شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس
شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس

گلچین مراسم شب بیستم ماه رمضان94حاج منصور ارضی مسجدارک تهران/فیلم

گلچین مراسم شب بیستم ماه رمضان94حاج منصور ارضی مسجدارک تهران/فیلم



دانلودفایل صوتی

مراسم مناجات شب بیستم ماه مبارک رمضان با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین غلامرضا قاسمیان و مناجات حاج منصور ارضی با حضور پرشور مردم مومن و شب زنده دار در مسجد ارک تهران برگزار گردید.
گزارش جلسه
این مراسم با قرائت قرآن و سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین غلامرضا قاسمیان آغاز گردید و پس از ذکر چهارده صلوات، حاج منصور ارضی به بیان سخنانی در شرح نامه سی و یکم امیرالمومنین به امام حسن(علیهما السلام) پرداخت و در ادامه به مناجات با خدا و قرائت دعای ابوحمزه ثمالی و شعرخوانی پرداختند و در آخر نیز این مجلس با مدیحه سرایی توسط حاج حسین سازور به پایان رسید.


اجمالی از سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین غلامرضا قاسمیان در شب بیستم ماه مبارک رمضان 1394 مسجد ارک


سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین قاسمیان شب 20 با سلام و صلوات بر شهدا، امام شهدا و قرائت آیات مورد بحث سوره آل عمران آغاز شد. برای مقدمه خطیب ارجمند این موضوع را عنوان فرمودند: خاصیت رشد برگشت ناپذیری است برگشت به عقب را عقل سلیم نمی‌پذیرد، پس چرا باید از مرگ فرار کرد، چرا باید از مرگ ترسید؟ اعتقاد به معاد یکی از باشکوه‌ترین افکار اسلام است، فکر کردن به مرگ فکر کردن به نابودی نیست! اندیشیدن به حسابرسی روز جزا باعث کمال و تعالی روحی است، مدیریت لذات، استفاده نظامند از نعمات، غنیمت شمردن فرصت دنیا و حتی اندیشیدن به این موضوع بالاتر از زندگی مرفه است چرا که چراغ امید را در دل روشن نگه می‌دارد.
صفت دوم متقین بر اساس آیات 133 تا 136 سوره آل عمران "الْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ"
-    کظم غیظ در عالم خاکی یک خصیصه اخلاقی عالی است که با وجود معاد تبدیل به خصیصه ای متعالی می‌شود. وقتی دنیا برای انسان دار قرار نباشد غیظ، تکبر و حسد دیگر آن معنای که می‌شناسیم را نمی‌توانند داشته باشند. چون برای دنیا سهم کمتری نسبت به آخرت قائل می‌شویم "گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر"
-    غضب آقایان در رفتار ظاهری و در بانوان در کلام و رفتار جلوگر است. دلیل آن، احترام طلب بودن آقایان و محبت طلب بودن بانوان است. از همین رو قرآن ویژگی "فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ" (سوره نساء آیه 34) تواضع متقابل زوجین را یکی از ملاک‌های اصلی خانواده می‌داند.
-    راهکارهای کظم غیض برگرفته از روایات به دو روش کنترل واکنش و روش کنترل ریشه ای بیان شده که باهم متفاوت هستند، اولی در هنگام وقوع خشم و دومی در  رفتار خودآگاه و ناخودآگاه انسان ظاهر می‌شود؛ البته در نتیجه ممارست و صبر بر این راهکارها کظم غیض صورت می‌پذیرد.
-    راهکارهای کنترل واکنش: وضو گرفتن هنگام خشم، تغییر وضعیت برای مثال از نشسته به ایستاده و بالعکس
-    راهکارهای کنترل ریشه ای: تغییر نگاه به معاد و مرگ(کوچک شمردن دنیا در مقابل عقبی) مشخص کردن موضع خود نسبت به تواضع و کبر در رفتار انسان.
-    ویژگی که مومنان را در چشم امام زمانشان بزرگ می‌کند؛ امام علی(علیه السلام) در مورد یکی از یارانشان این گونه می‌فرمایند: "کَانَ لِی فِیمَا مَضَی اَخٌ فِی اللَّهِ وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ" در گذشته برادری دینی داشتم که در چشم من بزرگ مقدار بود، چون دنیای حرام در چشم او بی ارزش می‌نمود(نهج البلاغه حکمت 289)
-    تغییر نگرش در انسان به واسطه تلقین به شکل منفی و مثبت وجود دارد برای نمونه قرآن موضوع برادر کشی را این گونه بیان می‌فرماید "فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ" نفسش او را به کشتن برادرش ترغیب کرد پس برادر را کشت(سوره مائده آیه 30) . "فَطَوَّعَتْ" یعنی آنقدر با ذهن خودش کار کرد تا برادرش را کشت. نمونه دیگر در سوره فتح آیه 26 است قرآن می‌فرماید "إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ" آن گاه که کافران در دل هاى خود، تعصّب[آن هم‏] تعصّب جاهلیّت ورزیدند! این "جَعَلَ" تعصب قلب باعث ورود فرد در زمره کافران می‌شود!
-    تغییر نگرش در انسان به واسطه تلقین به شکل مثبت، نمونه قرآنی "فَمَن تَطَوَّعَ خَیْرًا فَهُوَ خَیْرٌ لَّهُ" کسی که خیر را به خود بقبولاند برایش بهتر است و این یعنی تلقین کار خوب و اشتیاق یافتن به کار خوب فلذا امیرالمومنین(علیه السلام) نه تنها راهکار تلقین را شناخته بودند بلکه روش‌های مهارتی در استفاده از آن هم داشتند برای نمونه اذن جهاد ایشان به جناب محمد بن حنفیه "عَضَّ عَلَى نَاجِذِکَ أَعِرِ اَللَّهَ جُمْجُمَتَکَ تِدْ فِی اَلْأَرْضِ قَدَمَکَ اِرْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَى اَلْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَکَ وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلنَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ" (نهج البلاغه خطبه 11) دندانهایت را به هم بفشار و سرت را به خدا وام ده، انتهای لشکر دشمن را ببین(با خود تلقین کن) در وقت حمله چشمت را ببند(از اینجا شروع می‌کینم تا به انتهای لشکر را به هم می‌ریزم) بدان پیروزی در دست خداوند است.
-    "لا تَقُولَنَّ: اِنّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَاُطاعُ" (نامه امیرالمومنین به مالک اشتر) هرگز نگو من امر کردم پس تو اطاعت کن! تکبر فرعون ساز است فقط مصرهای وجودمان متفاوت است! شیطان امام المتعصبین است شاید به همین دلیل که کبر ریشه در غضب دارد "أُبَّهَةً أَوْ مَخِیلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْکِ اَللَّهِ فَوْقَکَ" ابهت و خیال بافی در ذهنت ایجاد شد نگاهی به بزرگی ملک خدا کن تا فرعون وجود خود نباشی!


