اینکه چه کسانی این فاجعه (انفجاردفترنخست وزیری)را به وجود آوردند، هنوز هم یک معما است
تاریخ انقلاب - عطیه محمدی: دکتر حسن غفوری فرد در هنگام انفجار دفتر نخست وزیری در شهریور ماه سال ۱۳۶۰ در کسوت نمایندگی اولین دوره مجلس شورای اسلامی بوده است. وی معتقد است که عده ای نگذاشتند پرونده شناسایی عوامل این انفجار پیگیری شود و «اینکه چه کسانی این فاجعه را به وجود آوردند، هنوز هم یک معما است. اینکه بالاخره چه کسانی غیر از کشمیری در انفجار دفتر نخست وزیری دست داشتند و چگونه او را فراری دادند؟ چه کسانی شایع کردند که کشمیری شهید شده است؟ چه کسانی گفتند که کشمیری آنقدر سوخته که حتی خاکسترش هم نمانده است؟» آنچه در ادامه می خوانید مصاحبه اختصاصی دکتر حسن غفوری فرد با «تاریخ انقلاب» است که از نظر خوانندگان می گذرد.
*******
شما در روز انفجار دفتر نخست وزیری کجا بودید؟ و چه وقت خبر انفجار را شنیدید؟
در زمان بنی صدر، چون او با نخست وزیری شهید رجایی مخالف بود، اختلاف زیادی بین شهید رجایی و رئیس جمهور وجود داشت. به همین دلیل در جلساتی که رئیس جمهور شرکت میکرد، نخست وزیر شرکت نمیکرد و بالعکس. اما بعد از اینکه بنی صدر فرار کرد و شهید رجایی رئیس جمهور و شهید باهنر نخست وزیر شدند، اعضای کابینه خدمت حضرت امام (ره) رفتند. امام فرمودند: حالا که دولت یک دست شده، نباید اختلافی بین رئیس جمهور و نخست وزیر وجود داشته باشد. در جلسات رئیس جمهور، نخست وزیر شرکت کنند و بالعکس و خلاصه همه با هم در یک راه باشید.
صبح روز انفجار، ما جلسه هیئت دولت داشتیم. اما بعد از ظهر، یک جلسهای بود که معمولاً رئیس جمهور در آن شرکت نمیکرد و فقط نخست وزیر در این جلسه حضور داشت. اما بنا به فرمایش امام (ره)، رئیس جمهور هم شرکت کردند. ساعت ۳ بعداز ظهر بود. من داشتم از دفتر وزارت نیرو به سمت دفتر نخست وزیریری می رفتم. همین که خواستیم حرکت بکنیم به ما اطلاع دادند که آنجا یک انفجاری رخ داده است. من حدوداً نیم ساعت بعد از انفجار به دفتر رئیس جمهور رسیدم، هنوز عمق فاجعه مشخص نبود. معلوم نبود که چه کسانی شهید شده اند.
بعضیها گفتند که آقای رجایی و باهنر مجروح شدند و در بیمارستان هستند. برخی دیگر می گفتند رئیس جمهور با یک ماشین رفتند و اینجا نیستند. برخی ها هم می گفتند که کشمیری هم جزو کشته شده ها است.
