ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آیت الله واعظ به روایت یار خراسانی اش
دیدبان: تنها افرادی که کتاب شرح اسم را خواندهاند، درک میکنند که مقام معظم رهبری چه رفیق و یاری را از دست دادند. در سراسر کتاب نام دو نفر بیش از همه تکرار میشود: آیت الله واعظ طبسی و آیت الله هاشمی نژاد. سه یاری که بیشتر مبارزات را در مشهد مدیریت میکردند و در همه حوادث انقلابی مشهد حضور داشتند. به دلیل این نقش بیبدیل آیت الله واعظ طبسی بار دیگر به «شرح اسم» مراجعه کردیم و خاطرات جالبی که «آقا» درباره آقای واعظ فرمودهاند، را برای شما انتخاب کردیم. در ادامه برخی از آنها را ملاحظه میکنید.
کارگردان تظاهراتهای مشهد چه کسی بود؟
بیشتر طلبههای علوم دینی مشهد اما، علاقه مند به امور سیاسی بودند. هر چند شمار طلاب پا به رکاب، آماده اقدام و اهل مبارزه کم بود، اما عمدتاً به این موضوعات علاقه نشان میدادند. اینان به روحانیان مبارز، زندان کشیده و سیاسی توجه داشتند. «البته کارگردانها در میان طلاب عده معدودی بودند. سال 43 وضعیت این طور بود ... وقتی ما تلاشهای سال 43 را از یادمان ... میگذرانیم میبینیم کسانی که این تلاشها را اداره میکردند چند نفر معدود بودند ... مرحوم [سیدعبدالکریم] هاشمی نژاد بود، آقای [عباس واعظ] طبسی بود، بنده بودم، آقای [محمدرضا] محامی بود. یکی دو نفر دیگر هم بودند ... و من دیگر کمتر کسی یادم میآید که توی این مسائل، کارگردانی داشته باشد.» (ص 199)
وقتی آقا و آقای واعظ به فکر تأسیس مدرسه علمیه میافتند
آقای خامنهای و همفکرانش همچنان به دنبال راهی بودند که بتوانند مدرسهای برای آموزش و تربیت طلبهها تأسیس کنند. آنان میخواستند با این کار، در حد توان خود، نظام آموزش علوم دینی را از مداخلات سازمان اوقاف دور نگه داشته، بر تربیت طلبهها نظارت بیشتری داشته باشند. دو سالی از ریاست منوچهر آزمون بر سازمان اوقاف میگذشت. روحانیان آگاه، از سوابق او، عضویتش در حزب توده، وابستگی رسمی به ساواک، دیدگاههای غیرمعمول درباره وقف و ... باخبر بودند. نظر آقایان خامنهای و طبسی را نسبت به اوقاف میتوان در گزارشی که برای ساواک تهیه شد، دریافت. نفر سوم این دو، آقای محامی بود. در نشستی که اینان در خانه آقای خامنهای داشتند «تصمیم گرفته شد اگر از خامنهای، طبسی و محامی، طلاب علوم دینی راجع به بودن در مدارس که اختیارش در دست اوقاف است سئوال کردند، به آنها گفته شود تا وقتی که اوقاف برنامهای پیاده نکرده، طلاب در مدارس باشند و لکن اگر در آینده برنامه اوقاف در مدارس پیاده شد، طلاب حرف آنها را قبول نکنند تا این که آنها را از مدارس بیرون نمایند و دفتر اوقاف را هم الآن اگر مجبور نیستند، امضاء نکنند و اگر مجبور شدند آن را امضاء کنند.» (ص 481)
تسلیت به پدر شریعتی و بازهم همراهی دو یار دبستانی
آقای خامنهای همراه آقای واعظ طبسی در پنجم تیر به خانه آقای محمدتقی شریعتی رفتند و با او همدردی کردند. «من در مشهد جز سه چهار نفر اولی بودم که از واقعه مطلع شدند و تقریباً شک نکردم که شهید شده است. پدرش هم ... هنگامی که نرمنرم به او تفهیم شد که دکتر فوت کرده است، اولین جمله او که با گریه و زاری همراه بود، این بود: علی را کشتند و همه جمعیت 20-30 نفره آن جلسه که همه با هم میگریستند همین را فهیمده بودند. مسئله سکته و ربط آن با روزی هفتاد هشتاد سیگاری که دکتر دود میکرد، بعداً به تدریج مطرح شد.» (ص 563)
سخنرانیهای انقلابی «آقا» و آقای واعظ در راهپیماییهای مشهد
پیش از رسیدن ماه محرم (11 آذر 1357) آقای خامنهای همراه آقای هاشمینژاد برای هماهنگی بیشتر به شهرهای قوچان، شیروان و بجنورد رفته بود و برنامههای این ماه را برای روحانیان آن شهرها توضیح داده بود. تحرکات او در بیرون از مشهد با آمدن ماه محرم نیز ادامه یافت و در هفدهم آذر/هفتم محرم همراه آقایان واعظ طبسی، سیدکاظم مرعشی و پسران سیدعبدالله شیرازی راهی فریمان شد. تظاهرات 20 هزار نفری آن روز فریمان در حالی برگزار شد که اینان پیشاپیش جمعیت حرکت میکردند. مجسمه محمدرضا پهلوی نیز توسط مردم از طاق نصرت شهر پایین کشیده شد و عکس امام را جای آن نصب کردند. مجسمه رضاشاه هم در حال سقوط بود که مأموران نگذاشتند. با این حال او مقر اصلی فعالیتهای آشکار خود را در دهه اول محرم مدرسه علمیه نواب قرار داده بود. «از جمله برنامههایم برپایی مجلس عزای حسینی در مدرسه علمیه نواب بود. این مدرسه جایگاه مهمی داشت. برگزاری چنین مجالسی [با آن برنامهها] در مدرسه نواب بیسابقه بود.»