بیانات حاج منصور ارضی در شب بیستم ماه مبارک رمضان مسجد ارک تهران


اَعُوذُ بِاللّهِ منَ الشّیطانِ الرَّجیم بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ بِجَمیعِ مَحامِدِهِ کُلِّهَا عَلی جَمیعِ نِعَمِهِ کُلِّها

موعظه چیزی نیست که کسی به آن احتیاج نداشته باشد.
از قول مولایمان امیرالمومنین علی علیه السلام در نامه سی و یکم نهج البلاغه، که سفارش پدری دلسوز به فرزندش می‌باشد، اما تمام شیعیان در طول تاریخ مخاطب آن هستند. حضرت می‌فرمایند: "أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ" قلبت را با موعظه احیا کن. ما سعی می‌کنیم شب‌ها در کنار صحبت یک موعظه ای هم باشد، موعظه و پند در تمام زندگی موثر است. در دعای "اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِیقَ الطَّاعَةِ" برای علما حضرت صاحب علیه السلام درخواست می‌کند که "وَ تَفَضَّلْ عَلَى عُلَمَائِنَا بِالزُّهْدِ وَ النَّصِیحَةِ". موعظه چیزی نیست که کسی به آن احتیاجی نداشته باشد، حتی در روایت داریم پیغمبر اکرم صلوات الله علیه به جبرئیل فرمود مرا موعظه کن، گفت من شما را موعظه کنم؟ حضرت فرمود آری، جبرئیل از خدا اجازه گرفت و یک مورد این بود که هرچه خدا از نعمت‌ها به تو داد، یک روز از تو پس می‌گیرد. مثلا نعمت‌های جسمانی مثل چشم، گوش و عقل، کم کم اینها گرفته می‌شود، دیدید کسانی که پیر می‌شوند کم کم چشم و گوششان ضعیف می‌شود، قرآن هم می‌فرماید "وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ" (سوره یس آیه 68) واقعا انسان شکسته می‌شو ، چه خوب که انسان جوانی اش را خرج راه خدا کند.

در هیئتی که یک روحانی نیاید حلال و حرام را بگوید آخرش مشکل پیدا می‌شود.
اگر کسی می‌خواهد قلبش زنده شود و در وادی الهی وارد شود، باید موعظه بشنود. حضرت می‌فرمایند اگر می‌خواهی قلبت همیشه زنده باشد، آن را با موعظه زنده نگه دار، البته در ابوحمزه هم داریم "بِذِکْرِکَ عَاشَ قَلْبِی". ذکر برای تو بهترینش این است که قرآن خواندن برایت ملکه شود. حب اهل بیت علیهم السلام در قلبت است، معارفشان را هم که در هیئت می‌شنوی، اما نسبت به قرآن بی توجهیم. هیئات باید یک تحولی پیدا کنند، این که هیئت با زیارت عاشورا شروع شود و با سینه زنی تمام شود و یک روحانی نیاید حلال و حرام را بگوید این آخرش مشکل پیدا می‌شود. این جوانانی که سینه می‌زنند به مشکل برمی خورند و چیزی از احکام متوجه نمی‌شوند. یک نفر باید باشد که تو را موعظه کند، موعظه ای که تو را به سمت خدا هدایت کند، نه اینکه تو را به شک هم بیندازد، مثلا می‌خواهد موعظه کند یک مقداری که صحبت می‌کند می‌خواهد مشخص کند که من برای فلان حزبم. این علمای جدید و قدیم ما یک مقداری با هم فرق دارند، بعضی‌ها الان موعظه نمی‌کنند، تفسیر قرآن می‌گوید، در میانه‌ی بحث سر از جای دیگری درمی آورد. در این شب‌ها این همه هزینه می‌شود که بیایید هم مناجات کنید و هم موعظه بشنوید، بیا دلت را زنده کن، در این دنیای خراب باید موعظه‌های مختلف بشنوی تا قلبت زنده شود.

 آقا امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند اول قلبت را با موعظه زنده کن و بعد هوای نفست را بکش.
در ادامه حضرت می‌فرمایند "وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ" هوای نفست را بکش با زهد، با بی اعتنایی به زرق و برق دنیا. تمام کسانی که به انحراف کشیده شدند چه آن که دارد و چه آن که ندارد، همه به خاطر زرق و برق دنیا از خدا دور شدند، شده به حرام می‌زنند تا به این زرق و برق برسند. آقا امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند اول قلبت را با موعظه زنده کن و بعد هوای نفست را بکش، یعنی این دو عمل با هم است. چیزی که باید زنده کنی قلبت است، چون قلب باید زنده باشد، در قلبی شیطان وارد نمی‌شود مگر آلودگی در آن زیاد باشد، که در مناجات شاکین می‌خوانی"قَلْبا قَاسِیا مَعَ الْوَسْوَاسِ" و زهد را انتخاب کن تا گرفتار زرق و برق دنیا نشوی به اندازه ای که می‌توانی. از مال دنیا آنچه به تو داده شد مقداری را انفاق کن یک مقداری پس انداز کن و یک مقداری به اندازه خرج خودت و خانواده ات کن، سفر می‌خواهی بروی برو اما به اندازه. بنده خدایی زندگی سختی دارد اما هر هفته می‌رود کربلا، آن که شنیدی فلان عالم از نجف پیاده می‌رفتند کربلا، آنها اکثرا مجاور بودند و در عوالم دیگری سیر می‌کردند. هر چیزی اندازه ای دارد حتی کربلا رفتن.