آیت الله هاشمی رفسنجانی به ۵ نفر گفتند که شما بروید و بیمارستانها را بگردید و ببینید که بالاخره آقای رجایی و باهنر را به کدام بیمارستان برده اند. سرانجام حدود ساعت ۱۱ شب، ما پیکر مطهر شهید باهنر را در یکی از بیمارستانها پیدا کردیم. او به حدی سوخته بود که چهرهاش سیاه و غیرقابل تشخیص بود. شهید باهنر قد بلندتر و شهید رجایی قد کوتاهتری داشتند. جنازه، آنقدر سوخته بود که از طریق قد هم نمیشد تشخیص داد. با گلاب صورتهایشان را که کاملاً سیاه و زغالی شده بود را شستیم. از روی دندان طلای شهید باهنر، ایشان را تشخیص دادیم. ولی آن شب جنازه شهید رجایی را پیدا نکردیم. گروه دیگری ایشان را پیدا کردند. بالاخره ساعت ۹ شب بود که مشخص شد آقای باهنر و رجایی به شهادت رسیدند. خیلیها فکر میکردند که کشمیری هم جزو شهداست و حتی روزی که در داخل مجلس، پیکرهای شهدا را تشییع کردند، ۳ جنازه آورده بودند، یکی به نام شهید باهنر، یکی به نام شهید رجایی و یکی هم به نام شهید کشمیری! و حالا شما اگر فیلم آن موقع را نگاه کنید، میبینید که آقای مرتضاییفر، داد میزد خداحافظ شهید رجایی، خداحافظ شهید با هنر، خداحافظ شهید کشمیری!
وقتی تابوت ها را داخل مجلس آوردند، ما خواستیم تابوتها را باز کنیم و جنازهها را ببینیم که آقای بشارتی که در آن زمان نماینده مجلس بودند، اجازه ندادند که ما درب تابوت را باز کنیم. بعداً معلوم شد که یک مشت خاک در یک کیسهای ریخته بودند و داخل تابوت گذاشته بودند و گفتند این جنازهی کشمیری است. اما بعد از یکی دو روز که گذشت، گفتیم این آتش، هر چقدر هم که جنازه را بسوزاند، استخوانها باقی میماند. این طوری نیست که هرکسی یک کیسهای از خاک بیاورد و بگوید این شهید است.
پس در مورد کشمیری جسد سازی کرده بودند؟
حتی جسد هم نساختند! همانطور که عرض کردم یک مشت خاک در یک پلاستیک ریختنه بودند و در تابوت گذاشته بودند و می گفتند این جنازهی شهید کشمیری است! اگر در همان جلسهی مجلس، درب تابوتها باز شده بود، خیلی از مسائل برای همه روشن می شد.
چه کسانی جسد سازی کرده بودند؟
واقعاً من نمیدانم. وقتی آن شب به دفتر نخست وزیری رسیدم، آنجا اصلاً کسی به کسی نبود. خیلی به هم ریخته بود. هیچکس نمیدانست کشمیری از چه راهی فرار کرده؟ چه کسی او را برده؟ وکجا برده است؟ آیا زنده رفته، یا مجروح شده، یا اصلاً شهید شده است.
شک ما از آنجا شروع شد و بعد تلفنها را کنترل کردند و مشخص شد که کشمیری فرار کرده است؛ و بعد هم مشخص شد که بمبی را که داخل دفتر نخست وزیری برده، همان بمبی بوده که می خواسته به دفتر حضرت امام (ره) ببرد که خوشبختانه جلویش را گرفته بودند و نگذاشته بودند کیفی که بمب در آن بوده را با خودش به داخل دفتر امام (ره) ببرد.
چرا آقای بشارتی نگذاشت که درب تابوتها را باز کنید؟
متأسفانه به علت شرایط روحیای که داشتند، نگذاشتند این کار انجام شود. اگر همان روز مشخص شده بود، شاید می توانستند قبل از اینکه کشمیری فرار بکند، او را بازداشت کنند. منتها بعد از یکی دو روز بود که این شکها ایجاد شد. من یادم هست که با آقای دکتر جاسبی صحبت کردم و گفتم: «اصلاً نمیشود از یک جنازه، فقط خاکستر بماند. شدت آتش معمولی، اینطور نیست. بدن شهید رجایی و شهید باهنر خیلی سوخته بود و چهرههایشان مشخص نبود، ولی به هر حال اصل جنازه به طور کامل وجود داشت، چطور از جنازهی کشمیری، هیچ چیزی باقی نمانده است؟ بالاخره کشمیری پس از اینکه بمب را در داخل ساختمان نخست وزیری گذاشته، از درب دفتر خارج شده، از دیوار که بیرون نرفته است. پس اگر از درب دفتر خارج شده، چطور نگهبان، پاسدار و محافظ ساختمان اطلاع نداشتهاند؟ چطور کسی متوجه نشده که او از ساختمان خارج شده است؟»
اینها مسائلی است که متأسفانه هنوز هم مبهم است و آن افرادی هم که داخل دفتر نخست وزیری کار میکردند یا نخواستند یا نتوانستهاند که این مسئله را کشف کنند.
