انگار کسی شده ام !
حاج مصطفی رو دیده بودن که به سمت روستای زادگاهش میره. تعجب کردم که چرا یک راست به ورامین نیومده. وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت رفته بوده منزل فلانی که حالش رو بپرسه.من اون بنده خدا رو که پیرمرد فقیری بود، می شناختم. پرسیدم: «مگه طوریش شده؟» گفت: «نه بابا، طوریش نیست. مگه عیب داره آدم احوال هم ولایتیش رو بپرسه؟»وقتی دیدم دلش نمی خواد جواب بده، دیگه پاپیچش نشدم. مدتی گذشت و حاج مصطفی چند بار دیگه هم این کارو کرد.بعدها فهمیدم که اون روز به خاطر انجام موفقیت آمیز عملیات حمله به اچ 3 با چند تا از خلبان های دیگه به حضور امام رفته بودن و بعد از اون بوده که یک راست به سمت روستا و خونه اون بنده خدا میره.یه روز بهش گفتم که از این قضیه خبر دارم و دوباره ازش خواستم که فقط دلیلش رو بهم بگه.گفت: «شما چرا این قدر کنجکاوی می کنی؟ راستش روز ملاقات احساس کردم کسی شده ام که امام منو به حضور پذیرفته. برای این که دچار هوای نفس نشم و خدای نکرده غرور من رو نگیره، تصمیم گرفتم سراغ فقیرترین مرد روستا برم تا یه خورده از اون حال و هوا بیرون بیام.
شهید مصطفی اردستانی اعجوبه قرن ،ص242-243
منبع:گروه اینترنتی رهروان ولایت