این که ما روضه‌ها نزدیک می‌کنیم درس است، منظور این است که می‌توان به حضرت نزدیک شد.
اگر کسی می‌خواهد هوای نفسش را کنترل کند با زهد است، مخصوصا کسانی که می‌خواهند زندگی مشترکشان را شروع کنند توجه کنند، اگر گرفتار زرق و برق شوی سال‌ها گرفتاری، زندگی را ساده شروع کنید، یک مشهد بروید و طوری عمل کنید که در ابتدای زندگی متحمل فشار نشوید، اکثر کسانی که از خدا متوقع شدند کسانی بودند که در زندگی قانع نبودند، حتی شب احیاء که می‌آیند با حالت طلبکاری با خدا مناجات می‌کنند نه مثل یک بنده. این که ما روضه‌ها نزدیک می‌کنیم درس است، نمی‌گوییم هزار و چهارصد سال پیش امیرالمومنین ضربت خورد ، می‌گوییم امروز ، نه به عنوان اینکه بازار گرمی کنیم، منظور این است که می‌توان به حضرت نزدیک شد و این برای بیداری است، این لباس مشکی که تو بر تن می‌کنی نشانه‌ی احترام است ولی بعضی‌ها چه زن و چه مرد فرقی برایش نمی‌کند الان شب عاشوراست یا ولادت.
خدا ان شاءالله به شما خیر کثیر عطا کند.

اشعار خوانده شده توسط حاج منصور ارضی در شب بیستم ماه مبارک رمضان


 اشعار مناجاتی حاج منصور ارضی در ابتدای جلسه

زبان عرض دعای مرا درست کنید
نمی روم که مرا با "بیا" درست کنید
رفیق‌ها همه دورم زدند و تنهایم
خراب کردم اما شما درست کنید
خریدنی است بنای دل شکسته اگر
از این شکسته بنا "ربنا" درست کنید
هوای کار مرا داشتی نفهمیدم
دوباره کار مرا بی هوا درست کنید
برای من که نشسته کنار اهل سحر
از این به بعد لباس گدا درست کنید
حساب هم بکشید از گناه من امشب
ولی حساب مرا با "رضا" درست کنید
نمی روم ز در خانه اش به جایی تا
ز بنده، بنده‌ی خوب خدا درست کنید
اگر که راه ندارد مرا "نبخشیدن"
ولی یکی دو سفر کربلا درست کنید
 اگر که کرببلا گوشه‌ی حرم هم نه
بناست عاشقانت را کجا درست کنید
فقط به حرمت گودال قتلگاه حسین
مرا میان همین روضه‌ها درست کنید
هنوز این لب خشکیده آب می‌خواهد
که گفته پای سرش سر صدا، درست کنید
برای آن تن عریان اگر که هست کفن
اگر که نیست دو سه بوریا درست کنید
 
 .......................................................................................

اشعار خوانده شده توسط حاج منصور ارضی در میان جلسه

خوردی زمین گمان کنم پانمی شوی
باید که خوب‌تر شوی اما نمی‌شوی
دستار زرد، گریه کن روی زرد توست
تب کرده ای شدید و مداوا نمی‌شوی
ام البنین برتو فقط گریه می‌کند
دل، بی قرار مادر سقا نمی‌شوی
تسبیح دستِ مادرم امشب به دست توست
یک لحظه فارغ از غم زهرا نمی‌شوی
آورده اند شیر برایت یتیم ها
بی اعتنا به گریه‌ی آنها نمی‌شوی
دیگر اذان مأذنه را دم نمی‌دهی
جانی دوباره برتن عالم نمی‌شوی

.......................................................................................

آنها که با غذای علی قد کشیده اند
خرما به سوی دختر او پرت می‌کنند
با قصد قرب یک صد و ده سنگ تیز را
یک مرتبه سوی او پرت می‌کنند
از پشت بام خانه شان بی حجاب ها
آتش به سوی معجر او پرت می‌کنند
خرمای نخل‌ها که در این کوچه کاشتی
بیا و ببین جلوی پای زینب پرت می‌کنند
 
.......................................................................................

باز هم خانه و یک بستر خون آلوده
زنده شد خاطره‌ی مادر خون آلوده
شیر مرد اُحد افتاده کجایی زهرا
تا ببندی سر این حیدر خون آلوده
این سروصورت خونین هم ارثی شد
بعد از آن کوچه و نیلوفر خون آلوده
ریشۀ هرچه بلا آن در و دیوار شده
سینۀ مادر و میخ در خون آلوده
دور زینب همه هستند همه مَحرم ها
وای از کرببلا و پر خون آلوده
با لبانی که ترک خورده به گودال آمد
بوسه زد با قد خم حنجر خون آلوده
خوب شد خورد به تاریکی شب غارت ها
جمع شد قافله ای دختر خون آلوده
می فروشند در این کوفه سر بازارش
گوشوار و سپر و معجر خون آلوده


منبع:سایت قدیم الاحسان پایگاه انتشاربرنامه های حاج منصورارضی
www.ghadimolehsan.ir


خاطره حاج قاسم سلیمانی و حسین چریک

خاطره حاج قاسم سلیمانی و حسین چریک

به گزارش خبرگزاری تسنیم از شهربابک، نامش حسین بود ملقب به حسین چریک، حسین جبهه‌ها و حسین حاج قاسم سلیمانی. در اول فروردین ماه سال 1343 در خانواده‌ای روستایی، متدین و ساده زیست به دنیا آمد که باعث دلگرمی خانواده شد. این خانواده بسیار مذهبی بودند و علاقه زیادی به سید و سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع)داشتند و از این رو نام این کودک را حسین نهادند.مردم شهربابک به خوبی او را می‌شناسند.چابکی و عبادت‌های شبانه اش در مسجد او را متمایز از هم سن و سالانش کرده بود. "حسین منگلی" با آغاز جنگ به اصرار خودش به جبهه می‌رود اما بارها به دلیل جثه کوچکش وسن کم برگردانده می‌شود اما همچنان با سماجت به جبهه می‌رود و سرانجام در عملیات کربلای 5 جام شهادت را می‌نوشد. در شهربابک همه حسین را با سرلشگر حاج قاسم سلیمانی می‌شناسند او در عملیات‌های مختلفی همراه سردار بوده است و پدر و مادر حسین می‌گویند" دلمان خوش است حسین با بزرگان جنگ و انقلاب همراه بوده است"

به منزل این خانواده شهید می‌روم تا همزمان با ورود 157 غواص و شهدای گمنام از حال و هوای این روزهایشان بپرسم.زمانی به آنجا می‌رسم که پدر و مادر شهید منگلی خیره به تلویزیون نشسته‌اند و مادر با گوشه چادرش اشک‌هایش را پاک می‌کند و پدر مدام یا حسین یا حسین می‌گوید.

