شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس
شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس

عالمی که در نمازش، درختان تسبیح می گفتند

عالمی که در نمازش، درختان تسبیح می گفتند


ایشان حالات غریب و مکاشفاتی داشتند که همگی دلالت بر عظمت روحی آن بزرگوار می کند.چنانچه می گویند در نمازش در سورة حمد آیة «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را گاه بیش از صد بار به حالت خضوع و خشوع تکرار می کرد تا آنکه به حالت بی هوشی نقش بر زمین می شد.
 آخوند ملا محمد کاشانی  (کاشی)، عارف، فیلسوف، حکیم، فقیه و عالم شیعی در سال ۱۲۱۳ش  (۱۲۵۰ق) در کاشان به دنیا آمد و مقدمات علوم را در زادگاهش پشت سر گذاشت. وی پس از آن راهی اصفهان گردید و حکمت و فلسفه را نزد میرزا حسن نوری و محمدرضا صهبای قمشه‏ای آموخت تا بدانجا که در علوم عقلی به کمال رسید. آخوند ملامحمد کاشانی از آن پس در مدرسه جده کوچک و مدرسه صدر اصفهان به تدریس علوم عقلی پرداخت و جاذبه درس ایشان که فلسفه را با عرفان می‏آمیخت، علاقمندان به فلسفه، به ویژه فلسفه ملاصدرا را از شهرهای دور و نزدیک و حتی از کشورهای دیگر به اصفهان می‏کشاند.
 
 
شرح حال آخوند کاشی (آخوند ملا محمد کاشانی ):
 
برای ایشان حالات غریب و مکاشفاتی نقل شده که همگی دلالت بر عظمت روحی آن بزرگوار می کند.چنانچه می گویند در نمازش در سورة حمد آیة «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را گاه بیش از صد بار به حالت خضوع و خشوع تکرار می کرد تا آنکه به حالت بی هوشی نقش بر زمین می شد. و هنگامی که به هوش می آمد بر می خواست و نمازش را مجدد به جا می آورد.
 
شاگردان:
 
 برای این حکیم ربانی بیش از صد شاگرد برشمرده اند که همگی از علمای بزرگ روزگار خویش بودند. ازجمله شاگردان او حاج آقا رحیم ارباب ، سیدحسین بروجردی، شیخ محمد حکیم خراسانی،  سید محمدرضا خراسانی، آقا ضیاءالدین عراقی، طَرَب اصفهانی، آقا نجفی قوچانی، شیخ هاشم قزوینی و میرزا ابوالقاسم محمد نصیر شیرازی ، شهید بزرگوار سید حسن مدرس، حاج میرزا علی آقای شیرازی را می توان نام برد. سخنان وی در شاگردانش چنان مؤثر بود که اکثر آنان را از تعلقات دنیوی دور و متوجه آخرت می نمود. چنانکه اکثر آنان را متمایل به شب زنده داری و تهجد می نمود.
 
 
حاج آقا رحیم ارباب که پیوسته ملازم محضر درس و خدمت آخوند کاشی بود نقل می کنند که :«یک روز عصر آخوند به من فرمود :آقا رحیم ،امشب برای غذا بی میل نیستم که بادمجان بخورم،و این از نوادر بود که آخوند میل به غذای پختنی کرده بود،چون معمولا به غذای ساده اکتفا می نمود. من رفتم مقداری بادمجان خریدم و آنها را آماده کردم که در پستوی حجره آنها را سرخ و مهیا نمایم. کم کم مغرب شد و آخوند به نماز ایستاد،حالتی پیدا کرد که گفتنی نیست.آنچنان با خدا مناجات می کرد که گویی تمام درختان مدرسه با او همنوا شده و می خوانند:«سبوح قدوس رب الملائکه و الروح». غرق در عوالمی بود که گویا در زمین نبود و حضور مرا در آن مکان به کلی از یاد برده بود.من مات و متحیر و مبهوت آن صحنه ملکوتی بودم که ناگاه به خود آمد و من هم به خود آمدم در حالی که دودی غلیظ تمام حجره را فرا گرفته بود و در آن عالم حیرت بادمجانها همه در تابه سوخته و ذغال شده بود. آخوند هم بدون آنکه چیزی از آن حال و جذبه به روی خود بیاورد فرمود:آقا رحیم بادمجان سوخت؟طوری نیست امشب هم حاضری خودمان را می خوریم.»
 آخوند همچنین دارای چشم برزخی بودند و باطن افراد را می دیدند.داستانهای زیادی در مورد رفتارهای به ظاهر غیر منطقی آخوند در مواجهه با افراد نقل شده که وقتی علت این رفتارها را از آخوند جویا می شدند می فرمودند من چیزی می بینم که شما نمی بینید.
 
