ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
"حاجرجب محمدزاده"/ "بابا رجب" آسمانی شد + عکس
رجب محمدزاده جانباز ۷۰درصد مشهدی که از ۱۷ تیرماه بهدلیل عفونت شدید ریه در بیمارستان بستری شده بود، دقایقی پیش به جمع یاران شهیدش پیوست.
گروه استانهای خبرگزاری تسنیم ــ مشهد مقدس ــ مرجان شریعت: شنیدن خبر برایم ناراحت کننده بود، خبری با این عنوان که "بابا رجب در بیمارستان بستری شد" با شنیدن خبر نخستین تماس با محمدرضا محمدزاده پسر "بابا رجب" برقرار شد و او نیز این خبر را تأیید کرد و گفت: پدرم بهدلیل عفونت ریه در بیمارستان امام حسین(ع) بستری شده است.
خود را به بیمارستان امام حسین(ع) رساندم "بابا رجب" در یکی از اتاقهای بیمارستان روی تخت دراز کشیده است و نمیتواند حرف بزند حتی مثل گذشته شکسته شکسته ...
بهاندازهای ریهاش عفونت کرده که مدام تب میکند و خانواده هر لحظه شاهد وضعیت وخیم پدر میشوند و بهقول محمدرضا؛ "پدرم هرچند قطع عضو نشده اما از کودکی تا به امروز، روزی چند بار جلوی چشمانمان شهید میشود".
شاید سه سال پیش که برای اولین بار چهره "بابا رجب" را در قاب عکسی در فضای مجازی دیدم تصورش را هم نمیکردم "بابا رجب" با چهرهای که بر اثر شدت خمپاره از بین رفته و در فضای کوچه و خیابان همه از او فرار میکنند و او را بهعنوان یک جانباز نمیشناسد چنین قلب مهربان و رئوفی داشته باشد.
نانوای بسیجی که سال 1366 در منطقه حور عراق بر اثر اصابت خمپاره صورت خود را از دست داد و امروز با 70درصد جانبازی در هیاهوی شهر به فراموشی سپرده شده تنها برای اینکه سیرت دارد اما صورت ندارد.
جوانمردی که سال 64 بهعنوان بسیجی، چهار مرحله به جبهه اعزام شد و آخرین باری که خاک جبهه را لمس کرد، سال 66 و در مکانی بهنام ماهوت عراق بود و این بسیج شدن و اعزام به جبهه تجربه ای بود برای جوانی که یک عمر سختی کشیدن و فاصله گرفتن از جامعه و زندگی عادی را به جان خرید و من در بیمارستان مرور میکنم مصاحبههایی را که با بابا رجب داشتم.
روز اولی که به خانهاش رفتم به استقبالم آمد با اینکه نمیتوانست درست صحبت کند اما بریده بریده خوشآمدگویی گفت و از اینکه به یادش بودم و مثل خیلی از مردم از او و چهرهاش نمیترسم تشکر کرد.
بابا رجب به من گفت: در هنگام حادثه، چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، من هم در حال شکستن یخ بودم و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر خورد.
یکی از دوستانش یک دست و یک پایش قطع شده بود و دیگر همسنگریهایش همه شهید شده بودند، هیچکس تصور نمیکرد حاج رجبی که خمپاره به صورتش اصابت کرده زنده بماند.
وی گفت: فقط از پشت سر تشخیص داده میشدم، ترکشی که به صورتم خورده بود تمام صورتم را از بین برده بود، 20 روز در بیمارستان تبریز و 18 ماه در بیمارستان فاطمة الزهرای تهران بستری شدم.
به یاد دارم روزی که "بابا رجب" آستین لباسش را بالا زد و گفت: 24 بار عمل روی صورتم انجام شده و هر بار یک تکه پوست از دست و پایم جدا کردند و به صورتم پیوند زدند، از پوست سرم محاسنم را درست کردند اما استخوان دماغم دیگر جوش نخورد و صورتم با وجود اینکه 24 بار عمل شده اما هنوز هم به حالت عادی برنگشته، غذا خوردن برایم مشکل است، بویاییام را از دست دادهام و چشمانم نیز بسیار کمسو شده است.
به یاد میآورم که حاج رجب دوست داشت بعد از 28 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی بخورد بهویژه سالاد شیرازی، اما سالهاست که با سرنگ غذا میخورد و این روزها که در بیمارستان به سرمیبرد تنها با سرم تغذیه میکند.
به یاد میآورم روزی را که بههمراه بابا رجب به زیارت امام رضا(ع) رفتیم و مردم بسیاری او را میشناختند اما نه بهعنوان یک جانباز بلکه بهعنوان مردی که صورتش را بر اثر تصادف از دست داده یا بر اثر سوختگی و جذام و من آن روز افتخار میکردم به اینکه با بزرگمردی همانند بابا رجب همراه شدهام، مردی فروتن و متواضع که از صورتش گذشت اما سیرتش را هیچوقت از دست نداد.
در بیمارستان امام حسین(ع) خانواده "بابا رجب" با خوشرویی از حضورمان استقبال میکنند، کنار تخت "بابا رجب" میروم خیلی ضعیف و شکسته شده است خیلی بدتر از آن روزهایی که به دیدنش میرفتم، باورش برایم سخت نبود چرا که پیش از این پیگیر حال و روزش بودم و بارها پسرش گفته بود: عفونت دهان و گوش پدرم را خیلی آزار میدهد و این شرایط بهدلیل بالا بودن سنشان شرایط بسیار سختی را برایش رقم زده است.
بابا رجب تنها آرزویش دیدار با مقام معظم رهبری بود و سال گذشته آرزویش برآورده شد، نام رهبر را که میآورم با خوشحالی اما شکسته شکسته میگوید: رهبر را دیدم فقط اشک ریختم، فکر نمیکردم به آرزویم برسم.
حاج رجب با دستش پیشانیاش را نشان میدهد و از کلماتی که بهسختی از دهانش بیرون میآید متوجه میشوم مقام معظم رهبری بر پیشانیاش بوسه زدهاند.
پسر "حاج رجب" میگوید: از روزی که پدرم در بیمارستان بستری است باور اینکه پدرم جانباز 70 درصد است برای خیلی از پرستاران و مردم سخت است. خیلیها از چهره پدرم میترسند و همیشه میگفتند "نگذارید بیرون بیاید" درصورتی که پدرم زیباییاش را بهخاطر دفاع و آزادی مردم ایران داده است، من نمیتوانم آزادی پدرم را از او بگیرم.
محمدرضا محمدزاده میافزاید: پدرم از 17 تیرماه بهدلیل عفونت شدید ریه در بیمارستان بستری شده است، این عفونتها از گوش و دهان به ریه منتقل شده است و بهدلیل عفونت شدید ریه بهزور سرم در شرایط هوشیاری مانده است.
تمام این خاطرات را در حالی به یاد میآورم که حاج رجب روی تخت بیمارستان دراز کشیده و بهعلت عفونت شدیدی که دارد نمیتواند حتی بریده بریده سخن بگوید.
حاج رجب محمدزاده معروف به "بابارجب" که در بیمارستان رضوی مشهد بستری بود متأسفانه دقایقی پیش به جمع یاران شهیدش پیوست.
فرزند وی در گفتوگو با تسنیم ضمن تأیید خبر شهادت حاج رجب محمدزاده گفت: پدرم تحت مراقبتهای ویژه بود و البته اوضاع جسمانی مساعدی نیز نداشت و متأسفانه دقایقی پیش شهید شد.
انتهای پیام/*
منبع:تسنیم