شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس
شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس

شهید لاکچری مدافع حرم!/ متفاوت‌ترین و زیباترین شهید مدافع حرم را بشناسید

شهید لاکچری مدافع حرم!/ متفاوت‌ترین و زیباترین شهید مدافع حرم را بشناسید



«بابک نوری‌هریس» که پیش از شهادت با عکس‌ها و ژست‌های متفاوتش در فضای مجازی شهرت یافته بود، پس از شهادت به شهید لاکچری و زیباترین شهید مدافع حرم مشهور شد.

منبع:سایت روشنگری

زندگی نامه سردارشهید هادی جعفری

زندگی نامه سردارشهید هادی جعفری

نام پدر : محمدرضا

تاریخ تولد :1365/01/03
تاریخ شهادت : 1394/01/03
محل شهادت : عراق-منطقه نهروان
استان :مازندران
شهرستان: آمل
وضعیت تاهل:متاهل
دین :اسلام مذهب:شیعه
نوع عضویت:سپاه کادر
تحصیلات: دانشجوی کارشناسی ارشد
نام پدر:محمدرضا
نام مادر:عظیمه

درسومین روزازبهار65دریکی ازروستاهای بخش دابودشت آمل به نام رئیس آباددیده به جهان گشودودرسومین روزازبهار94درسن29سالگی درعراق به فیض شهادت رسید
دوران ابتدایی وراهنمایی رادرهمان روستاوروستای کلیکسرکه نزدیک همان روستااست گذراندوبرای گذراندن مقطع دبیرستان به هنرستان چهل شهیدآمل رفت دررشته جوشکاری به تحصیل پرداخت.بعدازآن به شهرشیرازرفت ودردانشگاه شهیدباهنرشیرازبه تحصیل درمقطع کاردانی دررشته جوشکاری پرداخت وبهدازاتمام مقطع کاردانی بعدازدوسال وقفه درمقطع کارشناسی دردانشگاه بلدالامین کرمان قبول شدوبه کرمان رفت وبعدازاتمام درس به دنبال کاررفت که درسال91همزمان باورودبه قرارگاه خاتم الانبیا تهران درمقطع کارشناسی ارشدمهندسی موادگرایش جوشکاری دردانشگاه علوم وتحقیقات تهران قبول شدولی به علت مشغله ی کاری ترم اول رامرخصی گرفت
وبرای ترم بهمن علی رغم سختی کاربه تحصیل پرداخت وهمزمان به کاربه درس ودانشگاه پرداخت.ودرکارخودبسیارکوشابودبه طوری که درمدت اندکی که ازخدمتش گذشته بودموفق به طراحی نوعی سلاح شد.
خانواده ایشان نیزازخانواده های متدین ومذهبی هستندپدربزرگوارشان ازسرهنگ های بازنشسته ی سپاه هستندومادرایشان نیزسیده ای ازنسل رسول خداهستند.شهیدبزرگواررابطه ی بسیارخوبی باخانواده ی خودش داشتند ودرکارهای خانه به مادرشان کمک میکردندودرکارباغ وکشاورزی به پدرشان یاری میرساندندوهمچنین برای تنهابرادرشان حامی خوبی بودند.
این شهیددرسال1389بعدازاسراربسیارخانواده مبنی برازدواج وتشکیل خانواده بادختریکی ازهمکاران پدرخودعقدکردندودراسفند1392ازدواج کردندوزندگی مشترک خودرادرشهرتهران آغازکردند.رابطه ی شهیدباهمسرشان بسیارخوب بودودرخانه درهمه ی کارهابه همسرشان کمک میکردندومشوق خوبی برایرهمسرخوددرتحصیل بودند.
ازخصوصیات این شهید:
بسیاردلسوز،مهربان،راستگو،قلب پاکی داشتند.ایشان ازوقتی که وارداین شغل شدندهمیشه ازشهیدشدن خودمیگفتندوچون روستای ایشان شهیدنداشت همیشه میگفتندکه من شهیدرئیس آبادهستم.
بسیارشوخ ومردمی بودندبطوری که وقتی درجمعی بودند همه ازحضورشان لذت میبردند.

خاطره ای از شهید مهندس هادی جعفری اززبان همسرش
 یادش بخیرشهریوربوددرست یکسال پیش.....
برای اولین باربه ماموریت خارج ازکشورمیرفت وهمین طوراولین باربودمیخواست سوارهواپیمابشه.....خوب طبیعی بودکمی استرس داشت....
یادش بخیرمیگفت اونجاجنگه نمیترسم من فقط ازهواپیما میترسم به این هواپیماهااعتبارنیست.....ازشانس خوبش شرایط هواپیمایی که قراربودباهاش پروازکنن خیلی خطرناک بود.....
درست وقتی دوشهرعراق آزادشداونجابودوتواون عملیات بودن.....
میگفت یه شب برای یه کاری بایدمیرفتن جایی واینکه اونجابه نام مهندسای فاروق میشناختنشون یه سری پیش مرگ داشتن که ازعراقیابودن اوناجلورفتن وقراربودکه ماپشت سرشون حرکت کنیم وسط راه یکدفعه یکی ازبچه هاگفت بچه هاماکه اسلحه نداریم حداقل یه اسلحه داشته باشیم وقتی داعشیاماروگرفتن خودمون روبکشیم(مثل اینکه پرسیده بودن خودکشی به حساب نمیومد)چون میگن اگه دست داعش بیوفتین به طرزفجیهی اذیت میکنه.....خلاصه دوباره برمیگردن که اسلحه بردارن که برگردن یکدفعه عراقی هامحاصره اشون میکنن میگن برین برین....
معلوم میشه که داعشیابراشون کمین گذاشته بودن وپیش مرگاشون روزده بودن واگه اسلحه بهونه نمیشدوبرنمیگشتن اوناروهم میزدن....
آقاهادی میگفت اونجابودروبه آسمون روی زمین درازکشیدم ونزدیک20دقیقه توفکربودکه اگه خدابخواد بمیرم توشهرخودم توروستای خودمم باشم میمیرم واگه خدابخواد زنده بمونم یه اسلحه باعث میشه که زنده بمونم.....
هرکسی قسمتی داره وچه خوب که قسمت همه ی ماهابه این زیبایی نوشته بشه....

زندگی نامه سردار شهید مصطفی زال نژاد

زندگی نامه سردار  شهید مصطفی زال نژاد

تاریخ تولد :1360

تاریخ شهادت : 1395/11/26
محل شهادت : سوریه استان درعا
استان :مازندران
شهرستان: آمل
وضعیت تاهل:متاهل
دین :اسلام مذهب:شیعه
نوع عضویت:سپاه کادر
نام پدر:محمد
نام مادر:صدیقه
خبر شهادتش را در بیست‌وششم بهمن‌ماه در یک روز سرد زمستانی شنیدیم و آوای نوای مداحی" از شام بلا، شهید آوردند، با شور و نوا، شهید آوردند، سوی شهر ما، شهیدی آوردند" را بر لب‌های مردم دیار علویان و شهر دارالمومنین آورد.
حال و هوای دیگری برای مردم آمل آورد تا از پنجمین شهید مدافع حرم‌الله این شهرستان استقبال پرشوری به عمل آورند.
می‌گفتند طولانی‌ترین مدافعی بود که سال‌های سال در سوریه حضور بهم رساند زیرا خود نخواسته بود کسی از حضورش آگاهی داشته باشند حتی بر فعال بودنش کسی آگاهی نداشت تا زمانی که خبر شهادتش به گوش مردم آمل رسید و فهمیدند که فعالیت مفیدی در قرارگاه مخابراتی سوریه داشت.
زهرا خانم 9 ساله‌اش و محمدطاهای 3 ساله‌اش را گذاشت تا به فریادهای کودکان سوریه پاسخ دهد و مظلومیت آنها را با مبارزه‌اش علیه داعش و تکفیری‌ها به گوش جهانیان برساند.

با راهی شدن به سمت منزل‌شان در بلوار آزادگان، کوچه برزگر ما را به این فکر انداخت که این شهدا چه خانواده‌هایی دارند که برای حفظ اسلام و نظام عزیزترینشان را تقدیم می‌کنند.
منزل حاج محمد زال‌نژاد می‌رویم خود از دوستداران اهل بیت و سفیر واقعه کربلا حضرت زینب(س) حاضر می‌شویم تا پای دردودل‌های مادر مهربان و صبورش حاجیه خانم صدیقه نیاکانی بنشینیم تا از نحوه رشد و نمو فرزند ارشدش بگویند که چطور این شهید بزرگوار با داشتن دانشی در رشته مهندسی الکترونیک و استعداد بی‌نظیرش در عرصه مخابراتی، راه شهادت را در کنار همسر و دو فرزندش و دفاع از خاک میهن ترجیح داد.

