گر بخواهیم استغفار -این نعمت الهى- را بهدست بیاوریم، دو خصلت را باید از خودمان دور کنیم: یکى غفلت و دیگرى غرور.
بالاترین خطر خطر غرور
غفلت، یعنى انسان بهکلّى متوجّه و متنبّه نباشد که گناهى از او سر مىزند؛
مثل بعضى از مردم. حالا عرض نمىکنم بسیارى -کار به کم و زیادش ندارم-
ممکن است در بعضى از جوامع، کمتر باشند. به هر حال، این نوع آدمها در دنیا
و در میان افراد انسانها هستند که غافلند و گناه مىکنند؛ بدون این که
متوجّه باشند خلافى از آنها سر مىزند. دروغ مىگوید، توطئه مىکند، غیبت
مىکند، ضرر مىرساند، شرّ مىرساند، ویرانى درست مىکند، قتل مرتکب
مىشود، براى انسانهاى گوناگون و بىگناه پاپوش درست مىکند، در افقهاى
دورتر و در سطح وسیعتر، براى ملتها خوابهاى وحشتناک مىبیند، مردم را
گمراه مىکند، اصلاً متنبّه هم نیست که این کارهاى خلاف را انجام مىدهد.
اگر کسى به او بگوید که گناه مىکنى، ممکن است از روى بىخیالى، قهقههاى
هم بزند و تمسخر کند: گناه؟ چه گناهى!
بعضى از این افراد غافل، اصلاً به ثواب و عِقاب عقیدهاى ندارند؛ بعضى به
ثواب و عقاب هم عقیده دارند اما غرق در غفلتند و اصلاً ملتفت نیستند که چه
کار مىکنند. اگر این را در زندگى روزمرّه خودمان قدرى ریز کنیم، خواهیم
دید که بعضى از حالات زندگى ما شبیه حالات غافلان است. غفلت، دشمنى بسیار
عجیب و خطر بزرگى است. شاید واقعاً براى انسان، هیچ خطرى بالاتر و هیچ
دشمنى بزرگتر از غفلت نباشد. بعضیها، اینطورند.
انسانِ غافل هرگز به فکر استغفار نمىافتد. اصلاً به یادش نمىآید که گناه
مىکند. غرق در گناه است؛ مست و خواب است و واقعاً مثل آدمى است که در خواب
حرکتى انجام مىدهد. لذا اهل سلوک اخلاقى، در بیان منازل سالکان در مسلک
اخلاق و تهذیب نفس، این منزل را که انسان مىخواهد از غفلت خارج شود، منزل
«یقظه» یعنى بیدارى مىگویند.
در اصطلاحات قرآنى، آن چیزى که نقطه مقابل این غفلت است، تقواست. تقوا،
یعنى بههوش بودن و دائم مراقب خود بودن. اگر از آدم غافل دهها گناه سر
مىزند و اصلاً حس نمىکند که گناه کرده است؛ آدم متّقى، درست نقطه مقابل
اوست. اندک گناهى هم که مىکند، فوراً متذکّر مىشود که گناه کرده است و به
فکر جبران مىافتد. «إنّ الّذین اتّقوا إذا مسّهم طائف من الشّیطان
تذکّروا». به مجرد این که شیطان از کنارش عبور مىکند و باد شیطان به او
مىخورد، فوراً حس مىکند که شیطانزده شده و دچار اشتباه و غفلت گردیده
است؛ «تذکّروا»: به یاد مىافتد. «فإذا هم مبصرون»؛ چنین آدمى، چشمش باز
است.
عزیزان من؛ برادران و خواهران! هر که هستید ملتفت باشید. این خطاب، فقط به
یک عدّه مردم خاص نیست که بگوییم مثلاً افراد کماطّلاع، کمسواد و یا جوان
و کمسن به آن توجّه کنند. نخیر؛ همه باید ملتفت باشند. علما، دانشمندان،
برجستگان، شخصیتها، بزرگان، کوچکان، پولداران، فقیران، همه باید ملتفت
باشند که حدّاقل گاهى غفلت گریبان آنها را مىگیرد و غافل مىشوند. اصلاً
گناه از آنها سر مىزند و ملتفت نمىشوند که گناه انجام مىدهند. خطر
بسیار بزرگى است.
این گناهى که من و شما انجام مىدهیم، ملتفت نمىشویم و چون نمىدانیم گناه
کردهایم، از آن گناه توبه و استغفار هم نمىکنیم. بعد روز قیامت که
مىشود، چشم ما که باز شد، آنوقت مىبینیم، عجب چیزهایى در نامه اعمال
ماست! انسان تعجّب مىکند، کى من این کارها را انجام دادم؛ اصلاً یادش
نیست. این، گناهِ غفلت و اشکال آن است. پس، یک مانع استغفار، عبارت از غفلت
است.
بالاترین شقاوت
مانع دوم، غرور است. اندک کار کوچکى که انسان انجام مىدهد، مغرور مىشود.
در تعبیرات دعا و روایت داریم که «الإغترار باللَّه». در دعاى چهلوششم
صحیفه سجّادیه که روزهاى جمعه خوانده مىشود، عبارتى وجود دارد که خیلى
تکاندهنده است. مىفرماید: «و الشّقاء الأشقى لمن اغترّ بک»؛ بالاترین
شقاوتها، متعلّق به کسى است که به تو مغرور شود. «ما أکثر تصرّفه فى عذابک
و ما أطول تردّده فى عقابک و ما أبعد غایته من الفرج و ما أقنطه من سهولة
المخرج». کسى که مغرور مىشود -به تعبیر این روایت- دچار حالت «إغترار
باللَّه» مىگردد. غرور، اینگونه است. مغرور، خیلى دور از آبادى است، خیلى
دستش کوتاه از رهایى و سلامتى است. چرا؟ بهخاطر این که اندک کار کوچکى که
انجام داد، دو رکعت نمازى که خواند، مثلاً خدمتى براى مردم انجام داد،
پولى در فلان صندوق انداخت یا کارى در راه خدا انجام داد، فوراً مغرور
مىشود که ما دیگر پیش خداى متعال، کار خودمان را درست کردیم و حساب خودمان
را ساخته و پرداخته نمودیم و احتیاج به چیزى نداریم! این را به زبان
نمىآورد، اما در دل او اینگونه مىگذرد.
مراقب باشید! اینکه خداى متعال باب توبه را باز کرده و فرموده است من
گناهان را مىآمرزم، معنایش این نیست که گناهان، چیزهاى کم و کوچکى هستند؛
نه. گاهى گناهان، همه وجود حقیقى انسانى را ضایع مىکنند، از بین مىبرند و
یک انسانِ در مرتبه عالى حیاتِ انسانى را به یک حیوان درنده کثیفِ پلیدِ
بىارزش تبدیل مىکنند. گناه، اینگونه است. خیال نکنید گناه، چیز کمى است.
همین دروغگویى، همین غیبت کردن، همین بىاعتنایى به شرافت انسانها، همین
ظلم کردن -ولو با یک کلمه- گناهان کم و کوچکى نیست.
لازم نیست که اگر انسان مىخواهد احساس گناه کند، حتماً بایستى سالهاى
متمادى غرق در گناه شده باشد. نخیر؛ یک گناه هم، یک گناه است؛ نباید گناه
را کوچک دانست. در روایات، باب «استحقار الذّنوب» داریم که حقیر شمردن
گناهان را مذمّت کردهاند. علت اینکه خداى متعال مىفرماید: «مىآمرزیم»،
این است که بازگشت به خدا، خیلى مهم است؛ نه این که گناه، کم و کوچک است.
گناه، عمل بسیار خطرناکى است؛ منتها بازگشت و توجّه به خدا و ذکر او،
اینقدر اهمیت دارد که اگر کسى این را صادقانه و درست و حقیقى انجام دهد،
آنوقت آن بیمارى صعبالعلاج از بین مىرود. بنابراین، اغترار و مغرور شدن
به کار نیک -کار نیکى که ما خیال مىکنیم کار نیک است؛ ولى ممکن است
آنقدرها هم نیک نباشد یا چندان اهمیت نداشته باشد- موجب مىشود که شما
سراغ استغفار نروید.
امام سجّاد در دعاى دیگرى به خدا عرض مىکند: «فامّا أنت یا الهى فاهل أن
لایغترّ بک الصدّیقون». ببینید واقعاً چه بیان و چه معرفتى در این دعا وجود
دارد! راه، این است. ایشان مىفرماید، صدّیقین هم که مقام بالایى از مقام
بندگى انسانها را دارند، باید مغرور نشوند به اینکه ما راه خدا را درست
رفتیم و دیگر احتیاج به کار و تلاش نداریم. نخیر؛ «ان لایغترّ بک
الصدّیقون». این هم مانع استغفار است. اگر غفلت نبود، «اغترار باللَّه» هم
نبود، خودفریبى و خودشگفتى هم نبود، آنوقت انسان استغفار مىکند.
اراده و طلب
نکته بعدى این است که استغفارى کارگشاست که استغفار حقیقى و جدّى و حقیقتاً
طلب باشد. فرض بفرمایید شما گرفتارى بزرگى دارید و مىخواهید رفع این
گرفتارى را از خداى متعال بخواهید. مثلاً خداى نکرده، عزیزى از عزیزان شما
دچار مشکلى است؛ راههاى عادى را هم رفتهاید، ولى نتوانستهاید آن مشکل را
حل کنید؛ حالا به پروردگار عالم متوسّل شدهاید و دعا و تضرّع مىکنید.
ببینید! انسان در آن حال که فرضاً فرزند یا عزیزى از عزیزانش دچار بیمارى
است و درِ خانه خدا رفته و حال دعا پیدا کرده است، چگونه از خدا طلب
مىکند؟ آمرزش گناهان را اینگونه از خدا طلب کنید. حقیقتاً آمرزش را طلب
کنید و تصمیم داشته باشید که آن گناه را دیگر انجام ندهید.
البته انسان ممکن است تصمیم هم داشته باشد که گناه را انجام ندهد، باز دچار
لغزش شود و انجام دهد؛ باز دوباره توبه مىکند. اگر انسان صد بار هم دچار
توبهشکنى شد، باز دفعه صدویکم، بابِ توبه باز است. منتها شما که توبه و
استغفار مىکنید، از اوّل نباید تصمیم داشته باشید که حالا ما استغفار
مىکنیم، باز مىرویم دوباره همان کار غلط و خلاف را انجام مىدهیم! این که
نشد.
روایتى دیدم که از قول یکى از ائمّه اینطور فرموده است: «من استغفر بلسانه
و لم یندم بقلبه فقد استهزئ بنفسه»؛ کسى که به زبان استغفار مىکند، اما
در دل از گناه پشیمان نیست و خیلى هم خوشحال است که این گناه را انجام داده
است -به زبان مىگوید: «استغفراللَّه»- این آدم خودش را مسخره مىکند.
این، چگونه استغفارى است؟! این، استغفار نیست. استغفار، یعنى انسان برگردد،
واقعاً بهطور جدّ از خداى متعال بخواهد که او را بهخاطر این کارِ خلاف
ببخشد. چطور انسان تصمیم دارد که باز همان کار خلاف را انجام دهد؟ آیا رویش
مىشود که از خداى متعال، طلب بخشش کند؟
سبحه در کف، توبه بر لب، دل پُر از شوق گناه معصیت را خنده مىآید بر استغفار ما!
این، چطور استغفار کردنى است؟! این استغفار، کافى نیست. استغفار باید جدّى و حقیقى باشد.
راهی برای همه
استغفار، مخصوص یک عدّه آدمهاى معین هم نیست که بگوییم کسانى که خیلى گناه
کردند، استغفار کنند؛ نه. همه انسانها -حتّى در حدّ پیامبر- باید استغفار
کنند. «لیغفر لک اللَّه ما تقدم من ذنبک و ما تأخّر». پیامبر هم باید
استغفار کند.
استغفار، یا از گناهى است که ما انجام دادهایم، یا از گناهان اخلاقى است.
اگر فرض کنیم که یک انسان، هیچ گناهى هم انجام نداد؛ نه دروغ، نه غیبت، نه
ظلم، نه خلاف، نه شهوترانى، نه اهانت به کسى، نه تعدّى به مال مردم؛ البته
اینطور آدمها، خیلى کمند اما بسیارى از همینطور آدمهایى که اینگونه
گناهان جوارحى را هم ندارند، مبتلا به گناه جوانحى -گناه اخلاقى- هستند.
اگر همین آدمى که هیچ گناهى نمىکند، وقتى که میان مردم راه مىرود، نگاه
کند و بگوید: این بیچاره مردم، همه مشغول گناهند؛ ولى ما الحمدللَّه خودمان
را نگهداشتیم و گناه نمىکنیم -خود را بالاتر از آنها بهحساب بیاورد-
این خودش یک گناه و یک تنزّل و یک سقوط مىشود و استغفار لازم دارد. تحقیر
انسانها، خود را بالاتر از دیگران دانستن، کار خود را ارزشى بیش از ارزش
کار مردم دادن یا بعضى از صفات اخلاقى زشت دیگرى که در انسانها هست -مثل
حسد و طمع و خودبزرگبینى- اینها استغفار لازم دارد.
اگر فرض کنیم، انسانى است که این گناهان را هم ندارد؛ ولى مثلاً در باب علم
توحید، پیش نرفت. در این صورت، یک قصور است و باید استغفار کند. باب علم
توحید و معرفت به پروردگار، باب محدود و راه بنبستى که نیست؛ راه بىنهایت
است که همه انبیا و اولیا، در این راه مشغول پیشرفت و تکامل نفس و فراهم
کردن معرفت بیشتر نسبت به ذات مقدّس پروردگار و صفات کمالیه حضرت حقّند. هر
مقدارى که اینگونه افراد در این راه پیش نرفتند، یک قصور و یک عقبماندگى
و یک ناتوانى معنوى است که استغفار لازم دارد.
استغفار، براى همه است. لذا ملاحظه مىکنید که ائمّه علیهمالسّلام در این
دعاها، چه سوز و گدازى دارند. بعضى خیال مىکنند که امام سجاد این سوز و
گداز را کرده است، براى اینکه به دیگران یاد بدهد. بله؛ یاد دادن به
دیگران که هست -هم در شکل و هم در مضمون کار- اما اصل قضیه این نیست. اصل
قضیه، آن حالت طلبِ خود این بنده صالح و انسان والا و بزرگوار است. این سوز
و گداز، متعلّق به خود اوست. این اظهار تضرّع پیش پروردگار، متعلّق به خود
اوست. این ترس از عذاب خدا و میل به تقرّب الىاللَّه و رضوان الهى،
متعلّق به خود اوست. این استغفار و طلب از خدا واقعاً متعلّق به خود اوست.
ممکن است مثلاً توجه به مباحات در زندگى -لذّتهاى مباح، کارهاى مباح- در
نظر انسانى که در آن حدّ از علوّ درجه است، یک نوع سقوط و انحطاط محسوب
شود. دلش مىخواست که در چارچوب ضرورتهاى مادّى و جسمانى قرار نمىداشت و
همین نیمنگاه را هم به مباحات و به مسائل عادى زندگى نمىکرد و در راه
معرفت و در آن وادى بىنهایت به سوى رضوان الهى و بهشت معرفت الهى، بیشتر
پیش مىرفت. وقتى چنین چیزى نشده است، پس استغفار مىکند. بنابراین استغفار
براى همه است.
فرصت رمضان
عزیزان من! ماه رمضان را براى استغفار مغتنم بشمارید و از خداى متعال طلب
مغفرت کنید. ملت ما با این روحیه فداکارى، با این استقامتى که نشان داده،
با این کار بزرگى که کرده است، با جوانان نورانى و خوبى که دارد (این
جوانان با این تعداد، غیر از جامعه ما، قطعاً در هیچ جاى عالم وجود ندارد)
با این زنان و مردان و مادران و فداکاریهاى گوناگونى که از این مردم سرزده
است، استعداد پیشرفت زیادى در زمینههاى مادّى و معنوى، دنیایى و اخروى
دارد. این ملت، با استغفار، رحمت الهى را بهسوى خود جلب کند.
همه استغفار کنید. آن کسانى که اهل عبادتند، آن کسانى که در امر عبادت
متوسّطند، آن کسانى که حتّى کاهل در کار عبادتند و فقط به اقلّ واجبات
اکتفا مىکنند، آن کسانى که حتّى گاهى خداى نخواسته بعضى از عبادت واجب هم
از آنها ترک مىشود، همه و همه توجّه داشته باشند که این رابطه بین آنها و
خدا، کار را پیش مىبرد. از خداى متعال، آمرزش و مغفرت بخواهید و طلب عفو
کنید. از خدا بخواهید که مانع گناه را بردارد؛ این ابر را از مقابل خورشید
فیض و لطف و تفضلّات خودش برطرف کند، تا لطفش بر این دلها و جانها بتابد.
آنوقت ببینید که تعالى و اعتزازى به وجود خواهد آمد.
خطبههاى نماز جمعه تهران؛ 28/10/75********************************************
*************************************سی روز، سی گفتار | هفت: ماهِ او
پایگاه
اطلاعرسانی حضرت آیتالله العظمی خامنهای در نظر دارد در ایام ماه
مبارک رمضان، به صورت روزانه گفتار و توصیههایی اخلاقی از رهبر معظم
انقلاب را منتشر کند. این رهنمودها تحت عنوان «سی روز، سی گفتار» و در سحرگاه ایام ماه مبارک بر روی خروجی سایت قرار خواهد گرفت. روز هفتم: «ماهِ او»
فضیلتهای ماه رمضان در صحیفه سجادیه
در باب ماه رمضان، چند جمله از دعاى چهل و چهارم «صحیفه سجادیه» که مربوط
به همین ماه است، انتخاب کردهام و إنشاءاللَّه همین چند جمله را براى شما
ترجمه مىکنم. اما قبل از آن، خواهش مىکنم عزیزان من، بهخصوص جوانان، با
صحیفه سجّادیه اُنس بگیرند؛ زیرا همهچیز در این کتابِ ظاهراً دعا و
باطناً همهچیز، وجود دارد.
امام سجّاد علیهالصّلاة و السّلام در این دعا هم مثل بقیه دعاهاى صحیفه
سجادیه، با اینکه در مقام دعا و تضرّع است و با خداى متعال حرف مىزند اما
سخن گفتنش کأنّهُ از یک روال استدلالى و ترتیب مطلب بر دلیل و معلول بر
علّت، پیروى مىکند. اغلبِ دعاهاى صحیفه سجادیه -تا آنجا که بنده سیر
کردهام- همین حالت را دارد. همهچیز مرتّب و چیده شده است. مثل این است که
یک نفر در مقابل مستمعى نشسته و با او بهصورت استدلالى و منطقى حرف
مىزند. همان نالههاى عاشقانه هم که در صحیفه سجّادیه آمده است، همین حالت
را دارد. در اینجا نیز همینطور است.
ماهِ او
امام در اوّل دعاى مورد اشاره مىفرماید: «ألحمدللَّه الّذى جعلنا من
أهله»؛ «ما را اهل حمد قرار داد.» ما از نعم الهى غافل نیستیم و او را حمد و
شکر مىکنیم. او راههایى در مقابل ما باز کرده است که به حمدش برسیم.
همچنین غایات و راههایى معین فرموده و ما را در این راهها به رفتن
واداشته است.