 دیدن صورت برزخی افراد: 
 
یکی از خصوصیات آخوند کاشی این بود که صورت برزخی افراد را می دید. و داستان های زیادی در این مورد نقل شده است. یک روز مرحوم آخوند در جلسة تدریس خود قرار گذاشت که تفسیر کشاف را برای شاگردان درس بدهد و بعد هم اعلام کرد که هر کس می خواهد سر درس بیاید حتماً باید با خودش این کتاب را بیاورد. روز بعد همة طلبه ها سر درس حاضر بودند و کتاب آورده بودند. در میان طلبه ها طلبه ای بود که مشهور به قداست و تقوا بود و خیلی تحویلش می گرفتند. این طلبه آن روز کتاب را نیاورده بود، مرحوم آخوند درسشان را که می دهند نگاهی می کنند که ببینند چه کسی کتاب را نیاورده وقتی که می بیند این طلبة معروف کتاب را نیاورده به شدت با او برخورد می کند و هر چه ناسزا بود به آن طلبه می گویند که تمام آن طلبه ها به ایشان شک می کنند و ناراحت و منزجر می شوند. چند روز بعد یکی از مریدان مرحوم آخوند که ظاهراً مرحوم خراسانی بوده اند از آخوند در مورد این ماجرا سوال می کنند که آقا چرا شما اینقدر این طلبه را اذیت کردید؟ او در میان طلاب مشهور به قداست و تقواست. مرحوم آخوند در جواب به او می گوید:
 
تو مو می بینی و من پیچش مو                    تو ابرو بینی و من اشارت های ابرو
 
 چیزی نمی گذرد که آخوند مرحوم می شود. بعد از فوت آخوند معلوم می شود که این طلبه که حجره اش در مدرسة نیم آورد بود مبلغ فرقة ضالة بابیت و بهائیت است. و او گرگی بوده است در لباس میش و در این مدت مرحوم آخوند با چشم برزخی خویش از نیات پلید او آگاه بود.
 
  مرحوم آیت الله شهید دستغیب نقل می کنند که یک روز مرحوم آخوند کاشی وسط مدرسة صدر در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودند که ناگهان می بینند خرسی دارد به طرفشان می آید. ایشان دوان دوان خودشان را به حجره می رسانند و در حجره را می بندند و از حال می روند. چند روز بعد یکی از حاجی های بازار می رود نزد آخوند و از ایشان گله می کند که: حاج آقا حالا ما را که می بینید فرار می کنید؟ مرحوم آخوند، آن وقت متوجه می شوند که آن خرسی که آن روز دیده اند همین حاجی بازاری بوده است.

نماز جمعه با حال

 آیت اللّه ارباب مدتها در محله  گورتان - خیابان آتشگاه -اقامه نماز جمعه مى‏نمودند. زیرا ایشان نماز جمعه را واجب مى‏دانستند و نماز جمعه ایشان حال بخصوصى داشت، همه این نماز حال بود. ما مى‏گفتیم شما حالى دارید مى‏فرمودند: شما آخوند کاشى را ندیده بودید، وقتى آخوند به طرف خدا مى‏ایستاد و نماز مى‏خواند استخوانهاى سینه‏اش مى‏لرزید و حالتى داشت که همه در و دیوار مدرسه صدر جذب مى‏شد

استغفار آخوند کاشى

 نقل کرد سید جلیل حاج آقا محمد مقدس از عالم محقق ملّا محمد کاشانى که فرموده بود شبى در ایام تحصیل تاریخ مطالعه مى‏کردم. جنگ جمل را مى‏خواندم، به آنجا رسیدم که محمدبن حنفیه شتر عایشه را پى کرد. حضرت على(ع) به محمد بن ابى‏بکر فرمودند خواهرت را دریاب و مگذار به او اذیتى شود. پیش خود در دل گفتم)و یا به زبان راندم( یا على چرا نگذاردید عایشه را بکشند و کار را تمام کنند. خوابیدیم، در عالم رویا دیدم که حضرت امیر)ع( به من فرمودند: ملّا محمد تو هم به من ایراد مى‏گیرى)و یا تو هم مثل دیگران به من ایراد مى‏گیرى( .وحشت‏زده از خواب پریدم و استغفار کردم و اظهار داشتم یا على من از روى عقیده قلبى چنین مطلبى اظهار نکرده‏ام، بلکه شوخى بوده است و مرحوم آخوند ملّا محمد کاشانى هر وقت این حکایت را نقل مى‏کرده است مى‏فرموده است شوخى بود و استغفار مى‏نموده است

 نماز شب:
 