کشمیری چطور توانسته بود به نخست وزیر نفوذ کند، تا جایی که دبیر شورای امنیت ملی شود؟
ببینید در آن زمان متأسفانه منافقین تا عمق دستگاهها نفوذ کرده بودند و بسیاری از ترورها از طریق عوامل داخلی شکل میگرفت. اوایل انقلاب شرایط طور بود که حتی مسعود رجوی، سرکردهی مجاهدین خلق به طور مستقیم از رادیو صحبت میکرد و تحلیل سیاسی می داد! و یا مثلاً وقتی که آیت ا... طالقانی از دنیا رفتند، مسعود رجوی در رادیو صحبت کرد و به شدت گریه کرد!
گفتم که نفوذ کشمیری بعنوان دبیرشورای امنیت ملی طوری بود که میخواست با کیف حامل بمب، خدمت حضرت امام (ره) برود. حتی شهید رجایی گفته بود که بگذارید کشمیری با کیف بیاید. اما محافظین بیت امام (ره) اجازه ورود نداده بودند.
و یا مثلا محمدرضا کلاهی که عامل انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی بود، خودش عضو حزب بود. جالب است که بدانید در شب انفجار دفتر حزب، پیش از انفجار در حیاط حزب نماز مغرب و عشا برگزار شد. وقتی نماز تمام شد، یک عده داخل جلسه رفتند و یک عده هم نشسته بودند کنار شهید اسلامی و تعقیبات نماز را میخواندند که کلاهی آمده بود و داد زده بود که الان نماز تشکیلاتی نداریم، جلسه شروع شده است و سریعتر بروید که به جلسه برسید!
شهید محمد منتظری که از شورای مرکزی حزب اخراج شده بود، اصلا مدت ها بود که در جلسات شرکت نمیکرد، اما کلاهی به او گفته بود که امشب یک جلسه خیلی مهم داریم و باید حتماً در جلسه شرکت کنی. او سعی کرده بود همه را در این جلسه دعوت کند.
یا مثلاً اولین تروری که بعد از انقلاب انجام شد، ترور شهید قرنی بود. در آن زمان که ایشان ترور شد، هیچ کدام از مسئولین مملکتی محافظ نداشتند. بعد از ترور شهید قرنی، شهید مطهری ترور شد. بعد از ترور شهید مطهری، آیت ا... هاشمی رفسنجانی ترور شد که موفق نبود. تازه بعد از ترور ناموفق ایشان و آیت ا... خامنه ای، در شورای مرکزی حزب پیشنهاد کردند که برای شخصیتهای اصلی حزب محافظ بگذاریم. قرار شد برای آیت ا... بهشتی، آیت ا... موسوی اردبیلی، آیت ا... هاشمی رفسنجانی، آیت ا... باهنر و خود مقام معظم رهبری محافظ بگذارند که این هم خیلی طول کشید تا عملی شد. من یادم هست دو نفری که به عنوان محافظ برای آقای بهشتی گذاشته بودند، نفری یک کیف دستی داشتند که داخل آن یک کلت بود. دو نفر جوان که هر دوی آنها شاید قد یک دست شهید بهشتی نبودند. بقیه هم مثل ما که اعضای شورای مرکزی بودیم، تحت آموزش نظامی قرار گرفتیم و یک کُلت هم به ما دادند که آن کلت را هم با چه قدر بدبختی دادند.
