زندگینامه سردارشهید سیّد حسین الهی نیاکی
نام پدر: سید علیاکبر
نام مادر: بمانی
تاریخ تولد: 1339/4/10
وضعیت اشتغال: پاسدار
تحصیلات : دیپلم
یگان خدمتی: لشکر ویژه 25 کربلا
عضویت: رسمی سپاه
تاریخ شهادت: 1367/5/7
محل شهادت: شلمچه
نحوهی شهادت: اصابت ترکش
محل دفن: آمل
سن : 28 سال
تار و پود فکری و روحی خانواده را ایمان راسخ به خداوند تبارک و تعالی بهم سرشته بود و عشق به اهلبیت به خصوص شیفتگی و دلدادگی به سرور و سالار شهیدان، حسینبن علی (ع) زیبایی درخشانی به بنیان خانواده میداد. پدر چشم به آسمان داشت و مادر به توفیقات الهی امیدوار بود. کانون خانواده با ترنم حسینی گرم و گرمتر میشد. تا اینکه در دهم تیرماه سال 1339 امانتی به خانواده سید علیاکبر الهی بخشیده شد و نام او را مزیّن به نام نامی سرور و سالار شهیدان، «حسین» نهادند. کودک نورسیده با صفا و سادگی خاص روستایی، بال و پر گرفت و جسم و روح او متأثر از کوه سر به فلک کشیده دماوند ایستادگی میآموخت و از رودخانه هراز حرکت و رفتن . نسیم فرحبخش کوهستان روح و روان او را چون گونهاش به صراحت و صداقت و صمیمت جلا داد. از همان کودکی راهی را در پیش گرفت تا فردایی بس درخشان به یادگار بگذارد.
بعد از دوران ابتدایی از نیاک به آمل سفر نمود و در مدرسه راهنمایی حکیمی که بعد از انقلاب به شاهد تغییر نام یافت، ادامه تحصیل داد و مقطع متوسطه را در دبیرستان شاکری، پشت سر گذاشت.
شهید از سه سالگی، در اثر توجه و صیانت دینی پدر و مادر، به اقامه نماز پرداخت و از همان کودکی با قرآن انس پیدا کرد که همین دو (نماز و قرآن) سرمایهی جاودانهی او گردید. او با روحیهی شاد و اخلاق حسنه، سرآمد دیگران بخصوص همسن و سالان خود در رفتارهای اجتماعی بود. در دوران شکلگیری انقلاب، روح جستجوگر او، آگاهی و بصیرت کامل یافت و ضمن آشنایی با مسائل سیاسی به صف مبارزان پیوست و با شرکت در راهپیمائیها و تظاهرات در پیروزی انقلاب از خود شور و شعوری نشان داد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت افتخاری کمیته انقلاب اسلامی در آمد. در سال 1361 رسماً عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و به لحاظ استعداد هنری نقش مؤثری در گروههای مختلف هنری : خوشنویسی، مداحی و تبلیغات سپاه پاسداران آمل داشت. با شروع جنگ تحمیلی به جبههها اعزام گردید و با اطاعت خالصانه از فرامین رهبری در مسؤولیتهای ستادی لشگر 25 کربلا ایفای وظیفه نمود.
در طول سالهای دفاع مقدس، بارها با قبول مسؤولیتهای مختلف به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد و زمانی که در آمل حضور پیدا میکرد، در واحد بسیج سپاه آمل مسوولیت ستاد ناحیه کربلا 08 را بر عهده گرفت و بنا به فرموده فرماندهان و اعضای بسیج، آن ایّام از بهترین دوران فعالیت بسیج و اعزام نیروها به مناطق جنگی بود.
سال 1366 برای چندمین بار به جبهه اعزام شد و در بسیج لشکر 25 کربلا به عنوان قائم مقام و مسوول ستاد اردویی به جهاد و تلاش صادقانه مشغول شد تا اینکه در هفتم مرداد ماه همان سال در کربلای شلمچه با ذکر «یا حسین» به جوار رحمت حقبال و پر گشود و به آرزوی دیرینه خود دست یافت. او رفت ولی صداقت و اخلاص و تواضع او در قاب خاطرات بستگان، آشنایان، دوستان و همرزمان ثبت و ضبط شده است.
هنور هم خاطرات، دغدغه، همّت و تلاش شهید سید حسین الهی در جهاد کشاورزی روستایی و برداشتن کولهبار سنگین کار و زراعت از دوش اهالی روستای نیاک، کامها را شیرین میکند. هیچگاه ترنم بهجتآور آیات قرآن و صدای دلنواز دعای کمیل، راز و نیاز شبانه و استغاثه العفوالعفو از صفحهی ذهن خانواده، دوستان، نزدیکان و همراهان محو نمیشود.