خانواده‌ای که در کنارشان قرار گرفتن دو فرزندی را می‌بینیم که با هر مصاحبه‌ از همسر شهید خدیجه خانم صفرپور، محمدطاهای سه ساله‌اش در آغوشش قرار می‌گرفت تا نوازش‌های پدرانه از سوی مادرش پر شود و زهرا 9 ساله‌اش با چادر مشکی‌اش به هم‌سن و سالان خود راه الگوی حجاب فاطمه زهرا (س) بیاموزد و همسر شهید نیز رسالت زینبی را بر جای آورد.
مادری که چشم بر عکس دارد، پدری که همچنان خود را رزمنده ولایت فقیه و امام راحل(ع) می‌داند تا از شهیدشان بگویند:
مادر شهید؛ آقا مصطفی در روز 22 آبان‌ماه سال 1361 به دنیا آمد که همزمان با روز تولدش آوردن سیزده شهید به شهرستان آمل بوده است.
آمادگی را در مهدکودک سعدی، دوران ابتدایی را در مدرسه آیت‌الله فرسیو، راهنمایی نیز نبوت و دبیرستان هنرستان شهید زال‌نژاد سپری کردند، دوران دانشجویی هم در دانشکده فنی ساری در رشته مهندسی الکترونیک گذراند، پس از فارغ‌التحصیلی در دانشکده در سال 83 برای دوران خدمت سربازی جذب سپاه پاسداران شد و از همان دوران بدلیل علاقمندی به سپاه و خدمت به نظام در سپاه قدس تهران ماندگار شد.

پس از ازدواج در سال 85 در همان سپاه قدس تهران ماندند تا اینکه در سال 89 منتقل به ورامین شده و سپس به آمل آمدند.

تسنیم: حاج‌آقا دوران کودکی آقا مصطفی چگونه بود؟

پدر شهید:هر چه از مصطفی بگویم کم گفتم، از همان دوران کودکی حرف گوش کن بود اگر چه همه بچه‌ها در دوران کودکی شلوغی دارند آقا مصطفی در کنار شلوغی بسیار حرف گوش کن بود. توی هیئت کمک حالم بود از همان سال 77 عضو هیات شد و مداح خوان هیئت مذهبی آل طاها شد؛ از بچگی بسیار پرتلاش و فعال بود و با تنبلی زیاد سرخوشی نداشت و در فامیل به عنوان فردی زرنگ و فعال معروف بود به گونه‌ای که در ییلاق اندوار علاوه بر کمک دست بودن مادربزرگش، همه به کمک وی حساب می‌بردند.

تسنیم: حاج خانم آقا مصطفی بچه چندم‌تان بود؟

مادر شهید؛ فرزند اولم بود که بعد از وی خدا بهم دو فرزند پسر و دختر داده است.

تسنیم: چه حسی به شما دست داد وقتی متولد شدند؟

مادر شهید؛خیلی خوشحال بودم با توجه به اینکه زمانی که به عقد همسرم در آمدم قرار شده بود با پدر و مادرشوهرم زندگی کنم، آنها از تولد اولین فرزندم بسیار خوشحال شدند با وجود آن که در گذشته سختی‌های بسیاری برای گذران زندگی وجود داشت. دعای پدر و مادرشوهرم موجبی بر تربیت فرزند صالحم شد چرا که پدرشوهرم فردی بسیار مذهبی بود و از ایشان برای زندگی‌ به ویژه تربیت فرزندانم درس می‌گرفتم.

مصطفی مورد توجه پدرشوهرم بود زیرا زمانی که شهید چهارسش بود برادرشوهرم به شهادت می‌رسند، در روز شهادت پسرشان، مادرشوهرم تفنگ اسباب‌بازی برایش خریده بود و در آن سال با این تفنگش بازی می‌کرد و با بالشت‌های خانه سنگر درست کرده بود تا با تفنگش بازی دفاع از دشمن بپردازد، در همان شب اطلاع دادند که عمو حسینش به شهادت رسید، پدرشوهرم گفت: این بازی‌های مصطفی با تفنگش بی‌جهت نبود چون انگار بهش الهام شده و به نحوی با بازی‌هایش می‌خواست به گونه‌ای آمادگی خبر شهادت پسرم را برساند.

تسنیم: چی شد وارد هیئت مذهبی شد؟

پدر شهید؛ زمانی که در هنرستان به تحصیل می‌پرداخت دامادمان که در هیئت آل طاها مداحی می‌کرد در هنرستان به آقا مصطفی گفت که مداحی کند و ایشون نیز قبول کردند از صدای‌شان خوش‌شان آمد و پیشنهاد حضورش در آل طاها دادند این شد که برای همیشه هیئتی آل طاها شد. در ابتدا مداحی زیاد وارد نبود ولی با تمرین و علاقمندی به مداحی توانست به عنوان مداح خوب و دائمی هیات آل طاها قرار بگیرد.

همسر شهید؛به فرموده امام محمدباقر:"یک مومن باید یک روزش بهتر از روز قبلش باشد" آقا مصطفی نیز روزگارش به این حدیث بود و هر روزی از زندگی‌اش می‌گذشت به سمت سیر و صعودی و در سیرتکاملی بود.

تسنیم: از آشنایی شهید و ازدواج‌تان بگویید؟

همسر شهید: آشنائیتم با شهید بسیار جالب بود، بنده از فعالان هیات آل طاها هستم و از همان بچگی فعالیت گسترده‌ای در زمینه مذهبی داشتم و در همان کودکی به چادر علاقمند و بر سرم می‌گذاشتم. آن زمان در بسیج دانش‌آموزی و در اتحادیه بسیج دانش‌آموزی در مهدیه حضوری فعال داشتم که از همان اتحادیه با هیات مذهبی آل طاها آشنا و جذب شدم قبل از اینکه آقا مصطفی جذب این هیئت شوند.

سال 84 همزمان با فاطمیه دلم خیلی گرفته بود احساسی بهم دست داده بود اینکه نیاز به یکی دارم تا درکم کند، آقا مصطفی که در هیات بودند قصد کرده بودند که "چهله" بگیرد یعنی نیت کرد تا چهل روز وارد آمل نشود، منم در آن همان زمان که در امام‌زاده ابرهیم آمل به تدریس قرآن می‌پرداختم نذر کرده بودم که یکی را پیدا کنم تا درکم کند یعنی همسری پیدا شود تا هم احساسم باشد. در آن زمان سفره ختم انعام بین هم‌هیاتی‌های پایگاه بسیج گرفتم. در همین ایام جلسه‌ای از سوی رئیس هیات آل طاها در منزل یکی از دوستان گذاشته بودند و در آن جلسه آقا مصطفی به همراه رئیس هیات آمده بود، طی مسیر ایشان منو دیدند و بعد از آن به محفل سخنرانی رفتند و سخنان بنده را شنیدند و گفتند که از نوع رفتار، صحبت‌ها و حجابت خوشم آمد و در همان جا علاقمند شدند و به خانواده‌شان گفتند. برای معرفی‌ام به خانواده‌اش ابتدا نگفتند برای خودم می‌خواهم گفتند برای یکی از دوستان ولی بعدش عنوان کردند که برای خودم هست.

خانواده‌اش گفتند که تو تازه 23 ساله‌ات شده ازدواج برات زوده و پولی برای پس‌انداز ازدواج نداری گفتند:‌ خدا بزرگه به این ترتیب ایشان نخستین خواستگاری‌شان را به خانه ما آمدند.

زمان خواستگاری ایشان با توجه به فرزند ارشد و فرهنگی بودن والدینم پیش خود تصور کردم که نسبت به این خواستگاری سخت بگیرند و جواب منفی دهند. پدر و برادرم عضو هیئت بودند و به نوعی آقا مصطفی را می‌شناختند، زمانی که گفتم ایشان خواستگاری کردند و جواب منفی دادم گفتند که چرا اینکار رو کردید ایشان فرد خوبی هستند.