 از حاج محمد  پدرحسین  می‌خواهم کمی از شهید برایم بگوید؛

او شهید را اینگونه توصیف می‌کند: پسرم حسین از زمانی که راه رفتن را یاد گرفت و قدری به مسایل دینی آشنا شد همیشه پای منبرها بود .کارهای عجیبی می‌کرد هر وقت می‌خواست نماز بخواند اول خودش می‌خواند بعد من و مادرش را بیدار می‌کرد .هر شب به مسجد روستا می‌رفت و تا اذان صبح در مسجد بود و به راز و نیاز می‌پرداخت .یک روز صبح که از خواب بیدار شدم زن همسایه‌مان در را کوبید و وقتی در را باز کردم گفت حاج محمد جلوی حسینت را بگیر گفتم مگر کاری انجام داده است؟گفت "دیشب نیمه‌های شب متوجه شدم صدای ناله و گریه از مسجد بیرون می‌آید رفتم نزدیک، دیدم حسین بر زمین مسجد سجده کرده است و زار زار گریه می‌کند" .گفتم همسایه, حسین بین ما نیست، حسین خودش هست و خدای خودش.

وقتی به سن 7سالگی رسید وارد مدرسه شد و در دوران تحصیل همانند امت مسلمان در راهپیمایی‌ها شرکت فعال داشت و در سال 1359 وارد بسیج شد در آن زمان فرزندم حسین از نظر جثه و سن بسیار کوچک بود تا اینکه در سال 1360 داوطلب حضور در جبهه شد قبل از اینکه برود به حسین گفتم حسین جان مبادا پشت به جبهه کنی. گفت "پدر مگر خون من از خون همسنگرانم و هم محله ای هایم رنگین تراست "؟! وبعد رفت که یکی دو بار از پادگان امام حسین (ع)حسین را برگرداندند که برای بار سوم با گریه و زاری و واسطه یکی از برادرانش او را به جبهه اعزام کردند و از سال 60 دیگر جبهه را ترک نکرد و به حدی جبهه را دوست داشت که حاضر به آمدن مرخصی نبود. بعد از مدتی در نزد سردار حاج باقری مسئول تخریب لشگر41ثارالله اموزش دید حسین من به گفته حاجی باقری قدری از نظرمعنوی و روحی خداوند بهش لطف کرده بود که مانند کوهی استوار ثابت قدم بود و زبان زد رفقای همسنگری و کل لشگر شده بود.

چرا به حسین,حسین چریک می‌گفتند؟

 پدرش در پاسخ به این سوال گفت:حسین معروف بود به دکتر منگلی یا حسین چریک همه دوستان و همرزمانش او را به این اسم می‌شناختند وچریک بود در شناسایی‌ها ,شکستن خط ها ,غواصی,و بارها تنها به خطوط عراقی ها می‌رفت.

اما مادر حسین، می‌گوید گذر زمان مرا آرام تر نکرده است که هیچ، هر روز دلتنگ‌تر هم می‌شوم. می‌گوید تمام خاطرات حسین را به یاد دارد و شب و روزش را با این خاطرات به سرمی‌کند. بعد از گذر سال‌ها زمانی می‌خواهد از حسین بگوید بغض می‌کند....

وقتی از او می‌پرسم مادر چه خاطره‌ای از فرزندتان حسین بیشتر شمارا ناراحت می‌کند، این گونه پاسخ می‌دهد: حسین هرموقع به مرخصی می‌آمد بدنش زخمی بود. یک روز به خیابان رفته بودم و برایم خبر آوردند که حسین از جبهه آمده است سراسیمه به خانه آمدم که دیدم حسین زیر سایه خانه نشسته است که یک لحظه گوشه لباس بسیجی اش کنار رفت و دیدم که زخمی است ولی به من چیزی نگفت. رفت داخل اتاق و گفت مادر لباس هایمان را بیاور آوردم به من گفت برو بیرون. با حالت ناراحتی رفتم بیرون اشک از چشمانم می‌آمد و از گوشه در نگاه کردم دیدم حسین من پهلویش زخمی شده است که صدایم را بردم بالا گفتم امان از دل زهرا...!

مادر در انتظار برادر حسین

 با بغض در حالی که تشییع جنازه غواصان و شهدای گمنام را نگاه می‌کند، می‌گوید آقای خبرنگار من یک فرزند دیگر هم دارم که الان 30 سال است که خبری از او ندارم دعا کنید از این شهدایی که آوردند یکی از آن‌ها حسن من باشد . یعنی ممکن است خدا حسن من را برگرداند؟

خاطره حاج قاسم سلیمانی و حسین چریک

 پدر شهید از خاطره مشترک حاج قاسم سلیمانی با فرزندش می‌گوید: به من خبر دادند که حسین هرشب از سنگر به بیرون می‌زند, که گفتم مواظب حسین باشید. یک بار حاج قاسم به حسین می‌گوید حسین شما امشب پیش من بخواب و اسلحه اش را گرفتند و تحویل دادند که دیگر اسلحه ای نداشته باشد. حاج قاسم تعریف می‌کرد وقتی صبح از خواب برای نماز بیدار شدند, دیدند حسین نیست و به بیرون رفتند دیدند حسین با یک تکه چوب 3 اسیر عراقی را گرفته و آمده است که با دیدن این صحنه قاسم سلیمانی به حسین می‌گوید حسین تو لباس من را بپوش ومن لباس بسیجی تو را که حسین لبخندی میزند و میگوید شما در لباس خودت فرمانده باش و من هم در لباس خودم همان بسیجی و انجام وظیفه می‌کنم.

یک بار که حاج قاسم به شهربابک آمده بود در میان سخنرانی من را صدا زد و گفت پدر حسین چریک آیا در جلسه هست یانه؟که من جلو رفتم و سردار سلیمانی پیشانی و دست من را بوسید و گفت"حاجی با حسین چکار کردی که اینجور دلها را با خودش برد"؟

و در مراسمی دیگر که حاج قاسم آمده بود بار دیگر این عمل تکرار شد. مدت‌ها گذشت که پیغام سرلشگر حاج قاسم سلیمانی به ما رسید که زندگی‌نامه و کتاب حسین منگلی را بنویسید که به کمک هم رزمانش در حال انجام است.

فرماندهان جنگ بر سر حسین دعوا داشتند

غلامرضا شریفی هم رزم شهیدحسین منگلی او را اینگونه توصیف می‌کند: حسین منگلی معروف به حسین چریک جثه کوچک داشت و بسیار خنده رو و کم حرف بود و کم هزینه در امور مالی. بی باک ونترس در جنگ معمولا بین فرمانده لشگر و فرمانده گردان بر سر حسین منگلی دعوا بود.