خبر مراسم مدرسه، مردم را به این مرکز علمی کشاند. شبستان پر میشد از جوانان. هر شب سخنرانی میکرد، شعر خوانده میشد و اخبار سراسر ایران به اطلاع حاضران میرسید. «من هر شب سخنرانی داشتم، هر چند کوتاه. جالب است که نوارهای این مجالس در میان آن حوادث بزرگ، سالم مانده است... راهپیماییها هر روز از اطراف مدرسه نواب و مسجد کرامت شروع میشد. در این مسجد هم مراسمی منعقد میشد. [در تظاهرات] هر پارچهنوشتهای را دو نفر در دست میگرفتند و پشت آن انبوهی از مردم... [حرکت میکرد.] در پایان راهپیماییها من، طبسی و هاشمینژاد سخنرانی میکردیم؛ و گاهی یکی یا دو نفر از ما سه نفر. سخنهایی که بر زبانم جاری میشد، خودم را مبهوت میکرد. [انگار] هر چیزی از اراده ما خارج است... به یاد دارم به وقت سخنرانی دستهایم را برای مدت طولانی از هم باز نگه میداشتم، در حالی که در سخنرانیهای عادی چنین عادتی نداشتم.» (صص 624-625)
همراهی «آقا» و آقای واعظ در محاصره بیمارستان
بیستوسوم آذر/ سیزدهم محرم در خانه آقای قمی مراسم عزاداری امام حسین (ع) برپا بود و آقای خامنهای در آن شرکت داشت. نشسته بود که فردی در گوشی خبر محاصره جوانان توسط مأموران نظامی را داد. گفت که در موقعیت خطرناکی هستند. بهتزده شد و همراه او بیرون آمد و از جزئیات خبر پرسید. شنید که شماری از دانشجویان دانشکده پزشکی در بیمارستان شاهرضا به دلیل همراهی با مردم انقلابی در محاصره نظامیان هستند و دستور بازداشت آنها داده شده است. تیراندازی هوایی برای ریختن ترس در دل دانشجویان ادامه دارد. دانشجویان آن فرد را فرستاده بودند تا خبر را به آقای خامنهای برساند. کمک میخواستند.