بعد مىرسد به این جمله: «والحمدللَّه الذى جعل من تلک السّبل شهره شهر
رمضان»؛ «حمد خداى را که یکى از این راههایى که ما را به او، به کمال و به
بصیرت نسبت به معدن عظمت مىرساند، همین ماه رمضان است.» امام تعبیر
مىکند به «شَهره»؛ یعنى «شهر خودش». شهر خدا را یکى از این راهها قرار
داد. خیلى پرمعناست. اگر فکر کنیم، همه ماهها ماه خدا و مال خداست؛ وقتى
که مالک همه وجود، بخشى از وجود را معین مىکند و آن را به خود نسبت خاص
مىدهد، معلوم مىشود نسبت به این بخش، توجّه و عنایت ویژهاى دارد. یکى از
این بخشها همین «شهراللَّه» است؛ شهر خدا، ماه خدا. خودِ این نسبت، در
فضیلت ماه رمضان کافى است.
«شهر رمضان، شهر الصیام و شهرالإسلام.» ماه روزه؛ ماهى که روزه آن، یکى از
ابزارهاى بسیار کارآمد براى تهذیب نفس است؛ چرا که در آن گرسنگى کشیدن و با
هوسها و اشتهاها مبارزه کردن نهفته است. شهر اسلام، یعنى شهر «اسلام
الوجه لدى اللَّه»؛ «در مقابل خدا تسلیم بودن.» خوب؛ انسانى جوان است و
وقتى روزه مىگیرد، گرسنه است، تشنه است و تمام غرایز او را به سمت هوس و
اشتهایى مىخواند. ولى او در مقابل همه این غرایز مىایستد. براى چه؟! براى
اجراى امر پروردگار. و این، تسلیم در مقابل پروردگار است. در هیچ روزى از
روزهاى سال، یک مسلمان بهطور عادّى اینهمه در مقابل خدا تسلیم نیست که در
روزهاى ماه رمضان بهطور عادى تسلیم است. پس «شهر اسلام»، شهر تسلیم است.
مثل خالصشدن طلا...
امام، در ادامه دعا مىفرماید: «و شهر الطّهور»؛ «شهرِ پاکیزه کننده است.»
در این ماه، عواملى وجود دارد که روح ما را پاک و طاهر مىکند. آن عوامل
چیست؟ یکى روزه است؛ یکى تلاوت قرآن است و یکى دعا و تضرّع است. اینهمه
دعاها، ارزاق طیبّه و طاهرهاى است از مائدههاى ضیافت الهى که خداى متعال
در این ضیافت یکماهه خود، مقابل مردم گذاشته است. مضمون کلام امام این است
که خدا در این ضیافت، با روزه از شما پذیرایى مىکند. روزه یکى از
مائدههاى الهى است. چنانکه قرآن هم در این ضیافت عظیم، یکى دیگر از
مائدههاى الهى محسوب مىشود. از این مائدهها هرچه بیشتر استفاده کنید،
بنیه معنوىتان قویتر خواهد شد و خواهید توانست بارهاىِ سنگینِ حرکت به
سمت کمال و تعالى را راحتتر بکشید. آنگاه خوشبختى به شما نزدیکتر خواهد
شد.
بعد مىفرماید: «و شهر التّمحیص»؛ این ماه، ماه تمحیص است. «تمحیص» یعنى
چه؟ یعنى خالص کردن. مقصود این است که در این ماه، ناب و خالص شویم. عزیزان
من! در وجود شما، زرِ ارزشمندى نهفته است که متأسفانه در موارد بسیارى،
این زر با خاک، با مس و با اشیاى کمقیمت در هم آمیخته و مخلوط شده است.
گنجى است در درون شما که در هم آمیخته با خار و خاشاک است. همه زحمت انبیاى
الهى براى این بود که من و شما بتوانیم آن زر، آن عنصر قیمتى را در وجود
خودمان ناب و خالص کنیم و از بوته درآوریم. امتحانها و شدّتها در دنیا
براى این است. تکلیفهاىِ سخت که خداى متعال به اشخاصى متوجّه مىکند، براى
این است. مجاهدت در راه خدا، براى این است. شهید که اینقدر در راه خدا
ارزش دارد، همه ارزشش براى این است که با آن مجاهدتِ بزرگ و نهادنِ جان در
معرض فدا کردن، توانسته است خود را ناب و خالص کند؛ مثل خالص شدنِ طلا و
بیرون آمدن از بوته.
این ماه، ماه خالص شدن است و اگر درست نگاه کنیم، خالص شدن در این ماه، از
راههاى دیگرِ خالص شدن، آسانتر است. ما با همین روزه و مبارزه کردن با
نفس، مىتوانیم خودمان را خالص کنیم. اغلبِ گمراهیهایى که وجود دارد یا
بهخاطر گناهانى است که از ما سر مىزند و یا بهخاطر خصلتهاى زشتى است که
در وجودِ ما نهفته است. «ثمّ کان عاقبة الذین اساؤا السواى أن کذّبوا
بایات اللَّه.» گناه، عاقبتش گمراهى است؛ مگر اینکه نور توبه در دل انسان
بدرخشد. اینکه مدام به ما مىگویند «اگر یک گناه کردید، پشت سرِ همان گناه
توبه کنید. از تکرار گناه، پشیمان شوید و تصمیم بگیرید که دیگر گناه
نکنید» براى این است که فرو رفتن در باتلاق گناه، کار خطرناکى است و گاهى
انسان به جایى مىرسد که دیگر راه برگشتى ندارد.
یکى گناه است که وسیله گمراه شدن مىگردد و یکى هم خصلتهاى ناپسند است.
خصلتهاى زشت، بیشتر از گناهان فعلى به گمراهى انسان مىانجامد. اگر ما در
هر کار و هر حرف و هر عقیدهاى، خودپرست و خودرأى باشیم، همدیگر را تخطئه
کنیم و بگوییم «فقط من درست فهمیدم و من درست عمل مىکنم»، آنگاه به هیچ
مشورت و استدلال و منطقى اعتنا نکنیم و به هیچ حرف حقّى گوش نسپاریم؛ اگر
حسد در وجود ما چنان ریشه دوانیده باشد که بهخاطر آن، زیبا را زشت ببینیم و
حاضر نباشیم حقیقت درخشانى را در جایى تصدیق کنیم؛ اگر حبِ شهرت، حبِ
مقام و حبِ مال، ما را از پذیرش حقیقت باز دارد، اینجاست که پذیراى صفات
خطرناکِ گمراه کننده شدهایم.
اغلب کسانى که مىبینید در دنیا گمراه شدند، از این گذرگاهها گمراه شدند.
والاّ «کلّ مولود یولد على الفطرة.» پاکى در همه روحها وجود دارد و همه
وجدان حقبین دارند؛ اما این چشمه نورانى و درخشان را با هواهاى نفسانى و
خصلتهاى زشت -که بعضى ارثى و بعضى کسبى است- گلاندود مىکنند.
در این خصوص مىخواهم نکتهاى به شما عرض کنم: علماى اخلاق، که در این رشته
از رشتههاى دانش امروزِ بشرى صاحبنظرند -اگرچه «اخلاق عملى» براى من و
شما ارزش دارد؛ اما کسانى هستند که در علم اخلاق تخصص دارند- مىگویند: حتى
من و شما مىتوانیم خلقیات ارثى را نیز تغییر دهیم و عوض کنیم. مثلاً
تنبلى ذاتى، حرص ذاتى، بخل ارثى، حسد ارثى و لجبازى ارثى را مىتوان تغییر
داد. بعضى اشخاص لجبازند و هرچه انسان حقیقت را در مقابلشان قرار مىدهد،
روى موضع لجوجانه خود اصرار مىکنند. چنین رویهاى، انسان را از حقیقت دور
مىکند. فرد لجوج در ابتداى لجبازى هنوز اندکى نور حقیقت را مىفهمد و
احساس مىکند که کارش براساس لجبازى است. اما وقتى لجاجت وى تکرار شد، دیگر
آن اندک نورِ حقیقت را هم نمىفهمد. در او، باطن و اعتقاد و عقیدهاى
دروغین بهوجود مىآید که اگر به خود برگردد و تعمق کند، مىبیند اینکه در
ذهن اوست، عقیده نیست، «عن ظهر القلب» و از باطنِ جان نیست. اما لجاجت
نمىگذارد که او سروش حقیقت و پیام معنویت و حق را به گوشِ جان بشنود.
مقتدر مظلوم
دیدید کسانى که در مقابل اسلام و انقلاب اسلامى و فرمایشات امام و حقّانیت
واضح و مظلومانه ملت ایران ایستادند و لجاجت کردند، چگونه این لجاجت به
گمراهىشان انجامید! بهراستى چقدر ملت ایران مظلوم است! اى امیرمؤمنان! اى
علىبن ابىطالب! اى مقتدرترین و مظلومترین انسانِ تاریخ! امروز در دنیا
ملتى از پیروان تو زندگى مىکند که مثل خودِ تو، مقتدرترین و مظلومترین
است. ملت ایران، امروز قویترین ملتهاست. با یک محاسبه روشن مىتوان پى
برد که هیچ ملتى در دنیا، به این قوّت نیست. آن محاسبه این است که ملتهاى
دنیا، با وجود اقتدار علمى و اقتصادى و صنعتى و برخوردارى از بعضى خصلتهاى
خوب مانند پشتکار و غیره، در مقابل هواهاى نفسانى، حصار و مانع و رادعى
درست و حسابى ندارند. اما ملت ایران در سایه تمسّک به دین و تقوا، هواهاى
نفسانى را از خود رانده است. جوانِ این ملت، در عنفوان جوانى، از لذّتهایى
چشم مىپوشد که هیچ جوانى در ملتهاى دیگر از آنها روبرنمىگرداند. در
کجاى دنیا چنین جوانانى سراغ دارید؟! اى منصفین دنیا و کسانى که نمىخواهید
لجاجت کنید! شما را به خدا به این سؤال پاسخ دهید: شما در کجاى دنیا سراغ
دارید که جان سالمِ نیرومند، از شهوترانىِ به حرام که براى وى ممکن و میسّر
هم هست، چشم بپوشد؛ از لذّتهاى معمولى چشم بپوشد. امروز نه یک نفر، نه دو
نفر و نه صد نفر و هزار نفر، بلکه جمع عظیمى از جوانان ملت ایران
اینگونهاند. البته جوانان شهوتران، هواپرست و بد هم داریم که آنها هم
مثل بقیه جوانان دنیایند. اما آن طبقه جوانِ مؤمن، متذکّر، خاشع، خاضع، اهل
عبادت، اهل سلامت و اهل تقوایى که در همهجاى ایران است، دیگر در کجاى
دنیا دیده مىشود؟!
ملت ما، با این قدرت، در عین مظلومیت است. خیلى کسان، پیام مظلومیت این ملت
را نشنیدند و به سبب لجاجت، حاضر نشدند حرف حقّش را بشنوند. مسلّماً
لجاجت، گمراهى مىآورد و شما بدانید که خصلتهاى زشتِ بزرگ و عمده، از
جاهاى کوچکى شروع مىشود.
و خدا نزدیک است!
ماه رمضان، ماهى است که مىشود با تذکّر و توجّه در آن، به جبرانِ کردههاى
ناپسند پرداخت. در «دعاى ابوحمزه» عبارتى بسیار تکاندهنده وجود دارد که
آن عبارت، این است: «و اعلم انّک للرّاجى بموضع إجابةٍ و للملهوفین بمرصد
إغاثةٍ و انّ فى اللّهف إلى جودک و الرّضا بقضائک عوضاً من منع الباخلین و
مندوحةً عمّا فى أیدى المستأثرین و انّ الراحل إلیک قریبُ المسافةِ و انّک
لاتحتجب عن خلقک إلاّ أن تحجبهم الأعمال دونک.» فرد دعاخوان و ثناگو، عرض
مىکند: «اى خداى من! من امید به تو را بر امید به غیر تو ترجیح دادم. پناه
آوردن به تو را جایگزینِ پناه بردن به دیگران کردم و مىدانم اگر کسى به
سوى تو بیاید، راه نزدیک است...»
هرجا هستید، هر که هستید، در هر لباسى هستید، در هر سنّى هستید؛ اى جوان!
اى پسر و دختر جوان! اى مرد و زن میانسال! اى پیرمردان و پیرزنان! اى
فقرا! اى اغنیا! اى علما! اى متوسّطالسوادها! هر که هستید، اگر احساس نیاز
به خدا مىکنید -که هر انسانِ سالمى این احساس را مىکند- بدانید که خدا
نزدیک است! یک لحظه دلتان را به خدا متوجّه کنید؛ جواب را خواهید شنید.
ممکن نیست کسى با خدا از روى دل حرف بزند، ولى جواب الهى را نشنود! خدا به
ما جواب مىدهد. وقتى دیدید دلِ شما ناگهان منقلب شد، این همان جوابِ
خداست. وقتى دیدید اشکِ شما جارى شد، وقتى دیدید روح شما به اهتزار درآمد،
وقتى دیدید طلب با همه وجود از سر تا پاى شما جارى شد، بدانید این همان
پاسخ الهى است؛ این همان جواب خداست و جواب بعدى هم اجابت است؛ اجابت این
خواستهها إنشاءاللَّه؛ که در قرآن فرمود: «واسئلوا اللَّه مِن فَضله.» از
خدا بخواهید. «و لیس من عادتک أن تأمر بالسؤال و تمنع العطیه.» بگویید،
سؤال کنید، بخواهید و مگر مىشود که بخواهید و ندهد؟! البته اقتضائات زمان و
مکان و خصوصیات و نظایر آن هم در خواستن از خدا مؤثّر است.
خطبههاى نماز جمعه؛ 14/11/73*****************************************************
*****************************************شروع ماه مبارک رمضان، در حقیقت عید بزرگى براى مسلمانان است و جا دارد که
مؤمنین، ورود این ماه را به هم تبریک بگویند و یکدیگر را به استفاده هرچه
بیشتر از این ماه توصیه کنند. چون ماه ضیافت الهى است، در این ماه فقط
مؤمنین و کسانى که اهل ورود در این ضیافتند، بر سر سفره پروردگار منان و
کریم مىنشینند. این، غیر از سفره عام کرم الهى است که همه انسانها بلکه
همه موجودات عالم از آن بهرهمندند؛ این سفره خواص و ضیافت خاصان پروردگار
است.
رکن تکامل
«کتب علیکم الصّیام کما کتب على الّذین من قبلکم». ما مىدانیم که نماز و
زکات، مخصوص امت اسلام نبوده است؛ بلکه پیامبران قبل از رسول اکرم اسلام
صلّىاللَّهعلیهوالهوسلّم در صدر احکام خود، نماز و زکات را داشتهاند.
«و اوصانى بالصّلوة و الزّکوة ما دمت حیاً» از قول حضرت عیسى(ع) است که به
مخاطبان خود مىفرماید: خدا من را به نماز و زکات وصیت کرده است. از آیات
دیگر قرآن هم این معنا استفاده مىشود. آیه اولى که تلاوت کردم، مىفرماید:
روزه هم مثل نماز و زکات در شمار احکامى است که مخصوص امت اسلام نیست؛
بلکه امم سابق و پیامبران گذشته هم مأمور به روزه بودهاند.
این نشاندهنده این حقیقت است که در بناى زندگى معنوى انسانها در هر زمان،
همچنانکه نماز لازم است و این نماز، رابطه معنوى میان انسان و خداست و
همچنان که زکات لازم است و این زکات، تزکیه مالى انسان مىباشد، روزه هم
واجب و ضرورى است و این یکى از پایههاى اصلى تکامل انسان و تعالى معنوى
اوست؛ والّا در طول زمان و با تغییر ادیان مختلف، این خط، ثابت و مستمر
نمىماند.
البته روزه در ادیان مختلف و زمانهاى گوناگون و به شکلهاى دیگر وجود
دارد؛ اما گرسنگى کشیدن و اندرون را از طعام خالى داشتن و لب و زبان و دهان
را در ساعات معینى بر روى تمتعات جسمانى بستن، خصوصیتى است که در روزه
ادیان مختلف وجود دارد. پس روزه یک رکن اساسى در تعالى معنوى و تکامل روحى و
هدایت و تربیت انسانى است.
پلکان تقوا
بعد مىفرماید: «لعلّکم تتّقون». یعنى این روزه، پلکانى به سمت تقوا و
وسیلهاى براى تأمین آن در وجود و دل و جان شماست. تقوا این است که انسان
در همه اعمال و رفتار خود مراقب باشد که آیا این کار مطابق رضاى خدا و امر
الهى است یا نه. این حالت مراقبت و پرهیز و برحذر بودن دایمى، اسمش تقواست.
نقطه مقابل تقوا، غفلت و بىتوجهى و حرکت بدون بصیرت است. خدا، ناهوشیارى
مؤمن را در امور زندگى نمىپسندد. مؤمن باید در همه امور زندگى، چشم باز و
دل بیدار داشته باشد. این چشم باز و دل بیدار و هوشیار در همه امور زندگى،
براى انسان مؤمن این اثر و فایده را دارد که متوجه باشد، کارى که مىکند
برخلاف خواست خدا و طریقه و ممشاى دین نباشد. وقتى این مراقبت در انسان
بهوجود آمد که گفتار و عمل و سکوت و قیام و قعود و هر اقدام و تصرف او،
برطبق خط مشىاى است که خداى متعال معین کرده، اسم این حالت هوشیارى و توجه
و تنبه در انسان تقواست که در فارسى به پرهیزگارى ترجمه شده؛ و مقصود از
پرهیزگارى این است که حالت پرهیز و برحذر بودن، همیشه در انسان زنده باشد.
فایده روزه این است.
اگر ملتى یا فردى داراى تقوا بود، تمام خیرات دنیا و آخرت براى او جلب
خواهد شد. فایده تقوا، فقط براى کسب رضاى پروردگار و نیل به بهشت الهى در
قیامت نیست؛ فایده تقوا را انسان باتقوا در دنیا هم مىبیند. جامعهاى که
باتقواست، جامعهاى که راه خدا را با دقت انتخاب مىکند و با دقت نیز در آن
راه حرکت مىکند، از نعم الهى در دنیا هم برخوردار مىشود، عزت دنیوى هم
بهدست مىآورد و خدا علم و معرفت در امور دنیا هم به او مىدهد. جامعهاى
که در راه تقوا حرکت مىکند، فضاى زندگى آن جامعه، فضاى سالم و محبتآمیز و
همراه با تعاون و همکارى بین آحاد جامعه است.
تقوا، کلید خوشبختى دنیوى و اخروى است. بشریت گمراه که از انواع سختیها و
رنجهاى شخصى و اجتماعى مىنالد، چوب بىتقوایى و غفلت و بىتوجهى و غرق
شدن در منجلابى که شهواتش براى او فراهم کرده است، مىخورد. جوامعى که عقب
افتادهاند، حالشان معلوم است. جوامع پیشرفته عالم هم، اگرچه از بعضى جهات
خوشبختیهایى دارند -که همان هم ناشى از هوشیارى و بیدارى در بعضى از امور
زندگى است- اما دچار خلأها و کمبودهاى مرگبارى هستند که نویسندگان و
گویندگان و هنرمندان آنها، امروز با صد زبان آن را بیان مىکنند.
وصیت اول و آخر
تقوا، وصیت اول و آخر پیامبران است. در سورههاى مختلف قرآن مىخوانید،
اولین سخنى که انبیاى الهى به مردم گفتهاند، توصیه به تقوا بوده است. اگر
تقوا باشد، هدایت الهى هم هست؛ و اگر تقوا نباشد، هدایت الهى هم بهصورت
کامل نصیب فرد و جامعه نمىشود. این روزه، مقدمه تقواست.
