شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس
شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس

فیلم وصوت کامل مداحی حاج مهدی سلحشور درجشنواره اشک ولبخند شهدای نیاک

فیلم و صوت کامل مداحی حاج مهدی سلحشور درجشنواره اشک ولبخند شهدای نیاک





فیلمی که برای نمایش درسایت قرار دادیم کیفیت خوبی ندارد برای دریافت فیلم با کیفیت خوب از لینک بالا استفاده بکنید

برای دانلودفیلم با کیفیت خوب اینجا کلیک کنید : حجم 350مگابایت




دانلودفایل صوتی مداحی حاج مهدی سلحشور دربیست وسومین جشنواره اشک ولبخند شهدای نیاک



با تشکر از برادران بسیجی محمدحسن محمدی نیاکی و محسن رحمانی برای فیلم برداری از مداحی

نماهنگی از دیدار رهبر انقلاب با خانواده شهیدان اعلمی

نماهنگی از دیدار رهبر انقلاب با خانواده شهیدان اعلمی

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «من بدون تعارف، نشستن پهلوی والدین شهدا و روی فرش آنها و زیر سقف آنها را برای خود سعادت می‌دانم، برای خود مفید می‌دانم. ما از شماها کسب روحیه و معنویت می‌کنیم، الحمدلله رب العالمین.»
همزمان با فرا رسیدن میلاد با سعادت حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله علیها، پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI.IR نماهنگی از حضور رهبر انقلاب در منزل خانواده‌ی شهیدان اعلمی، در دی‌ماه سال ۹۴ را منتشر می‌نماید.


نماهنگی از دیدار رهبر انقلاب با خانواده شهیدان اعلمی

عنوان کلیپ : شهیدان اعلمی

دانلودفیلم


ما شاه نیستیم

ما شاه نیستیم


هم محافظش بودم و هم راننده اش. از وقتی باهاش آشنا شدم. فهمیدم خیلی متواضعه و اصلا اهل تشریفات نیست

با این که پست مهمی در وزارت دفاع داشت ولی هیچ وقت خودش رو نمی گرفت؛ حتی برای مثال من که زیر دستش بودیم.

یادمه یه صبح زود برای شرکت در جلسه هیات دولت بردمش و یکی از همکارام که به تازگی مسئولیت حفاظت فیزیکی سرهنگ فکوری رو به عهده گرفته بود و هنوز از روحیاتش بی خبر بود سریع از ماشین پیاده شد و در عقب رو براش باز کرد. بعد محکم براش پا کوبید و به احترامش خبردار ایستاد.

شهید فکوری وقتی از ماشین پیاده شد، دستش رو روی شونه همکارم گذاشت و با لحنی خودمونی و طوری که ناراحت نشه بهش گفت: «آقای...، ما شاه نیستیم، سعی کنید از ما شاه درست نکنید!»

بکاو و بُکش

بکاو و بُکش


تیم هایی تشکیل داده بود به نام «بکاو و بکُش»؛ یعنی با بالگرد تو منطقه بگرد و دشمنو پیدا کن و بکُش.
یک روز خبر رسید که یک ستون عظیم زرهی و خودرویی عراق به طول دو کیلومتر با ابزار و ادوات کامل از قصر شیرین وارد ایران شدن و دارن به راحتی به سمت سرپل ذهاب می رن.احمد گفت: «هر طور شده باید جلوشون رو بگیریم» و در حالی که اصلا با منطقه آشنایی نداشتیم، گروه رو به پرواز درآورد.
تا هفتصد متری ستون عراقی ها جلو رفته بودیم که احمد به عنوان لیدر گفت: «اول، ابتدا و انتهای ستون روبزنید تا سرشون گرم بشه و بعد بقیه شون رو هدف قرار میدیم.»وقتی درگیری رو شروع کردیم، ستون کاملا غافل گیر شد و فهمیدیم که فقط با این روش می شد این ستونو زمین گیر کرد؛ چون تیراندازهاشون کاملا گیج شده بودن و نمی فهمیدن که بالاخره باید کدوم طرف رو هدف قرار بدن؟!ما هم هرچی موشک داشتیم رو سرشون ریختیم. این ابتکار احمد باعث شد ستونی که اومده بود به قلب ایران بزنه، تا نزدیکی های نفت شهر عقب بره و از مرز خارج بشه.
شهید احمد کشوری (فرماندهان دفاع مقدس،ص118-119)

انگار کسی شده ام !

انگار کسی شده ام !