در آن زمان ما نسبت به شرایط، خوش بینی بیش از حد داشتیم. یعنی حتی شهید بهشتی که رئیس قوه قضاییه هم بود و آیت ا... هاشمی رفسنجانی، یک ماشین ساده داشتند که از آن هم هیچ محافظتی نمیشد.
شهید بهشتی هم به شدت معتقد بود که باید از کمترین و ساده ترین امکانات استفاده کند. ایشان زندگی بسیار سادهای داشت. گاهی کار شهید بهشتی تا ساعت ۱۲ شب طول میکشید و فقط ایشان یک مقدار نان سنگک میخورد که زخم معده نگیرد.
ما در آن مقطع به مسائل امنیتی با دید ساده انگارانه و ساده لوحانه نگاه میکردیم. من یک مثال دیگر بزنم. جالب است بدانید که بعد از این که کلاهی حزب را به آتش کشید، وقتی می روند تا فرم عضویت کلاهی در حزب جمهوری را بررسی کنند، می بینند در فرم عضویتش هیچ عکسی از او وجود ندارد تا بتوانند او را دستگیر کنند!
این سادهترین کاری است که اگر کسی بخواهد عضو یک حزب یا سازمانی بشود، مدارک و یک عکسی از او میگیرند که بعداً بتوانند او را شناسایی کنند. یا مثلاً در فرم عضویت کلاهی سؤال کرده بودند که از چه کسی تقلید میکنی؟ جواب داده بود: از کسی تقلید نمیکنم. اگر به همین نکته توجه می کردند و به او شک میکردند این فاجعه اتفاق نمی افتاد. حتی فرم عضویت اینها را هم با دقت نخوانده بودند. در حالیکه فردی که میخواهد در شورای مرکزی وارد شود و داخل جلساتی شرکت کند که شهید بهشتی رئیس قوه قضاییه، حدود ۱۰- ۱۵ نفر از وزرا و حدود ۴۰ نفر از نمایندههای مجلس هستند، باید تا هفت پشتش را بررسی کنند و بعد اجازهی ورود بدهند. ولی کوچکترین اطلاعات و آدرسی از کلاهی نداشتند و ما به این راحتی شهید بهشتی، این شخصیت بزرگ را از دست دادیم. ما یه مقدار اوایل انقلاب دچار ساده نگری شده بودیم و بیش اندازه به افراد مختلف اعتماد میکردیم.
ما اصلا در آن زمان مسائل امنیتی را رعایت نمیکردیم. یا مثلاً شهید مطهری ساعت ۱۱ شب از یک خانه بیرون میآید. درکوچه پس کوچهها یک نفراو را صدا می زند. بعد که او رویش را بر میگرداند، با یک کلت به او شلیک میکند. در حالی که اگر یک نفر همراه ایشان بود، حداقل ماشین را جلوی درب خانه میبردکه ایشان پیاده نرود.
حتی در زمان نخست وزیری شهید رجایی هم که سفرهای استانی انجام میشد، ایشان کل هیئت دولت و استاندارها را با یک هواپیما جابجا میکرد. یک سفر که ما از سیستان بلوچستان برمیگشتیم، کل استان دارها و کل وزرا در هواپیما بودند. شهید دکتر آیت به من گفت که شما برای مدیریت کشور چه کردید؟ گفتم چرا این سؤال رو میپرسی؟ ایشان گفت اگر این هواپیما الان سقوط کند، چه اتفاقی میافتد؟ من نگاه کردم دیدم کل وزرا داخل این هواپیما هستند. در صورتی که در قانون بین المللی نوشته شده که نباید بیشتر از تعداد مشخصی از مسئولین کشوری و لشگری در یک هواپیما حضور داشته باشند. خب سفرکل هیئت دولت با یک هواپییما را با هر فرمولی که حساب کنید، غلط است.
حتی در هفتم مهر سال ۱۳۶۰، وقتی هواپیمای سی-۱۳۰ ارتش سقوط کرد، و شهیدان فکوری، جهان آرا، کلاهدوز و نامجو به شهادت رسیدند، تمام دنیا به ما خندید و گفتند شما چطور این همه فرماندهی نظامی را با یک هواپیما جابجا میکنید؟ این خلاف اولین دستورات امنیتی است اما در زمان جنگ همه فرماندهان اصلی کشور ما، با یک هواپیما سفر میکردند.