خداوند در یک آیه دیگر از سوره حدید مىفرماید: «یا أیها الّذین امنوا
اتّقوا اللَّه و امنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نوراً تمشون
به». تقوا موجب مىشود که خداى متعال نورى را در قلب و زندگى و راه شما
قرار بدهد، تا بتوانید در پرتو آن نور حرکت کنید و راه زندگى را پیدا
نمایید. بشر نمىتواند با سردرگمى حرکت کند. بدون شناختن مقصد و هدف، حرکت
انسانى میسور نیست. این نورى که مىتواند هدف و سرمنزل و راه را به ما نشان
بدهد، ناشى از تقوا و پرهیزگارى است. توصیه همه انبیا و اولیا به
تقواست...
توصیه مىکنم که در همه امور و آنات زندگیتان، تقواى الهى را بر خود فرض و
لازم بشمارید؛ مخصوصاً کسانى که در جامعه مسؤولیت بیشترى دارند. اگرچه در
جامعه اسلامى همه مسؤولند، اما هرچه مسؤولیت بیشتر و بار سنگینتر باشد،
زاد و توشه تقوا بیشتر مورد نیاز است. آن کسانى که در جامعه مسؤولند، باید
بر مایه تقواى خود بیفزایند؛ بدانند که چه مىکنند و بفهمند که آیا رضاى
الهى در این حرفى که مىزنند، در این اقدامى که انجام مىدهند و در این
عملى که مىکنند، هست یا نه؟ این، معیار و ملاک است. اگر ما تقوا را پیشه
خودمان بکنیم، واللَّه قویترین قدرتهاى مادّى هم نخواهند توانست سر سوزنى
در این راه مستقیمى که ما طى مىکنیم، انحراف بهوجود بیاورند.
دعا، امید و حرکت
ماه رمضان را مغتنم بشمارید. این روزها را با روزهدارى و این شبها را با
ذکر و دعا به سر ببرید. فصل دعا هم، همین ماه مبارک است. اگرچه همیشه انسان
باید با رشته دعا به خدا متصل باشد اما آیه «و إذا سألک عبادى عنّى فإنّى
قریب اجیب دعوة الدّاع إذا دعان» در سوره بقره در خلال همین آیات مبارکه
مربوط به روزه و ماه رمضان است. در وسط آیات روزه و ماه رمضان، این آیه «و
اذا سألک عبادى عنّى فانّى قریب» آمده که همه انسانها و همه بندگان را به
دعا و توجه سوق مىدهد و دعوت مىکند.
رابطه دعا، رابطه قلبى شما با خداست. دعا، یعنى خواستن و خدا را خواندن.
خواستن، یعنى امیدوارى. تا امید نداشته باشید، از خدا چیزى را درخواست
نمىکنید. انسان ناامید که چیزى طلب نمىکند. پس دعا یعنى امید که ملازمِ
با امید به اجابت است. این امید به اجابت، دلها را مُشتعل مىکند و منوّر
نگه مىدارد. به برکت دعا، جامعه بانشاط و اهل حرکت مىشود.
انس یعنی تدبر
این ماه، همچنین بهار قرآن است. انس با قرآن، معرفت اسلامى را در ذهن ما
قویتر و عمیقتر مىکند. بدبختى جوامع اسلامى، بهخاطر دورى از قرآن و
حقایق و معارف آن است. آن کسانى از مسلمانان که معانى قرآن را نمىفهمند و
با آن انس ندارند، وضعشان معلوم است. حتّى کسانى هم که زبان قرآن، زبان
آنهاست و آن را مىفهمند، بهخاطر عدم تدبر در آیات قرآن با حقایق قرآنى
آشنا نمىشوند و انس نمىگیرند. مىبینید که آیه «لن یجعل اللَّه للکافرین
على المؤمنین سبیلاً» یعنى خداوند مؤمنین را زیردست و زبون کفار قرار نداده
است، در کشورهاى عربى و بهوسیله مردم عرب زبان در دنیا خوانده مىشود اما
به آن عمل نمىگردد. در آیات قرآن، توجه و تنبه و تدبر نیست؛ لذا کشورهاى
اسلامى عقب ماندهاند.
انس با قرآن، یعنى قرآن را خواندن و باز خواندن و باز خواندن و در مفاهیم
قرآنى تدبر کردن و آنها را فهمیدن. فارسىزبانها مىتوانند از ترجمه قرآن
استفاده کنند و کلمات قرآنى را بهطور تقریب بفهمند و مضامین آیات قرآن را
دریابند و در آنها فکر و تأمل کنند. اگر در آیات قرآن تأمل بکنیم، اراده و
استقامت ما قویتر و بیشتر از این خواهد شد. همین آیات قرآنى است که
توانست در روزگارى، انسانهایى را تربیت کند که با دنیاى کفر و ظلمات
بستیزند. همین معارف است که ملت بزرگ ما را وادار کرد و مجهز نمود که با
دنیاى مدرن مظلَم جاهلیت -جاهلیت مدرن و جاهلیت قرن بیستم- مقابله کند.
امیدواریم که ملت ما روزبهروز به قرآن و حقایق قرآنى نزدیکتر بشوند.
خطبههاى نماز جمعه تهران؛ 10/1/69**************************************************
********************************اینکه مىگویند ماه رمضان، ماه ضیافت الهى است و سفره ضیافت الهى پهن است،
محتویات این سفره چه چیزهایى است؟ محتویات این سفره که من و شما باید از
آن استفاده کنیم، یکىاش روزه است؛ یکىاش فضیلت قرآن است -قرآن را گذاشتند
در این سفره با فضیلتِ زیاد، بیش از ایام دیگر؛ و به ما گفتند که تلاوت
قرآن کنید- یکىاش همین دعاهایى است که مىخوانیم؛ «یا على و یا عظیم»،
دعاى افتتاح، دعاى ابوحمزه؛ اینها همان مائدههایى است که سر این سفره
گذاشته شده.
بهرهبری بیشینه
بعضى هستند که وقتى از کنار سفره رد مىشوند، اینقدر حواسشان پرت است و
متوجه جاهاى دیگرند که اصلاً سفره را نمىبینند. داریم کسانى را که اصلاً
سفره ماه رمضان را نمىبینند؛ یادشان نیست که ماه رمضانى آمد و رفت. بعضى
هستند که سفره را مىبینند اما بهخاطر همان سرگرمىها و اشتغال، وقت
ندارند سر این سفره بنشینند؛ مىخواهند سراغ یک سرگرمى بروند؛ کار دیگرى
دارند -دنبال دکان، دنبال کار، دنبال دنیا، دنبال شهوات- مجال اینکه سر
این سفره بنشینند و از آن بهره ببرند، ندارند. بعضى دیگر هم هستند که نه،
سر سفره مىنشینند، سفره را مىبینند، قدرش را هم مىدانند؛ لیکن آدمهاى
خیلى قانعىاند؛ به کم قناعت مىکنند؛ لقمهاى برمىدارند و مىروند؛
نمىنشینند پاى سفره، خودشان را بهرهمند و سیراب کنند و از آنچه در سفره
هست خود را محظوظ کنند؛ لقمه مختصرى برمىدارند و مىروند. بعضى هستند که
احساس بىمیلى مىکنند؛ یعنى اشتهایشان تحریک نمىشود؛ بهخاطر اینکه غذاى
پوچِ بیهودهاى را خوردهاند و پاى سفره ضیافتى که رنگین و جذاب و مقوى
است، اصلاً اشتها ندارند. بعضى هم هستند که نه، در حد اشتها -که اشتهاشان
هم زیاد است- از این سفره استفاده مىکنند و واقعاً سیر نمىشوند؛ چون
مائده، مائده معنوى است.
تمتع به این مائده، فضیلت است؛ چون فتوح و انفتاح و تعالى روح انسانى است.
هرچه انسان از این مائده بیشتر استفاده کند، روح انسان تعالى بیشترى پیدا
مىکند و به هدف خلقت نزدیکتر مىشود. این غیر از موائد جسمانى است. مائده
جسمانى براى رفع نیازى است که بشود انسان بدن را راه ببرد. زیادهروى در
آن، یک اشتباه و خطاست؛ یک غلط است. در مائده روحى و معنوى اینطور نیست؛
چون اصلاً خلقت ما براى تعالى معنوى و تعالى روحى است. مائده روحى چیزى است
که این تعالى را براى ما امکانپذیر، تسهیل و محقق مىکند. بنابراین هرچه
بیشتر بتوانیم استفاده کنیم، باید بکنیم.
بندگان مؤمن و مخلصى که ما اسمهاى اینها را شنیدهایم، حتى وقتى کارهاى
اینها را براى ما نقل مىکنند، براى ما درست مفهوم نیست؛ اما واقعاً
شگفتآور است. دو سه ساعت به اذان صبح بیدار شوند و شبهاى ماه رمضان اشک
بریزند. نقل مىکنند مرحوم آمیرزا جواد آقاى ملکى وقتى بیدار مىشد، سر حوض
آب مىنشست تا وضو بگیرد، به آب نگاه مىکرد، دعا مىخواند و گریه مىکرد و
تضرع مىکرد؛ آب برمىداشت روى صورتش مىریخت، گریه و تضرع مىکرد؛ به
آسمان نگاه مىکرد، دعا مىخواند، گریه و تضرع مىکرد؛ تا وقتى که بیاید سر
سجاده بایستد و آن نماز شب و آن تهجد پُرفیض و پُرحال و پُرطراوت را با
عشق و شور انجام بدهد. مرحوم حاج میرزا على آقاى قاضى هم همینطور بود. از
ماه رمضانش، روزهاش، توجهش، تذکرش، نمازش، حکایتهایى نقل مىکنند. این
چیزها براى ما واقعاً درست مفهوم نیست؛ منتها خط روشنى را به ما نشان
مىدهد و ما باید حداکثر استفاده را بکنیم.
تلاوت و تدبر
دوستان سعى کنند در همه اوقات –بهخصوص در ماه رمضان- تلاوت قرآن را از یاد
نبرند. قرآن نباید از زندگىتان حذف شود. تلاوت قرآن را حتماً داشته
باشید؛ هرچه ممکن است. تلاوت قرآن هم با تأمل و تدبر اثر مىبخشد. تلاوت
عجلهاى که همینطور انسان بخواند و برود و معانى را هم نفهمد یا درست
نفهمد، مطلوب از تلاوت قرآن نیست؛ نه اینکه بىفایده باشد. بالاخره انسان
همینکه توجه دارد این کلام خداست، نفس این یک تعلق و یک رشته ارتباطى است و
خود همین هم مغتنم است و نباید کسى را از اینطور قرآن خواندن منع کرد
لیکن تلاوت قرآنى که مطلوب و مرغوب و مأمورٌبه است، نیست. تلاوت قرآنى
مطلوب است که انسان با تدبر بخواند و کلمات الهى را بفهمد که به نظر ما
مىشود فهمید. اگر انسان لغت عربى را بلد باشد و آنچه را هم که بلد نیست به
ترجمه مراجعه کند و در همان تدبر کند؛ دو بار، سه بار، پنج بار که بخواند،
انسان فهم و انشراح ذهنى نسبت به مضمون آیه پیدا مىکند که با بیان دیگرى
حاصل نمىشود؛ بیشتر با تدبر حاصل مىشود؛ این را تجربه کنید. لذا انسان
بار اول وقتى مثلاً ده آیه مرتبط به هم را مىخواند، یک احساس و یک انتباه
دارد؛ بار دوم، پنجم، دهم که همین را با توجه مىخواند، انتباه دیگرى دارد؛
یعنى انسان انشراح ذهن پیدا مىکند. هرچه انسان بیشتر انس و غور پیدا کند،
بیشتر مىفهمد؛ و ما به این احتیاج داریم.
آنها که لغزیدند...
عزیزان من! کسانى که پایشان لغزید، خیلى از مواردش را که ما دیدیم، ناشى
بود از عدم تعمق در امر دین و معارف اسلامى؛ شعائرى بود، شعارهایى بود،
احساساتى بود، بر زبانشان بود اما در دلشان عمق نداشت. لذا در گذشته ما
کسانى را دیدیم که آدمهاى خیلى تند و داغ و پُرشورى هم بودند، بعد
صدوهشتاد درجه وضع اینها عوض شد. سالهاى اول انقلاب کسانى بودند -من با
خصوصیات، آدمهایش را مىشناسم؛ یعنى کلیات نیست- که افرادى مثل شهید بهشتى
را راحت و صریح از نظر انقلابى بودن و فهم درستش از انقلاب و از راه امام،
نفى مىکردند. بعد از گذشت مدتى، مشى اینها آنچنان شد که مبانى انقلاب و
نظام را انکار کردند! بعضى از آنها که آدمهاى با انصافترى بودند،
صریحاً و بعضىشان ملتویاً و مزوراً انکار کردند. آدمهاى بىانصافترشان
اینها هستند که به یک معانىاى هم تظاهر مىکنند اما باطنشان اینطور
نیست. این بهخاطر این بود که اینها عمق نداشتند. البته این یکى از عوامل
است؛ یک عامل هم شهوات و دنیاطلبى و امثال اینهاست که کسانى را هم که عمق
دارند، منحرف مىکند. بسیار کسانى بودند که عمق نداشتند. یکى از راههایى
که این عمق را در اعتقادات انسان، در مبانى فکرى انسان، در روح انسان، در
ایمان انسان ایجاد مىکند، انس با قرآن است. بنابراین در زندگى حتماً قرآنِ
با تدبر را در نظر داشته باشید و نگذارید حذف شود.
معارف استثنائی
یکى هم این دعاهاست. در دعاهاى معتبر خیلى معارف وجود دارد که انسان اینها
را در هیچجا پیدا نمىکند؛ جز در خود همین دعاها. از جمله این دعاها،
دعاهاى صحیفه سجادیه است. در منابع معرفتى ما چیزهایى وجود دارد که جز در
صحیفه سجادیه یا در دعاهاى مأثور از ائمه علیهمالسّلام انسان اصلاً
نمىتواند اینها را پیدا کند. این معارف با زبان دعا بیان شده. نه اینکه
خواستند کتمان کنند؛ طبیعت آن معرفت، طبیعتى است که با این زبان مىتواند
بیان شود؛ با زبان دیگرى نمىتواند بیان شود؛ بعضى از مفاهیم جز با زبان
دعا و تضرع و گفتگو و نجواى با پروردگار عالم اصلاً قابل بیان نیست. لذا ما
در روایات و حتّى در نهجالبلاغه از اینگونه معارف کمتر مىبینیم؛ اما در
صحیفه سجادیه و در دعاى کمیل و در مناجات شعبانیه و در دعاى عرفه امام
حسین و در دعاى عرفه حضرت سجاد و در دعاى ابوحمزه ثمالى از اینگونه معارف،
فراوان مىبینیم.
روح خستگیناپذیری
از دعاها غفلت نکنید؛ به دعاها بپردازید. دعا هم بکنید. شما بارهاى سنگینى
بر دوش دارید؛ دشمنهاى زیادى هم دارید؛ مخالفان زیادى هم دارید؛ دولت
اسلامى همیشه همینطور بوده. از اول انقلاب دولتهاى ما، بهخصوص وقتى که
تازهنفساند، مخالفانى دارند؛ هم مخالفان بیرونى، هم مخالفان داخلى.
جوّسازى مىکنند، شایعهپراکنى مىکنند، منفىبافى مىکنند، دروغ پخش
مىکنند، احیاناً در صحنه عمل و در کارهاى میدانى کارشکنى مىکنند. مقابله
با این مخالفتها یک مقدار عزم و تصمیم قاطع و جدّ در عمل و خسته نشدن و
دنبال کار را گرفتن مىخواهد؛ یک مقدار هم توسل و توجه و تضرع و از خدا کمک
خواستن لازم دارد. اگر از خداى متعال استمداد و استعانت کنیم، روح
خستگىناپذیرى را در ما بهوجود خواهد آورد. یکى از نعمتهاى بزرگ خدا این
است که آدم خسته نشود و حوصلهاش سر نرود. در راههاى طولانى گاهى انسان
قوّه هم دارد، زانو و پاها اصلاً خسته نشده اما آدم از حرکت، خسته روحى
مىشود. این خستگى روحى، انسان را از رسیدن به اهداف بازمىدارد. براى
اینکه این خستگى روحى پیش نیاید -که از خستگى جسمى گاهى خطرش هم بیشتر
است- استمداد از پروردگار، توکل به خدا و امیدوارى به کمک الهى لازم است؛
این را از دست ندهید و این را داشته باشید.
من و شما پیش خداى متعال عزیزتر نیستیم از کسانى که قبل از ما بودند و از
کسانى که بعد از ما خواهند آمد؛ مگر اینکه عملمان خوب باشد و تقوایمان
بیشتر از آنها باشد؛ این را توجه داشته باشید. اگر تقواى بیشترى به خرج
دادیم، از خودمان بیشتر مراقبت کردیم، بهتر کار کردیم، بهتر به وظایفمان
عمل کردیم، به قانون بیشتر احترام گذاشتیم و در جهت این اهداف، بیشتر پیش
رفتیم، پیش خداى متعال عزیزتر خواهیم بود؛ اما بدون آن، نخیر. باید تلاشمان
را در این جهت متمرکز کنیم. مواظب باشیم در دامهایى که دیگران افتادند،
ما نیفتیم. هر کس در آن دامها بیفتد، همان بلاها و همان عواقب برایش متصور
است؛ لذا فرقى بین ما و آنها نیست.
سخنرانی در دیدار اعضاى هیأت دولت؛ 17/7/1384*****************************************************
*********************************
تقوا در زندگى انسان، فواید زیادى دارد. از جمله این فواید، یکى این است که
انسانِ باتقوا مىتواند خود را در لغزشگاهها و دستاندازهاى زندگى حفظ
کند؛ ولى انسان بىتقوا، نمىتواند. اگر انسان بتواند روح تقوا را -که
عبارت است از مراقبت دائم نسبت به خود و توجّه همیشگى در اعمال و حتّى
افکار خود و فعل و تَرکى که به انسان منتسب مىشود- در خود بهوجود آورد،
نتیجهاش این مىشود که در امتحانات الهى، سالم مىماند. چون که معناى تقوا
عبارت است از توجّه و پاییدن خود؛ مراقبت کردن از خود و تن به غفلت ندادن.
تقوای فردی، تقوای ملی
برادران و خواهران من! امتحان، براى همه هست. وقتى در مقیاس یک ملت ملاحظه
کنیم، مىبینیم همه ملتها در فراز و نشیب زندگى، دچار امتحان مىشوند. در
مقیاس افراد هم که نگاه کنیم، همهافراد دچار امتحان مىشوند. امتحانها
مختلف است امّا هست. آنجا که لذتى بر سرِ راهِ انسان پیدا مىشود و نفْس
انسان به آن لذّت که خلاف شرع است راغب مىگردد، آنجا جاى امتحان است.
آنجا که پولى سر راه انسان قرار مىگیرد و انسان مىتواند آن را بهدست
آورد اما خلاف قانون خدا و مقرّرات الهى است، جاى امتحان است. آنجا که
سخنى بر زبان انسان جارى مىشود و آن سخن براى شخص انسان فایده دارد اما
سخن باطلى است، جاى امتحان است. آنجا که گفتن حرفى لازم است و خدا از
انسان مىخواهد که آن حرف را بزند اما گفتن آن حرف خطر و زحمت در پى دارد،
جاى امتحان الهى است.