فرماندهی لشگر شهید حسین را برای گروه تخریب و خط شکنی می‌خواست و فرمانده گردان برای باز کردن گره های کور گردان, اما شهید حسین منگلی هر دو کار را انجام می‎داد, پس از باز کردن معبر و میدان مین همراه گردان 417 می‌شد و تا اخرمی‌جنگید.

معمولا با کسی عکس نمی‌گرفت. از شهید که بسیار باهم صمیمی بودیم پرسیدم چرا با کسی عکس نمی‌گیرید، گفت می‌خواهم پس از شهادتم اثری از من نباشد و کسی حسین منگلی را نشناسد. قبل از اذان صبح همیشه یک ساعت زودتر بیدار می‌شد و در گوشه‌ای خلوت به سجده می‌رفت. در تاریخ 19 دی ماه 1365 در مرحله اول کربلای 5 در شلمچه آن طرف پل شهید را دیدم که پوتین به پا نداشت و دامن لباس نظامی اش پر از نارنجک بود و در قرارگاه دشمن چنان آتش بازی راه انداخته بود که تمامی وسایل موتوری دشمن در حال فرار بودند و در مرحله دوم که گردان مورد تک دشمن قرار گرفته بود سایر رزمندگان پرسیده بودند خسرو اسدی کجاست؟ گفته بودند شهید شده و بعد سراغ حسین منگلی را گرفتند و گفتند آن هم شهید شده است که بچه های گردان گفتند دیگر جای ماندن و مقاومت نیست.

حسین عادت داشت سلاح خود را از دست دشمن تهیه کند

حاج علی پور عوض، هم‌رزم شهید از خاطراتش با شهید حسین اینگونه می‌گوید: عملیات والفجر8بود که سوار بر قایقی شدیم و از اروند به سمت فاو حرکت می‌کردند سکاندار قایق ترسیده بود و می‌خواست برگردد. اما شهید حسین گفت شما فقط من را به ساحل برسان بعد هر جا خواستی برو. حسین بدون سلاح در ساحل دشمن پیاده شد, معمولا عادت داشت سلاح خود را از دست دشمن تهیه کند.

در جای دیگر در کارخانه نمک در منطقه فاو بودیم که یک خمپاره 60 درست نزدیک حسین اثابت کرد و شدیدا مجروح شد. بچه‌های گردان ناراحت بودند و می‌گفتند حسین از عملیات باز می‌ماند اما او با اینکه هنوز کاملا زخم‌هایش التیام نیافته بود خودش را به عملیات بزرک کربلای 5 رساند و در همین عملیات آسمانی شد.

 از حاج محمد می‌پرسم خبر شهادت فرزندتان را چگونه به شما دادند، که گفت:  احمد پسرم کردستان بود و همان روز شهادت حسین به اهواز آمده بود و به من گفت حسین مجروح شده است، گفتم نگو حسین مجروح شده است بگو شهید شده است.سرانجام در سال 65 در منطقه عملیاتی شلمچه حسین بر اثر اصابت گلوله خمپاره آسمانی شد و دعوت حق تعالی را لبیک گفت.حسین من آرزویش این بود که مثل ارباش امام حسین (ع)به شهادت برسد که چنین شد و خداوند حسینم  را به آرزویش رساند . تا زمانی که زنده‌ام به این شهادت افتخار می‌کنم و سرم را بالا می‌گیرم و از شهادت فرزندم نه تنها که ناراحت نیستم بلکه خوشحالم. از همان روز اول می‌دانستم حسین مال من نیست و رفتنی است که این را همیشه به مادرش هم می‌گفتم.روز تشیع شهدا، 24 شهید به شهرستان شهربابک آوردند که 3 تا از آن‌ها نامشان حسین بود و هر 3  آن‌ها بی سر بودند. آن روز سخنران مراسم سردار معروفی بود تک تک اسم شهدا را نام می‌برد اما تا رسید به نام حسین منگلی گفت امان از حسین منگلی امان از حسین منگلی ,ای مردم ما حسین را از دست ندادیم بلکه ما یک لشگر را از دست دادیم.

خیلی دوست داشتم فرزندم راببینم اما هر کار کردم اجازه ندادند و پیش خودم گفتم همه این‌هایی که رفتند همه حسین من هستند.

وصیت نامه شهید

قبل از آغاز سخن شهادت می‌دهم کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند مرده مپندارید بلکه زنده‌اند و نزد پروردگار روزی می‌خورند(قرآن کریم) ما راهنما به جنگ نبودیم و نیستیم ولیکن اگر کسی تعدی کند دهان او را خورد خورد خواهیم کرد. امام خمینی (ره)

درود و سلام خدا و ملائکه الهی بر شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی ایران و به رهبر کبیر انقلاب و مستضعفان جهان و بر ملت قهرمان و سلحشور ایران.ای مردم یکی از چیزهایی که به سراغ همه می‌آید و هیچ کس از ان فرار نمی‌کند مرگ است.مرگ حق است پس چه خوب است مرگی که به سراغ انسان می‌آید برای خداوند و در خدا باشد وای ملت مسلمان ایران خودتان را از پیک‌های پیام الهی و رسولان الهی جدا ننمایید و همچنین جدا شدن از رو حانیت مساوی است با جدا شدن از اسلام.

ای دوستان امروز بر همه واجب است که از اسلام دفاع کنیم. امروز هرکس که شهادت داده است که خدا یکی است و شریکی ندارد, دین خدا را قبول دارد باید به جبهه بیاید. ما همان طوری که نماز می‌خوانیم روزه می‌گیریم باید جهاد هم بکنیم.مگر می‌شود ما نماز بخوانیم ولی جهاد نکنیم.امروز اگرما نماز بخوانیم روزه هم بگیریم ولی جهاد نکنیم بی فایده است.و مادرم از تو می‌خواهم که بعد از شهادت من هرگز گریه نکنی و مانند حضرت زینب (س)صبر پیشه کنی.

انتهای پیام/ج

ماجرای دلداگی امام خامنه‌ای و شهید زنده لرستانی/ شهیدی که هنوز نفس می‌کشد+ تصاویر

ماجرای دلداگی امام خامنه‌ای و شهید زنده لرستانی/ شهیدی که هنوز نفس می‌کشد+ تصاویر

به گزارش لرستان خبر، قلم از بیان و تحریر فداکاری ها و ایثار خانواده های شهدا و جانبازان عاجز است و نمی تواند حق مطلب را ادا کند. چراکه این شهدا و جانبازان عزیز و خانواده های بزرگشان خود را تقدیم انقلاب کرده اند.