به‌دلیل دودلی‌ام از خانواده‌ام خواستم که برم مشهد مقدس تا در آنجا به جوابم برسم چون همزمان با خواستگاری آقامصطفی خواستگار دیگری با موقعیت خوب داشتم. در حرم امام رضا(ع) استخاره کردم که صفحه 313 سوره طه" قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ، وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی" آمد که به نوعی شرح حال صدر آمد. بر مبنی این آیه به خواستگاری ایشان جواب مثبت دادم. در زمان خواستگاری نیز صحبت‌ها زیاد طولانی نشد و زیاد بر مهریه، شیربها و کالا دو تا خانواده فشار نیاوردند. ایشان بر فعالیتم مبنی به شغلم به عنوان طلبه و مبلغ در بیرون از منزل مشکلی نداشتند. در سال 84 به نام سال پیامبراعظم(ص) عقد کردیم در حالی که "نامم خدیجه و نام ایشان مصطفی بود" و در روز مبعث نیز مراسم عقد و ازدواجمان بود و فرزند اولمان نیز به نام زهرا(س) دختر پیامبر، فاطمه زهرا گرفتیم.

پس از ازدواج سه سال تهران زندگی کردیم، طی این سال‌ها زندگی زناشویی اگر چه شاید اختلاف‌نظرهایی بین دو فرد وجود دارد اما این اختلاف‌نظرها بر زندگی زناشویی ما تاثیری منفی نمی‌گذاشت. آقامصطفی شوهری مهربان، صبور و دلگرم بودند. زمانی که دلخوری بین‌مان پیش می‌آمد هیچ وقت قهر نمی‌کردیم بایکدیگر حرف می‌زدیم اما دلخوری‌هامون را هم داشتیم.

از ثمره این ازدواج یک دختر 9 ساله و پسر 3 ساله به نام‌های فاطمه زهرا و محمدطاها است.

یادم هست در دوران هفت ماهه بارداری پسرم محمدطاها، آقامصطفی به سوریه رفتند تا زمانی که پسرم یک ساله شد به آمل برگشتند.

تسنیم: اولین حضورشان در سوریه در چه سالی بود؟

همسر شهید: اولین حضورش در سوریه در سال 88 بود که مصادف با بهمن ماه می‌شد، که در این سفرهای ماموریتی یک بار من و دخترش همسفرش شدیم. در آن سال‌ها هنوز جنگ سوریه آغاز نشده بود.

ایشان برای ماموریت‌های امنیتی زیاد به سوریه می‌رفتند و حتی زمانی که به آمل منتقل شدیم نیز به سوریه می‌رفتند.

شاید باورتان نشود چهار سال از ماه مبارک رمضان را بدون آقامصطفی گذراندم یعنی از رمضان سال 92 تا رمضان امسال ایشان در سوریه به سر بردند و آرزویم بر پختن یک افطار و سحری برای ایشان به دلم ماند تا اینکه امسال با گلایه‌ام سه روز مانده به عیدفطر به منزل آمدند و سه روز آخر ماه رمضان را با ما گذراندند.

بیشتر مواقع بدلیل ماموریت‌ها در کنار ما نبود اگر چه طی سال‌های زندگی زناشویی کنار هم نبودیم اما روحا و قلبا کنار هم بودیم زیرا نسبت به هم علاقمند بودیم.
یکی از شبهات رایج بین مردم ما بر این‌ست که هر کدام از شهدای مدافع حرم به اجبار ماموریت شغلی‌شان آنها را برای جنگ به سوریه می‌فرستند و این رفتن‌ها به خواست دل‌شان نیست، آیا به این گونه‌ است و شهید زال‌نژاد براساس اجبار و الزام به این ماموریت رفتند؟
همسر شهید: متفکر به سئوال مطرح شده پاسخ می‌دهد:

همچین چیزی صحت ندارد، شاید ماموریت باشد اما اینکه به اجبار یا الزام باید در جنگ سوریه حضور یابند کذب است زیرا خودم شاهد بودم که آقامصطفی به دلیل علاقمند بودن به ماموریت‌ها حضور می‌رساندند و حتی یک بار گفتند که اگر نظامی هم نبودند باز هم به سوریه می‌رفتند.
زمانی که صحبت از سوریه می‌شد چشمانش برق می‌زد و با علاقه وافر از آنجا می‌گفتند و شوروهیجان به تعریف از وقایع سوریه می‌پرداختند.

تسنیم: از سوریه چه می‌گفتند؟

همسر شهید: بیشترین حرفش از جنگ ناعادلانه سوریه و مظلومیت دختر امام علی(ع) بود، طی ماموریت‌هایشان به سوریه در سال 91 زمانی که جنگ بود، ما را سوریه بردند.

قرار شده بود که برای زندگی یک ساله به سوریه برویم، یادم هست که آذرماه سال گذشته بود دوره سه ماه را گذارنده بودند که بسیار طولانی گذشت به گونه‌ای که از نیامدنشان بچه‌ها نیز اذیت شدند، در همان‌جا به منزل زنگ زد و با شور و خوشحالی عنوان کرد که به من پیشنهاد ماموریت یک ساله را در سوریه دادند و با مطرح کردن این عنوان، خواستند که من نیز رضایت دهم تا این دوره یک ساله را بگذارنند، گفتم: آقامصفطی یک سال دوری از شما برای من و بچه‌ها سخته اما می‌دانم که باعث خوشحالیت و پیشرفت کاری‌ات می‌شود اشکالی ندارد و موافقت می‌کنم.

می‌دیدم که هر دفعه‌ به سوریه می‌رفت شکوفاتر می‌شد و این رفتن‌ها موجبی بر پیشرفت کاری‌اش می‌شد و از این پیشرفت‌هایش برایم سخن می‌گفت. در آنجا فرماندهی یک قرارگاه مخابراتی را به او داده بودند که در آن قرارگاه بسیار فعال و پرتلاش بود به گونه‌ای که برای اجرای عملیاتی، ایشان باید قبل از آغاز عملیات می‌رفتند در آن مکان و مکان‌سنجی و آماده می‌کردند تا عملیات به اجرا درآید که این کارشان بسیار سخت، حساس و مهم بود.

آقامصطفی سر نترسی داشت و در عکس‌هایی که نشان می‌داد تعریف می‌کرد که در کنار این دکل‌ها به فاصله 100 متری که داعش بودند حضور دارم که زمان تیراندازی صدای آنها را می‌شنیدم.

تسنیم: و آخرین ماموریت؟

همسر شهید؛ آخرین ماموریت شهید زمانی بود که پدرم براثر سانحه رانندگی یک هفته فوت شده بودند و به دلیل علاقمندی به پدرم، بی‌تابی‌های من از فوت پدر و دل نگرانی‌هایش برای من از ماموریت برگشتند، دو هفته برای مرخصی آمده بودند که طی این دو هفته پشت‌سرهم بهش زنگ می‌زدند بیا که کارها روی زمین مانده است. البته افرادهایی را به جایش گذاشته بودند اما آنقدری که ایشان به کارشان سرعت عمل داشتند ظاهرا آنها نداشتند. حتی می‌دیدم که جسمش اینجا بود اما فکر و ذهنش آنجا بود، بهشون گفتم بهتره بری و به کارهای آنجا برسی چون ظاهرا بهت خیلی نیاز دارند.

50 روز در آنجا بود تا زمانی که حلب آزاد شد به مرخصی آمدند و این مرخصی سه هفته‌ای بود. برای رفتن برنامه‌ریزی کرده بود تا این بار به دلیل بی‌قراری‌های مادرم، ما رو نیز همراه خود ببرد. حتی همه چیز را آماده و مکان را مشخص کرده بود ما نیز پاسپورت‌ها را گرفته که برایشان کار فوری پیش آمد، به ما گفت که در این فصل هوای آنجا خیلی سرده کمی گرم‌تر شد شما را حتما با خودم می‌برم بنابراین سفر مشهد مقدس را برنامه‌ریزی کردند و به همراه مادر و برادرم یک هفته مهمان امام رضا(ع) بودیم. بعد از سه هفته به سوریه برگشتند. سوم بهمن آخرین ماموریتشان بود.

تسنیم: نحوه شهادت‌شان چگونه بود؟

همسر شهید؛مقر اصلی شهید در قرارگاه حضرت زینب(س) در دمشق بود که در یک دانشگاهی استقرار داشتند صبح حادثه یکی از دوستانش به ایشان زنگ زدند که در منطقه درعا چند نقطه‌ای را از رزمندگان گرفتند و ما به آنجا باید برویم ایشان هم به دلیل مسئولیت کاری‌شان و حس وظیفه‌ایش به همراه دو نفر از افراد غیرایرانی راهی شدند که بین مرز درعا و اردن به شهادت رسید. در واقع در آن منطقه کمین کرده بودند تا آنها را زنده بگیرند که قسمت‌شان شهادت بود.

