فیلم وخاطره رهبری از کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم ، مقام معظم رهبری در سال 84 از شکنجه گاه و کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک که اینک به موزه عبرت تغییر نام یافته ، بازدید داشتند و در این بازدید به بیان خاطره ای پرداختند.
ورودی موزه عبرت، مقام معظم رهبری با کنجکاوی، گوئی میخواهند تک تک
لحظات نخستین باری را که قدم به این محوطه خوفناک نهادند به یاد آورند، به
اطراف نگاهی میاندازند:
«وقتی به ایستگاه قطار رسیدم، مرا به اتاقی بردند و چند نفری در اطرافم
بودند. بعد مرا بردند و در ماشینی نشاندند و یادم نیست که چشمهایم را
بستند یا گفتند که سرم را پائین بیندازم. به هر تقدیر جائی را نمی دیدم.
این را فهمیدم که از خیابان سپه آمدیم و به جائی رسیدیم که دست راست
پیچیدیم. به نظرم مرا از پلههائی بالا بردند و پائین آوردند و مسیر بسیار
طولانی بود تا بالاخره به اینجا و سپس به اتاق افسر نگهبان رسیدیم. آن
دو ماموری که مرا از مشهد آورده بودند، در اینجا از من عذرخواهی و با من
خداحافظی کردند و رفتند. بعد لباس ما را گرفتند و لباس زندان به ما
پوشاندند و رفتیم داخل.»
بقیه خاطره درادامه مطلب
ادامه مطلب ...
پیام تسلیت در پی درگذشت دکتر حسن حبیبی
شوخیهای علامه حسنزاده آملی
ایرا را از آن سوی دره هراز -از رینه و آبگرم لاریجان و از فراز دیو سپید پایدربند- زیاد دیده بودم. حالا اولین بار بود که از ایرا، آن سوی دره را میدیدم: رینه و قله دماوند را.
جلوی خانه علامه که میرسیم، دو برادر هم منتظر ما ایستادهاند. نامشان یادم نیست. با جواد سلام و علیک میکنند. یکیشان گلکار خانه علامه در آمل است.
کنار ورودی خانه، اتاقی هست که از بیرون هم در دارد. آرامگاه همسر علامه است که چند سال پیش مرحوم شده. مردم دِه -خانمها بویژه- منتظر فرصتاند که در باز شود و فاتحهای بخوانند.
منتظریم که در خانه به روی ما باز شود. دوربین آوردهایم تا اگر اجازه دادند، ببریم. چند دقیقه بعد، مهندس نوری -داماد علامه- در را باز میکند. تا دوربین را میبیند، از همان دور اشاره میکند که نه! داماد دیگر علامه، آقای دکتر باقر لاریجانی است؛ برادر علی و صادق و محمدجواد لاریجانی و رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران. مهندس نوری خودش را وقف علامه کرده. هم بهنوعی منشی ایشان است؛ هم راننده و دست آخر داماد! دو سال پیش هم که اولین بار علامه را در مراسم تشییع آیتالله بهجت دیده بودم، همین مهندس نوری همراه علامه بود و ایشان را آورده بود.
وارد خانه که میشویم، صفای خانه ما را میگیرد؛ صفای معنویاش مانده. به سمت راست خانه هدایت میشویم؛ جایی که علامه دم در ورودیاش منتظر ماست. "تابستانی آمدهاید! اینجا سرد است." این، اولین جملهای است که علامه حسنزاده آملی بعد از سلام به ما میگوید.
وارد اتاق میشویم. علامه و آقای طالبزاده روی صندلی مینشینند. ما ترجیح میدهیم روی زمین -اما نزدیکتر- بنشینیم. از همان لحظه است که صفای علامه حواس ما را از صفای بیرون پرت میکند. به ما که دوزانو نشستهایم، میگوید راحت بنشینید. میگویم راحتیم. میگوید: حرف گوش کن و چهارزانو بنشین! میگوییم چشم.
میپرسد: "برای پذیرایی چیزی داریم؟" مهندس نوری میگوید: "بله، چای و میوه و شیرینی." میگوید: "چای بزرگ بیاورید که زودتر پر شوند!"
از یکیکمان میپرسد که از کجا آمدهایم و اهل کجاییم. جواد که میگوید اصالتاً بابلی است، علامه میگوید: پس همشهری هستیم. میگویم: آقا، بابلیها و آملیها که از قدیم باهم مشکل داشتند! میگوید نه؛ تو ذهنت مشکل دارد که فکر میکنی ما باهم مشکل داریم!
مهندس نوری آقای طالبزاده را معرفی میکند و میگوید که برای حضرت مسیح(ع) سریال ساخته. آقای طالبزاده هم توضیح میدهد که برای ساختش از قرآن و انجیل بارنابا استفاده کرده. علامه احسنتی میگوید. مهندس نوری میگوید "قرار است فیلم شما را هم بسازند!" علامه میگوید: "نخیر، من آدم خطرناکی هستم. اجازه نمیدهم!" حرف مهندس نوری هم شوخی بود.