 

امام خامنه ای می فرماید «گاهی شهید شدن آسان‏تر از زنده ماندن است »، یکی از ابعاد این صحبت حضرت آقا، جانبازان و شهدای زنده هستند که گویی مانده اند تا حجت را بر ما خاک نشینان افلاک ستیز تمام کنند.

 

جانبازان، این آیه های ایثار که مایه افتخار جامعه اسلامی ما هستند ، پا روی خواهش های نفسانی گذاشتند و بعد از گذران از گردنه های جهاد اکبر، پای در گود و میدان جهاد اصغر گذاشتند و در این راه مهمترین سرمایه زندگی مادی خود، یعنی سلامتی را فدا کردند و شاید رنجی که بعضی از جانبازان برده و می برند، بسیاری از شهدا نبرده اند.

 

 

اقتدای شهید زنده خرم آبادی به امام حسین( علیه سلام)

 

 

سید نور خدا موسوی شهید زنده و جانباز 100 درصدی لرستانی یکی از این نمونه هاست کسی که گویی با اقتدا به امام حسین(علیه سلام) مقام شهادت را برای خود جاودان کرده و با تاسی به علمدار کربلا حضرت عباس( علیه سلام) مقام جانبازی را نیز برای خود انتخاب کرده است.

 

سید نور خدا 7 سال است که با آسمان خیره شده و با فرشته گان نجوا می کند و زمینیان را به جای دیگر دعوت می کند و همسر و فرزندانی که پروانه وار با عشق به دور «نور خدا» می چرخند و عش به پدر و همسر سراسر این خانه معنوی را پر کرده است.

 

 

 

DSC_0123.JPG

 

سید نور خدا موسوی جانباز 100 درصدی که 7 سال قبل در اسفندماه 87 در درگیری با گروهک ملعون عبدالمالک ریگی از ناحیه سر به شدت آسیب دید و به طرز معجزه آسایی زنده ماند و وضعیت وی هم اکنون به گونه ای است که به جزء خدا با کسی سر و سری، صحبتی و یا نجوایی ندارد.

 

 

DSC_0133.JPG

 

 

دیدار سید نورخدا روضه مصور است

 

درست است که پیکر سید در ناسوت است اما قلب تپنده او هم اکنون در ملکوت می تپد، سید نمی تواند با زبان در کام صحبت کند اما دیدن چهره ساده، معصوم و مطهرش از هر فریاد و از هر موعضه ای بالاتر است، حضور در بالین سید به مصابحه دیدن روضه مصور است و خوش به حال کسی که درک مقام سید نورخدا را کرده باشد.

 

DSC_0132.JPG

 

در غفلت بسیاری از ما، قبله آمال و آرزوهای عالم تشیع،قائد ولی وفی و رائد سائس حفی، مصداق بارز "نرفع درجات من نشاء"   امام خامنه ای حفظ الله تعالی علیه، همیشه جویای احوال شهید زنده خرم آبادی است و این خود نشان دهنده آن است که مقام و جایگاه سید نور خدا موسوی چگونه است که چنین کسی سراغ احوال او را از نماینده ولی فقیه در لرستان ، یعنی حجت الاسلام میرعمادی می گیرد.

 

sized_DSC_0111

 

خبری در راه است....

 

خبر پیام آقا به خانواده شهید نورخدا موسوی رسیده است و آن ها نیز خود را محیای شنیدن پیام امام خامنه ای کرده اند و البته شنیده اند که سفیر این نامه شفاهی نماینده ولی فقیه در لرستان یعنی حجت الاسلام میرعمادی است.

 

139404141954409515630364

 

حضور دوباره نماینده ولی فقیه در منزل سید نورخدا، نور امیدی در دل همسر و فرزندان سید شعله ور می کند، حاج آقا میرعمادی که گویا تحت تاثیر عنایت حضرت آقا به شهید زنده لرستانی است و مشتاق رساندن این پیام به منزل نورخداست رو به خانواده شهید زنده می گوید، حضرت امام خامنه ای در مراسم ضیافت افطار فرمودند: بنده دعاگوی ایشان ( سید نورخدا) هستم، مراتب سلام مرا به وی و خانواده محترمش برسانید.  

 

 

sized_DSC_0099

 

نماینده ولی فقیه در استان ضمن قدردانی از زحمات همسر و فرزندان این جانباز والامقام در طول قریب به هشت سال خاطر نشان کرد: اجر شما نزد خدای متعال کمتر از اجر شهدا و ایثار گران نیست و شما الگوی رفتاری مناسب برای بانوان ایثارگران هستید و بنده به شخصه مامور ابلاع سلام مخصوص مقام معظم رهبری به جانباز موسوی و شما عزیزان هستم.

 

نماینده ولی فقیه ضمن اهدای لوح سپاس، به نمایندگی از طرف مقام معظم رهبری هزینه سفر زیارتی به عتبات عالیات به همسر و فرزندان این شهید زنده اعطا کردند.

 

ماجرای دیدار خانواده «نورخدا» با امام خامنه‌ای

 

خانواده شهید سید نورخدا موسوی تا به حال دو بار به دیدار حضرت آقا نائل شده اند؛

 

همسر ایشان از اولین حضور، خاطره ای دارد و می گوید فرزندم محمد در این دیدار تند تند دست آقا را بوسه می زدند و پس از بیرون آمدن از محضر آقا پسرم گفت مادر فهمیدی کدام دست آقا را زیاد بوسیدم، من گفتم نه کدام دست؟ محمد پاسخ داد همان دست آقا که مانند پدر جان ندارد و من در آن لحظه بود که متوجه شدم که واقعا محمد از من پیشی گرفته و با احساس واقعی به دیدار با آقا آمده است

 

sized_DSC_0112

 

 چه داستانی عجیبی است ضربت سر در این ایام، فدا کردن سر در راه معبود شیوه ابر مرد تاریخ است و خوش به حال شهید زنده لرستانی که در این راه به امیر مومنان (علیه سلام) اقتدا کرده است و پیام آقا در ایام ضربت خوردن حضرت علی (علیه سلام) به شهید زنده، پیامی است به مردم لرستان که اگر می خواهیم دلمان در وانفسای دنیا نمیرد هر از چند گاهی با جان و دل در محضر شهیدان زنده حاضر شویم.  

 

گزارش کامل در مورد شهید زنده لرستان  را در لینک زیر بخوانید

 

ماجرای زندگی شهید زنده لرستان از زبان همسرش+ تصاویر

 

انتهای پیام/

امیرِ هدایت | تا بهشت...

امیرِ هدایت | تا بهشت...