با وجود کارهایی که در آن جا داشت کمتر پیش می‌آمد تا صحبتی کند اما بعد از شهادتش با تعریف همرزمانش و فرماندهانش در سوریه می‌گفتند که ایشان در آنجا چقدر مثمرثمر و مفید بودند. دوست نداشت بگوید که مدافع حرم است و زمانی از وی می‌پرسیدند که چکار می‌کنی می‌گفت: مهندس الکترونیک هستم.

تسنیم: حاج آقا نحوه شهادت آقا مصطفی چگونه بود و از خبر شهادتش چه حسی پیدا کردید؟

پدر شهید؛ خوب از خبر شهادتش خوشحال شدم و خدا را شکر کردم که فرزندم در راه اهل بیت به شهادت رسید.

زمان خبر شهادتش در منزل بودم، دوستانش یاسر رجبی و حاج آقا محمدیان برای سرسلامتی به منزل‌مان آمدند که قبل از آمدن‌شان دامادم بهم زنگ زد که کجا هستم گفتم که منزلم این دو نفر خبر شهادت را بهم نگفتند در همین زمان آقایی از تهران زنگ زد و خبر شهادت را داد که من تلفن را سریع قطع کردم تا اهل خانه متوجه نشوند. 10 دقیقه بعد نیز حاج خانم به همراه دامادم زنگ زد و جویای حالش شد که گفتند: مصطفی زخمی شده است.

مادر شهید؛زمانی که گوشی حاج آقا زنگ خورد بهم الهام شده بود که خبری هست چرا که دوستانش هم آمده بودند از آنها و حاج آقا پیگیر شدم که بگویند جریان چیه؟ گفتند که آقا مصطفی زخمی شده و پاش تیر خورده. برای اطمینان به داداشم زنگ زدم که ظاهرا آقامصطفی زخمی شده شما در اینترنت بگردید ببینید جریان چیه؟ گفتند که ما داریم به منزل شما می‌آییم، به خودم گفتم: اینها دارند همه به منزلمان می‌ْآید پس یک خبری شده و مصطفی به شهادت رسیده است. خبر شهادتش را خانم دوستش بهم داد که پس از در آغوش قرار دادنم گفتند که آقامصطفی شهید شد.

تا صبح برای شهادتش گریه کردم تا صبح فردا که پیکرش را آوردند و برای دیدنش رفتم با مشاهده پیکرش آرام گرفتم، رفتم بالای سرش و شهادتش را بهش تبریک گفتم، بهش گفتم آن چیزی که آرزویت بود به آن رسیدی.

سه روز قبل از شهادتشان برای شهادت شهید نعمایی از شهدای مدافع حرم چالوس مداحی کرده بودند و فیلم و عکس خود را فرستاده بود تا ما ببینیم، زمانی که دیدم ایشان کنار پیکر شهیدی هستند و دارند مداحی می‌کنند حالتی که از ایشان دیدم خیلی نگران شدم زیرا چهره‌شان این‌بار فرق می‌کرد، چهره‌اش بسیار عجیب بود، کنار حرم حضرت زینب(س) هم بود بهش پیام دادم که قضیه شهید چیه جواب دادند که این شهید از بچه‌های چالوس هستند، نگران نباش من حالاحالاها شهید نمی‌شوم. من مداح شهدای مدافع حرم هستم و آمدم اینجا تا برای همه شهدا مداحی کنم من لیاقت شهادت ندارم.

این بار که رفت بسیار بهم زنگ می‌زد به طوری که روزی دو بار یا سه بار در تماس بودیم و حتی تماس تصویری هم داشتیم برخلاف سری‌ها قبل که روزی یک بار به منزل زنگ می‌زدند.

شب قبل از شهادت‌شان زنگ زد، انگار به ایشان الهام شده بود زیرا چهل دقیقه با هم صحبت کردیم و حتی چند بار قطع ‌شده بود دوباره زنگ زدند و صحبت ‌کردیم. بسیار دردودل می‌کرد حتی پیشنهاد داده بود که زمانی مدرسه شما و زهرا تمام شد به سوریه بیاید تا کنار من باشید زیرا دوری از شما برام سخت شد این نشان از دلبستگی مدافعان حرم به خانواده‌هایشان برمی‌گردد نه اینکه از زن و فرزندان‌شان گریزان باشند حتی عشق این مدافعان حرم به خانواده‌شان از افرادهایی که در خیابان ابراز عشق و علاقه می‌کنند، بیشتر است.

به ایشان گفتم که امسال عید بدلیل جای خالی پدرم شما حتما در منزل حضور داشته باشید چرا که به وجود شما نیاز دارم گفتند باشه، با توجه به اینکه در نوروز سال گذشته نیز باهمدیگر برنامه‌ریزی کرده بودیم که سفر راهیان نور باهم برویم تا در آنجا بنده به عنوان مبلغ و ایشان بعنوان مداح حضور یابیم اما در 26 اسفند 94 به ایشان ماموریت مهمی خورد و عازم سوریه شدند و من خیلی ناراحت و دل شکسته شدم اما حرفی نزدم و همراه پدرم راهی راهیان نور شدم.

در آن زمان طی بازدیدهایی از شلمچه و اروندکنار حال وهوای خاصی بهم دست داده بود بخصوص سر مزار شهید علم‌الهدی در هویزه طوری شدم و از آن شهید بزرگوار خواستم که لیاقت آقامصطفی شهادت باشد. دعا کردم آنقدر ایشان به اسلام خدمت کنند که زمان شهادت‌شان به عنوان شهید بزرگی شوند و به مقام بالایی برسند و احساس می‌کنم که ایشان به این والایی رسیدند که به شهادت رسیدند به ویژه آن خواب‌هایی که بستگان و اطرافیان از ایشان می‌بینند و برایمان تعریف می‌کنند.

مادر شهید از خوابش گفت: یک شب خواب دیدم که کامیون بزرگی بود که آقامصطفی را بالای کانتینرهای این کامیون‌های بزرگ قرار دادند، همانطور داشتم نگاه می‌کردم دیدم که کانتینر از کامیون جدا شده و به سمت بالا حرکت کرد و آقامصطفی نیز به همراه کانتینر به سمت بالا می‌رود و آن را به دور جمعیت حاضر می‌چرخانند تا اینکه به پایین برمی‌گردانند در دست آقامصطفی تابلویی قرار گرفته که نوشته" خوب خوبان را می‌برند" زمانی که کامل بر روی زمین نشست ایشان به سمتم دویدند و در آغوشم جای گرفتند که بهشون گفتم: شما را آنقدر بالا بردند که خیلی کوچک شده بودی. این به مقام بالای شهیدم را برام تعبیر کردند که به آن دست یافته بود.

تسنیم: استقبال مردم آمل را چگونه دیدید؟

مادر شهید؛بی‌نظیر بود، با وجود این که چندین بار آمل میزبانی چند شهید مدافع حرم بود استقبال مردم این شهرستان بی‌نظیر بود و حتی امام جمعه آمل نیز هنگامی که به منزل ما آمده بودند نیز همین را می‌گفتند.

تسنیم: چه انتظاری از مردم دارید؟

مادر شهید؛انتظارمان این است که راه آقامصطفی و اسلام را ادامه دهند، رهبر را تنها نگذارند و راه شهدا را ادامه دهند.

همسر شهید؛دین ما اسلام است و این دین امروزه نیاز به امثال آقامصطفی دارد تا خدمت به اسلام کنند. برای احیای ارزش‌های دین اسلام نیاز به کار جهادی است، سستی و تنبلی در کار نباید باشد. مسلمان و شیعه مدعی امام زمان(عج) الان باید آنقدری تلاش و جهاد کند تا زمینه‌ساز ظهور آقا باشد، زمانی که ایشان آمدند نگویند که ما خسته شدیم از بین که کار کردیم.

تسنیم: مهمترین وظیفه خود را پس از شهادت و نبود شهید آقامصطفی چه می‌دانید؟

همسر شهید؛مهمترین وظیفه‌ام را اجرای رسالت زینبی می‌دانم؛ در این برحه از زمان وظیفه ما سخت‌تر است و آن داشتن صبر و استقامت است، رسالت پیام شهدا وظایف مهمی است که بر دوشم هست تا به سرانجام برسانم.

زمانی که آقامصطفی عازم سوریه بودند بهشون می‌گفتم که بین دو چیز ماندم یکی احساس که اجازه رفتن به شما را نمی‌دهد و دیگری عقل که می‌گوید باید برید چون به شما نیاز دارند زیرا اگر خودم هم مرد بودم مطمئنا نمی‌ماندم و می‌رفتم و می‌جنگیدم.