در مقیاس امّتها و ملتها که حساب کنیم، وقتى ملتى به ثروت و قدرتى
مىرسد، به پیروزىاى دست مىیابد و به رشد علمىاى نائل مىگردد، آنجا
جاى امتحان آن ملت است. اگر ملتها بتوانند در اوج قدرت، خودشان را سالم
نگه دارند، از امتحانْ سرافراز بیرون آمدهاند. اما اگر جمعیتها و ملتها
آنوقت که زحمت از سرشان کم شد، خدا را فراموش کردند، ناموفّق و سرافکنده
از امتحان بیرون آمدهاند. لذا قرآن در سوره کوتاه «نصر» خطاب به پیغمبر
صلواتاللَّهعلیه مىفرماید: «بسماللَّهالرّحمنالرّحیم. إذا جاء
نصراللَّه و الفتح و رأیت النّاس یدخلون فى دین اللَّه افواجاً» این اوج
قدرت یک نبى است که خدا به او فتح و نصرت بدهد و مردم گروه گروه در دین او
وارد شوند. اینجا، جایى است که انسان باید مواظب خود باشد. لذا مىافزاید:
«فسبّح بحمد ربک و استغفره إنّه کان توّاباً» در همان لحظه پیروزى به یاد
خدا باش. خدا را تسبیح کن و حمد بگو که رویکرد اینهمه توفیقْ نه کار تو،
که کار خداست. به خودت نگاه نکن؛ به قدرت الهى نگاه کن.
یک ملت، یک رهبرى حکیمانه و الهى مثل نبىّاکرم
صلّىاللَّهعلیهوآلهوسلّم در چنین جاهایى مواظب است که امّت، راه خود را
گم نکند. تقوا اینجاست که به داد یک ملت مىرسد. اگر ملتى با تقوا بود،
راه پیشرفت، راه ایمان و راه بندگى خدا را ادامه خواهد داد. اگر ملتها
تقوا نداشته باشند، همان بلایى بر سرشان خواهد آمد که ملتهاى مقتدر دنیا
در جاىجاى تاریخ به آن دچار شدهاند. آنها دچار غرور، دچار استکبار، دچار
ظلم، دچار بدرفتارى و دچار انحراف شدند؛ مردم را منحرف کردند؛ دنیا را
خراب و فاسد کردند و آخر هم خودشان سرنگون شدند. یک نمونهاش را در همین
سالهاى نزدیک، درباره یکى از دو امپراتورى عظیم موجود در دنیا (اتحاد
جماهیر شوروی) مشاهده کردید. این، نتیجه بىتقوایى است. همه بىتقواهاى
عالم -چه افراد و چه ملتها- سقوطى را باید انتظار بکشند؛ و این سرنوشتى
اجتنابناپذیر است. به دنبال بىتقوایى، حتماً سقوط است. البته قبل از سقوط
کامل، انحراف و فساد و خراب شدن است...
امت نوح
مؤمنین به حضرت نوح، واقعاً انسانهاى برگزیدهاى بودند. درباره ماجراى
حضرت نوح و مؤمنین به او در آیات شریفه سوره «هود» بهطور مفصّل صحبت شده
است. حضرت نوح، نهصد و پنجاه سال دعوت کرد. نتیجه و محصول دعوت او بعد از
نهصد و پنجاه سال، عبارت بود از جمع معدودى که در بین آن مردم جاهل و
طغیانگر به نوح ایمان آوردند: «و ما آمن معه إلّا قلیل». سپس امتحان الهى
براى آن قوم کافر، نزدیک شد؛ یعنى قضیه توفان. حضرت نوح به کشتى ساختن در
خشکى پرداخت و مایه مسخره همه کسانى شد که به او نگاه مىکردند. کشتى را
باید لب دریا ساخت نه در خشکى و آنجایى که با دریا شاید فرسنگها فاصله
داشته باشد! کشتى بزرگى که جماعتى را مىخواهد با خود حمل کند، چطور مىشود
با فاصله زیاد از دریا درست کرد؟! قومِ کافر وقتى که از کنار نوح و مؤمنین
به او عبور مىکردند، به تمسخر مىپرداختند و مىگفتند: ببینند نوح و
یارانش در بیرون شهرى که محل سکونتشان است، به ساختن یک کشتى عظیم مشغولند!
مؤمنین به نوح کسانى بودند که تمسخرها را تحمّل مىکردند. آنها که
نمىدانستند کشتى براى چیست! آنها که از ماجراى توفان و آبى که از آسمان و
زمین مىخواست بجوشد خبر نداشتند! امّا ایمانشان آنقدر قوى بود که در
مقابل تمسخرها و تسخر زدنها، تاب آوردند و فشار افکار عمومى قدرتمندان
جامعه را علیه خود تحمل کردند. مؤمنین نوح، مردمان فرودستى هم بودند: «إلا
الذّین هم اراذلنا بادى الرأى». شاید مردمان طبقه سه و چهار جامعه آن روز
محسوب مىشدند. حالا شما فکر کنید: جمعیت کمى در مقابل جمعیت زیادى که پول
دارند، قدرت دارند، زبان دارند، تبلیغات دارند، مورد تمسخر قرار مىگیرند و
اهانت مىشوند اما تحمّل مىکنند. تحمّلى اینچنین، ایمانى قوى مىخواهد.
اطرافیان نوح و مؤمنین به نوح، این ایمان قوى را داشتند. بعد که موضوع
کشتىسازى پیش آمد، ایمان اینها بیشتر واضح شد: آنها بر پیغمبرشان فشار
نیاوردند که «این چه کارى است مىکنى؟! براى چه در خشکى، کشتى مىسازى و
چرا مایه مسخره ما شدهاى؟!» نه؛ همه تلخیها را تحمل کردند.
آنها کار عجیب و غریبى را شروع کرده بودند. فرض کنید در یک میدان بزرگ،
وسط شهرى مانند تهران که فرسنگها تا دریا فاصله دارد، یک نفر شروع به
ساختن کشتى کند! این کار، توجیهى ندارد. مؤمنین به نوح تمسخرى را که بهجا
هم تلقّى مىشد، تحمّل کردند. چنین تحملى ایمان مىخواهد؛ آن هم ایمان قوى.
بعد که باران از آسمان شروع به باریدن کرد و آب از زمین جوشید، نوح به
مؤمنین خود گفت: «حالا سوار شوید!» سوار شدند و حیوانات را هم سوار کردند.
اوضاع و شرایط جوّى طورى بود که معلوم مىکرد سرتاسر دنیا را آب فرا خواهد
گرفت. فرمان خدا به نوح این بود که: «قُلنَا احْمل فیها من کلّ زوجین اثنین
و اهلک». همه موجودات جفت را (زوجین اثنین یعنى دو جفت) سوار کشتى کن.
معلوم بود حادثهاى در شرف تکوین است که بناست به هیچچیزِ دنیا رحم نکند.
آنها سوار کشتى شدند. کشتى حرکت کرد و پس از آن دنیا را آب گرفت. انسانها
غرق و حیوانات نابود شدند. آن جمع برگزیده مؤمن، اطراف حضرت نوح ماندند.
امتحان کفّار تمام شد اما امتحان مؤمنینْ هنوز تمام نشده بود. یک امتحان
بود که در دوران ایمان به پیامبر در مقابل سختیها صبر و تحمّل کنند و
تمسخرها را تاب بیاورند. امتحان سختى بود؛ امتحانِ دوران شدّت! مؤمنین به
نوح، امتحان را راحت گذراندند.
آزمونی دشوارتر
گاهى امتحان دورانِ شدّت، راحتتر از امتحان دوران رَخاء و رفاه و آسایش
است... بنده دیدهام مبارزینى که دوران شدّتشان را به پاکیزهترین وضع
گذراندند اما در دوران رخائشان، گرفتار کثافت و فساد شدند. گردابِ امتحان،
گرداب بسیار سختى است. همان مردمى که آن شدّتها را در کنار نوح تحمّل
کردند به دوران رخاء و آسایش رسیدند. «قیل یا نوح اهبط بسلام منّا و برکات
علیک» و آب فرو نشست. دوران گردش کشتى نوح بر امواج آبى که توفان غضب الهى
بود به پایان رسید. بنا بود در دنیاى سالم از کشتى پیاده شوند؛ دنیایى که
دیگر مستکبرین و ملأ و مترفین در آن نیستند. بایستى زندگى اسلامى و الهى
خودشان را شروع مىکردند. قرآن مىفرماید که به نوح گفتیم: «اهبط» از کشتى
فرود آ. «بسلام منّا على امم ممّن معک» درود ما بر تو (سلامتى و امنیت ما
براى تو) و براى بعضى از کسان که با تو هستند.
عجبا! این درود و توجّه و لطف الهى براى مؤمنینى که در آن شرایط از امتحان
بیرون آمدند، همگانى نیست. «عدّهاى» از آنها مشمول سلام الهى هستند: «و
امم سنمتّعهم ثم یمسّهم منّا عذاب ألیم» اما عده دیگر از همانهایى را که
با تو بودند (ظاهر آیه این است: سنمتّعهم) اوّل بهرهمند مىکنیم. «ثم
یمسّهم منّا عذاب ألیم» بعد به دنبال آن بهرهبرى، به دنبال برخوردارى از
زندگى راحت، به دنبال چشیدن مزه امنیت و رفاه و آسایش، یک عذاب دردناک از
سوى ما به آنها خواهد رسید! یعنى آنها در امتحان، بد عمل خواهند کرد. در
امتحان الهى خواهند بُرید.
این امتحان دوران رخاء است. چه کسانى مىتوانند از این امتحان سربلند بیرون
آیند؟ مردم با تقوا. در ابتداى عرایضم روایتى از امیرالمؤمنین علیهالسلام
خواندم که مىفرماید: آن کسى که از تقوا جدا شود، «اغرى باللّذات و
الشهوات» لذّتها و شهوتها فریبش مىدهند؛ اغراء مىکنند. «و وقع فى تیه
السیئات» و در حیرت و ضلالت و گمراهىِ بدکارگى خواهد افتاد.
وقتى تقوا نبود، وقتى مراقبت ازخود نبود، وقتى نسبت به عمل خودمان، حرف
خودمان، معامله خودمان، خدمتى که در دستگاه دولتى بر عهده گرفتهایم،
وظیفهاى که در میدان بردوش گرفتهایم و خلاصه به رفتارى که بر حکم وظیفه
اسلامى بر ما لازم است، حواسمان جمع نبود، لغزشها به سراغمان مىآید. خیال
نکنید که لغزش از آنِ عدهاى مخصوص و شهوات ویژه جمع معینى است! همه
انسانها دچار شهوت مىشوند. شهوتِ برخى گران و شهوتِ بعضى ارزان است.
لذّتِ بعضى فاخر و لذّتِ بعضى ناچیز و کوچک است. لذّت، لذّت است. لذّتِ
حرام، لذّتِ حرام است. فرق نمىکند؛ بزرگش هم حرام است، کوچکش هم حرام است.
از آدم بزرگ هم حرام است، از آدم کوچک هم حرام است. امتحان، امتحان است.
براى همه امتحان است. براى همه قشرها امتحان است. البته آن کس که توقّع و
انتظار بیشترى از او هست -یا بهخاطر لباسش، یا بهخاطر مقامش، یا بهخاطر
ظاهرش، یا بهخاطر حرفهایش- مراقبتش لازمتر و واجبتر و انحرافش زشتتر و
دردناکتر است؛ اما امتحان براى همه هست. امتحان، امتحان است. یک ملت هم
امتحان مىشود. همانطور که در قضیه حضرت نوح -و امم سنمتّعهم- بود.
در روایتى دیدم که نبىاکرم صلّىاللَّهعلیهوآلهوسلّم براى امیرالمؤمنین
علیهالصّلاةوالسّلام نشانههاى انحراف در ملت مسلمان را شرح مىدهد که
چنین مىشوند و چنان مىشوند؛ امّا در نهایت و در مآل، همه تکیهها روى
تقواست.
تقوا، مقدمه و غایت
در ادامه همین آیاتِ مربوط به نوح، خداى متعال مىفرماید: «تلک من أنباء
الغیب نوحیها إلیک ما کنت تعلمها أنت و لا قومک من قبل هذا فاصبر إنّ
العاقبة للمتّقین» عاقبت از آنِ متّقین است. فرجام نیک، وابسته به تقواست.
یعنى در قضیه نوح هم -آیه کأنّه چنین اشاره مىکند- آنهایى که زمین
خوردند، به سبب بىتقوایىشان بود. براى من و شما برادران و خواهران عزیز
که در دوران امنیت اسلامى زندگى مىکنیم، امتحان همین امروز است. امتحان،
نقد است.
روزى در این مملکت کسى جرأت نمىکرد یک کلمه سخن حق بر زبان آورد. زیرا
باطل بر همهجا مسلّط بود. ولى امروز، به فضل پروردگار و به برکت اسلام،
سخنِ حق، سخنِ رایج است. تازه آنهایى هم که اهل باطلند، امروز فرصت
مىکنند تا باطل خودشان را بگویند! نگاه کنید به فضاى جامعه! نگاه کنید به
مطبوعات کشور! نگاه کنید به آدمهایى که در خانههایشان نشستهاند و کسى هم
با آنها کارى ندارد! تماس مىگیرند؛ از صدها فرسنگ راه، با کسى که دشمن
جمهورى اسلامى است، ارتباط برقرار مىکنند و حرفشان را به او مىگویند تا
او حرف آنها را در دنیا پشت بلندگو پخش کند! مىگویند و حرفشان هم باطل
است؛ کسى هم کارى به کارشان ندارد. بگذار حرف باطلشان را بگویند! وقتى که
فضا فضاى حق است، حاکمیتْ مالِ حق است، ملت طرفدار حقّند، دل ملت به طرف حق
است، حالا یک باطلگوى یاوهسرا هم اگر خواست حرف چرندى از گوشهاى
بپراند، بپراند! ما حساسیتى نداریم. براى همه امنیت هست؛ حتى براى کسانى که
با نظام حق و روال حق، سازگار نیستند. این دوران کجا و روزگارانى که حتى
افرادِ همراه با حکومت باطل هم امنیت نداشتند کجا؟! این حکومت اسلام است.
حکومت حق است. فضاى قرآنى و فضاى نماز است. فضاى «الذین إن مکّنا هم
فىالأرض أقاموا الصّلوة و آتو الزّکوة» است. فضاى دین است. این فضا، فضایى
است که امتحان دوران رخاء براى ملت ما نیز هست.
روزى در ماه رمضان، همین تهران موشکباران مىشد. روز و شب در خانه خودتان،
از دست دشمن متجاوز امنیت نداشتید. امروز آن دشمن به برکت فداکارى جوانان
این ملت -رزمندگان، شهیدان، جانبازان و آزادگان- به کوتهدستى محکوم شده و
سر جاى خود نشسته است. امنیت به شما رسید؛ اما لحظه امتحان است. مراقب
باشید. اى مؤمنینى که در سختترین شرایط، سوار کشتى نوح شدید! مواظب باشید
از امتحان، سربلند بیرون آیید. راهش هم این است که تقوا را در خودتان ذخیره
کنید. تقوا یعنى همین که مواظب رفتار خودتان باشید که خلاف امر و نهى خدا
رفتار نکنید. این معناى تقواست. یک وقت ممکن است سرِ رشته از دست انسان
خارج شود و گناهى هم از او سر بزند. مهم این است که شما مراقب باشید و بنا
داشته باشید که گناه نکنید. این، آن روحیه تقواست. این روحیه هشیارى است که
وقتى شما هشیار خودت بودى، هشیار دشمنت هم هستى. وقتى مواظب شیطانِ درون
خودت بودى، مراقب شیطان بیرونى هم خواهى بود. وقتى شیطان درون ما نتواند به
ما آسیب برساند، شیطانِ بیرون هم به آسانى نخواهد توانست ما را محکوم کند و
ضربه وارد سازد. این، آن پیام ماه رمضان است. «کتب علیکم الصیام کما کتب
على الّذین من قبلکم لعلّکم تتّقون». مقدّمه تقواست و تقوا غایتِ است.
خطبههای نماز جمعه تهران؛ 29/11/72*****************************************************
***********************************قال اللَّه الحکیم فى کتابه: «بسماللَّهالرّحمنالرّحیم یا أیها الّذین
امنوا اذکروا اللَّه ذکراً کثیراً و سبّحوه بکرة و اصیلاً هو الّذى یصلّى
علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظّلمات إلى النّور و کان بالمؤمنین رحیماً.
تحیتهم یوم یلقونه سلام و اعدّلهم اجراً کریماً».
خود من هرچه نگاه میکنم، مىبینم احتیاج دارم به اینکه این آیه شریفه
«اذکروا اللَّه ذکراً کثیراً و سبّحوه بکرة و اصیلاً» را تکرار کنم و در آن
تدبر کنم و به آن عمل کنم. قیاس به نفس کردم، به نظرم میرسد که شما هم و
همهمان محتاج به این هستیم. میفرماید: «یا أیها الّذین امنوا». این بعد
از آن است که جامعه ایمانى شکل گرفته و این جامعه آزمونهاى بزرگ را از
سرگذرانده است. این آیات سوره احزاب است و بعد از سال ششم هجرت نازل شده
است؛ یعنى بعد از جنگ بدر و اُحد و جنگهاى متعدد دیگر و بالاخره جنگ
احزاب. در یک چنین شرائطى، قرآن به مسلمانها خطاب میکند که: «اذکروا
اللَّه ذکراً کثیراً»؛ خدا را ذکرِ کثیر کنید. ذکر یعنى یاد. ذکر و یاد در
مقابل غفلت و نسیان است. غرق در عوارض و حوادث و پیشامدهاى گوناگون شدن و
از مطلب اصلى غفلت کردن؛ این گرفتارى بزرگ ما بنىآدم است. میخواهند این
نباشد. آنوقت این یاد هم صِرف یاد کردن و متذکر شدن نیست، ذکر کثیر را از
ما خواستهاند.
بیکرانِ یاد او
در اینجا من روایتى را ذکر کردهام: «عن أبى عبداللَّه علیهالسّلام قال:
ما من شىء إلّا و له حدّ ینتهى إلیه»؛ همه این فرائض و احکام الهى حدى
دارند؛ اندازهاى دارند که وقتى به آن حد و مرز رسیدند، تمام میشود؛ تکلیف
تمام میشود؛ «إلّا الذّکر»؛ مگر ذکر. «فلیس له حدّ ینتهى إلیه»؛ ذکر حد
ندارد؛ اندازهاى ندارد که وقتى این اندازه ذکر و یاد حاصل شد، بگوئیم دیگر
بس است؛ دیگر لازم نیست. بعد خود حضرت توضیح میدهد و میفرماید: «فرض
اللَّه عزّ و جلّ الفرائض، فمن أداهنّ فهو حدّهنّ»؛ هر کس فرائض را ادا
کرد، آنها را به حد و مرز خود رساند. «و شهر رمضان فمن صامه فهو حدّه»؛
مثلاً ماه رمضان که تمام شد، شما این فریضه را به مرز خودش رساندید؛ تمام
شد و دیگر چیزى بر شما واجب نیست. «و الحجّ فمن حجّ فهو حدّه»؛ هر کس حج را
بهجا آورد -به اعمال پایان حج که رسید- آن را به مرز رساند. این در صورتى
است که در هر دو جا «فهو حدَّه» بخوانیم. البته میشود «فهو حدُّه» هم با
یک تعبیر دیگرى خواند؛ اما «إلّا الذّکر»؛ فقط ذکر مثل بقیه فرائض نیست.
دیگر بقیه فرائض را ذکر نفرمودند؛ زکات را وقتى دادید، دیگر واجب نیست، به
همان اندازهاى که مقرر شده است. خمس را همینجور، صله رحم را همینجور.