«ابوحمزه‌‌‌‌‌ی ثمالی نقل میکند از حبیب‌‌‌‌‌بن‌‌‌‌‌عمرو که میگوید: در آن ساعات آخر، در همان شب بیست و یکم، رفتم دیدن امیرالمؤمنین، دیدم یکی از دختران آن حضرت هم در آنجاست؛ آن دختر اشک میریخت، من هم گریه‌‌‌‌‌ام گرفت، بنا کردم گریه کردن؛ مردم هم بیرون اتاق بودند، صدای گریه‌‌‌‌‌ی این دختر را که شنیدند، آنها هم بنا کردند گریه کردن. امیرالمؤمنین چشم باز کرد، گفت: اگر آنچه را که من میبینم، شما هم میدیدید، شما هم گریه نمیکردید. عرض کردم یا امیرالمؤمنین مگر شما چه میبینید؟ گفت: من ملائکه‌‌‌‌‌ی خدا را میبینم، فرشتگان آسمانها را میبینم، همه‌‌‌‌‌ی انبیاء و مرسلین را میبینم که صف کشیدند، به من سلام میکنند و به من خوشامد میگویند. و پیغمبر را میبینم که پهلوی من نشسته است، اظهار میکنند که بیا علی جان، زودتر بیا. میگوید: من اشک ریختم، بعد بلند شدم، هنوز از منزل خارج نشده بودم که از صدای فریاد خانواده، احساس کردم که علی از دنیا رفت.

صلّی اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین، صلّی اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین، صلّی اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین. نسئلک اللّهمّ و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الأعزّ الأجلّ الأکرم یا اللَّه...

پروردگارا! به حق امیرالمؤمنین ما را شیعیان واقعی امیرالمؤمنین قرار بده. پروردگارا! سلوک دنیائی و آخرتی ما را سلوک امیرالمؤمنین قرار بده. پروردگارا! ما را به معنای واقعی کلمه پیرو آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! گرفتاریهای دنیای اسلام را برطرف کن؛ گرفتاریهای ملتهای مسلمان فلسطین، عراق، لبنان، افغانستان، پاکستان و دیگر مناطق اسلامی را برطرف کن. پروردگارا! به فضل و کرمت، گرفتاریهای ملت ایران را برطرف بفرما. پروردگارا! روز به روز بر عزت این ملت، بر قدرت این ملت بیفزا. پروردگارا! وحدت را که سرمایه‌‌‌‌‌ی بزرگ ملت ایران است، برای آنها حفظ بفرما. پروردگارا! دستهای تفرقه‌‌‌‌‌افکن را قطع بفرما. پروردگارا! ما را در هر مقامی، در هر رتبه‌‌‌‌‌ای که هستیم، به پایبندی به حق موفق بگردان؛ ما را از ظلم، تعدی، تجاوز به حقوق دیگران محفوظ بدار.» [بیستم شهریورماه 1388]


«تا بهشت...»، عنوان آخرین پادکست از مجموعه‌ی چهار قسمتی «امیر ِ هدایت» است. این مجموعه صوتی به مناسبت سالروز شهادت مولای متّقیان و امیر عارفان، حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابی‌طالب (علیه‌السلام)، از روز هجدهم تا بیست و یکم رمضان‌المبارک در پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR منتشر می‌شود.
از اینجا بشنوید.

امیرِ هدایت | تا مسجد...

امیرِ هدایت | تا مسجد...


«قبل از اذان صبح وارد مسجد شد و مردم را که در گوشه و کنار مسجد متفرقاً خوابیده بودند، بیدار کرد؛ اذان گفت و وارد محراب عبادت شد. در وسط نماز، ناگهان فریاد منادی بلند شد: «تهدّمت واللَّه ارکان الهدی»؛ پایه‌های هدایت ویران شد. حتماً مردمِ آن وقت میفهمیدند که ویران شدن پایه‌های هدایت یعنی چه؛ اما آن‌گونه که نقل شده است، منادی پشت سر مفهوم آن جمله را روشن کرد؛ ندا سر داد و صیحه بلند شد که: «قتل علىّ المرتضی». صلّی اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین.» [شانزدهم مردادماه 1380]
«تا مسجد...»، عنوان دومین پادکست از مجموعه‌ی چهار قسمتی «امیر ِ هدایت» است. این مجموعه صوتی به مناسبت سالروز شهادت مولای متّقیان و امیر عارفان، حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابی‌طالب (علیه‌السلام)، از روز هجدهم تا بیست و یکم رمضان‌المبارک در پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR منتشر می‌شود.
از اینجا بشنوید.

امیرِ هدایت | تا محراب...

امیرِ هدایت | تا محراب...




«جبرئیل امین یا منادی آسمانی بین زمین و آسمان، فریاد برآورد: «تهدّمت واللَّه ارکان الهدی»؛ پایه‌های هدایت مهندم شد. «قتل علىٍ المرتضی»؛ علی در محراب عبادت کشته شد. و بعدها همه شهادت دادند که: «قتل فی محراب عبادته لشدّة عدله»؛ جرم امیرالمؤمنین، «عدالت» او بود و همین عدالت بود که او را به این مقام والا و به شهادت رساند.» [بیست و یکم مهرماه 1385]
«وقتی ضربت را این دشمنِ خدا بر امیرالمؤمنین وارد کرد، در روایت دارد که حضرت هیچ آه و ناله‌‌‌‌‌ای نکردند؛ اظهار دردی نکردند. تنها چیزی که حضرت فرمودند، این بود: «بسم اللَّه و باللَّه و فی سبیل اللَّه، فزت و ربّ الکعبة»؛ به خدای کعبه سوگند که من رستگار شدم. بعد هم امام حسن مجتبی (علیه‌‌‌‌‌السّلام) آمد سر آن بزرگوار را در دامان گرفت. روایت دارد که خون از سر مبارکش میریخت و محاسن مبارکش خونین شده بود. امام حسن همانطور نگاه میکرد به صورت پدر، گریه چشمان امام حسن را پر اشک کرد؛ اشک از چشم امام حسن یک قطره‌‌‌‌‌ای افتاد روی صورت امیرالمؤمنین. حضرت چشم را باز کردند، گفتند: حسنم! گریه میکنی؟ گریه نکن؛ من در این لحظه در حضور جماعتی هستم که اینها به من سلام میکنند؛ کسانی در اینجا هستند - در همان لحظه‌‌‌‌‌ی اول؛ اینی که نقل شده است از حضرت - فرمود: پیغمبر اینجاست، فاطمه‌‌‌‌‌ی زهرا اینجاست. بعد حضرت را برداشتند - بعد از اینکه امام حسن (علیه‌‌‌‌‌السّلام) نماز را در مسجد خواندند، حضرت هم نشسته نماز خواندند. راوی میگوید که حضرت گاهی متمایل میشد به یک طرفی که بیفتد، گاهی خودش را نگه میداشت - و بالاخره به طرف منزل حرکت دادند و بردند. اصحاب شنیدند آن صدائی را که: «تهدّمت واللَّه ارکان الهدی ... قتل علىّ المرتضی». این صدا را همه‌‌‌‌‌ی اهل کوفه شنیدند، ریختند طرف مسجد؛ غوغائی به پا شد. راوی میگوید: مثل روز وفات پیغمبر در کوفه، ضجه و گریه بلند شد؛ آن شهر بزرگ کوفه یکپارچه مصیبت و حزن و اندوه بود. حضرت را میآوردند؛ امام حسین (علیه‌‌‌‌‌السّلام) آمد نزدیک. در این روایت دارد که اینقدر حضرت در همین مدت کوتاه گریه کرده بودند که پلکهای حضرت مجروح شده بود. امیرالمؤمنین چشمش افتاد به امام حسین، گفت: حسین من گریه نکن، صبر داشته باشید، صبر کنید؛ اینها چیزی نیست، این حوادث میگذرد. امام حسین را هم تسلا داد.