تسنیم: مهمترین دغدغه شهید چی بود؟

همسر شهید؛ مهمترین دغدغه‌اش بصیرت و مسیر ولایت فقیه بود و تاکید داشتند که همه به این سمت باشند تا خدایی ناکرده بین مسئولان امر اختلافی نباشد و برای رفاه مردم گام بردارند. دقیقا همان دغدغه‌هایی که مقام معظم رهبری به ویژه شهدای هشت سال دفاع مقدس داشتند، بود.

زمان مرخصی‌شان بجای حضور بیشترشان در کنار خانواده حضورشان در برگزاری هر یادواره‌ای بود تا به برگزارکنندگان یادواره کمک کنند. در اجرای برگزاری شهدای متولدین هرماه در امام‌زاده ابراهیم(ع) دغدغه این را داشت تا دعوت‌نامه این مراسم را به درب خانه تک تک خانواده‌های شهدا ببرد و تحویل دهند. سر زدن به خانواده شهدا را دوست داشت.

شاید زمزمه‌هایی از جاهای مختلف سطح شهر شنیده باشید که ماموریتی که برای مدافعان حرم در نظر می‌گیرند بر مبنی پرداخت مبلغ هنگفتی است تا با حضورشان در سوریه بدست خانواده‌ها‌یشان برسد، آیا چنین چیزی صحت دارد؟

همسر شهید؛ واقعا نمی‌دانم چی پاسخی به این سوال‌تان بدهم، شاید اگر حق ماموریت شهید را به شما بگویم موجب خنده‌تان شود، هر کدام از این حق ماموریت‌ها بسیار ناچیز بود که نمی‌دونم چگونه بگویم. بارها آقامصطفی عنوان کردند که اگر نظامی هم نبودند باز هم در جنگ سوریه شرکت می‌کردند. در بین شهدای مدافع حرم حتی داشتیم شهیدی که مهندس نفت بود برای رفتن از کارش مرخصی بدون حقوق ‌گرفت در زمان حضورش در سوریه برای امرارمعاش زندگی‌اش ماشین خود را فروخته بود و در آخر قسمتش شهادت بود. شهیدزال‌نژاد حاضر بود چیزی از جیب خود بدهد تا در جنگ سوریه شرکت کند. شهیدی که هر سال خمسش را واریز می‌کرد تا اعمال اسلام را به جا آورد به گونه‌ای که یک سال بدون پرداخت خمس سر بربالش نگذاشته بود.

ما هم این زمزمه‌ها را می‌شنیدیم شاید این پیشرفت ناچیز که مادیات است را همه در زندگی‌شان داشته باشند و این موجب می‌شد که همه بگویند به این‌ها چیزهایی را می‌دهند در حالی‌که به مانند همه یک واحد منزل مسکونی به اضافه خودروی ارزان قیمت داریم که در زندگی بسیاری از افراد عادی مشاهده می‌شود.

و حرف آخر...

همسر شهید؛آرزویم شهادت در راه خداست.

زندگی‌نامه روحانی شهیدمحمدمهدی مالامیری

زندگی‌نامه روحانی شهیدمحمدمهدی مالامیری


نام و نام خانوادگی: محمدمهدی مالامیری
تاریخ تولد: ۲۶/۳/۶۴
تاریخ شهادت: ۳۱/۱/۹۴
محل شهادت: بصری الحریر استان درعای سوریه
استان :مازندران
شهرستان پدری:کجور
شهرستان مادری: آمل
وضعیت تاهل:متاهل
دین :اسلام مذهب:شیعه
نوع عضویت:بسیجی
تحصیلات: حوزوی
نام پدر:نگهدار
نام مادر:سکینه سادات حسینی


 حجت‌الاسلام شهید محمدمهدی مالامیری، در روز دوشنبه ۲۶ خردادماه ۱۳۶۴ هجری شمسی، مصادف با ۲۶ ماه مبارک رمضان در خانواده‌ای روحانی و ولایی چشم به جهان گشود.
 او تحت تربیت پدر و مادری دلسوز و متدین بود؛ پدر و مادر او هر دو اهل استان مازندران که پدرش اهل کجور و مادرش از سلسله‌ی جلیله‌ی سادات خاندان حسینی شهرستان آمل می‌باشد. پس از گذراندن دوره‌های ابتدایی و راهنمایی با رتبه‌های عالی، در ابتدای نوجوانی در مدرسه علمیه فاطمی دروس حوزوی خود را شروع کرد.
 سخت‌کوشی و تهذیب باعث شد بعد از سپری نمودن مقامات و سطح عالی حوزه در هشت سال به‌عنوان طلبه‌ای ممتاز در محضر حضرات آیات عابدی، آملی لاریجانی، شب‌زنده‌دار، مدرسی یزدی، سیفی مازندرانی و... بهره کافی ببرد تا جایی که قبل از سی‌سالگی در حوزه‌های علمیه کاشان، جامعه المصطفی العالمیه (ص) و موسسه حضرت جوادالائمه (ع) به تدریس دروس سطح (رجال، درایه، رسائل، حلقات و کفایه) بپردازد.
 وی هرچند بخش قابل‌توجهی از زندگی خویش را صرف مطالعه و غور در مباحث علمی اختصاص داده بود، اما فعالیت‌های تبلیغی را تا هنگام شهادت به‌عنوان تکلیف و وظیفه شرعی بی‌هیچ بهانه و توجیهی انجام داد.
 از ویژگی‌های بارز شهید خوش‌رویی و آراستگی ظاهری و پرداختن به ورزش بود و همین امر در تواضع و اخلاص، ایشان را محبوب دل جوانان می‌کرد. پرهیز از ریا، شاخصه دیگر ایشان بود؛ چنانچه بعد از شهادت نیز خانواده و نزدیکان وی از برخی مدارج و مراتب علمی ایشان بی‌اطلاع بودند.
ارادت خاص نسبت به مولا علی بن موسی‌الرضا (ع)، تداوم ارتباط با قرآن و اقامه نماز صبح در مسجد، زیارت هفتگی جمکران و زمزمه همیشگی دعای عهد، روح بی‌کرانه‌اش را زلال‌تر می‌کرد. در یک کلام، زندگی شهید طبق سفارش مقام معظم رهبری، آمیخته‌ای از تحصیل، تهذیب و ورزش بود.
 سید حسن مبارز یکی از شاگردان خارجی وی که در جامعه المصطفی تحصیل می‌کند در شعری که برای استاد شهیدش محمدمهدی مالامیری سروده است، به این نکته اشاره نمود:



همواره مهر بودی و آبان نداشتی   /   دریای بی‌کرانه که پایان نداشتی


ای چهار فصل زندگی‌ات، عاشقانه سبز   /   گل بودی و بهار، بیان نداشتی


ای از جهان رها و گرفتار درد عشق   /   جز وصل دوست چاره و درمان نداشتی


امروز صبح به من گفت زندگی   /  کاری به کار عالم امکان نداشتی


با ما بگو حقیقت پنهان خویش را  /   آری (خودش) همیشه نمایان نداشتی


در لحظه‌های عاشقی‌ات، نیمه‌های شب   /   آیا تو از بهشت فراخوان نداشتی؟

 


تحولات کشورهای اسلامی از نوجوانی برایش اهمیت فراوانی داشت، اما جنایات فجیع گروه‌های افراطی و تکفیری و حرمت‌شکنی‌ها بی‌شرمانه آن‌ها آرام و قرار را از او ربوده بود.