 حضرت حجت الاسلام و المسلمین آسید محمد حسین مدرس در اصفهان فرمودند: یک روز طلبه ها به مناسبت عیدالزهراء جشنی گرفته بودند و از آخوند کاشی هم دعوت می کنند که در آن جشن شرکت کنند. ایشان هم تشریف می آورند و تا دیروقت در مراسم تشریف داشتند. آنگونه که برای نماز شب آقا خوابشان می برد، و برای صبح از خواب بیدار می شوند. دوباره «هفده ربیع الاول»طلبه ها جشن می گیرند و آخوند را دعوت می کنند که تشریف بیاورند و این بار هم ایشان خوابشان می برد. شب در خواب حضرت رسول صلی الله علیه و آله را می بینند و حضرت می فرمایند: ما دفعه قبل که نماز شبت ترک شد به خاطر شادی قلب دخترم«زهرا سلام الله علیها» تو را بخشیدیم .ولی امشب چرا خوابت برده بلند شو نماز شبت را بخوان .
 
دعای ابوحمزه ثمالی:
 
روزی یکی از شاگردان آخوند کاشی ایشان را برای افطار دعوت می کنند و با اصرار زیاد از او خواهش می کنند که سحر هم تشریف داشته باشند. آخوند فرموده بودند : به شرطی می مانم که با من کاری نداشته باشید و دنبال کار خود بروید. طلبه می گوید: من دائم برای پذیرایی نزد آقا می رفتم تا ببینم ایشان چه کار می کنند. متوجه شدم که ایشان از افطار تا سحر مشغول عبادت بودند و در قنوت نماز وترشان تمام دعای ابوحمزه ثمالی را با صوت حزین و گریه می خواندند.
 
 
ذکر درختان:
 
 مرحوم آخوند گزی اصفهانی از علمای برجسته اصفهان و معاصر با آخوند کاشی بودند نقل می کنند که: من یک شب در مدرسة صدر اصفهان میهمان یکی از طلبه ها شدم. در آن شب احساس کردم در و دیوار و درخت ها مشغول ذکر گفتند. آمدم درب حجرة آخوندکاشی دیدم ایشان با یک حالت مخصوصی مشغول نماز خواندن هستند و من احساس کردم در و دیوار و درخت ها همراه آخوند ذکر می گویند. همچنین آقا رحیم ارباب نقل می کنند: یک شب من از اتاقم به قصد وضو به صحن مدرسه آمدم که نماز شب را بخوانم وقتی از اتاق بیرون آمدم دیدم صدای همهمه ای می آید هر چه نگاه کردم دیدم همه جا خاموش است ولی از همه جا و درختان و در و دیوار نجوایی که مانند ذکر بود به گوش می رسید. رفتم وضوخانه دیدم آن جا هم صدا می آید، تعجب کردم که این صدای ذکر از کجاست؟ آمدم در ایوان نماز بخوانم متوجه شدم که مرحوم آخوند کاشی در قنوت و نماز وترشان ذکر می گویند و گریه می کنند. و در و دیوار هم اذکار را با او تکرار می کنند. من همینطور ایستادم و به او نگاه کردم تا نماز صبح شد و دیدم که سر و صدا تمام شد. فردا نزد ایشان رفتم و گفتم: آقا من یک حاجتی به شما دارم. فرمودن بگویید. و من ماجرای دیشب را برای ایشان بازگو نمودم. آخوند فرمودند خودتان شنیدید؟ گفتم بله. فرمودند : خداوند به شما عنایتی کرده است که شنیده اید.
 
خبر از غیب:
 