حاج مصطفی رو دیده بودن که به سمت روستای زادگاهش میره. تعجب کردم که چرا یک راست به ورامین نیومده. وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت رفته بوده منزل فلانی که حالش رو بپرسه.من اون بنده خدا رو که پیرمرد فقیری بود، می شناختم. پرسیدم: «مگه طوریش شده؟» گفت: «نه بابا، طوریش نیست. مگه عیب داره آدم احوال هم ولایتیش رو بپرسه؟»وقتی دیدم دلش نمی خواد جواب بده، دیگه پاپیچش نشدم. مدتی گذشت و حاج مصطفی چند بار دیگه هم این کارو کرد.بعدها فهمیدم که اون روز به خاطر انجام موفقیت آمیز عملیات حمله به اچ 3 با چند تا از خلبان های دیگه به حضور امام رفته بودن و بعد از اون بوده که یک راست به سمت روستا و خونه اون بنده خدا میره.یه روز بهش گفتم که از این قضیه خبر دارم و دوباره ازش خواستم که فقط دلیلش رو بهم بگه.گفت: «شما چرا این قدر کنجکاوی می کنی؟ راستش روز ملاقات احساس کردم کسی شده ام که امام منو به حضور پذیرفته. برای این که دچار هوای نفس نشم و خدای نکرده غرور من رو نگیره، تصمیم گرفتم سراغ فقیرترین مرد روستا برم تا یه خورده از اون حال و هوا بیرون بیام.
شهید مصطفی اردستانی اعجوبه قرن ،ص242-243

منبع:گروه اینترنتی رهروان ولایت

دانشجوی نمونه

دانشجوی نمونه

جوون ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش بود، در 25 سالگی استاد خلبان جنگنده اف 5 شد و در 27 سالگی به درجه سرگردی رسید و جزو افسران ارشد نیروی هوایی شد.

شهید بابایی و شهید اردستانی جزو شاگرداش بودند. در سال 1347 برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا رفت و بین 400 دانشجوی خلبانی از کشورهای مختلف، رتبه اول رو کسب کرد و دانشجوی نمونه شد.

با شروع جنگ به کابوس صدام تبدیل شده بود و بیشتر تلمبه خونه ها و نیروگاه های برق عراق رو از کار انداخته بود.

طرح های عملیاتیش باعث شده بود صادرات روزانه بیش از 3 میلیون بشکه نفت عراق به صفر برسه؛ واسه همین وقتی بعد از بمبارون پادگان «العقره» عراق، اسیر گرفتنش، به دستور صدام برای ایجاد رعب و وحشت تو دل خلبان های ما، به فجیع ترین وضع شهیدش کردن و بعد بدنش رو دو نیم کردن و یک نیمه اش رو در نینوا و نیمه دیگرش رو در موصل دفن کردن.

بعدها روی این جنایت سرپوش گذاشتن و تا چند سال از اعلام سرنوشتش خودداری کردن تا این که بالاخره بعد از سال ها دوری از وطن، در سال 1381 پیکر پاکش به میهن بازگشت و به شکل باشکوهی تشییع و تدفین شد.

شهید سید علی اقبالی دوگاهه

منبع:گروه اینترنتی رهروان ولایت

پوتین های خالی

پوتین های خالی

نصف شب رفتم آسایشگاه تا وضعیت انضباطی سربازها رو چک کنم؛ همین طور که داشتم تو تاریکی قدم می زدم چشمم به پوتین های یک سرباز افتاد که واکس نزده و خاکی کنار تختش افتاده بود.

با عصبانیت رفتم جلو و محکم پتو رو از روش زدم کنار و داد زدم: «چرا پوتین هاتو واکس نزدی؟» بنده خدا از شدت صدای من از جا پرید و روی تخت نشست.

بعد همین طور که سرش پایین بود گفت: «ببخشید برادر. دیر وقت بود که از منطقه جنوب رسیدم. خانوادم رفته بودن شهرستان و منم چون نمی خواستم مزاحم کس دیگه ای بشم، اومدم آسایشگاه. وقتی رسیدم همه خواب بودن و نتونستم واکس پیدا کنم...»

صداش برام خیلی آشنا بود. وقتی سرش رو بلند کرد، دیدم جناب سرهنگ بابایی، فرمانده پایگاهه! بدجوری شرمنده شدم. نمی دونستم چی بگم. واسه همین فقط به خاطر جسارتم ازشون عذرخواهی کردم.

اما ایشون اصلا ناراحت نشده بود و با لحن مهربونی گفت: «برادر جان! شما به وظیفه ات عمل کردی، من بیشتر از هرکسی خودم رو موظف به رعایت مقررات و امور انضباطی می دونم.»

شهید عباس بابایی

منبع:گروه اینترنتی رهروان ولایت