 بابای مهربان بُشری و فاطمه (۵ و ۲ ساله) تاب شنیدن ناله‌های جان‌سوز کودکان سوریه و عراق را نداشت و طعم خوش آرامش و لذت‌های زندگی به ذائقه بهشتی‌اش را تلخ می‌نمود. از همین رو سفرهای تبلیغی آخرش را به مناطق مرزی و سنی‌نشین رفت تا با نشر افکار التقاطی وهابیت و داعش مبارزه کند؛ اما غیرت و شجاعت عالمانه‌اش، وجدان بیدارش را به آن سوی مرزها کشاند. وی در دوره‌های فشرده آموزش نظامی را بدون اطلاع خانواده گذراند و با وجود شرایط مساعد کاری، تدریس و تحقیق را رها کرد تا به قول خودش به (حاصل آموخته‌هایش) برسد.
روز اعزام نزدیک بود و هرلحظه نشاط و نورانیت، سیمای آرام محمدمهدی را دل‌نشین‌تر می‌کرد. او علت رفتنش را به مادر ولایت‌مدارش این‌گونه گفته بود:
 نمی‌توانم در کنار همسر و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشم کودکان سوریه و عراق، والدینشان سربریده می‌شوند؛ آموخته‌های من از اسلام و تحصیل دروس حوزوی چنین اجازه‌ای به من نمی‌دهد.
 دانش‌آموخته مکتب فاطمی به نیابت از رهبر فرزانه و مجاهد انقلاب، برای دفاع از حریم پاک اهل‌بیت (ع) راهی جبهه‌های نبرد علیه گروه‌های تکفیری آمریکایی شد.
 وی سرانجام در شامگاه دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۴، مصادف با اول ماه رجب میلاد امام محمدباقر (ع) همراه با دیگر مجاهدان تیپ فاطمیون با شعار (کلنا عباسک یا زینب) در منطقه بصری الحریر استان درعای سوریه به آرزوی دیرینه‌اش رسید و جامه فاخر شهادت را بر تن کرد.

زندگی نامه سردار شهیدروح الله صحرایی

زندگی نامه سردار شهیدروح الله صحرایی


استان :مازندران
شهرستان: آمل
تاریخ تولد :1362/10/24
تاریخ شهادت : 1394/09/16
محل شهادت : سوریه
وضعیت تاهل:متاهل
دین :اسلام مذهب:شیعه
نوع عضویت:سپاه کادر
تحصیلات: لیسانس -حقوق
نام پدر:غلامرضا
نام مادر:فاطمه

مصاحبه با همسر شهید مدافع حرم روح الله صحرایی
شهید روح اله صحرایی در تاریخ 62/10/24 در روستای پلک سفلی از توابع شهرستان آمل متولد شدند.
در دوران کودکی پر جنب و جوش بودند و در نبود پدر که در جبهه‌های جنگ تحمیلی بودند ، در خانه پدربزرگ زندگی می کردند.
دوران ابتدایی را در مدرسه دوازده فروردین و دوران راهنمایی را در مدرسه شهید بزرگی،سپری کردند و از اول راهنمایی شروع به نماز و روزه کردند و دوره متوسطه را در دبیرستان لسانی گذراندند و از همان زمان فعالیت خود را در مهدیه آمل شروع کردند و با علاقه در مراسمات مذهبی شرکت میکردند.
بعد از گرفتن دیپلم تجربی،با اینکه بخاطر جانبازی پدر از رفتن به سربازی معاف بودند ولی با علاقه به سربازی رفتند و در ارتش خدمت کردند،چون اعتقاد داشتند که با تحمل سختیها باید مرد شد.
بعد از پایان سربازی به دنبال کار در چند جا مشغول شدند،اما هیچ کدام از این موقعیت ها نتوانست رضایتمندی ایشان را براورده کند و دلش جای دیگری بود،هفته ای دو بار به سپاه آمل میرفتند و می‌پرسیدند:سپاه نیرو نمی گیرد،تا بلاخره پیگیری هایشان جواب داد و نام نویسی کردند و با سماجت و علاقه زیاد،چند ماهی طول کشید تا در سال 86 وارد سپاه شدند.
ایشان همزمان با شروع خدمت در سپاه به تحصیل خود ادامه دادند و فوق دیپلم تربیت بدنی را از دانشگاه شمال و لیسانس حقوق را از دانشگاه
فرهنگ و هنر آمل دریافت کردند.

چطوری با ایشون آشنا شدید؟
بعد از یکسال و نیم دوندگی برای پیدا کردن همسر مورد علاقه اش،بلاخره
به آرزویش رسید و با دختری محجبه
با خانواده ای متدین و فرهنگی،با معرفی یکی از همکاران در تاریخ 89/4/31 مصادف با سالروز ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام،عقد کردیم و تقریبا نه ماه بعد عروسی گرفتیم و حاصل این پیوند آسمانی،
دو پسره دسته گل بود که محمد رسول در تاریخ 91/4/14 مصادف با نیمه شعبان بدنیا آمد و محمد جواد در تاریخ 95/3/7 در حالی که شش ماه از شهادت بابا میگذشت،به دنیا آمد،در حالی که بابا در تاریخ 94/9/16 آسمانی شد و با ذکر یا رسول الله دعوت حق را لبیک گفت و اسمش را با لقب مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها تا ابد جاودانه کرد.

چند سال درکنار هم بودید؟
5سال و نیم با هم زندگی کردیم،ولی از اول عقدمون ایشون توی ماموریت بودن و عاشق ماموریت رفتن و سختی کار،دوران نامزدی یک سال مرز زاهدان بودن،بعد از عروسی دو سال مرز کرمانشاه و 6 ماه،پیرانشهر بودن و یکماه سوریه،که به شهادت ختم شد.

چند خصوصیت اخلاقی شهید رو بفرمایید؟
خوش اخلاق و شوخ طبع بودند،دائم الوضو و دائم الذکر بودند،شبها قبل از خواب سوره واقعه می‌خواندند و صبح ها دعای عهد ایشان ترک نمیشد،به نماز اول وقت و جماعت و به نماز جمعه اهمیت زیادی می‌دادند،عاشق و مطیع امر رهبری بودند.
یکی از چیزهایی که خیلی بدش می اومد غیبت کردن بود،روی چشم و هم چشمی و سنتهای غلط حساس بود،اگه مهمونی میرفتیم که چند نوع غذا داشتن،ناراحت میشدن و می‌گفتند با یک نوع غذا هم سیر میشدیم،وقتی چیزی میخرید توجه میکرد که فروشنده فرد مومن و حلال خور باشه،از فروشنده بیحجاب خرید نمیکرد،هر چند ارزونتر هم میفروخت،در مورد خمس خیلی دقت داشت،تاریخ خمسی مشخص داشت و حسابی باز کرده بود و پولهایی که خمس به اونها تعلق نمی گرفت رو به اون حساب واریز می کرد،در تاریخ خمسی به انبار میرفت و خمس برنج و مایحتاج سالیانه ای که اضافه کرده بود رو حساب می کرد.
وقتی به کسی قرض میداد سعی میکرد کسی متوجه نشه،حتی من
زندگی نامه شهدا رو میخوند و دوست داشت خودش و زندگیش رو شبیه شهدا بکنه،هر وقت شهیدی می آوردن،دوست داشت باهم و همراه محمد رسول توی مراسمات شرکت کنیم،و به شوخی میگفتن دفعه بعدی دیگه نوبت منه که برم.


فرزند چندم خانواده بودند؟
دو تا داداش بودن که آقا روح اله دومی بود

به کدوم یک از ائمه ارادت داشتند؟
به همه ائمه ارادت داشتن،ولی اکثر شهدا به حضرت زهرا س ارادت خاصی دارن و به حضرت رسول هم ارادت زیادی داشتن و بخاطر همین اسم محمد رسول رو برای پسرمون گذاشت و به نقل از دوستانش در لحظه جان دادن یا رسول الله گفت و عروج کرد.

نظرشون درباره ولایت فقیه چی بود؟
عاشق و مطیع محض رهبری بودن،در وصیت نامه شون سفارش میکنن که دست از ولایت فقیه برندارید،می گفتن هر وقت آقا اشاره ای بکنن برای جهاد دیگه حتی منتظر اجازه شما نمیشینم و میرم و میگفت اگه همه مردم یه طرف رفتن و آقا یه طرف،به سمتی برو که حضرت آقا رفته
یکبار وسط سخنرانی آقا که از تلویزیون پخش می شد،حضرت آقا سرفه ای کردن و آقا روح اله به زبون محلی خودمون گفتن:جان ته کلشه دا
یعنی جان،فدای سرفه ات بشم

بهترین خاطره شما با شهید؟
با اینکه زیاد در کنار هم نبودیم ولی زندگیمون پر از خاطره های شیرین بود،به مسافرت اهمیت زیادی میدادن و سالی دو بار به پابوسی امام رضا ع میرفتیم و شاید اولین باری که دو تایی ،2 ماه بعد از عقدمون به مشهد رفتیم،جزء شیرین ترین خاطراتم باشه.

