مناجات ـ خسته ای آواره (شهیداسماعیل شیرزاد)
در مسجد ساده و کوچک محلمان با هوای دلپذیر و بهشتی اش ، اکنون تنها و تنهاتر از همیشه مهجور و دلتنگ ، خسته تر و آواره تر از همیشه با امیدی خسته از من و صبری منتظر ، بی کس و تنها سر در افکار خویشم و گهگاه سری از افسون تکان می دهم و گاهی سرم را به دیوار می کوبم . ابر چشمانم شوق باریدن دارد و شاید می خواهد سیلی بسازد تا زخم هایی که بر دل این زمین تنها ، که قلبم می باشد نهاده شده است را بشوید . ولی چه حاصل که گریه و ناله دیگر راه گشایم نیست و موجب بخشش پروردگارم نمی باشد ، زیرا اگر دوای دردهای بی شمارم این بود تا حال درمانم را می یافتم . باری گریه و گریه های بی اثرم دیگر نتیجه بخش نیست و دعا و طلب هایم دگر جوابی ندارد . هرچند که تمام جسم و روحم طلب و نیاز او دارد و قلبم همیشه خون می بارد ، هرچند که شاید از لسان و عیانم به ظاهر بر نمی آید .
چه جای عرض حاجت با زبان ، آنجا که لطف حق نیاز ملتمس را در نگاه خسته می خواند . خدایا! مرا دیگر از نخواستن به زبان مؤاخذه مکن زیرا که خواسته هایم از حالم معلوم است دعایم را با دهان بسته می خوانم و با تو نیز ای که بر دردهایم آگاهی .
نمی دانم الان در ادامه چه بخواهم ، هرچند می دانم که چاره ای جز این ندارم که خویش را باز به تو بسپارم که هر سرنوشتی و راهی برای من مقرر گردانیدی مطیعم و اطاعت دستور تو را به جا می آورم ، اما اگر مشمول آمرزش بی کرانت شدیم حاجتمان سر جایش هست زیرا که خود آن را حلال و والاترین خواسته و طلب قرار داده ای .
"و من الله التوفیق"
منبع:وبلاگ دست نوشته های شهیدشیرزاد