حضرت را آوردند داخل منزل، بردند در مصلای حضرت؛ آنجائی که حضرت در خانه در آنجا نماز میخواندند. فرمود: من را آنجا ببرید. آنجا برای حضرت بستری گستردند. حضرت را آنجا گذاشتند. اینجا دختران امیرالمؤمنین آمدند؛ زینب و ام‌‌‌‌‌کلثوم آمدند، نشستند پهلوی حضرت، بنا کردند اشک ریختن. امیرالمؤمنین آنجائی که امام حسن گریه کرد، امام حسن را نصیحت کردند و تسلا دادند؛ آنجائی که امام حسین گریه میکرد، حضرت تسلا دادند، گفتند صبر کن؛ اما اینجا اشک دخترها را تحمل نکردند؛ میگوید: حضرت هم شروع کرد به هایهای گریه کردن. یا امیرالمؤمنین! گریه‌‌‌‌‌ی زینبت را اینجا نتوانستی تحمل کنی، اگر در روز عاشورا میدیدی چگونه زینبت اشک میریزد و نوحه‌‌‌‌‌‌سرائی میکند، چه میکردی؟» [بیستم شهریورماه 1388]
 
«تا محراب...»، عنوان سومین پادکست از مجموعه‌ی چهار قسمتی «امیر ِ هدایت» است. این مجموعه صوتی به مناسبت سالروز شهادت مولای متّقیان و امیر عارفان، حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابی‌طالب (علیه‌السلام)، از روز هجدهم تا بیست و یکم رمضان‌المبارک در پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR منتشر می‌شود.
از اینجا بشنوید.

از شب های قدر تصمیم گرفتم چادر سر کنم

از شب های قدر تصمیم گرفتم چادر سر کنم

درسته که من  بی حجاب بودم ولی نماز می خوندم و به شهدا علاقه ی زیادی داشتم. مادرم به من توصیه می کرد که وصیت نامه های شهدا رو بخونم و من وقتی این چند سطر رو می خوندم به گریه افتادم…


قبل از هر چیز با نهایت تأسف میگم که قبلا” بی حجاب بودم. بازم میگم با نهایت تاسف، با یادآوری اون روزها احساس شرمندگی می کنم از این که بعضی پسرا من رو با چشمای ناپاک نگاه می کردند …
ماه رمضان بود تو حال و هوای شب های قدر و سخنرانی هایی در مورد حجاب که روی من خیلی تأثیر گذاشت.
سخنرانی ها مرا متوجه عقوبت گناه کردند، عقوبتی که از آن غافل شده بودم. وقتی سخنران می گفت که خانم هایی که بی حجاب هستن و تو خیابون راه میرن و ناز می کنن، حقیقت کارشون مثل این می مونه که به مردم التماس می کنن که منو نگاه کنید. حتی اگه اون خانم در دلش چنین نیتی نداشته باشه. درحالی که من هیچ وقت دوست نداشتم که افراد نسبت به من این دید رو داشته باشن.
با این که قبلا” هم این حرف هارو شنیده بودم اما توجه نمی کردم ولی این بار طور دیگه ای به این صحبت ها گوش می کردم و دیدم درست می گن.
درسته که من  بی حجاب بودم ولی نماز می خوندم و به شهدا علاقه ی زیادی داشتم. مادرم به من توصیه می کرد که وصیت نامه های شهدا رو بخونم و من وقتی این چند سطر رو می خوندم به گریه افتادم.
یکی از اون وصیت نامه ها مال شهید منصور رنجبران بود: «این دنیا زود گذر است و به زودی همگی ما برای پاسخ در میز محاکمه ی الهی حاضر می شویم.. و آن موقع است که از شما سؤال می کنند؛ ای زنان آیا پیرو حضرت زهرا بودید یا نه……آن وقت چه جوابی دارید بدهید…….؟؟؟؟!!!! »
و دیگری شهید محمد محمودی: «حجاب شما از خون ما که در جبهه ها می ریزد برای دشمن کوبنده تر است….»
و دیگری که منو خیلی تکون داد از شهید احمد پناهی: «حجاب شما سنگری است آغشته به خون من….اگر آن را حفظ نکنید به خون من خیانت کرده اید…»
همه ی اینها باعث شد کم کم با حجاب آشتی کنم و مانتوی مناسب بپوشم و موهام رو بیرون نزارم تا اینکه بالاخره بعد از شب های قدر تصمیم گرفتم چادر سرم کنم.



روز اول که چادری شدم واقعا با چادر احساس امنیت و آرامش داشتم و این احساس همیشه با منه و از این که پسرا تو خیابون منو دیگه با چشم ناپاک نگاه نمی کنن خوشحالم. چون از یه خانواده مذهبی هستم و تمام اقوام چه پدری و چه مادری همه چادری هستن یا اگه نباشن با حجاب و مانتوی مناسب بیرون میان، خیلی به من احترام میزارن و منو تشویق می کنن. امیدوارم که خدا به خاطر این که در گذشته بی حجاب بودم منو ببخشه من واقعا توبه کردم ……..

منبع:سایت باحجاب