چطوری وارد سپاه شدند آقاتون؟
یه کمی توی جوابهای قبلی توضیح دادم،نه ماه طول کشید تا از مصاحبه ها و سختگیری های سپاه جان سالم به در ببره و وارد سپاه بشه
✨خاطره ای از وارد سپاه شدن شهید صحرایی:
وزنشان نسبت به وزن ایده آل سپاه کم بود و ایشان چند وقتی شروع به خوردن زیاد غذا کردند،ولی باز وزنش آنقدر بالا نرفت و در روزی که باید برای تست وزن میرفت،چاره ای اندیشید؟!
پوتین های سنگین دوران سربازی ارتش را پوشید و چند میله آهنی بیست سانتی را زیر جوراب به پاها بست و لباس زیاد پوشید و توی جیبهایش سکه های 25 و 50 تومانی را جاسازی کرد،تا وزنش را به وزن ایده آل سپاه برساند و بلاخره با زحمت زیاد در سپاه قبول شد.


از روزهای آخری که کنارتون بودند بگین
چند روزی بود که از ماموریت پیرانشهر اومده بود و با اینکه در مرخصی بودن و جزء گروه اول اعزامی برای رفتن به سوریه نبود،اما با علاقه و سماجت زیاد اسمشون رو جزء گروه اول اعزامی قرار دادن،تا زودتر به سوریه بروند
شب قبل از رفتن شروع کردن به وصیت کردن،که خمس مالم داده شده،اگه نبودم، بچه‌ها رو خوب تربیت میکنی تا ان شاءالله باید سرباز امام زمان عج بشن،و اگه تا حالا در حقم کوتاهی کردن،ببخشمش،از گوشه چشمام بی اختیار اشک جاری شد
و وقتی اشکهام رو دید گفت:حاضرم هر چی که توی این دنیا دارم بهت بدم ،حتی ثواب جهادم ماله تو باشه،فقط دوست دارم با رضایت کامل منو بفرستی که برم،و بعد از دلایل رفتنش گفت:که پیامبر فرموده هر کی صدای مسلمونی رو بشنوه که کمک میخواد و کمکش نکنه مسلمون نیست و اینکه اکثر کسانی که مظلومانه توی سوریه کشته میشن شیعه هستن و از جنایتهایی که داعش انجام میداد توی سوریه گفت،و گفت اگه داعش دستش به حرم حضرت زینب س و حضرت رقیه س برسه،مطمئن باش که بهشون جسارت میکنن،و وظیفه خودش می دونست که نزاره این اتفاق بیفته،و میگفت اگه خدایی نکرده این اتفاق بیفته،فردای قیامت پیش حضرت زهرا س جوابی نداریم که بدیم،اگه یکی بگه شوهر من نره و یکی دیگه بگه فرزند من نره،پس چه کسی باید دفاع بکنه،امام زمان عج سرباز میخواد و سرباز واقعی آقا توی سختیها مشخص میشه....
و من گفتم: من کاره ای نیستم که بخوام بهت اجازه بدم یا نه،من راضیم،ان شاءالله که خدا از ما راضی باشه.

آیا حضور معنوی شهید رو درزندگی احساس می کنید؟
آره،خیلی مواظب بچه‌ها هست ،و حتی توی خواب هم سفارش بچه ها رو میکنه

نظرتون درباره رفتن به سوریه چیه؟آیا واجبه؟
توی جواب قبلی گفتم،به همون دلایلی که آقا روح اله گفت و منو راضی کرد به نظرم واجبه

زمانی که خبر شهادتشون بهتون دادند چه حسی داشتین؟
بدترین خبری که هر کسی ممکنه بشنوه،خبر از دست دادن عزیزی هست که همه چیز آدمه،انگار دنیا روی سرم خراب شد و از اون زمان، بی ارزش بودن این دنیا رو با تمام وجودم درک کردم.
ان شا الله  صبر زینبی بهتون عطا بشه
وبتونید پسراتون برای سربازی امام زمان بزرگ کنید
ممنون از محبتتون

اگه بخواین دریه کلام همسرتون توصیف کنید چی میگن؟
مخلص بود،دوست داشت کارهاش طوری باشه که فقط خدا ازش راضی باشه و نظر عرف جامعه براش مهم نبود،وصیت نامه اش هم به نظرم خیلی عرفانی هست
وصیت نامه ی کاملش رو براتون میفرستم،ان شاءالله که مطالعه کنید.
وصیت نامه
با سلام و درود به پیشگاه حضرت حق و محضر ولی عصر (عج) و نائب بر حقش حضرت امام   خامنه ای ( دامت برکاته) و به ارواح ملکوتی امام خمینی (ره) و همه شهدای راه حق.
اینجانب روح ا... صحرایی فرزند غلامرضا، وصیت نامه ی خود را در طی 2 قسمت می نویسم:
قسمت اول مربوط به خانواده و قسمت دوم خدمت فامیل ها و دوستان و آشنایان ، هم محله ای ها و همکاران عزیز می باشد.
قسمت اول:
پدر عزیزم، مادر دلسوزم ، همسر صبورم و برادر مهربانم ، من با اشک چشم و دلی شاد از نزد شما به محضر الهی می روم. جسم من می رود ولی روح من در کنار شماست، پس بر من گریه نکنید، چون که من نمرده ام، بلکه زنده ام و شما را می بینم. من و امثال من هدیه و نعمتی هستیم که خداوند به هر پدر و مادری می دهد و شماها مرا به نزد عزیز دلم خداوند بلند مرتبه فرستادید و من در راه حق رفتم و در محضر او به آرامش دل رسیده ام. شماها هم برای اینکه این فراق جسمانی مرا تحمل کنید و برایتان آسان شود، بیاد آورید کربلا را ، صبوری و استقامت حضرت زینب (س) را ، برادران و برادرزادگان و پسران خود را به میدان نبرد فرستاد و جلوی چشم آن حضرت همه شهید شدند و سرمبارکشان بالای نیزه رفت. بیاد بیاورید امام حسین (ع) و سرگذشت آن حضرت را ، من بیچاره که آبرومند و سربلند رفتم و با عزت و احترام بر می گردم. من در محضر خداوند و امام حسین (ع) شرمنده ام که چرا یکبار برایشان جان می دهم و چرا دیر.
نماز و حجاب خود را حفظ کنید و برای خدا زندگی کنید و همیشه بیاد خدا باشید. فرزندانم را طوری تربیت نمایید که پرچم دار راه شهیدان باشند تا ان شاا... در ظهوری نزدیک در زمره سربازان واقعی امام زمان (عج) قرار گیرند.
قسمت دوم:
خدمت همه فامیل ها و دوستان و آشنایان، هم محله ای ها و همکاران عزیز، اولا بگویم که این وصیت نامه ، صرف نصیحت به شما نیست، بلکه تذکر خودم نیز می باشد. خیلی سخت است برای من نوشتن این چند جمله ، چون حرف دل را در محضر خداوند نمی توان روی کاغذ آورد و بیان کرد. حرف درل را باید فقط به محضرش گفت، چون عاشق واقعی اوست. اگر می خواهید زندگی کنید، برای خدا زندگی و اگر خواستید بمیرید برای خدا و در راه او جان بدهید. متوسل به عشق الهی شوید، این عشق پایدار است و آرامش بخش می باشد. هم در این دنیا و هم در آخرت در محضرش، عشق زمینی ، هدیه و نعمت و رحمت عشق الهی است. عاشق مطلق خداست و بعد پیامبرانش و بعد معصومین(ع) ، چون خود خداوند می فرماید: من از رگ گردن به شما نزدیکترم ، من دوست دارم دست شما را بگیرم و بسوی خود باز گردانم و به شما آرامش دهم، می فرماید: پس چرا قدر این عاشق بی نیاز و بی توقع را نمی دانید. حالا من بیچاره در محضر خدا کجا هستم و شما ای عزیزانم کجا هستید و به کجا می روید، به حال و احوال خود بنگرید تا متوجه شوید کجای کارید.
ای عزیزانم، خدارا، خدارا، فراموش نکنید، رسم این عشق و عاشقی  ا بین خود و خدای خود بهم نزنید، تا زنده اید خدا منتظر شماست و بدانید کسی که برای خدا و در راه خدا مرده است، نمرده است ، بلکه زنده است و در محضر الهی تا ابد می ماند.
برای ما گریه نکنید، ما زنده ایم و در محضر خدایم ، برای مصیبت امام حسین (ع) گریه کنید.
توصیه من این است که دست از ولایت فقیه بر ندارید و نماز و حجاب خود را حفظ کنید و در راه رضای خداوند قدم بردارید  و خود را به آرامش برسانید. ظهور حضرت نزدیک است ان شاا... که زمینه ساز ظهور باشید.
یادو خاطره ی همه شما در ذهن من هست و می ماند.