خلاصهای از وصیتنامه پاسدار شهید سید حسین الهی (نیاکی)
در شگفتم از اینکه، کسی که به حقیقت مرگ یقین دارد چگونه شادی میکند. کسی که حساب و کتاب روز جزا را باور دارد چگونه در جمع مال و منال میکوشد. کسی که به قبر و حقیقت آن ایمان دارد چگونه خنده بسیار میکند. کسی که اعتقاد به زوال و فنای دنیا دارد چگونه به آن مطمئن است و نیز در تعجّبم از کسی که به بقا و جاودانگی آخرت و نعمتهای آن ایمان دارد چگونه آسوده است.
خداوندا! در این لحظه که قلم در دست گرفتهام و این مطلب را مینگارم نمیدانم چه بسر من میآید زیرا از سرنوشت خود خبر ندارم.
ولی نعمتا! آرزویم این است اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.
خداوند! زندگی مرا از زندگی محمد و آل محمد قرار ده و مرگ مرا در راه محمد و آل او قرار ده. غم دوری عزیزان مانند یک کوه بر جانم سنگینی میکند و نمیدانم چه کنم، غم دوری عزیزانی مانند، اسماعیل، امیرحامد، علی، حسین و ... نمیدانم گناهم چقدر است تا حال مرا نگهداشته و از تو جدایم کرده است آرزوی وصال تو دارم، آرزوی در جوار نبی تو بودن در دارالسلام و کنار شهیدانی مانند، بهشتی، رجایی، باهنر، مطهری ...
ای خدای مهربان ! تو خود گواه من باش که این راه را برای رضای تو و به خاطر تو انتخاب کردم ولاغیر.
با اندک شناختی که از تو داشتم، با رهنمودهای پیامبر گونه امام خود در این راه قدم گذاشتم، برای این به میدان نبرد «جنگ حق علیه باطل» آمدم تا به دنیا ثابت کنم که اسلام هنوز تنها نیست و هنوز کسانی هستند که خون ناقابل خود را پای این درخت کهنسال که هزار و چند صد سال قبل بر این پهنهی گیتی به دست توانای رحمتالعالمین خاتم پیامبران حضرت محمد (ص) کاشته ، بریزند و او را زنده نگهدارند.
خداوند! آرزویم این بود. وقتی نام حسینی و لباس حسینی به من عطا کردی ، عملی حسینی به من عطا فرمایی.
معبودا! جز جان، چیزی دیگر ندارم که تقدیم مقام اقدس حضرتت نمایم، این ارزانترین متاع ناقابل را از من بپذیر و مرا شهید بمیران.
پدر عزیز و مهربانم! درود خداوند و رسول گرامی او شامل حال تو باد، سلام بر تو ای پدر پیر و والا مقام من، ای عزیزی که سالها خاطره عاشورای حسینی را با نوحهسرایی اهلبیت در ذهن مردم زنده نگهداشتی، شاد و سربلند باش که ذاکر بودن خود را نسبت به رسول خدا و اهلبیت عصمت و طهارت ثابت کردی، خرم و آزاد قدم بردار که حسین نالایق خود را فدای پارهی تن صدیقه کبری، فاطمه زهرا (س) حسین (ع) کردی که جان عالمی فدای فاطمه (س) و فرزندان او باد.
مادر عزیزم! سلام و درود خداوند و اولیای گرامیش بر تو باد، بر تو مادری که از فاطمه و زینب (س) درس استقامت آموختی تا چگونه در مصیبتها استوار باشی، سلام ناقابل من بر تو مادر عظیمالشان که بس مقامی بزرگ نزد پروردگار عالمیان داری و بهشت زیرپای شما مادران شریف است.
برادران مهربانم! شما مرا از هر کسی بهتر میشناسید آگاهید که این راه را خود برگزیدهام و کسی مرا به اجبار نبرده است پس شما راه مرا ادامه دهید و امام را تنها نگذارید که هر که راهی غیر از راه اسلام برود هلاک خواهد شد و جای آن آتش جهنم است و در انتظار فرج امام عصر (عج) باشید که انتظار فرج امام زمان انتظار قدرت اسلام است.
رویاهای مادر شهید
مادر شهید سید حسین الهی نقل میکرد: «چند سال قبل از ولادت حسین عزیزم خواب دیدم، در حیاط امامزاده ابراهیم آمل باغ وسیعی درست کردند و مشغول گلکاری بودند. در گوشهای از این گلستان، جای خالی وجود داشت. پرسیدم چرا آن نقطه خالی از گل است؟ به من جواب دادند: آنجا را باید تو گل بکاری!
مادر شهید در شب شهادت پسرش خواب میبیند که در جلوی مسجد جامع نیاک در حال عبور بود که خانمی با چهرهی پوشیده از مسجد بیرون می آید و رو به مادر شهید میکند و میگوید: حسین رفت پیش حسین(ع). صدام، سگ کیست که حسین را اسیر کند. حسین رفت کربلا. مادر شهید از خواب بیدار میشود و به پدر شهید میگوید: حسین شهید شد.