بقیه فرائض و واجباتى که هست، همه از همین قبیل است، مگر ذکر؛ «إلّا الذّکر
فإنّ اللَّه عزّ و جلّ لن یرض منه بالقلیل و لم یجعل له حدّاً ینتهى
إلیه»؛ خدا به ذکرِ قلیل راضى نشده است؛ حدى براى آن قرار نداده است که
بشود به آن حد رسید. «ثمّ تلا»؛ بعد، حضرت این آیه را تلاوت فرمود: «یا
أیها الّذین امنوا اذکروا اللَّه ذکراً کثیراً». اهمیت ذکر این است.
در دنباله آیه میفرماید که: «هو الّذى یصلّى علیکم و ملائکته». مرحوم
علامه طباطبائى رضواناللَّه علیه در المیزان میفرمایند: این آیه شریفه
«هو الّذى یصلّى» در مقام تعلیل براى امر «اذکروا اللَّه ذکراً کثیراً»
است؛ یعنى این ذکر کثیرى که از شما خواسته شده است، به این خاطر است که
خدائى را یاد کنید که این خدا همان کسى است که «یصلّى علیکم»؛ بر شما درود
میفرستد، صلوات میفرستد. خداى متعال صلوات را به شما میفرستد. «هو الّذى
یصلّى علیکم و ملائکته»؛ نه فقط خداى متعال، ملائکه الهى هم بر شما مؤمنین
درود و صلوات میفرستند؛ که صلوات از طرف پروردگار، رحمت اوست؛ صلوات از
ملائکه، استغفارى است که براى مؤمنین میکنند؛ «و یستغفرون للّذین آمنوا»
که در آیات قرآن هست. چرا این رحمت و این صلوات و این استغفار را ذات اقدس
حق و فرشتگان الهى براى شما از عالم غیب، از ملأ اعلى میفرستند؟ «لیخرجکم
من الظّلمات إلى النّور»؛ براى اینکه شما را از ظلمات نجات بدهند، به نور
بکشانند که داستان این ظلمات و این نور هم داستان گسترده و مفصلى است.
ظلمات در اندیشه ما، ظلمات در قلب ما، در خلقیات ما؛ و نور در مقابل
اینهاست.
عمل، هم میتواند ظلمانى باشد هم میتواند نورانى باشد؛ ذهن و فکر و عقاید
انسان میتواند نورانى باشد، میتواند ظلمانى باشد؛ خلقیات و صفات انسان
میتواند ظلمانى باشد، میتواند نورانى باشد؛ حرکت اجتماعى یک ملت میتواند
به سمت ظلمات و تاریکى باشد، میتواند به سمت نور باشد. اگر بر ملتى، بر
کشورى، بر هیأت حاکمهاى، بر فردى، شهوات غالب شد، خشونت ناشى از حیوانیت
غالب شد، حرص غالب شد، دنیادارى و دنیاطلبى غالب شد، این ظلمات است؛ حرکت
ظلمانى است، جهت ظلمانى است، هدف هم ظلمات است. اگر نه، معنویت غالب شد،
دین غالب شد، انسانیت غالب شد، فضائل اخلاقى غالب شد، خیرخواهى غالب شد،
صدق و راستى غالب شد، این میشود نورانیت. اسلام و قرآن ما را به این دعوت
میکنند. خداى متعال و ملائکه او ما را براى این تجهیز میکنند که از آن
ظلمات خلاص کنند و ما را وارد این وادى نور کنند. ذکر خدا را بکنید؛ این هم
علت و دلیل.
لذت عاشقان
حالا این ذکر و یاد الهى، مراحلى دارد. ما آدمها همه در یک حد و در یک
مرحله که نیستیم؛ رتبه ماها مختلف است. بعضیها از لحاظ روحى در درجات بالا
هستند؛ مثل اولیاء و انبیاء و صالحین و اهل دل و اهل معنا. بعضى هم هستند
مثل امثال بنده و ماها که به آن سطوح دسترسى ندارند؛ بعضىمان خبر هم
نداریم از آنچه که در آن سطوح هست. براى همه ما ذکر هست -هم براى آنها
هست، هم براى ما هست- ذکر براى آنها، همانى است که در روایت از
امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام است که فرمود: «الذّکر مجالسة المحبوب»؛
ذکر همنشینى با محبوب است. این براى اولیاست. لذت ذکر براى آنها لذت
همنشینى است. امیرالمؤمنین سلاماللَّهعلیه در یک روایت دیگر میفرماید:
«الذّکر لذّة المحبّین»؛ ذکر لذت عاشقان و محبان است. خوب، این مال
آنهاست.
خوش به حال شماها اگر چنانچه در برخى حالات شبانهروز -بهخصوص در این
روزها و در این شبها- جرقهاى، پرتوى از این حالت در زندگى شما بدرخشد؛
گاهى ممکن است پیش بیاید. البته مال آنها دائمى است. «خوشا آنانکه دائم
در نمازند»؛ این مال آنهاست. لکن کسانى که در رتبههاى پایینتر هم هستند
گاهى ممکن است جرقهاى بزند؛ باید اینها را قدر دانست. این حالا یک مرحله
از ذکر است که مال محبین است؛ مال اهل دل است، لکن براى ما هم که در آن
مرحله نیستیم ذکر فوائد عجیبى دارد...
دفاع از حریم دل
«دفع انگیزههاى مادهگرایانه و هوسرانیهاى گمراهکننده». ذکر مثل مدافعى
است که در مقابل هجوم این هوسها، ما را و دل ما را محافظت میکند. دل خیلى
آسیبپذیر است. ما دلمان، روحمان خیلى آسیبپذیر است. در مقابل چیزهائى
تحت تأثیر قرار میگیریم؛ دل مجذوب به جاذبههاى گوناگونى میشود. اگر
بخواهیم دل -که جاى خداست، جایگاه خداست. رفیعترین مرتبه در وجود انسان،
دل انسان است؛ یعنى همان باطن و حقیقت وجودى انسان- سالم و پاکیزه بماند،
مدافعى لازم است؛ این مدافع ذکر است. ذکر نمیگذارد که دل دستخوش تهاجم
بىامان هوسهاى گوناگون شود و از دست برود. ذکر دل را نگه میدارد که در
فساد و در جاذبههاى گمراهکننده غرق نشود.
در همین رابطه من روایتى را دیدم که خیلى پرمعناست؛ میفرماید: «الذّاکر فى
الغافلین کالمقاتل فى الفارّین». در میدان جنگ، یک رزمنده را مىبینید که
دفاع میکند، ایستادگى میکند و از همه امکاناتش براى ضربه زدن به دشمن و
جلوى تهاجم دشمن را گرفتن، استفاده میکند؛ اما رزمنده دیگر هم ممکن است
باشد که بگریزد؛ طاقت تحمل از دست بدهد و از مقابل دشمن بگریزد. میفرماید:
ذاکر در میان جمعِ غافل مثل همان سرباز رزمنده ایستادگىکننده است در میان
کسانى که دارند فرار مىکنند. ببینید این تشبیه و تنظیر به همین لحاظ است؛
چون او دارد در مقابل تهاجم بیگانه دفاع و ایستادگى میکند، ذکر شما هم
دارد ایستادگى میکند؛ دارد از مرز دفاع میکند؛ از مرز دل شما دارد دفاع
میکند. لذاست که شما در آیه شریفه قرآن که جزو آیات جهاد است، مىبینید که
میفرماید: «إذا لقیتم فئة فاثبتوا و اذکروا اللَّه کثیراً»؛ در میدان
جهاد وقتى در مقابل تهاجم دشمن قرار گرفتید، ایستادگى کنید و ذکر کثیر خدا
بکنید. «اثبتوا و اذکروا اللَّه کثیراً»؛ ثبات قدم به خرج بدهید، ایستادگى
کنید و ذکر خدا کنید. این ذکر خدا آنجا هم به درد میخورد. «لعلّکم
تفلحون»؛ که این وسیلهاى است براى اینکه شما به فلاح و کامیابى دست پیدا
کنید. ذکر خدا؛ چرا؟ چون این ذکر، دل را قرص میکند. دل که قرص شد، دل که
ثبات پیدا کرد، قدم هم ثبات پیدا میکند. در میدان جنگ اینجورى است. میدان
جنگ قبل از آن که پاهاى ما که سستعنصر هستیم، به طرف عقب جبهه مشغول
دویدن و فرار شود، دل ما فرار کرده. این دل ماست که جسم ما را به فرار
وادار میکند؛ وإلّا اگر دل ایستاده باشد، جسم مىایستد.
در همه میدانهاى جنگ -هم میدان جنگ نظامى، هم میدان جنگ سیاسى، هم میدان
جنگ اقتصادى، هم میدان جنگ تبلیغاتى- ذکر خدا کنید که این ذکر خدا موجب
فلاح و کامیابى شماست. ذکر خدا پشتوانه ثبات قدم است. بنابراین ذکر موجب
میشود که ما بتوانیم در آن صراط مستقیم سلوک کنیم؛ پیش برویم. آن هدفى که
ترسیم کردیم براى خودمان بهعنوان مؤمن، به عنوان مسلمان، بهعنوان پیرو یک
مکتب مترقى، بهعنوان کسانى که انگیزه داریم براى برپا داشتن این بناى
رفیعى که خبر از شکوفائى تمدن اسلامى در آینده و در قرون آینده میدهد،
احتیاج داریم به ذکر خدا تا بتوانیم در این جاده حرکت کنیم... و این ذکر
-ذکراللَّه- که بر دل ما حاکم شد، بدون تردید در رفتار ما اثر میگذارد؛
در انجام دادن آنچه که بر عهده ماست از وظائف و تکالیف، در اجتنابکردن و
پرهیزکردن از آنچه که بر ما حرام و گناه است و موجب وزر و وبال و موجب غضب
الهى است، اثر میگذارد و کمک میکند که از اینها دورى کنیم.
در همه حال
خوب، حالا ذکر چیست؟ روایتى از حضرت أبى عبداللَّه علیهالسّلام است؛ و
روایت دیگرى هم هست که آن روایت دوم بیشتر مورد توجه من بود؛ اما هر دو
روایت را میخوانم. روایت اول از حضرت أبى جعفر علیهالسلام است؛ حضرت باقر
سلاماللَّه علیه فرمود: «ثلاث مِن أشدّ ما عمل العباد»؛ سهچیز هست که
جزو تکالیف بسیار مهم و دشوار مؤمنین است؛ کارهاى سخت. یکى «انصاف المؤمن
من نفسه»؛ اینکه انسان در قبال دیگران انصاف به خرج بدهد. یعنى آنجائى که
امر دائر میشود بین اینکه حق را بهخاطر خود زیر پا بگذارد یا خود را
بهخاطر حق زیر پا بگذارد، این دومى را انجام بدهد. آنجائى که حق به طرفِ
مقابل هست و شما حق ندارید، منصفانه حق را به او بدهید. خودتان را اگر
چنانچه موجب کوچک شدن و زیر پاگذاشتن است، زیر پا بگذارید. این کار سختى
است اما کار مهمى است. امام باقر میگوید این جزو مهمترین کارهاست؛ البته
سخت است و هیچ کار خوب و بزرگى بدون سختى که امکان ندارد. دوم «و مواساة
المرء اخاه»؛ مواسات ورزیدن با برادر مؤمن. مواسات با مساوات فرق دارد؛
برابرى نیست. مواسات یعنى همراهى کردن و کمک کردن به برادر مؤمن در همه
امور. انسان وظیفه بداند؛ کمک فکرى، کمک مالى، کمک جسمانى، کمک آبروئى. این
مواسات است. سوم «و ذکراللَّه على کل حال»؛ در همه حال ذاکر خداى متعال
باشد. ذکر این است.
آنوقت حضرت باقر در همین روایت، «ذکر اللَّه على کل حال» را معنا
کردهاند: «و هو أن یذکر اللَّه عزّوجل عند المعصیة یهمّ بها»؛ وقتى که
میرود به سمت معصیت، ذکر خدا او را مانع بشود. ذکر؛ یاد کند خدا را و این
معصیت را انجام ندهد؛ انواع معاصى را؛ خلاف واقع گفتن، دروغ گفتن، غیبت
کردن، حق را پوشاندن، بىانصافى کردن، اهانت کردن، مال مردم را، مال
بیتالمال را، مال ضعفا را تصرف کردن یا درباره آنها بىاهتمامى به
خرجدادن. اینها گناهان گوناگون است. در همه اینها انسان توجه کند به
خدا؛ ذکر خدا مانع بشود از اینکه انسان به سمت این گناه برود.
«فیحول ذکر اللَّه بینه و بین تلک المعصیة و هو قول اللَّه عزّوجل إنّ
الذّین اتّقوا إذا مسّهم طائف من الشّیطان تذکّروا». بعد حضرت میفرمایند
که این، تفسیر آن آیه است که فرمود: «إنّ الذّین اتّقوا إذا مسّهم طائف من
الشّیطان»؛ وقتى شیطان به اینها تنه میزند، گذرنده شیطان اینها را مس
میکند؛ یعنى هنوز درست به جانش هم نیفتاده، «تذکّروا»؛ فوراً اینها متذکر
میشوند. «فإذا هم مبصرون»؛ این ذکر موجب میشود که چشم اینها، بصیرت
اینها باز بشود. معناى «ذکراللَّه على کل حال» این است.
در صدر روایت بعدى که مورد توجه من است، تقریباً عباراتش شبیه همین روایتى
است که خواندم و همان سهچیز را ذکر میکند. در آن روایت «و ذکر اللَّه على
کل حال» را داشت، در اینجا و در روایتى که حضرت أبىعبداللَّه میفرماید،
آمده است: «و ذکر اللَّه فى کل المواطن»؛ انسان در همهجا ذکر خدا کند.
اما آن نکته مورد توجه این است که میفرماید: «امّا انّى لا أقول سبحان
اللَّه و الحمدللَّه و لا إله إلّا اللَّه و اللَّه أکبر»؛ اینى که میگویم
در همه حال ذکر خدا را بگوئید، مقصودم این نیست که بگوئید سبحاناللَّه و
الحمدللَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر. این ذکر لفظى است. «و إن
کان هذا من ذاک»؛ اگرچه این هم ذکر است، این هم مطلوب است، این هم شریف است
و خیلى باارزش است؛ اما مقصود من فقط این نیست، بلکه «ولکن ذکره فى کلّ
موطن إذا هجمت على طاعته او معصیته» -هجمت یا هممت. نسخهاى که من دیدم،
هجمت است. احتمال میدهم هممت باشد- وقتى به سمت طاعت خدا میروى یا به سمت
معصیت خدا میروى، یاد خدا باشى. این «یاد خدا بودن» مورد نظر است؛ این
ذکر اللَّه. البته این اذکارى که در روایات ما، در این دعاها، در این اوراد
گوناگون، تسبیحات حضرت زهرا و بقیه اذکارى که هست -اینها همه وسائل
ذکرند، اینها کپسولهاى ذکرند- ذکر شده است، انسان باید اینها را با توجه
به معانى و حقایقشان بر زبان جارى کند؛ توجه پیدا کند. البته اینها خیلى
باارزش است.
عقب هستیم!
البته از این مقولات نمیشود فارغ شد. واقعاً اگر ساعتهاى متمادى هم ما
درباره همین مسائل معنوى و آنچه که به درد دل ما میخورد، بپردازیم، زیاد
نیست. حقیقتش این است؛ من به شما عرض کنم ماها عقبیم. ما به قدر اقتضاى
نظام اسلامى در تربیت اسلامى پیش نرفتیم. حالا بعضى میگویند ما مثلاً در
مقوله فرض کنید که سازندگى، فناورى، چه و چه، بیشتر از این میتوانستیم پیش
برویم ولى پیش نرفتیم. اما آنچه که ما بیشتر از همه مقولات و همه عرصهها
باید در آن پیشروى میکردیم و نکردیم، همین عرصه معنویات و خودسازى و دل را
آراستن و اخلاق را زیور دادن است. ما در این زمینهها انصافاً عقبیم.
اگر بخواهید یک نمونه براى آنچه که شایسته ماست پیدا کنید، نگاه کنید به
دوران دفاع مقدس. ببینید آن جوانهائى که در جبهه بودند، آن پدر مادرهائى
که این جوانها را اینجور میفرستادند، آن خانوادههائى که آنجور با شوق و
ذوق جبهه را پشتیبانى میکردند، چه حالتى، چه احساساتى داشتند. آنها
نمونههاى خوبى است. البته نمیگوئیم نمونه اعلاست اما نمونههاى بسیار
خوبى بود. ما باید به همان سیاق، با همان آهنگ و نواخت، پیش میرفتیم؛ ما
پیش نرفتیم...
دیدار با مسؤولان و کارگزاران نظام؛ 31/06/86*********************************************
*********************************
این آیه شریفه یا به تعبیر بهتر این جمله مبارک «استعینوا بالصّبر و
الصّلوة» در قرآن -در سوره بقره- در دو جا تکرار شده است: یکى خطاب به اهل
کتاب است که میفرماید: «و استعینوا بالصّبر و الصّلوة و إنّها لکبیرة إلّا
على الخاشعین»؛ یکجا هم خطاب به مؤمنین است که میفرماید: «یا أیها
الّذین امنوا استعینوا بالصّبر و الصّلوة إنّ اللَّه مع الصّابرین».
اولاً پیداست که اهمیت این دو عنصر؛ عنصر صبر و عنصر صلوة مورد توجه است و
تأثیر اینها در آن چیزى که تشکیل جامعه اسلامى بهخاطر رسیدن به آن است؛
اهداف والاى جامعه اسلامى. ثانیاً ارتباط این دو -صبر و صلوة- با یکدیگر و
ایستادگى و استقامت و ارتباط و اتصال قلبى و روحى با مبدأ آفرینش. این دو
تا با هم از مجموعه این آیه -بهخصوص این بخش مربوط به «یا أیها الّذین
امنوا»- بهدست مىآید. قبل از این آیه شریفه، آیه شریفه «فاذکرونى اذکرکم و
اشکروا لى و لا تکفرون» بحث ذکر و شکر است. بعد از این آیه شریفه، مسئله
جهاد است؛ «و لا تقولوا لمن یقتل فى سبیل اللَّه اموات بل أحیاء و لکن لا
تشعرون». بعد از این آیه، این آیات معروف «و لنبلونّکم بشىء من الخوف و
الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرین»، «الّذین إذا
أصابتهم مصیبة قالوا إنّا للَّه و إنّا إلیه راجعون» بعد «اولئک علیهم
صلوات من ربّهم و رحمة» آمده که ارتباط کامل بین این دو عنصر، کاملاً از
این آیات مفهوم میشود؛ بهدست مىآید. هم خودِ این دو عنصر اهمیت دارد، هم
رابطه اینها. حالا من بعداً برمیگردم به توضیحى درباره صبر و قدرى بیشتر
بحث میکنم.
بهسوی قلهها
اما ارتباط بین صبر و صلوة. البته صلوة را به مفهوم عام صلوة بگیرید؛ یعنى
توجه، ذکر، خشوع؛ والّا صورت نماز در حالى که خالى از ذکر باشد، مورد نظر
نیست. لذا در آن آیه شریفه هم که راجع به صلوة فرموده، بعد میفرماید: «و
لذکر اللَّه أکبر». «إنّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر». این یک خاصیت
صلوة است؛ اما بزرگتر از نهى از فحشا و منکر، نفس ذکر خداست که در صلوة
وجود دارد.
این صلوة یعنى آن ذکر، توجه، خشوع، ارتباط قلبى با خدا، در استحکام صبر
تأثیر دارد. حالا که اهمیت صبر بر حسب آیه و روایت و مفاهیم اسلامى فهمیده
شد، آنوقت معلوم میشود که صلوة چقدر مهم است؛ ذکر خدا چقدر اهمیت دارد و
میتواند این عامل استقرار و ثبات را -که همین صبر است- در دل ما، در روح
ما، در زندگى ما، در افق اندیشه ما هر چه مستحکمتر و جادارتر و جاگیرتر
کند. لذا در قرآن هم ملاحظه کنید «و اصبر و ما صبرک إلّا باللَّه» است.