علامه خوشامد میگوید و میپرسد: چی شد که گذارتان به این طرفها افتاد؟! دامادشان به شوخی میگوید: آقاجون، بیکار بودند! علامه میگوید "نه، اینطور نیست. از بین اینهمه خانه، چی شد که در این خانه را زدید!؟ حتما بین ما و شما تجانسی هست."
از شغل من و جواد و دو میهمان دیگر هم میپرسد. رو میکند به حاجنادر (بهقول جواد) و میگوید: "حیف که طلبه نشدی! آدم ناقلایی هستی!" صدای خنده بلند میشود. یکی از جمع میگوید: یعنی ناقلاها باید طلبه شوند!؟ چند دقیقه بعد از من میپرسد: "یک چیزی بگویم، جسارت نیست؟" دلهره ورم میدارد. میگویم "نه، بفرمایید". میگوید: "حیف که طلبه نشدی!" دوباره لبخندی بر لبها مینشیند. نفسی میکشم و میگویم "البته طلبهزادهام. پدربزرگم هم روحانی بودهاند". متبسم میگوید: "ولی طلبه بودن پدر و پدربزرگت به تو ربطی ندارد". از پدرم میپرسد که کجا هستند. فامیلم را میپرسد و بعدش اسمم را. وقتی میگویم، میگوید: "قدسی فامیل بزرگی است. اما اسمت (یاسر) به بزرگی فامیلت نیست. مثلا محمد خوب بود." میگویم که نام پدرم محمد است.
کمی بعد، با جواد هم همان جمله جسارتآمیز(!) را تکرار میکند که: "حیف شد طلبه نشدی!"
آقای طالبزاده میگوید: نصیحتی بفرمایید. علامه میگوید: "چه نصیحتی؟ بگویم که عبادت خدا بکنید و معصیت نکنید!؟" یاد آیتالله بهجت میافتم که هربار ازش نصیحت میخواستند، میگفت: آنچه را که میدانید، عمل کنید؛ ندانستهها را یاد میگیرید.
میزبان ۸۳ساله هر دو سه دقیقه میگوید: "خیلی لطف کردید؛ صفا آوردید. از بین اینهمه خانه، در این خانه را زدید. حتما بین ما قرابتی هست." از پیریاش میگوید. و آن جمله حکیمانه را بازگو میکند که: "در جوانی فکر میکردم شیر اگر پیر هم بود، شیر است. وقتی پیر شدم، فهمیدم پیر اگر شیر هم بود، پیر است!" نصیحت میکند که قدر جوانی را بدانیم.
در بین، دو سه بار هم جملاتی میگوید که از خودمان خوشمان میآید. میگوییم: "ان شاء الله، الحمد لله". با خودم میگویم: "یعنی باور کنم؟" علامه میگوید: "من اهل تملق نیستم".
دو بار به من اشاره میکند و میگوید: "سرت را بیار نزدیک". با خوف و رجا سرم را پیش میبرم. "آیا سرّی را با من در میان خواهد گذاشت؟ یا قرار است تذکری اخلاقی به خودم بدهد؟" اینها توی کمتر از یک ثانیه از ذهنم گذشت. سرم را که نزدیک میبرم، خودکارم را از جیب پیراهنم بر میدارد و به خودم بر میگرداند! میگوید: "این، هدیه من به شما!" صدای خنده جمع بلند میشود به شوخی آیتالله.
وقتی صحبت از رفع زحمت میشود، میگوید: "نخیر، زحمت نیست. اگر هم خواستید بمانید، پایین، رستوران هست. میگوییم غذا بیاورند. البته هر کسی دُنگ خودش را میدهد!"
وقتی بلند میشویم، او هم بلند میشود که ما را بدرقه کند. خواهش میکنیم که زحمت نکشد. میگوید: "میخواهم مطمئن شوم که میروید!" بهاندازه استحباب، تا روی ایوان میآید.
از خانه که بیرون میآییم، تجمع خانمهای روستا را جلوی در میبینیم که منتظرند در آرامگاه همسر علامه باز شود و بروند فاتحه بخوانند.
از ایرا که بهسمت جاده و دره هراز سرازیر میشویم، داریم فضای دیدار و صحبتها و شوخیهای علامه را تفسیر میکنیم؛ مخصوصا آن جملاتی را که خوشمان آمده بود! یکیمان میگوید: "یعنی علامه اینها را از روی علم میگفت یا از روی تعارف؟" یکی میگوید: "خودش گفت که اهل تملق نیست." جواد تعریف میکند یکی از مسئولین که ریش انبوهی دارد، چندی قبل، پیش علامه آمده بود. علامه ریشش را گرفته بود و پرسیده بود: "علمت هم بهاندازه ریشت هست!؟" با همه اینها میدانستیم که آن یکی دو جمله تملق نیست؛ اما همه حقیقت هم نیست؛ شاید یک خوشبینی مؤمنانه است.
