ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
«محمد» ظهر عاشورا ارباً اربا شد/ تنها آرزویمان دیداری با رهبر معظم انقلاب است
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «شب عاشورا «محمد یزدانی» خواب دید که فردا هنگام نماز ظهر به شهادت میرسد. روز بعد با اصرار میخواست تا او آب را به خط مقدم برساند. او ظهر عاشورا حین آبرسانی به رزمندگان، توسط گلوله مستقیم توپ دشمن به شهادت رسید و پیکرش پاکش ارباً اربا شد. ما تکههای پیکرش را بر روی یک برانکارد جمع کردیم و در کنار پیکر این شهید نماز ظهر عاشورا را خواندیم. یک دوربین این صحنه را ثبت کرد که شهید مجتبی هاشمی و شاهرخ ضرغام به همراه ۷۰ نفر در این عکس حضور دارند. آن روز ما تعداد زیادی اسیر گرفتیم. آنها خودشان را تسلیم کردند و گفتند که ما فکر میکردیم شما کافر هستید وقتی نمازتان را دیدیم، خودمان را تسلیم کردیم.»
متن بالا برگرفته از سخنان «قاسم صادقی» از نیروهای فداییان اسلام و همرزم شهید «محمد یزدانی» است. برای آشنایی بیشتر با این شهید ظهر عاشورای سال ۵۹، خبرنگار ما به گفتوگو با علیمیرزا یزدانی و فاطمه سلطانگودرزی، پدر و مادر این شهید بزرگوار پرداخت که در ادامه مشروح آن را میخوانید.
از کوچههای خیابان وحدت اسلامی گذشتیم و به یک منزل دو طبقه قدیمی رسیدیم. از همان ابتدای ورود تا طبقه بالا، دیوارها با پارچه سیاه پوشانده شده بود. پدر شهید به استقبالمان آمد و اظهار داشت که «به منزل شهید یزدانی خوش آمدید.» با احترام ما را به خانهشان دعوت کرد. پیش از آنکه مادر شهید به جمع ما بپیوندد، پدر شهید گفت «بعد از شهادت پسر و دامادمان همسرم شرایط جسمی و روحی خوبی ندارد.» متوجه شدیم که نباید خاطرات محمد را برای مادرش تازه کنیم. طولی نکشید که مادر شهید با واکر آرام آرام به سمت ما آمد. چهره آرامی داشت. او هم همچون همسرش با رویی گشاده از ما استقبال کرد و گفت «از این که ما را فراموش نکردید، تشکر میکنم.» دور تا دور خانه مملو از عکسهای محمد بود. پدر شهید عکسها را روی میز گذاشت تا از آنها عکس بگیریم.
برای کار خیر «نه» نیاورید
مادر شهید یزدانی در ابتدای سخنانش روایت کرد که «چهار پسر و دو دختر دارم. یکی از آنها را در راه خدا دادم. محمد فرزند اول ما بود. یکی از خصوصیات اخلاقی بارزش، احترام به بزرگترها بود. هرگز به یاد ندارم که به ما یا اطرافیان بیاحترامی کرده باشد. هر کاری که از او میخواستم، برایم انجام میداد. اواخر پیروزی انقلاب بود که محمد دیرتر به خانه میآمد. میدانستیم که فعالیتهای انقلابی دارد، اما به ما نمیگفت که چه کار میکند. از او میخواستم که شبها زودتر به خانه بیاید. پدرش هم گاهی به او توصیههایی میکرد اما محمد میگفت «در کار خیر و واجب «نه» نیاورید.» در تظاهرات هم شرکت میکرد.»
وی در خصوص دیگر خصویات اخلاقی شهید عنوان کرد: «محمد در کار خیر پیشقدم بود. آن زمان برای تهیه نفت صفهای طولانی بود. محمد روزی پیرزنی را دید که نمیتوانست در صف بایستد، آدرسش را گرفته و گفته بود که من برای شما نفت میآورم. او به خانه آمد و از نفت خانهمان برای آن پیرزن برد. از وسایل شخصیاش هم به نیازمندان میبخشید. وقتی به او میگفتم که خودت به این وسایل نیاز پیدا میکنی، میگفت «بعدا برای خودم میخرم.» او دانشجوی رشته برق بود. در کنار تحصیل کار هم میکرد، وقتی برای کار به منزل کسی میرفت و متوجه میشد که وضعیت اقتصادی خوبی ندارند، از آنها پول نمیگرفت. حتی پیش آمده بود که به آنها کمک مالی هم میکرد.»
مادر شهید به روزهای اعزام محمد اشاره کرد و گفت: «یک روز محمد به خانه آمد و گفت که میخواهد به جبهه برود. آن موقع قرار بود که برایش زن بگیریم. گفتم وقت ازدواجت است و از طرف دیگر تو سرباز نیستی و وظیفه نداری که بروی. محمد گفت که دشمن به خاک کشورمان تجاوز کرده است. اگر هر خانوادهای مانع رفتن فرزندش شود، اتفاقات ناگواری در کشور میافتد.»
پدر شهید یزدانی در تکمیل سخنان همسرش، اظهار کرد: «از سرکار که به خانه آمدم، محمد را دیدم که در ورودی درب خانه نشسته بود و مادرش نیز در خانه گریه میکرد. پرسیدم چه اتفاقی افتاده است. محمد پاسخ داد که «من میخواهم امروز به جبهه اعزام شوم.» من هم گفتم که الان وقت اعزام نیست و بعدا اقدام کن، اما او پافشاری میکرد که امروز باید برود. سرانجام با حرفهایش من را راضی کرد. از او پرسیدم که چرا امروز نورانی شده است که آرام به گونهای که مادرش نشنود، گفت «غسل شهادت کردهام.» آن روز محمد اجازه نداد من و مادرش برای بدرقه تا مسجد همراهش برویم. در همان خانه خداحافظی کردیم و او رفت.»
وی ادامه داد: «چند روز بعد محمد از جبهه برای مادرش نامه فرستاد. یک مرتبه هم تماس گرفت و گفت که در دشت ذوالفقاری آبادان است. پرسیدم که چه زمانی برمیگردد که گفت «هر وقت دشمن را تا پشت مرزها کشاندیم و به زیارت حرم امام حسین (ع) رفتیم، سپس برمیگردم.»»
پدر شهید درباره شهادت پسرش، گفت: «یک روز از سرکار به خانه میآمدم که متوجه شدم در خانه ما جمعیت زیادی حضور دارد. نزدیکتر که رفتم صدای همسرم را شنیدم که محمد را صدا میزد. وارد خانه که شدم گفتند که یک نفر خبر شهادت محمد را آورده است. ما را برای وداع با پیکر محمد به معراج الشهدا بردند. پیکر محمد متلاشی شده بود. سر، دست و پا نداشت. سینه خونیاش را بوسیدم و سپس او را کفن کردیم. محمد به امام حسین (ع) ارادت خاصی داشت و در همان ایام هم به شهادت رسید. ما از سالها قبل از شهادت محمد در خانهمان ایام محرم مراسم عزاداری برگزار و غذای نذری پخش میکردیم. این رسم را تا امروز ادامه دادیم.»
حضور محمد را در خانه حس میکنم
مادر شهید در ادامه سخنان همسرش، خاطرنشان کرد: «من حضور محمد را در خانه حس میکنم. او را میبینم. عکسهایش را در دیوار نصب کردهایم که هر کجا مینشینم، او را ببینم. افراد زیادی به من گفتند که از محمد حاجت گرفتهاند. من که از او راضی هستم، امیدوارم خدا هم از محمد راضی باشد.»
وی افزود: «حدود دو سال پیش، قاسم صادقی همرزم پسرم، من و همسرم را به یادمان دشت ذوالفقاری برد. او نحوه شهادت محمد را برایمان تعریف کرد. همچنین در آنجا قتلگاه محمد را نشانمان داد. از صادقی درخواست کردم که مکانی برای اسکان بسازد تا خانواده شهدا بتوانند بیشتر به این مکان بیایند. از آن سفر به بعد، شرایط جسمیمان اجازه رفتن به آنجا را نداد، اما وی طی تماس تلفنی به من گفت که سنگرهایی برای اسکان در دشت ذوالفقاری ساخته است.»
پدر شهید در پایان خاطرنشان کرد که «تنها آرزوی من و همسرم این است که یک دیدار با رهبر معظم انقلاب اسلامی داشته باشیم.»