البته «و اصبر» در قرآن زیاد است که اگر انسان بخواهد آیات را بخواند،
هرکدام یک دریائى از معرفت است. حالا این آیه شریفه «و اصبر و ما صبرک إلّا
باللَّه»؛ به کمک خداست که تو میتوانى صبر کنى، یعنى استقامت آن وقتى
پایانناپذیر میشود که متصل باشد به منبع پایانناپذیر ذکر الهى. اگر صبر
را -که صبر به همان معناى پایدارى و ایستادگى و استقامت و عقبگرد نکردن
است- وصل کنیم به آن پایگاه ذکر الهى، به آن منبع لایزال، این صبر دیگر
تمام نمیشود. صبر که تمام نشد، معنایش این است که این سیر انسان بهسوى
همه قلهها هیچ وقفهاى پیدا نخواهد کرد. این قلهها که میگوئیم، قلههاى
دنیا و آخرت، هر دو است: قله علم، قله ثروت، قله اقتدار سیاسى، قله معنویت،
قله تهذیب اخلاق، قله عروج به سمت عرش عالى انسانیت. هیچ کدام از اینها
دیگر توقف پیدا نخواهد کرد؛ چون وقفهها در حرکت ما ناشى از بىصبرى است.
اگر صبر تمام نشود...
دو لشکر مادى وقتى در مقابل هم صفآرائى میکنند، آن کسى که زودتر صبرش
تمام بشود، شکست میخورد؛ آن کسى که دیرتر صبر و مقاومتش تمام بشود، پیروز
خواهد شد؛ چون با لحظهاى مواجه خواهد شد که طرف مقابل صبر خودش را از دست
داده. این مثال خیلى ظاهر و بارز عینىاش است؛ در همه میدانها همینجور
است. در مواجهه با مشکلات، با موانع طبیعى، با همه موانعى که سد راه انسان
در همه حرکتهاى کمال میشوند، اگر صبر تمام نشود، آن مانعْ تمام خواهد شد.
اینى که گفته میشود اسلام پیروز است، یعنى این. اینى که میفرماید «و إنّ
جندالله هم الغالبون» یعنى این. جنداللَّه، حزباللَّه، بنده خدا،
عباداللَّه، اینها با ارتباط و اتصالشان با آن منبع لایزال، در مقابل همه
مشکلاتى که انسان ممکن است مغلوب آن مشکلات بشود، ایستادگى میکنند. وقتى
ایستادگى این طرف وجود داشت، بهطور طبیعى در آن طرف زوال وجود خواهد داشت؛
پس این بر او غلبه پیدا خواهد کرد. البته اگر اسممان حزباللَّه و
جنداللَّه باشد اما آن ارتباط و اتصال را نداشته باشیم، چنین تضمینى وجود
ندارد. بنابراین ارتباط را باید برقرار کرد. این صلوة، اهمیتش اینجاست؛
ذکر خدا اهمیتش اینجاست؛ فرصت ماه رمضان اهمیتش اینجاست. فرصت خودسازى،
فرصت تقوا، فرصت سرشارکردن ذخیره یقین در دل که در این دعاهاى ماه رمضان هم
-دعاى روزها، دعاهاى شبها- این ازدیاد یقین را مىبینید که تکرار میشود.
پس، این فرصت را بایستى براى این مقاصد مغتنم شمرد. وقتى اینها شد،
آنوقت صبر جامعه اسلامى و امت اسلامى و بنده مسلمان همان چیزى خواهد شد که
میتواند بر همه مشکلات غلبه پیدا کند. آنوقت هم در میدان سیاست، هم در
میدان اقتصاد، هم در میدان اخلاق، هم در میدان معنویت، این جامعه پیش
میرود. این واقعیتى که هست، این است. ما باید به این واقعیت خودمان را
نزدیک کنیم.
انواع صبر
در باب صبر شنیدهاید، معروف است، روایات متعددى هم دارد که صبر در سه عرصه
است: صبر بر طاعت، صبر از معصیت، صبر در مصیبت. این، روایات فراوانى دارد و
شنیدهاید. صبر بر طاعت یعنى وقتى که یک کار لازم را، یک کار واجب را، یک
امر عبادى را، اطاعت خدا را میخواهید انجام بدهید، از طولانى شدن آن ملول و
خسته نشوید؛ میان راه رها نکنید. حالا مثلاً در امور عبادى ظاهرى، شخصى،
فرض کنید که فلان نماز مستحبى که طولانى است یا از فلان دعاى طولانى انسان
خسته نشود؛ این صبر بر اطاعت یعنى این. از ادامه روزه ماه رمضان، از ادامه
توجه به خدا در نمازهاى واجب و فرائض، از توجه به قرآن، انسان ملول نشود؛
خسته نشود. این صبر بر طاعت است.
صبر از معصیت یعنى در مقابل معصیت، کف نفس کردن، باز همان استقامت، باز
همان استحکام. در مقابل اطاعت، استحکام آنجور است؛ در مقابل معصیت استحکام
به این است که انسان جذب نشود، اغوا نشود، تحت تأثیر شهوات قرار نگیرد.
یکجا شهوت جنسى است، یکجا پول است، یکجا مقام است، یکجا محبوبیت و شهرت
است؛ اینها همه شهوات انسانى است. هر کسى یک جور شهوتى دارد. اینها
انسان را به خودش جذب نکند در وقتى که در راه رسیدن به آن، یک عمل حرامى
وجود دارد. مثل بچهاى که براى رسیدن به آن ظرف شیرینى مثلاً، حرکت میکند،
دیگر وسط راهش پارچ آب هست، لیوان هست، ظرف چینى هست، متوجه نیست؛ میزند،
میشکند. انسانى که مجذوب گناه شد، این جورى است. نگاه نمیکند که بر سر
راهش چه هست. این خطرناک است؛ چون انسان غافل هم هست. انسان در آن حال
متنبه نیست، ملتفت نیست، غفلت دارد؛ از این بىتوجهىِ خودش غافل است. بچه
ملتفت نیست که «ملتفت نیست»؛ توجه ندارد که به این پارچ آب یا به این ظرف
چینى یا به این گلدان قیمتى دارد بىتوجهى میکند. به نفس این بىتوجهى،
بىتوجه است. لذاست که خیلى باید چشممان را باز کنیم؛ احتیاط کنیم که دچار
این غفلت مضاعف نشویم. این صبر از معصیت است.
صبر در مصیبت هم معنایش این است که حوادث تلخى براى انسان پیش مىآید؛
فقدانها، فراغها، مرگ و میرها، دستتنگىها، بیمارىها، دردها، رنجها و
از این قبیل حوادث تلخ. این حوادث انسان را در هم نشکند، خیال نکند که دنیا
به آخر رسیده است. این سه عرصه براى صبر است که هر سه عرصه هم داراى اهمیت
است. اینکه فرمود: «اولئک علیهم صلوات من ربّهم»، در واقع خداى متعال
براى همه اینها صابر را مورد صلوات و رحمت خود قرار داده است.
عرصههای صبر
یک نکتهاى که در اینجا وجود دارد، این است که این سه عرصه گاهى در مسائلِ
صرفاً شخصى است، مثل همین مثالهائى که به ذهن مىآید و همه میدانیم و
عرض شد؛ گاهى در مسائل غیر شخصى است؛ مسائل اجتماعى، مسائل عمومى یا به
تعبیر دیگر مسائلى که سر و کار دارد با سرنوشت یک مجموعه؛ یک امت، یک ملت،
یک کشور. فرض بفرمائید آن اطاعتى که انسان باید بر آن پا بفشارد، اطاعتى
است که اگر آن را انجام بدهیم یا ندهیم، به سرنوشت یک کشور ارتباط پیدا
میکند. فرض بفرمائید اطاعت جهاد فى سبیلاللَّه مثلاً در دوران دفاع مقدس.
رفتن به جبهه یک اطاعت بود دیگر. ایستادگى در امر دفاع از کشور و دفاع از
نظام یک امر لازم و یک اطاعت بود. ایستادگى بر دفاع چیزى نبود که فقط مربوط
به شخص خود انسان باشد. هر رزمندهاى که میرفت، در واقع داشت سرنوشت کشور
را با رفتن خود و ایستادگى خود رقم میزد. یک وقت اطاعت اینجور است. یا
فلان کار بزرگ را که شما نماینده مجلسید یا وزیرید یا مدیرید یا نظامى
هستید یا در یک مؤسسه فرهنگى مشغول کارید -هر کدامى در هرجا که مشغول کار
هستید- و اقدام لازمى را باید انجام بدهید، این اقدام، اطاعت است؛ اطاعت
خداست؛ خدمت به بندگان است. این یک جهتِ اطاعت به خدا، وظیفه در نظام
اسلامى است. این هم یک جهت دیگر اطاعت از خدا. مأمورین این دستگاه، این
نظام الهى، کارهائى که انجام میدهند، وظائف الهى است که دارند انجام
میدهند؛ از صدر تا ذیل. اگر چنانچه از این کار شما خسته شدید -مأمور
انتظامى هستید، خسته شدید؛ مأمور اقتصادى هستید، خسته شدید؛ مأمور امنیتى
هستید، خسته شدید؛ مأمور سیاسى هستید، خسته شدید- این بىصبرى است. این
خلاف توصیه «و استعینوا بالصّبر و الصّلاة» است. به صبر استعانت کنید و از
صبر کمک بگیرید.
یا یک چیزى که معصیت است. معصیتى که تبعه آن، دنباله زشت و ناخوشایند آن
فقط دامنگیر شخص شما نمیشود. «و اتّقوا فتنة لا تصیبنّ الّذین ظلموا منکم
خاصّة». گاهى یک چیزهائى است که انسان یک حرکت خلافى را انجام میدهد، یک
حرف نابهجائى را میزند، یک اقدام نابهجائى را میکند، یک امضاى
نابهجائى را میکند -ما مسؤولین وضعمان اینجور است- که تبعاتش دامنگیر
یک کشور یا یک جماعتى از کشور یا یک قشر میشود. این شد گناه. اینجا صبرِ
از معصیت، معناى عظیمترى پیدا میکند. این صبر با آن صبرى که شما مثلاً در
مقابل یک رشوه قرار گرفتهاید، صبر میکنید و رشوه را نمیگیرید، فرق
میکند. این بسیار کار ممدوحى است، بسیار کار بزرگى است؛ اما صبر در مقابل
یک گناه شخصى است. از این بالاتر، صبر در مقابل گناهى است که این گناه فقط
دامن شخص را نمیگیرد، دامن مجموعه را میگیرد. پس صبرِ از معصیت، چنین
میدانى دارد.
صبرِ بر مصیبت هم همینجور است. مصائب گاهى مصائب شخصى انسان است، گاهى
مصائب عمومى است. الان فرض بفرمائید مسؤولین کشور با توطئههاى گوناگون، با
تهمتها، با بدگوئىها، با اهانتها و افتراهاى صریح مواجهند؛ مىبینید
دیگر توى این مجموعه عظیمِ ارتباطات بینالمللى و این خبرها و رسانهها و
نوشتارها و گفتارها، چقدر حرف زده میشود. علیه اسلام جداگانه؛ یعنى علیه
جمهورى اسلامى بهخاطر اسلام، علیه جمهورى اسلامى بهخاطر انقلاب؛ علیه
جمهورى اسلامى به خاطر تک تک آرمانهاى نامطلوبِ از نظر استکبار؛ و علیه
جمهورى اسلامى بهخاطر بعضى از اشخاصى که در جمهورى اسلامى هستند که آنها
نمىپسندندشان. یعنى علیه جمهورى اسلامى از طرق مختلف، به جهات مختلف این
تهاجمات هست. خوب اینها مصیبت است، صبر کردنش هم آسان نیست. بعضى از سران و
مسؤولان دنیا -که ما آنها را از نزدیک دیدهایم و از حالات بعضىشان
شنیدهایم- هستند که اینها گاهى یک زوایه بسیار بازى پیدا میکنند از
اهداف و خط مستقیمى که به خیال خودشان ترسیم کردند؛ فقط بهخاطر همین مسائل
و ملاحظات بینالمللى و اهانتهاى بینالمللى. تحمل اینها برایشان سخت
است. پس این هم صبر در مصیبت.
بنابراین صبر را با همه اهمیتى که دارد در این سه عرصه، یکبار در مسائل
شخصى باید ملاحظه کرد -که مهم است و من و شما بیشتر از دیگران باید به آن
اهمیت بدهیم- یکبار در عرصه مسائل اجتماعى و سیاسى و عمومى و ملى و
همگانى... در هر دو مرحله، در هر دو سطح بایستى این سه عرصه را مورد نظر
قرار داد و از صبر کمک گرفت؛ از صبر استعانت کرد. آنچه در کنار این مطلب
عرض میکنیم، این است که یکى از بىصبرىهائى که ما گاهى اوقات از خودمان
نشان میدهیم یا شاهد هستیم که بعضى نشان میدهند، بىصبرى در مقابل حفظ
آرمانها و اهداف انقلاب است. به نظر من این از همه مهمتر است: جهتگیرى
نظام اسلامى؛ بایستى بر آن پاى فشرد و بر سر آن پایدارى کرد. صبر، اینجا
بیش از جاهاى دیگر معنا میدهد.
سخنرانی در دیدار روسای سه قوه و مسؤولان نظام؛ 19/06/87*****************************************
****************************
منیت و عبودیت
دعا مظهر بندگىِ در مقابل خداوند و براى تقویت روح عبودیت در انسان است؛ و
این روح عبودیت و احساس بندگى در مقابل خداوند، همان چیزى است که انبیاى
الهى از اول تا آخر، تربیت و تلاششان متوجهِ این نقطه بوده است که روح
عبودیت را در انسان زنده کنند. سرچشمه همه فضائل انسانى و کارهاى خیرى که
انسان ممکن است انجام بدهد -چه در حوزه شخصى، چه در حوزه اجتماعى و عمومى-
همین احساس عبودیت در مقابل خداست. نقطه مقابل این احساس عبودیت، خودبینى و
خودخواهى و خودپرستى است؛ منیت است. این منیت است که در انسان، منشأ همه
آفات اخلاقى و عوارض و نتایج عملى آنهاست. منشأ همه این جنگها و کشتارهاى
عالم و ظلمهایى که به وقوع میپیوندد و منشأ همه فجایعى که در طول تاریخ
اتفاق افتاده -و شما خواندهاید، شنیدهاید یا امروز مشاهده میکنید- احساس
منیت و خودخواهى و خودبینى در مجموعهاى از انسانهاست که سرچشمه این فساد
و نابسامانى، در زندگى آنهاست. عبودیت نقطه مقابل این خودخواهى و منیت و
خودپرستى است.
اگر این خودبینى و خودخواهى در مقابل خداوند متعال باشد -یعنى انسان خود را
در مقابل پروردگار قرار بدهد- نتیجه آن در انسان، طغیان است: طاغوت. طاغوت
هم فقط پادشاهان نیستند؛ هرکدامِ از ما انسانها ممکن است در درون خودمان
-خداى نکرده- یک طاغوت و یک بت تربیت کنیم و پرورش بدهیم. در مقابل خدا
سرکشى کردن و خودبینى داشتن، نتیجهاش عبارت از رشد طغیان در انسان است.
اگر این خودبینى در مقابل انسانهاى دیگر باشد، نتیجهاش میشود نادیده
گرفتن حقوق دیگران؛ تجاوز و دستدرازى به حقوق این و آن. اگر این خودبینى
در مقابل طبیعت واقع بشود، نتیجهاش میشود تضییع محیط طبیعى؛ یعنى آنچه که
امروز به حق درباره مسأله محیط زیست در دنیا اهتمام هست. نادیده گرفتن
محیط طبیعى زیست انسان هم نتیجه طغیان، خودبینى و خودخواهى در مقابل طبیعت
است.
دعا ضد همه اینهاست. دعا که میکنیم، در واقع این حالت خشوع را در خود
بهوجود مىآوریم و خودبینى و خودخواهى را در خود سرکوب میکنیم و در
نتیجه، جهان هستى و محیط زندگى انسانها از طغیان و تجاوز به حقوق و طبیعت
محفوظ میماند. لذا فرمود: «الدّعا مُخ العبادة»؛ مغز هر عبادتى دعاست.
عبادات براى همین است که بتواند انسان را در مقابل خداى متعال خاشع و دلش
را نیز مطیع و تسلیم کند. این اطاعت و خشوع در مقابل خداوند هم از نوع
تواضع و خشوع و خضوع انسانها در مقابل یکدیگر نیست؛ بلکه به معناى خشوع و
خضوع در مقابل خیر مطلق، جمال مطلق، حُسن مطلق و فضل مطلق اوست.
نعمت و فرصت
دعا یک نعمت است و فرصت دعا کردن، یک نعمت است. در وصیت امیرالمؤمنین
علیهالصّلاة و السّلام به امام حسن مجتبى علیهالسّلام این معنا وارد شده
است: «اعلم انّ الّذى بیده خزائن ملکوت الدّنیا و الآخرة قد أذن لدعائک و
تکفّل لإجابتک»؛ خداى متعال که همه قدرت آسمان و زمین در قبضه توانایى
اوست، به تو اجازه داده که با او دعا کنى و حرف بزنى و از او بخواهى. «و
امرک أن تسأله لیعطیک»؛ از او مطالبه کنى تا او هم به تو عطا کند. این
رابطه درخواست کردن و گرفتن از خدا، مایه تعالى روح انسان است و همان
تقویتکننده روح عبودیت است. «و هو رحیم کریم لم یجعل بینک و بینه من یحجبک
عنه»؛ خداى متعال بین خودش و تو واسطهاى، فاصلهاى و حجابى قرار نداده
است. هر وقت با خدا شروع کنید به سخن گفتن و عرض نیاز کردن، خداى متعال صدا
و درخواست شما را میشنود. با خدا همیشه میشود همزبان شد، میشود گفتگو
کرد، میشود مأنوس شد و میشود از او درخواست کرد. این براى بشر، فرصت و
نعمت خیلى بزرگى است.
همین ارتباط با خدا و احساس عبودیت در مقابل خداوند، بزرگترین اثر و خاصیت
دعا است. از خدا خواستن؛ که آنوقت خداى متعال هم اجابت خواهد کرد. البته
اجابت الهى از طرف پروردگار، هیچ قید و شرطى ندارد؛ این ما هستیم که با
اعمال خودمان مانع اجابت میشویم؛ ما هستیم که موجب میشویم دعاى ما مورد
اعتنا قرار نگیرد که خود همین، یکى از معارفى است که میتوان از دعا
استفاده کرد و یکى از خصوصیات دعا، همین است.
گنجینه معارف
یکى از برکات ادعیه مأثورهاى که از ائمه علیهمالسّلام رسیده این است که
این دعاها پُر از معارف الهى است. صحیفه سجادیه، دعاى کمیل، دعاى مناجات
شعبانیه، دعاى ابىحمزه ثمالى -و بقیه دعاهایى که وارد شده است- پُر از
معارف الهى است که اگر کسى اینها را بخواند و بفهمد، علاوه بر آن ارتباط
قلبى و اتصالى که به ذات اقدس الهى و حضرت ربوبى پیدا میکند، یک مبلغ
عظیمى از معارف را هم از این دعاها فرامیگیرد.