 منقول از  برادر فاضل و بزگوارم آقای معز الدین مهدوی از قول استاد خویش عالم زاهد ورع تقی مرحوم آقا شیخ علی یزدی ( وی از اساتید سطوح وادبیات در اصفهان بود ومردی بسیار عابد وزاهد وقانع بود وهم در این شهر وفات یافت در یکی از اتاق های تکیه مرحوم میرزا ابوالحسن بروجردی معروف به درکوشکی مدفون شد ) که ایشان فرموده بودند سال های اولیه ازدواجم در اصفهان موقعی بود که بسیار تنگدست شدم واز هیچ راهی گشایشی نشد. صبح که از خانه بیرون آمدم خانواده که چند ماهی بود بچه دار شده بود اظهار کرد جهت ظهر چیزی در خانه نداریم، به امید خدا از منزل خارج شدم به مدرسه صدر جهت درس و بحث روانه شدم تا ظهر مشغول بودم ودر این بین به یکی دو نفر از طلاب که فی الجمله وضع مادّیشان بد نبود و گاهی هم از آنها قرض می کردم اظهار کردم وپولی خواستم گفتند فعلاً موجود نداریم. خلاصه آن روز وشب به همین نحو گذشت بدون آنکه چیزی داشته باشم به خانه رفتم مادر بچه ها بدون آنکه اظهار نماید چون وضع مرا دید کمی مرا تسلّی داد و اظهار بشاشت کرد و خوشحالی کرد. روز دوم از خانه بیرون شدم ودر این روز به چند نفر از کسبه جهت قرض کردن رجوع کردم. همه جواب یأس دادند وحتی خواستم از بقال وقصاب ونانوا چیزی قرض کنم، اظهار داشتند بدهی شما زیاد شده وتا حساب قبلی را تصفیه نکنید چیزی دیگر به شما نخواهیم داد. خلاصه این روز هم بدین ترتیب سپری شد وخانواده از این بابت اظهاری نکرد وحال آنکه من واو دو روز بود که چیزی نخورده بودیم واو باید بچه را هم شیر بدهد. درهر صورت صبح روز سوّم موقعی که وارد مدرسه صدر شدم خواستم بروم به سمت جایگاه همیشگی خود که در آن درس می گفتم وآن مسجد پشت بازار نجّارها بود، مرحوم آخوند کاشانی را دیدم که به سمت من می آید . مرحوم آقا شیخ علی یزدی فرموده بودند به واسطه اختلاف مشرب وسلیقه، من نه تنها ارادتی به آخوند کاشی نداشتم بلکه او را نیز بد می دانستم چون وی مردی عارف وحکیم بود . نخواستم که با او روبه رو شوم زیرا در این صورت جهت حفظ ظاهر مجبور بودم که به او احترام کنم واز روی عقیده قلبی او را بد و فاسق می دانستم، راه خود را برگرداندم او نیز راه خود را به سمت من برگرداند تا بلاخره روبه روی هم قرار گرفتیم. ناچار سلام کردم ؛ ایشان پس از جواب فرمودند : آقا شیخ علی بیا. بدون اختیار به دنبال ایشان روانه شدم ، وارد حجره شد من نیز وارد شدم ، در سر جای خود نشست من را نیز دستور داد بنشین. نشستم. مبلغ پنجاه ریال پول نقد از زیر تشکچه خود خارج کرده و مقابل من گذارد. فرمود بردار ومصرف کن. من از روی عقیده خود که او را خوب نمی دانستم، نمی توانستم ازاو چیزی به عنوان هدیه یاهر عنوان دیگر قبول کنم، اظهار داشتم احتباج ندارم. مجدّداً فرمود بردار وجهت خانواده خود مصرف کن . من نیز اظهار عدم احتیاج و بی نیازی نمودم . در این موقع آخوند متغیّر شده به شدتی که رنگ رویش سیاه شد و اظهار فرمود شیخ علی یزدی ودروغ! ( دو مرتبه ) . امروز سومین روزی است که شما وخانوادتان گرسنه هستید وباز می گویید احتیاج ندارم. بردارید مصرف کنید هر موقع دیگر هم که احتیاج پیدا کردید به من رجوع کنید . مرحوم آقا شیخ علی یزدی فرموده بود موضوع دو روز من وچیزی نخوردن مطلبی بود که فقط من و عیالم وخداوند که عالم السّر و الخفیّات است از آن اطلاع داشتیم و مرحمو آخوند کاشانی از روی صفای باطن وریاضت نفس بدین مقام رسیده بود که ازباطن من اطلاع به هم رسانیده بود.
آخوند علاوه بر فقه و اصول و حکمت، در ادبیات عربی و فارسی و ریاضیات نیز تبحر داشت.
 
وفات 
 
 این فیلسوف و مدرس بزرگ فلسفه صدرالمتألّهین، سرانجام پس از عمری سرشار از تدریس و نشر فلسفه و عرفان در یازدهم تیرماه ۱۲۹۴ش برابر با روز شنبه بیستم شعبان سال ۱۳۳۳ ﻫ.ق ، درگذشت و بنا به وصیت خود، در بیابانی که محل خاکسپاری ِ فقیران و غریبان بود به خاک سپرده شد . آن بیابان ، امروزه به تکیه لسان الارض شهره است، و در کنار تکیه گلستان شهداء در شمار آبادترین و متبرک ترین قسمت های تخت فولاد است.
 
 
در هنگام فوت وصیت کرد که بر سنگ مزارش عبارت « فقیر الحق، اضعف خلق ا...» را بدون هیچ گونه القابی حک کنند.

منابع:

۱- سایت تبیان

۲- سایت هیئت فاطمیون قم

۳-سایت تخت فولاد اصفهان

فرهنگ نیوز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد