ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
روایتی از انفجار ماشین حامل «حاج قاسم سلیمانی» از زبان خودش
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، عملیات «فتح المبین» با موفقیت سربازان امام خمینی (ره) به پیروزی رسید و سهم یاران حاج قاسم سلیمانی در این حماسه بزرگ، تصرف عمق استراتژیک دشمن در دشت عباس بود.
با سقوط این جبهه و عدم توان لشکر ۱۰ زرهی عراق در مقابل هجوم عاشقان ثارالله (ع)، دشمن از جادهای که به تنگه ابوغریب و چم سری میرسید، عقبنشینی کرد. آن زمان فرمانده تیپ، بسیجیوار به تعقیب دشمن سراپا مسلح پرداخت که روایت آن از زبان سردار سلیمانی شنیدنی است و در ادامه آمده است.
«اولین بار یک استیشن به ما داده بودند و اولین ساعتی بود که سوار این ماشین شدیم. من به اتفاق مهدی کازرون و سید غضنفر تهامی که بیسیمچی من بود و حسن داناییفر که آن روز به انتقاد شهید زینالدین، مسئولیت اطلاعات از شاوریه تا عین خوش را داشتند، مسئولیت آمادگی و اطلاعاتی محور دشت عباس و عین خوش را به عهده داشت.
چهار نفری داخل ماشین نشستیم و جلوتر از نیروها حرکت کردیم، برای اینکه خودمان را به دشمن برسانیم. روی همان جاده خاکی از ارتفاعات به طرف پایین میرفتیم که روی نقشه به تنگه ابوغریب میرسید. راه افتادیم و از دور تاسیسات چاه نفت را دیدیم و یقین کردیم که به طرف ابوغریب میرویم. رسیدیم به چاههای نفت؛ چهاز تا پنج نفر عراقی جامانده بودند که آنها را اسیر کردیم و یک نفر را کنار اینها گذاشتیم و خودمان ادامه دادیم که برویم به طرف تنگه ابوغریب.
وقتی مقابل تنگه رسیدیم، ارتفاعات از دو طرف میآمد و جاده از وسط ارتفاعات عبور میکرد. به محض اینکه حسن خواست بگوید تنگه ابوغریب، انتهای ستون عراقیها مشغول عبور کردن شد و ما هم آن موقع جوان بودیم و زیاد اعتنایی نمیکردیم و به سرعت پشت سرستون تانک میرفتیم که خودمان را برسانیم به آن ستون تانک؛ یک ماشین تنها بودیم، همین که گفتیم تانک، یک انفجار عظیمی رخ داد.
ماشین رفته بود روی مین ضد خودرو، مین منفجر شد. تمام ماشین تکه تکه شد. عکس ماشین هست، توی تکههای ماشین ما چهار نفر در هوا معلقزنان افتادیم روی زمین و واقعا عجیب بود. اگر عکس ماشین را ببیند، غیرقابل تصور است که در این ماشین کسی زنده بماند.
حسن نصف سر پایش قطع شد، من صورتم سوخت، ترکش ریز به صورتم خورد، مهدی پایش زخمی شد و عمده ما زخمهای کوچکی برداشتیم؛ درحالی که حداقل زخم آن صحنه باید قطع شدن پای کامل باشد. هیچکس تصور نمیکرد ما زنده باشیم.
با انفجار این ماشین هم زمان پشت سر تعقیب ما، از جاده آسفالت احمد متوسلیان با ماشین رسید و قبل از آن یک آمبولانس برای نجات ما آمد که رفت روی مین و همه سرنشینان آن شهید شدند. بعد بچهها رسیدند و ما را منتقل کردند به بیمارستان دزفول و این آخرین روز عملیات فتح المبین بود.»