من به جوانها قویاً توصیه میکنم که به ترجمه این دعاها توجه کنند. این
دعاهاى عرفه و ابىحمزه، پُر از معارف است. اینکه در دعاى کمیل میخوانیم:
«اللّهم اغفرلى الذّنوب الّتى تحبس الدّعا؛ اللّهم اغفرلى الذّنوب الّتى
تنزل البلا» یا «تنزل النقم»، همه اینها معارف الهى است؛ معنایش این است
که ما افراد بشر، گاهى خطاها و گناهانى میکنیم که این گناهان مانع از این
میشود که دعاى ما مورد اجابت قرار بگیرد و قبول بشود؛ گناهانى از ما
سرمیزند که این گناهان بلا را براى ما به ارمغان مىآورد. گاهى بلاهاى
عمومى و ملى بر اثر گناهانى بهوجود مىآید و البته اعلام نمیشود که این
بلا براى این گناه بهوجود آمد؛ اما وقتى افرادِ صاحب تدبر، فکر و تدبر
کنند، میفهمند که این بلا از ناحیه چه عملى متوجه این ملت شد. بعضى اوقات
اثرِ اعمال سریع است و بعضى با فاصله است؛ اینها را دعا به ما میگوید. یا
وقتى در دعاى ابوحمزه عرض میکنیم: «معرفتى یا مولاى دلیلى علیک و حبّى لک
شفیعى إلیک»؛ اینکه من تو را میشناسم، خود این، راهنماى من بهسوى توست؛
این که من تو را دوست میدارم و محبت تو در دل من هست، خودش شفاعتکننده
من پیش توست. «و أنا واثق من دلیلی بدلالتک و ساکن من شفیعى إلی شفاعتک»؛
من وقتى این راهنما را مشاهده میکنم، این معرفت خودم به تو را -که راهنما و
دلیل من است- نگاه میکنم، وقتى این محبتى را که به تو دارم مورد ملاحظه
قرار میدهم، میبینم این تو هستى که این محبت و دلالت را بهوجود آوردى؛
تویى که دارى کمک میکنى. ببینید این چشم انسان را باز میکند؛ این یک
معرفتى را ایجاد میکند؛ این از معارف الهى است؛ کمک الهى، توفیق الهى و
عنایت الهى است؛ اینها را در دعاها میتوان پیدا کرد. بنابراین قدر دعا را
بدانید.
دعا، خواندنِ خداست؛ حالا میتواند به زبان فارسى یا به زبان خودتان باشد؛
هرچه که میخواهید با خدا حرف بزنید؛ این، دعاست. هرچه میخواهید با او در
میان بگذارید. گاهى هم حاجت خواستن نیست، فقط اُنس با خداست. حاجات هم
مختلف است؛ گاهى کسى از خداى متعال، رضاى او را میخواهد یا مغفرت او را
مطالبه میکند، این یک جور حاجت است. یک وقت هم انسان چیزهاى مادى را
درخواست میکند؛ هیچ مانعى ندارد. خواستن از خدا -هر چیزى و به هر زبانى-
خوب است. و همین خواصى را که عرض کردیم (ارتباط با خدا و احساس بندگى)
دارد. البته دعاهاى مأثور از ائمه علیهمالسّلام بهترین مضامین در زیباترین
الفاظ و سرشار از معارف الهى است که قدر آنها را باید دانست و بایستى به
آنها متوسل شد.
خطبههاى نماز جمعه تهران؛ 21/07/85
****************************************
************************
دعا - 2
قالاللَّه الحکیم فى کتابه: «و إذا سَألَک عبادى عنّى، فإنّى قریبٌ
اجیب دعوة الدّاع إذا دعان. فلیستجیبوا لى وَ لیؤمنوا بى لعلّهم یرشدون».
در دعا، سه چیز نهفته است که این سه چیز، فواید و دستاوردهاى دعاست. دعایى
نیست که از دو تاىِ این سه چیز، خالى باشد؛ چه دعاهاى مأثور که از معصومین
علیهمالسّلام رسیده است و چه دعاهایى که یک انسان، خودش از روى طلب و نیاز
به خداى خود عرض مىکند. دو چیز حتماً در این دعاها هست. و اما بعضى
دعاها، سه چیز (یک چیز دیگر) علاوه بر این دو چیز دارند که این سه چیز،
خیلى مهم است.
یکم: خواستن
یکى از این سه چیز، عبارت است از آن مقصودِ عمومى از دعا؛ یعنى خواستن و
گرفتن از خداوند متعال. ما انسانها نیازهاى زیادى داریم و وجودمان سر تا
پا نیاز است. اگر در وجود خودتان دقّت کنید، مىبینید از تنفّس کردن و غذا
خوردن گرفته تا راه رفتن و گوش کردن و دیدن، همه و همه حاکى از نیاز ما
انسانهاست. یعنى خداى متعال، مجموعهاى از امکانات و نیروها را در اختیار
من و شما قرار داده است که با آنها مىتوانیم زندگى کنیم و همه نیز تحتِ
اراده پروردگار است. هر کدام از این نیروها و امکانات کمبود پیدا کند،
انسان دچارِ مشکلِ اساسى در زندگى خود مىشود. مثلاً یک رگ یا یک رشته عصب
از کار بیفتد، یک عضله مشکل پیدا کند، تا برسد به مسائلِ بیرون از وجودِ
انسان یا مسائل روحى یا مسائل اجتماعى.
بشر، سر تا پا نیاز است. رفع این مشکلات و تأمین این نیازها را از چه کسى
باید بخواهیم؟ از خداى متعال که او حاجات ما را مىداند. «و اسئلوا اللَّه
من فضله إن اللَّه کان بکلّ شىءٍ علیماً». خدا مىداند شما چه مىخواهید،
چه لازم دارید و چه چیز از او مىطلبید و سؤال مىکنید. پس از خدا بخواهید.
در جاى دیگر مىفرماید: «و قال ربّکم: ادعونى استجب لکم» پروردگار شما
فرموده است: «دعا کنید مرا» یعنى «بخوانید مرا؛ من به شما جواب مىدهم».
البته این جواب دادن، به معناى برآمدنِ حاجت نیست. مىگوید: «جواب مىدهم و
لبیک مىگویم»؛ استجب لکم. اما این استجابت الهى در بسیارى از موارد با
دادنِ حاجت و آن چیزِ مورد درخواست شما همراه است. پس، این مطلب اوّل که
انسان نیازهایى دارد و رفع این نیازها را باید از خدا بخواهد. باید درِ
خانه خدا رفت تا از تضرّع پیش دیگران، بىنیاز شد...
در حدیثى آمده است: «افضل العبادة الدّعا». بهترین عبادتها دعاست. حدیث
دیگر، حدیث نبوى است. آن حضرت به اصحابِ خود فرمود: «ألا ادُّلکم على سلاح
ینجیکم من اعدائکم و یدر ارزاقکم؟» «آیا مىخواهید سلاحى را به شما نشان
دهم که هم شما را از دشمن حفظ مىکند و نجات مىدهد و هم روزىتان را
فراوان مىکند؟» این، همان خواستن از خدا براى برآورده شدن حاجات است.
«قالوا: بلى یا رسولاللَّه»، «عرض کردند: بلى؛ بفرمایید». فرمود: «قال
تدعون ربّکم». «خدا را دعا کنید؛ خدا را بخوانید»، «باللّیل و النّهار» «شب
و روز»، «فإنّ سلاح المؤمن الدّعا» «سلاح مؤمن، دعاست»؛ یعنى دنبال حاجات
رفتن با سلاح دعا. با دشمن، با حادثه و با بلیه در افتادن با سلاح دعا.
یک روایت از حضرت سجاد علیهالسّلام است که مىفرماید: «الدّعاء یدفع
البلاء نازل و ما لم ینزل»؛ هم بلایى که به سوى شما آمده است با دعا دفع
مىشود و هم بلایى که نیامده است. یعنى اگر دعا نکنید، آن بلا متوجّه شما
خواهد شد.
مسأله بسیار مهمّى است. خداوند متعال، وسیلهاى به انسان داده است که انسان
مىتواند حوائج خود را -مگر در موارد استثنایى که به آن اشاره مىکنم- با
آن برآورده کند. آن وسیله چیست؟ خواستن از خداى متعال است.
کلامى از امیرالمؤمنین علیهالسّلام نقل شده است که ایشان -بنا بر نقل-
فرمودهاند: «ثم جعل فى یدک مفاتیح خزائنه، بما اذن فیه من مسألته»؛ «خداى
متعال، به اینکه به تو اذن داد از او بخواهى، کلید همه گنجینههاى خود را
در دست تو قرار داد». پس اذنى که خداوند متعال داد تا هرچه مىخواهى از او
بخواهى، کلید همه خزائن الهى است. اگر انسان این کلید را به شکل درست
بهکار ببرد -از خدا بخواهد- مسلّماً آن را در اختیار انسان مىگذارد.
«فمتى شئت استفتحت بالدّعاء أبواب خزائنه»؛ هر وقت بخواهى، بهوسیله دعا
درِ خزائن الهى را باز مىکنى. ببینید! این مسأله بسیار مهمّى است. چرا
انسان خود را از این وسیله مهم محروم کند؟!
چگونه بخواهیم؟
1. تلاش کنید!
در اینجا، چند سؤال مطرح مىشود: یکى اینکه اگر دعا چنین نقش معجزهآسایى
دارد، پس این وسایل دنیوى و این ابزارها و علم و صنعت و نظایر آن چیست؟
جواب این است که دعا رقیب ابزارهاى مادّى نیست. اینطور نیست که وقتى انسان
مىخواهد به مسافرت برود، یا با خودرو و قطار و هواپیما عازم شود و یا با
دعا برود! همچنین اینطور نیست که اگر انسان بخواهد وسیلهاى بهدست آورد،
یا پول خرج کند و یا اگر پول نداشت به دعا متوسّل شود و آن وسیله را بهدست
آورد! معناى دعا این است که شما از خدا بخواهید تا او این وسایل را جور
بیاورد. آنوقت علل مادّى هر کدام در جاى خودشان قرار مىگیرند. دعاى
مستجاب اینگونه است.
وقتى دعا مىکنید که حاجتى از شما برآورده شود، اگر خداى متعال آن دعا را
مستجاب کند، استجابتش این است که ابزارهاى مادّى و عادّى و معمولىِ این
خواسته، جور مىشود. یعنى خدا جور مىآورد. فرضاً شما از کسى طلبى دارید که
آن کس طلب شما را نمىدهد. اما یک وقت به دلش مىافتد و مىآید طلبتان را
مىدهد. این یک وسیله است. چه مانعى دارد که دعا این وسیله را براى انسان
جور کند؟ همه وسایل عالم از این قبیل است. بنابراین دعا موجب نشود کسى
تنبلى کند. دعا موجب نشود که کسى از دانش و علم و ابزار مادّى و علّت و
معلولِ طبیعى، دست بشوید؛ نه. دعا رقیب آنها نیست، بلکه در طول آنهاست.
دعا، جورآورنده آنهاست.
البته غالباً اینطور است. ضمناً بعضى مواقع، خداى متعال معجزه هم نشان
مىدهد که آن بحث دیگرى است. معجزه در موارد استثنایى رخ مىدهد و در غیرِ
مواردِ استثنایى، دعا جورکننده روال عادّى است. وقتى شما از خدا مىخواهید
حادثهاى اتفاق بیفتد که به آن نیاز دارید، در کنار دعا باید نیرویتان را
هم بهکار ببندید. مثلاً اگر احساس تنبلى به شما دست مىدهد و دعا مىکنید
که خداى متعال این احساس را از شما بگیرد، در کنار دعا باید اراده و همّت
نیز به خرج دهید. یعنى در اینجا هم باز وسیله مادّى و وسیله طبیعىِ دیگرى
هست که همان همّت کردن است. باید همّت و اراده کنید. هیچکس خیال نکند که
اگر در خانه بنشینیم و به تلاش و اقدام نپردازیم، حتى اراده هم نکنیم و فقط
به دعا مشغول باشیم، خدا حاجاتمان را برآورده مىکند؛ نه. چنین چیزى امکان
ندارد. پس دعا در کنار تلاش و با تلاش است. بعضاً خیلى از تلاشها به
نتیجه نمىرسد؛ اما همین که دعا کردید، به نتیجه خواهد رسید. این یک نکته.
2. شدنی باشد!
مطلب دیگر این است که گاهى هرچه انسان دعا مىکند، مستجاب نمىشود. علت
چیست؟ روایات دینى، این مشکل را براى ما حل کردهاند. مثلاً در روایات آمده
است که اگر شرایط دعا وجود نداشته باشد، دعا مستجاب نمىشود. بالأخره دعا
هم شرایطى دارد. بزرگان دین فرمودهاند: «کارهاى نشدنى را از خداى متعال
نخواهید!» در روایتى آمده است که روزى یکى از اصحاب نبىّ اکرم صلّىاللَّه
علیه آله و سلّم در حضور پیغمبر دعا کرد و گفت: «اللّهم لاتحتجنى على أحداً
من خلقک»؛ «خدایا مرا محتاج هیچ آفریدهاى نکن»؛ «فقال رسول صلّىاللَّه
علیه و آله: لا تقولنها کذا». «پیغمبر صلّىاللَّه علیه و آله فرمود:
اینطور نگو!» «فلیس من احد إلّا و هو محتاج إلى النّاس». مگر مىشود که یک
انسان، محتاج دیگران نباشد؟ «نگو که خدایا مرا محتاج هیچ کس نکن. این،
خلافِ طبیعت بشرى، خلافِ سنّت الهى و خلافِ طبعِ نهاده پروردگار در وجودِ
انسان است». چرا مىگویى خدایا مرا محتاج هیچ کس نکن؟ این دعا مستجاب
نمىشود. آن فرد عرض کرد: «یا رسولاللَّه! پس چگونه دعا کنم؟» فرمود: «قل
اللّهم لاتحتجنى على شرار خلقک». «بگو: خدایا! مرا محتاج اشرار از بندگان
خود مکن. مرا نیازمند مردمان شریر مکن. مرا محتاج انسانهاى لئیم مکن. این
درست است. این مىشود. این را از خدا بخواه!» پس اگر چیزى را از خداى متعال
طلب کردیم که نشدنى و به خلاف سنّتهاىِ معمولىِ عالم است، برآورده
نمىشود.
3. با توجه بخواهید!
یکى از شرایط استجابت دعا این است که آن را با توجه مطرح کنیم. گاهى لقلقه
زبان، جملاتى چون «خدایا ما را بیامرز»، «خدایا به ما سعّه رزق بده» و
«خدایا قرض ما را ادا کن» است. ده سال انسان اینگونه دعا مىکند، اصلاً
مستجاب نمىشود. این فایدهاى ندارد. یکى از شرایط دعا این است که فرمود:
«اعلموا ان اللَّه لا یقبل الدّعاء عن قلب غافل»؛ «خداوند متعال از صاحب
دلِ غافل -دلى که متوجه نیست چه خواستهاى را مطرح مىکند و با که دارد حرف
مىزند- دعایى را قبول نمىکند.» معلوم است که دعاىِ داراى این ویژگیها،
مستجاب نمىشود. باید تضرّع کنید و جدّى بخواهید. باید از خداى متعال با
الحاح بخواهید. باز بخواهید و باز بخواهید. در این صورت البته خداى متعال
دعاها را مستجاب خواهد کرد.
3. خواستهها را بزرگ ندانید!
یک مطلب دیگر در باب دعا این است که براى برآمدن حاجات، هیچ حاجتى را
آنقدر بزرگ نشماریم که بگوییم: «این حاجت را دیگر نمىشود از خدا خواست،
چون خیلى بزرگ است». نه؛ اگر حاجت، به خلاف طبیعت و سنن آفرینش نیست، اگر
محال نیست، هرچه هم بزرگ باشد، مسألهاى نیست و از خدا بخواهید. شما در هر
روز از ماه رمضان -بنا بر مأثور- بعد از هر نماز مىگویید: «اللّهم ادخل
على اهل القبور السّرور. اللّهم اغن کلّ فقیر» از خدا مىخواهید همه فقرا
را غنى کند. فقط فقراى ایران را نمىگویید. «اغن کلّ فقیر» یعنى همه فقراى
اسلام غنى شوند. اینها خیلى مهم است. خواسته و حاجت بزرگى است، وقتى
مىگویید «خدایا همه فقرا را غنى کن!» خوب؛ از خدا مىخواهیم. چرا نشود
خواست؟! اگر موانعِ بر سر راه غنى شدن برطرف گردد، چرا نشود؟! پدیده فقر که
یک امر ذاتى در جامعه نیست. فقر در جوامع بشرى یک امر تحمیلى است. فقر را
قدرتهاى ستمگر و زورگو و زیادهطلب عالم بر افراد و بر ملتها تحمیل
مىکنند. اگر این قدرتها از میان بروند، چرا دعاى «الّلهم اغن کلّ فقیر»
مستجاب نشود؟! ممکن است چنین حاجتى برآورده شود.
در ادامه این دعا مىگویید: «اللّهم اشبع کلّ جائع. اللّهم اکسُ کل عریان».
انسان حاجتى به این کلانى از خدا مىخواهد! در دعاى سحر روز جمعه -که
مستحبّ است؛ دعایى کوتاه اما بسیار خوب است، اگر توفیق پیدا کردید، حتماً
این دعا را بخوانید- اوّل درخواستهایى از خدا مىشود و بعد این عبارت
مىآید: «الهى طموح الآمال قد خابت إلا لدیک و معاکف الهمم قد تعطّلت إلّا
علیک»؛ خدایا! آرزوهاى سرکش و بزرگ و خواستههاى عظیم، محکوم به نومیدى
هستند؛ مگر وقتى که با تو مطرح شوند. کاروان طلبهاى ما، از راه رفتن،
محکوم به بازماندنند؛ مگر وقتى که در خانه تو بیایند.
خداوند از حاجت بزرگ انسان که هراسى ندارد! از خدا هرچه بزرگتر بخواهید.
مبادا یک وقت انسان با خود بگوید: «خوب؛ من این چیزى را که مىخواهم، اگر
براى خودم بخواهم، قابلِ شدن است. اما طلبِ عافیت براى همه انسانها، خیلى
بزرگ است. چطور این را از خدا بخواهم؟!» نه؛ بخواهید. براى بشرّیت بخواهید.
براى همه انسانها بخواهید. بعضى چیزها را براى همه مسلمین بخواهید. در
همین دعا، عبارتِ «اللّهم اصلح کلّ فاسد من امور المسلمین»، از آنِ
مسلمانان است. دعایى است که مخصوصِ اهلِ اسلام است. البته آن هم عللى دارد
که چرا؟ شاید در غیر اهل اسلام، امکانش نیست و شاید بدون حاکمیت اسلام،
ممکن نیست که خداى متعال همه مفاسد را برطرف کند. اصلاً نمىشود. شرطش،
اسلام است. پس این یک طرف قضیه است.
5. کوچک نشمرید!
ضمناً از کوچک بودن خواسته هم ابا نداشته باشید. خواستههاى کوچکِ کوچک را
هم از خدا بخواهید. در روایت است که حتى بندِ کفش خود را -که چیز خیلى
حقیرى است- از خدا بخواهید. روایتى است از امام باقر علیهالصّلاة والسّلام
که مىفرماید: «لا تحَّقروا صغیراً من حوائجکم فإنَّ أحبّ المؤمنین إلى
اللَّه أسئلهم»؛ «حاجتهاى کوچک را حقیر نشمارید و از خدا بخواهید».
خوب؛ انسان به بند کفش احتیاج دارد؛ به درِ مغازه مىرود و مىخرد. این هم
دعا لازم دارد؟! بله! تا احساس کردید که به بند کفش و یا هر چیز دیگرِ به
این کوچکى نیاز دارید، دل را متوجّه خدا کنید و بگویید: «پروردگارا! این را
هم به من برسان!» رساندنش به چه ترتیب است؟ به این ترتیب است که پول در
جیبم بگذارم، سرِ کوچه بروم از مغازه بخرم و بعد هم آن را مورد استفاده
قرار دهم. به هر حال باید از خدا بخواهید. اگرچه به درِ مغازه رفتید، پول
دادید و بند کفش خریدید اما باز هم آن را خدا به شما داد. از غیر طریق خدا
که چیزى به دست انسان نمىرسد. هرچه به ما مىرسد خدا به ما مىدهد.
چیزى را که خدا مىدهد، قبلاً باید از خدا بخواهیم. چرا بخواهیم؟ یکى از
عللِ اینکه گفتهاند حاجات کوچک را هم از خدا بخواهید، این است که به
حوائج و عجز و حقارت و تهیدستى خودمان توجّه پیدا کنیم تا ببینیم که چقدر
تهیدستیم. اگر خداى متعال کمک نکند، امکان ندهد، نیرو ندهد، فکر ندهد،
ابتکار ندهد و وسایل را جور نیاورد، همان بندِ کفش هم به دست ما نخواهد
رسید. اگر شما به قصد خریدنِ بند کفش از خانه بیرون آمدید، در راه جیبتان
را زدند یا پولتان گم شد و یا مغازه مورد نظر بسته بود و یا در بین راه
حادثه مهمّى پیش آمد که مجبور شدید برگردید، بند کفش گیرتان نیامده است.
بنابراین هر چیز را از خدا بخواهید؛ حتّى بند کفش را، حتّى کوچکترین اشیا
را و حتّى قوت روزانه خود را. بگذارید این منِ دروغینِ عظمت یافته در سینه
ما -که مىگوییم «من» و خیال مىکنیم مجمع نیروها ما هستیم- بشکند. این
«من» انسانها را بیچاره مىکند. این هم مطلبى در باب دعا که انسان
خواستههاى خود را از طریق دعا بهدست آورد...
خطبههاى نماز جمعه تهران؛ 28/11/73
****************************************
****************************
دعا - 3
دوم: شناخت
دومین چیزى که در دعا وجود دارد، معارف است؛ و این مخصوص دعاهایى است که از
معصوم به ما رسیده است. امام سجّاد علیهالصّلاة والسلام «صحیفه سجّادیه»
را بهصورت دعا تنظیم فرموده و اصلاً دعا خوانده است اما این کتاب، پُر از
معارف الهى و اسلامى است. توحید خالص در صحیفه سجّادیه است. نبوّت و عشق به
مقام تقدّس نبىّ اسلام علیه و على آله الصّلاة و السّلام در صحیفه سجّادیه
است. مثل بقیه دعاهاى مأثور، معارف آفرینش در این کتاب است. همین «دعاى
ابوحمزه ثمالى» که مخصوص سحرهاست -سعى کنید آن را بخوانید و در معنایش توجه
و تدبّر داشته باشید- و همین «دعاى کمیل» که شبهاى جمعه خوانده مىشود،
از جمله دعاهایى است که سرشار از معارف اسلامى است و در آنها حقایقى به
زبان دعا بیان شده است. نه اینکه آن بزرگوار -امام سجّاد علیهالصّلاة
والسّلام- نمىخواسته دعا کند و دعا را پوشش قرار داده است؛ نه. دعا
مىکرده، مناجات مىکرده و با خدا حرف مىزده است. منتها انسانى که قلبش با
خدا و با معارف الهى آشناست، حرف زدنش هم اینگونه است. حکمت از او سرریز
مىشود و دعاى او هم عین حکمت است.
دعاهایى که ما مىخوانیم پر از حکمت است. در دعاهاى مأثور از ائمّه
علیهمالسّلام که به ما مىرسد، نکاتى عاید از معارف وجود دارد که حقیقتاً
مورد احتیاج انسان است. آن بزرگواران با آوردن این نکات در دعاها به ما یاد
مىدهند که از خدا چه بخواهیم.
چه بخواهیم؟
من از دعاى شریف ابوحمزه ثمالى چند فقره برایتان عرض مىکنم. این دعاى
طولانى، حالت مناجاتى عجیب دارد که در بخش سوم عرض خواهم کرد. و اما
لابهلاى این مناجاتها، نیازهاى واقعى انسان نهفته است. نیازهاى واقعى
آنهایى است که این بزرگوار از خداى متعال مىخواهد. مثلاً در فرازى از دعا
خطاب به قادر متعال عرض مىکند: «اَرْغِدْ عَیشى»؛ «زندگىِ مرا زندگىِ
گوارایى قرار بده». گوارا بودن زندگى نه با پول، نه با قدرت و نه با داشتن
زر و زور است. زیرا یک فرد در عین برخوردارى از همه این امکانات، ممکن است
زندگى برایش گوارا نباشد. نگرانىاى دارد که زندگى برایش گوارا نیست. مشکل
خانوادگىاى دارد که زندگى برایش گوارا نیست. اولادش مشکلى پیدا مىکنند
-العیاذُ باللَّه، نستجیر باللَّه، یکى از فرزندان وى اخلاق بدى دارد- دیگر
زندگى برایش گوارا نیست. خبرِ بدى به انسان مىرسد؛ زندگى بر او تلخ و
ناگوار مىشود. این انسان، هم پول دارد، هم قدرت دارد، هم امکانات دارد؛
همهچیز دارد اما زندگىِ گوارا ندارد. ممکن است انسان فقیرى که زندگىِ خیلى
سادهاى دارد و در اتاقى محقّر با عیال و فرزندش در عین تنگدستى گذرانِ
زندگى مىکند، زندگىاش گواراتر از آن فردِ همهچیزدارِ ثروتمند و قدرتمند
باشد.
ببینید حضرت سجاد علیهالصّلاة والسّلام چگونه نقطه اصلى را مورد توجه قرار
مىدهد. مىگوید: «اَرْغِدْ عَیشى وَ اَظْهِرْ مُرُوّتى»؛ «زندگىام را
گوارا و جوانمردىام را آشکار کن». ظاهراً معناى عبارت دوم این است که
«میدانى بهوجود آید تا من در آن، صفت جوانمردى را به منصه بروز درآورم».
نه اینکه «مردم ببینند من جوانمردم»؛ نه. براى اینکه اگر بخواهیم
جوانمردى بروز پیدا کند، باید جوانمردى کنیم. صرف اینکه جوانمردى در درون
انسان وجود داشته باشد، کافى نیست. انسان باید جوانمردى را به مرحله عمل
برساند و نسبت به کسانى جوانمردى کند. این مىشود «اَظْهِرْ مُرُوّتى». در
ادامه مىفرماید: «وَ اَصْلِحْ جَمیعَ اَحْوالى»؛ «همه کارهاى من و احوال
مرا اصلاح کن. حالِ دعاى مرا اصلاح کن. حالِ زندگى معمولى من و خانوادهام
را اصلاح کن. حالِ شغلى را که دارم، اصلاح کن. همه خصوصیات مرا اصلاح کن».
اصلاح هر امرى، به حسب خودش، یک دعاى کامل و جامع است. «وَ اجْعَلنى مِمّن
اَطَلْتَ عُمْرَهُ وَ حَسَّنْتَ عَمَلَهُ وَ اَتْمَمْتَ عَلَیهِ
نِعْمَتَکَ وَ رَضیتَ عَنْهُ وَ اَحْییتَهُ حَیوةً طَیبَةً». مىگوید: «مرا
از کسانى قرار بده که عمرى طولانى توأم با عمل نیکو و همراه با نعمتِ کامل
الهى و همراه با رضاىِ پروردگار و حیات طیبه دارند». آیا چیزى از این
بهتر، وجود دارد؟!
معصومین علیهمالسّلام یاد مىدهند که چه باید از خدا بخواهیم. چیزهایى که
باید از خدا خواست، همانهاست که آن بزرگواران در ادعیه مطرح مىکنند. بعضى
در دنیا به سراغ زیادیهاى زندگى مىروند. مىگویند: فلان معامله براى من
جور شود. فلان سفر درست شود. فلان شغل گیرم بیاید و... چرا انسان چیزهاى
اصلى را از خدا نخواهد؟! پیشوایان دین به ما یاد مىدهند: «اینگونه دعا
کنید و این چیزها را از خدا بخواهید». البته نوع دعاهایى که آنان به ما یاد
مىدهند، یک فصلِ طولانى را به خود اختصاص مىدهد.
آسیبپذیریهای ما
نکته دیگر اینکه آنان در خلال دعاهاى مذکور، نقطههاى ضربهپذیرِ معنوى را
به یادِ ما مىآورند و هشدار مىدهند که «ممکن است از این نقاط ضربه
بخورید و آسیب ببینید!» در همین دعاىِ شریفِ «ابوحمزه» در عبارتى
مىفرماید: «اللّهم خُصّنى مِنْکَ بخاصَّةِ ذِکْرِکَ وَ لاتَجْعَل شَیئاً
مِمَّا اَتَقَرَّبُ بِهِ فى آناءِ اللَّیلِ وَ اَطْرافِ النَّهارِ ریاءً
وَ لا سُمْعَةً وَ لا اَشَراً و لابَطَراً»؛ «خداوندا! کارى کن که کارهاى
انجام شده از طرف من، ریا و سمعه نباشد. براى اینکه این و آن ببینند،
نباشد. براى اینکه دهن به دهن بگردد و مردم به هم بگویند خبر دارید فلان
کس چه کار خوبى کرد و چه عبادات خوبى انجام داد، نباشد. از روى ناز و غرور
نباشد». آخر بعضى مواقع انسان کارهایى را از روى ناز و غرور انجام مىدهد و
به خود مىبالد و مىگوید: «آرى! ما بودیم که این کار را انجام دادیم!»
اینها نباشد. اینها آن نقاطِ ضربهپذیر است. انسان خیلى کارهاى خوب انجام
مىدهد اما با اندکى ریا و سُمعه، آن کارها را «هباءً منثوراً» مىکند؛
دود مىکند و به هوا مىفرستد. معصومین علیهمالسّلام به ما توجّه مىدهند و
مىفرمایند: «مواظب باشید اینطور نشود!» «و اجْعَلْنى لَکَ مِنَ
الْخاشِعینَ» تا آخر.
پس نقطه دوم این است که در این دعاها معارف زیادى نهفته است. مثلاً در
فقرات اوّل دعاى کمیل، همه مىخوانیم: «اللّهم اغفرلى الذّنوب الّتى تهتک
العصم. اللّهم اغفرلى الذّنوب الّتى تنزّل النّقم. اللّهم اغفرلى الذّنوب
التى تغیر النّعم». گناهانى وجود دارد که پردهها را مىدرد. گناهانى وجود
دارد که نقمت الهى را بر انسان نازل مىکند. گناهانى وجود دارد که نعمتها
را از انسان مىگیرد. «اللّهم اغفرلى الذّنوب الّتى تحبس الدّعاء». گناهانى
هم وجود دارد که دعا را حبس مىکند. پناه بر خدا! ممکن است انسان مرتکب
گناهى شود که هرچه دعا کند، آن دعا بىاثر و بىفایده گردد. بىاثر شدنِ
دعا چگونه فهمیده مىشود؟ به اینگونه که حال دعا از انسان گرفته مىشود.
در این خصوص عبارتى را از بزرگى نقل کردهاند. نمىدانم روایت از معصوم
علیهالسّلام است یا عبارتى از غیر معصوم. هرچه هست، عبارت حکمتآمیزى است.
مىگوید: «أنا من ان اسلب الدّعا اخلف من ان اسلب الإجابة»؛ «از اینکه
دعا از من گرفته شود بیشتر مىترسم تا اینکه اجابت از من گرفته شود!»
گاهى حال دعا از انسان گرفته مىشود. این علامتِ بدى است. اگر دیدیم در وقت
دعا، در وقت تضرّع و در وقت توجه و تقرّب، هیچ نشاط و حوصله دعا نداریم،
علامتِ خوبى نیست. البته درستش هم مىشود کرد. انسان مىتواند با توجّه، با
التماس و با خواستن، حال دعا را بهطور جدّى از خدا بگیرد. بنابراین دیدیم
که در دعاى کمیل هم معارف وجود دارد. این هم نکته دوم.
سوم: خاکساری
و اما نکته سوم و آخر در دعا، آن مطلبِ اصلىِ دعاست. حتّى دو نکتهاى که
عرض شد، نسبت به این نکته آخر، کوچک است. آن چیست؟ خشوع در مقابل پروردگار.
اصلِ دعا این است. اینکه مىبینید از قول پیغمبر صلىاللَّه علیه وآله
نقل شده است که فرمود: «الدّعاء مخ العباده؛ مغز عبادت دعاست»، بهخاطر آن
است که در دعا حالتى وجود دارد که عبارت است از وابستگىِ مطلق به پروردگار و
خشوع در مقابل او. اصل عبادت هم این است. لذاست که در ادامه آیه شریفه «و
قال ربّکم ادعونى استجب لکم» مىفرماید: «إن الّذین یستکبرون عن عبادتى
سیدخلون جهنم داخرین». اصل دعا این است که انسان در مقابل خداى متعال، خود
را از انانیت دروغین بشرى بیندازد. اصل دعا، خاکسارى پیش پروردگار است.
عزیزان من! هرجا که شما نگاه کردید -چه در محیط خودتان، چه در کشور خودتان و
چه در سرتاسر دنیا- و بدى و فسادى را از ناحیه کسى، مشخّصاً دیدید، اگر
دقّت کنید مشاهده خواهید کرد که اساس و منشأ آن بدى و فساد، انانیت،
استکبار، استعلا و غرور انسانى است. دعا باید این را بشکند.
من یک وقت مىخواستم بحثى قرآنى در این خصوص عرض کنم که فعلاً مجالش نیست.
بحث قرآنى مربوط به ماجراى حضرت موسى علیهالسّلام است که از آن ماجراهاى
عبرتآمیز و عجیب تاریخ است. درباره این ماجرا هرچه بگویم تمام نمىشود.
واقعاً قرآن گنجینه عظیمى از تجربه موسوى براى ماست. در این ماجراى عجیب،
یکى از نقاط برجسته، خراب و فاسد شدنِ کسانى از همراهان موسى علیهالسّلام
است که از همراهىِ او برگشتند. من اینها را عرض مىکنم تا کسانى که اهل
تأمّل در آیات قرآنند، دنبالش بروند.
در قرآن چند مورد از این مسائل داریم که یکى مربوط به سامرى است، یکى مربوط
به قارون است و یکى هم مربوط به کسانى است که از رفتن به داخل ارض مقدسّه
استنکاف کردند. اینها مصادیق رجعت و ارتداد است... مثلاً قارونِ مبغوضِ
خبیثِ ملعونِ الهى، آنقدر انسان بدى است که قرآن کریم بخشى را به او
اختصاص داده است. مشکل قارون اینجاست که وقتى حضرت موسى علیهالسّلام به
او مىفرماید: «اموالى را که تو بهدست آوردى، زینت است» و به نصیحت وى
مىپردازد، در جواب آن حضرت مىگوید: «إنما اوتیتهُ على علم»؛ من آگاه و
عالم و توانا بودم!» به تعبیر امروزى: «هوش و ذکاوت داشتم، زرنگى داشتم،
سیاست بلد بودم. ناز شستم که این اموال را از این راهها به دست آوردم. به
کسى مربوط نیست!» او نمىفهمید که اموال را خدا داده بود. کما اینکه جان
را خدا به انسان مىدهد، فرزند را خدا به انسان مىدهد، دین را خدا به
انسان مىدهد و همهچیز مالِ خداست.
اى انسان نادان! چرا سرکشى مىکنى؟! چرا اشتباه مىکنى و مىگویى «منم که
این مال را به دست آوردم»؟! «من» کیست؟! خداى متعال به مبارزان فداکارى که
به میدان جنگ رفتند؛ جانهایشان را در مقابل تیرهاى دشمن سپر کردند؛
جنگیدند و بینى دشمن را به خاک مالیدند و نهایتاً دشمن را شکست دادند،
مىگوید: «و ما رمیت إذ رمیت و لکن اللَّه رمى». این تیرى که تو قبلاً
نحوه انداختنش را یاد گرفتى، سپس نشانه گرفتى، دقّت کردى و زدى تا اینکه
به هدف خورد، کارِ تو نبود. تو آن را به هدف نزدى، بلکه خدا زد. نیروى من
هم مالِ خداست، اراده من هم مالِ خداست. دقّت نظر من هم مالِ خداست. اصلاً
هرچه دارم مالِ خداست. آنوقت در مقابل این قدرتِ مالکِ محیطِ مدبّرى که
همهچیز من در قبضه قدرت اوست، گردن بالا بگیرم و بگویم «من»!؟ این، آن
نقطه فسادِ بشرى است. هرجا این باشد، بد است و موجب فساد مىشود.
فلان صهیونیستِ رئیسِ فلان کمپانىِ مثلاً چندملیّتى، اگر بگوید «من» و خیال
کند سیاست دنیا را مىچرخاند یا مثلاً هیتلرِ آتشافروز یا فلان
رئیسجمهورِ طغیانگر امریکا یا فلان دزدِ سرِ گردنه فلان نقطه یا فلان
شخصِ ملبّس به لباس دین اما در واقع دعوتکننده به نفس یا من و شمایى که
هیچکدام از اینها هم نباشیم اما در زندگىْ خود را بر هر چیز دیگر ترجیح
دهیم و استکبار و استعلا بورزیم، اینها مایه فساد خواهد شد. البته هرچه
انسان بزرگتر بود و قدرت بیشترى داشت، انانیت در او فساد بیشترى بهوجود
مىآورد. اما اگر کوچک بود، انانیت فقط به ضرر خود اوست و فساد کمترى براى
دیگران دارد. خاصیت دعا این است که نفسانیتها را مىشکند. لذاست که
گفتهاند: «حتى چیزهاى کوچکت را هم از خدا بخواه تا بفهمى که حقیرى. بدانى
که گاهى اوقات یک پشه یا مگس، انسان را از کار مىاندازد و آسایشِ وى را
مىگیرد: «و ان یسلبهم الذّباب شیئاً لایستنقذوه منه ضعف الطالب و
المطلوب». این است که دعا براى تضرّع پیش خداست؛ براى عرضِ حاجتْ پیش
خداست؛ براى تواضع و براى بیرون آمدن از پوسته دروغین استکبار و استعلاست.
خداى متعال، گاهى براى من و شما مشکلاتى بهوجود مىآورد تا وادار به تضرّع
و توجّه و خشوعمان کند. همانطور که در آیات کریمه قرآن مىفرماید: «و لقد
ارسلنا إلى امم من قبلک فأخذناهم بالبأسا و الضّراء لعلهم یتضرّعون. فلولا
إذ جائهم بأسنا تضرّعوا و لکن قست قلوبهم و زین لهم الشّیطان ما کانوا
یعملون». این تضرّع، نه براى خاطر خدا که بهخاطرِ خودِ ماست. خدا احتیاجى
به تضرّعِ من و شما ندارد:
تیشه زان بر هر رگ و بندم زنند تا که با مهر تو پیوندم زنند
این حالت تضرّع است که دل را از عشق خدا پر مىکند؛ انسان را با خدا آشنا
مىکند؛ انسان را از خودبینى و خودنگرىِ فسادانگیز تهى مىکند و او را از
نورِ مقدّسِ پروردگار و لطفِ الهى، سرشار مىسازد. قدرِ این را بدانید که
از همهچیز بالاتر است.
خطبههاى نماز جمعه تهران؛ 28/11/73
**************************************
*****************************