با خودم فکر میکنم چگونه میشود کسی ساعتی لبخند بر لبان دیگران بنشاند؛ بدون آنکه یک نفر برنجد یا یک کلمه زشت توی حرفها باشد.
کمتر از نیم ساعت بعد، به پیشنهاد من، از آن سوی دره سر درآوردیم؛ از رینه و آبگرم لاریجان. حالا از ورای مادّیت به ایرا نگاه میکردیم! آبگرم لاریجان و ساعتی بعدتر اکبرجوجه آباسک، پایان مادی این سفر معنوی بود!
رهبری در کلام علامه حسن زاده آملی
علامه حسن زاده آملی یکی از فقها و عالمان عصر حاضر است که در علوم مختلف تبحر خاصی دارد. وی از شاگردان علامه ذوالفنون میرزا ابوالحسن شعرانی است.
استاد حسن زاده در زمره دانشوران متعهدى است که جامع حکمت عملى و نظرى میباشد. وى فقیهى مسلم، فیلسوفى صاحب نظر، عارفى متشرع، حکیمى ریاضیدان و ادیبى تواناست، و در عمل و سیر و سلوک، ترجمان عرفان نظرى میباشد. رهبر معظم انقلاب سید على خامنهاى، در تجلیل از مقام والاى علمى ایشان، فرمود: «استادى کسى همچون حضرت آقاى حسن زاده آملى (دامت معالیه) که میان مراتب علمى و مقامات و فتوحات معنوى و روحى جمع کردهاند، براى هر مؤسسه علمى و دانشگاهى و حوزوى مغتنم و موجب افتخار است».۱
ایشان در کتاب هزار و یک کلمه از ولی فقیه و رهبر معظم انقلاب اینگونه یاد میکنند: چندى پیش جمعى از ارباب فضل در معیّت آقاى دکتر اعوانى ایّدهم الله الى مرضاته از تهران به قم به دیدار ما آمدند و بشارت دادند که از جانب رهبر معظّم جناب آیة اللّه خامنهاى مدّ ظله العالى فرمان صادر شده است که کنگره اى براى بزرگداشت حضرت صدر المتألهین صاحب اسفار رضوان اللّه علیه باید برگزار بشود؛ سپس اظهار داشتند که در این هدف الهى چه کمکى میتوانید به ما بنمایید؟ ما از جان و دل استقبال کردهایم، و دعاى خالصانه در حق رهبر بزرگوار و آن عزیزان نمودهایم و آنچه که از آثار جناب ملاصدرا داشتهایم همه را در طبق اخلاص نهاده بدیشان ارائه دادهایم.۲
همچنین وی در پی سفر رهبر معظم انقلاب به شهرستان آمل در سال 1377 کتاب «انسان و عرفان» خود را به ایشان تقدیم کردهاند، که در اول آن آمده است: رهبر عظیم الشان کشور بزرگ جمهوری اسلامی ایران جناب آیت الله المعظم خامنهای کبیر (متع الله الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف) قائد ولیّ وفیّ، و رائد سائس حفیّ، مصداق بارز «نرفع درجات من نشاء» میباشد. عزّت و شکوت روز افزون آن قائد اُسوهی زمان را همواره از حقیقة الحقائق مسئلت دارم و امیدوارم دادار عالم و آدم همواره سالار و سرورم را سالم و مسرور دارد.۳
جملات صریح این عارف فرزانه باعث شد بیبصیرتها بر علامه خرده بگیرند. اما جناب علامه سخنان خود در سال ۷۷ را تایید کرد. حجة الاسلام حسن رمضانی از شاگردان علامه در اینباره گفت: روزی خدمت علامه بودم و در مورد تعابیری همچون «قائد ولی وفی»، «رائد سائس وفی»، «مصداق بارز نرفع درجات من یشاء» و «دادار عالم و آدم همواره سالار و سرورم را سالم و مسرور دارد» که ایشان برای مقام معظم رهبری به کار بردهاند، گفتوگو و سؤال کردم. چرا که آن زمان برخی نتوانستند این ستایشها را تحمل کنند و به استاد خرده گرفتند. وی افزود: به استاد عرض کردم که برخی، عبارات شما در تمجید از مقام معظم رهبری را برنتافتهاند. ایشان فرمودند: این عناوین بسیار خوب و بهجا بود و از نظر بنده هیچ مشکلی ندارد.۴
جمله زیبای دیگری که از وی مشهور و معروف شده چنین است: گوشتان به دهان رهبر باشد، چون ایشان گوششان به دهان حجةبنالحسن (عجل الله فرجه) است.۵
با این گفتهها از جانب کسی که دوبار در عالم رؤیا خدمت امام هشتم شرفیاب شده، حجت بر همه تمام است.
------------------------------------------------------
۱- گلشن ابرار، ج ۳
۲- هزار و یک کلمه، ج2، ص 456
۳- اندیشه سیاسی مقام معظم رهبری، محمد حسن روزبه، ص ۹