براهل حرم، اگر جسارت بشود.                       این قافله، گر دوباره غارت بشود

یک تن ز یزیدیان، نماند درشام             بر لشکر حق ، اگر اشارت بشود


خداحافظ ما خوشحال رفتیم

روح اله صحرایی
 

زندگی نامه سردار شهیدرضا حاجی‌زاده

زندگی نامه سردار شهیدرضا حاجی‌زاده

نام و نام خانوادگی: رضا حاجی‌زاده

تاریخ تولد: ۶/ ۱۰/۶۶
تاریخ شهادت: ۱۷/۲/۹۵
محل شهادت: سوریه، خان طومان
تعداد فرزندان: یک فرزند دختر (فاطمه حلما) و یک فرزند پسر (محمد طه)
 
استان :مازندران
شهرستان:آمل
وضعیت تاهل:متاهل
دین :اسلام مذهب:شیعه
لشگر25کربلا
تحصیلات: لیسانس
رشته تحصیلی :حقوق
نام پدر:رجبعلی
نام مادر:نجیبه

شهید مدافع حرم رضا حاجی‌زاده اهل آمل از شهدای لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا به همراه ۱۲ تن دیگر از یارانش در روز ۱۷ اردیبهشت‌ماه سال ۹۵ در خان‌طومان سوریه به شهادت رسید که پیکرش در معرکه نبرد جا ماند.
از این شهید بزرگوار دو فرزند یه یادگار مانده است.

وصیت نامه
«و اما خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی» آیات ۴۰ و ۴۱ سوره مبارکه النازعات
«و اما آن کس که از مقام و مرتبه پروردگارش ترسیده و خود را از هوا و هوس بازداشته است، به یقین بهشت جایگاه اوست.»
 
با سلام و صلوات به محضر منجی عالم بشریت حضرت صاحب‌الزمان (عج) و نائب بر حقش امام خامنه‌ای و شهدای اسلام و ایران، به خصوص شهدای مدافع حرم.
این‌جانب رضا حاجی‌زاده فرزند رجبعلی در صحت و سلامت کامل عقلی وصیت‌نامه خود را می‌نویسم، من نمی‌خواهم که عمرم بی‌ثمر باشد و مرگم یک مرگ عادی، مرگی می‌خواهم که در راه اسلام و ایران اسلامی باشد.
من به خاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهل‌بیت (ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت کامل جان خویش را فدای این راه می‌نمایم و می‌روم تا انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم.
من از مردم ایران می‌خواهم تفرقه‌اندازی نکنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگه‌دارید، به دوستان و آشنایان توصیه می‌کنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید.
پدر و مادر را گرامی و محترم بدارید، از طهارت و معصومیت خود شدیداً حراست و پاسداری کنید، پیوند به ائمه اطهار (ع) و به‌خصوص امام هشتم را مستحکم کنید و خدای متعال و مهربان را در همه حال به یاد داشته باشید.
 
خدمت پدر و مادر عزیز و گرامی!
موفقیت من در مراحل گوناگون زندگی مرهون زحمات و دعای خیرتان بوده است، امیدوارم کوتاهی و قصورم را در رسیدگی به اوضاع و احوالتان بخشنده باشید و حلالم کنید و این را بدانید تا آنجا که در توان داشتم در حد بضاعتم تلاش کردم تا رضایت شما را در زندگی خود داشته باشم.
 
هر پدر و مادری عاقبت به خیری فرزندشان را خواهانند و این را بدانید که بنده عاقبت به خیر شدم و این عاقبت به خیری را مدیون زحمات دیروز شما هستم.
 
داداش جان!
در نبود من پدر و مادر را فراموش نکن و همواره تابع بی‌چون و چرای ولایت باش، دشمن همواره از دینداری و ولایت‌پذیری تو هراس دارد، پس کاری کن که دشمن همواره از تو و امثال تو بترسد.
 
همسر مهربان و صبورم!
می‌دانم که بعد از رفتن من تمام سختی‌های این زندگی بر دوش توست، من برای شهادت نمی‌روم، من جوانی و زندگی با شما را دوست دارم و می‌خواهم با شما باشم، ولی این تکلیف ماست که از حریم اسلام و اهل‌بیت (ع) دفاع کنیم و راضی هستیم به رضای خدا ولی این ‌بار سنگین بر دوش توست و از تو می‌خواهم صبر زینب‌گونه پیشه کنی و در برابر تمام سختی‌ها و مشکلات یاد خدا را فراموش نکنی و در تمام مراحل از خدا کمک بگیری.
از تو می‌خواهم که فرزندانم را طوری تربیت کنی که در مسیر اسلام و ولایت ادامه‌دهنده را شهدا باشند و بابت تمام کمبودها و نبودهایم از تو می‌خواهم حلالم کنی.
 
فاطمه‌حلما جان!
دِتِر (دختر) بابا، دوستت دارم، دوستت دارم، بدان که بابا رفته است که تا تو و امثال تو در امنیت و آرامش در خاک خود قدم بگذارید و بدان که ناموس شیعه در واقع ناموس خودمان است، تکلیف ما این است که از ناموس شیعه دفاع کنیم و جان خود را در این راه بدهیم و از تو می‌خواهم که در سنگر خود که همان چادر توست، بمانی و بایستی و مقابله کنی تا پرچم اسلام و تشیع همیشه پیروز و سرافراز بماند.
 
محمدطه جان!
مرد خانه بابا، تو دیگر ستون خانه‌ای، از تو می‌خواهم که دینت را حفظ کنی و در خط ولایت‌فقیه باشی و گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشی، دعا می‌کنم که در رکاب امام زمان (عج) ادامه‌دهنده راه شهدا باشی و در زندگی‌ات طوری باشی که موضع اسلام و مسلمین به خطر نیفتد.
 
از همه دوستان و آشنایان و همکارانم می‌خواهم که مرا حلال کنند و قصورم را ببخشند و اگر دینی از کسی بر گردنم مانده است، برای تسویه به خانواده‌ام مراجعه نمایند که خداوند می‌فرمایند هر گناهی از شما بخشیده می‌شود، غیر از حق‌الناس.
 
و من الله التوفیق
رضا حاجی زاده
 ۳۰/۱/۱۳۹۵


زندگی نامه سردار شهید حاج اسماعیل حیدری

زندگی نامه سردار شهید حاج اسماعیل حیدری

استان :مازندران

شهرستان: آمل
وضعیت تاهل:متاهل
دین :اسلام مذهب:شیعه
نوع عضویت:سپاه -کادر
تحصیلات: فوق لیسانس
رشته تحصیلی:استراتژیک
نام پدر:علی نقی
نام مادر:صنمبر
تاریخ شهادت:1392/5/28
محل شهادت:حلب سوریه

سردار شهید حاج اسماعیل حیدری در دوم اسفند ماه 1347 در شهر آمل دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در دبستان فرسیو آمل سپری نمود. با شروع جنگ تحمیلی و با وجود سن کم به جبهه های جنگ شتافت و در طول 15 ماه سابقه حضور در جبهه از نواحی مختلفی مجروح شد.
با توجه به اینکه در زمان جنگ از ادامه تحصیل بازمانده بود بعد از اتمام جنگ و با تلاش فراوان دوره دبیرستان را به پایان رساند و در کنکور سال 1373 در رشته علوم اجتماعی دانشگاه گیلان قبول شد. مدرک کارشناسی خود را در سال 1377 از دانشگاه گیلان و در ادامه مدرک کارشناسی ارشد خود را در سال 1384 و در رشته اطلاعات استراتژیک از دانشگاه امام حسین(ع) دریافت نمود. عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد ایشان با توجه به دغدغه ایجاد اتحاد اسلامی در برابر استکبار جهانی "بررسی امکان شکل گیری پیمان نظامی بین کشورهای اسلامی خاورمیانه" می باشد.
ایشان در سال 1366 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با وجود علاقه و استعداد فراوان در یادگیری و قدرت بالا در آموزش، به کسوت مربیگری دروس نظامی درآمد که تا پایان عمر در همین زمینه فعالیت نمود.
در سال 1391 و بعد از آغاز جنگ ناجوانمردانه علیه مردم مظلوم سوریه برای کمک به آنها به صورت داوطلبانه به سوریه عزیمت نمود و با توجه به تجربه بالای نظامی به آموزش و مشاوره نیروهای مردمی سوری اقدام کرد.
فعالیت ها و تلاش های این بزرگ مرد در تاریخ 28 مردادماه 1392 به ثمر نشست و در منطقه حلب سوریه شهد شیرین شهادت را نوشید و بعد از سالها دوری درنهایت به دوستان شهیدش پیوست.