ابتدا با آقای واعظ طبسی مشورت کرد. بنا شد دیگر روحانیان مؤثر را برای چارهجویی خبر کنند. با میرزاجواد تهرانی، شیخابوالحسن شیرازی، سیدکاظم مرعشی، شیخ حسنعلی مروارید و دیگران به گفتوگو نشستند. خبرهای ناگوار همچنان میرسید و خطر، جان دانشجویان را تهدید میکرد. آخرین خبر این بود که دانشجوها در آستانه قتلعام هستند و اگر علماء خود را برسانند، چه بسا بتوانند به ماجرا پایان دهند. دیگر وقتی برای مشورت بیشتر باقی نماند. «بحث را بریدم و گفتم من و آقای طبسی به بیمارستان میرویم... شما بزرگان چه بیایید و چه نیایید. همه آنان که بعضاً کهنسال هم بودند، راهی شدند.» (ص 629)
کمک به زلزلهزدگان کاخک و باز هم همراهی دو یار قدیمی
ساعت 2 بعد از ظهر روز شنبه 9 شهریور 1347 استان خراسان لرزید. مرکز زلزله در کاخک، بخش مرکزی شهرستان گناباد بود. یک روز بعد روزنامهها نوشتند که دهها شهر و روستا ویران شده، در کاخک اثری از زندگی نیست؛ منطقه همچنان میلرزد؛ در چند نقطه از قراء اطراف گناباد و کاخک شدت زلزله به اندازهای بود که زمین را شکاف داده است. این زلزله که به زلزله دشت بیاض و زلزله فردوس نیز شهرت یافت، منشأ تحرکات مردم منطقه گردید. این اقدامات در پس اخبار رسمی جراید که خبر سفر امیرعباس هویدا، نخستوزیر، و سپس محمدرضا پهلوی و همسرش به منطقه را پوشش میدادند، ناگفته و نادیده ماند. اما کمکهای مردمی از مشهد روانه شده بود. «وقتی زلزله پیش آمد، ما از فرصت استفاده کردیم. با بعضی از دوستان تماس گرفتم. گفتم میخواهیم برویم فردوس. بعضی از دوستان استقبال کردند. آقای طبسی، آقای هاشمینژاد و یک مشت بازاری علاقهمند و عدهای از طلاب، 10 الی 15 تا ماشین و 70 الی 80 نفر آدم راه افتادیم و به طرف منطقه زلزلهزده رفتیم.»
نخستین محموله سه روز پس از حادثه به منطقه راه افتاد. غیر از یادشدگان، سیدمهدی طباطبایی، سیدعباس سیدان، سلطانی، شیخابوالقاسم تلافی، مقدس گلابگیر، سیدمحمود قمی و سیدجعفر قمی نیز دستاندرکار بودند. گزارشگر ساواک که این تحرکات را زیر نظر داشت پس از نام بردن افراد اصلی این کاروان نوشت که دو کامیون خواروبار و پوشاک به محل زلزلهزده اعزام شد. این گروه پس از ورود به گناباد به دیدن مجروحین رفتند. سپس چادری در فلکه اصلی فردوس به پا کردند و کالاهای همراه را برای توزیع در آن جای دادند. کمکرسانی شروع شد، اما خیلی زود با اعتراض سرهنگی که گویا سرپرستی تشکیلات شیر و خورشید را عهدهدار بود، روبهرو گردید. سرهنگ میگفت شما چه کاره هستید که میخواهید به مردم کمک کنید؟
ما را تهدید کردند و گفتند اگر نروید به زور بیرون میکنیم. ما گفتیم نمیرویم. دوستان ترسیدند. من گفتم نباید بترسیم، زیرا در وضعی که ما داریم ترس معنی ندارد و علتش هم این است که ما برای کمک به مردم آمدهایم و همه امکانات مردم در دست ما است. (ص 304-305)
وقتی «آقا» در ساواک آقای واعظ را لو نمیدهد
سؤال: آیا شما شیخ عباس طبسی واعظ، شیخ محمدرضا محامی، شیخمیرزاابوالقاسم تلافی و شیخاحمد کافی رامیشناسید؟ آشنایی شما با نامبردگان تا چه حدودی است و از چه تاریخی آشنایی دارید؟
جواب: افراد فوق را میشناسم، با آقای طبسی از اوایل تحصیل ایشان و با آقای محامی از سالهای 1337 تقریباً در سر درس آیتالله میلانی و با آقای تلافی هم از همان اوان که هر دو محصل مدرسه نواب بودیم آشنا شدم. آقای کافی را در چند سال پیش که برای منبر به مشهد آمده بودند شناختم و بعدها در تهران که اینجانب در مسجدی امام جماعت بودم ایشان در همان مسجد یک دهه منبر رفتند و بعد از آن هم گاهگاه تصادفاً ایشان را دیدهام.
سؤال: نحوه فعالیت علیه مصالح کشور و اقداماتی که با همکاری نامبردگان برخلاف مصالح وطن و بر له خمینی انجام داده بیان نمایید و نقش هر یک از نامبردگان فوق (طبسی، محامی، تلافی، کافی) را ذکر نموده روشن کنید تاکنون هر یک چه اقدامی به نفع خمینی کردهاید؟
جواب: اینجانب همانطور که در بازجویی قبل اظهار کردم کوچکترین اقدامی علیه مصالح کشور نکرده و هم کوچکترین قدمی در راه تبلیغ برای آیتالله خمینی برنداشتهام، از نقش نامبردگان نیز در این مورد اطلاعی ندارم. (ص 368)