جالب اینجاست که بعد از این اتفاقات، ما از آن طرف افتادیم. یعنی مثلاً آقای مهدوی کنی برای ورود به جلسات، بازرسی بدنی میشد یا خود ما هم برای ورود به جلسه وزرا، بازرسی بدنی میکردند!
شما فرمودید ازکلاهی یک عکس هم پیدا نکرده بودند. خب کلاهی فکر میکنم مسئول تبلیغات حزب یا در همین حد بیشتر نبود. شاید بشود این غفلت را در مورد کلاهی قبول کرد، اما در مورد کشمیری، ایشان دبیر شورای امنیت ملی بود، نمیشود بگوییم که او به همین راحتی نفوذ کرده باشد.
ببینید! شما بری تحلیل مسایل بایستی در جوّ آن زمان قرار بگیرید.من یک مثال دیگری خدمت شما بزنم. من حدوداً ۱۰ ماه بعد از انقلاب استاندار خراسان شدم یعنی در دی ماه ۵۸. بعد از ۴ - ۵ ماه در وزارت کشور، یک جلسه استانداری بود. یک سری کارتها هست که روی اتاق هر فرد میچسبانند و اسم فرد را روی آن مینویسند. کارتی که روی درب اتاق من بود، یک برگهی کاغذ روی اصل کارت چسبانده بودند و نوشته بودند حسن غفوری فرد، استاندار خراسان. کاغذ را که کنار زدم، دیدم نوشته جناب آقای والیان استاندار محترم خراسان. حالا والیان چه کسی بود؟ استاندار رژیم شاه بود.
یعنی هنوز بعد از گذشت یک سال از انقلاب، افرادی بودند که منتظر بودند رژیم شاه برگردد. یادم هست که به آقای هاشمی گفتم در این وزارت کشور هنوز کسانی هستند که منتظر برگشتن والیان هستند. مقصودم از گفتن این خاطره این بود که شما شرایط آن موقع را به طور کامل درک کنید.
فقط کشمیری اینگونه نفوذ نکرده بود، فرمانده نیروی دریایی ایران، عضو حزب توده وابسته به شوروی بود که البته اعدام شد. فرمانده نیروی دریایی معمولاً در جلسات شورای امنیت ملی حضور داشت و دخالت میکرد.
یا مثلا در اوایل انقلاب مسعود رجوی خیلی راحت با یک گروهی و با یک کاپشن به مجلس میآمد و با وجود اینکه سخنران، سخنرانی میکرد، می نشست با یک سری از وزرا در گوشی صحبت میکرد! خلاصه شرایط برای اینها بسیار آزاد بود. ولی خب در این پروندهی انفجار دفتر نخست وزیری ابهاماتی بود که هیچ وقت حل نشد.
منظورتان از این ابهامات چیست؟
اینکه چه کسانی این فاجعه را به وجود آوردهاند، هنوز هم یک معما است. اینکه بالاخره چه کسانی غیر از کشمیری در انفجار دفتر نخست وزیری دست داشتند و چگونه او را فراری دادند؟ چه کسانی شایع کردند که کشمیری شهید شده است؟ چه کسانی گفتند که کشمیری آنقدر سوخته که حتی خاکسترش هم نمانده است؟ اینها متأسفانه معماهایی است که هنوز حل نشده است.
یک سری افراد معتقدند که این مسئله، قابل بررسی است. اما آن زمان حضرت امام (ره) دستور دادند که این پرونده مختومه شود. بعضیها هم معتقد هستند که ترور شهید لاجوردی دادستان وقت انقلاب هم در این رابطه است.
چرا؟
به دلیل اینکه ایشان خواسته پرونده انفجار دفتر نخست وزیری را دومرتبه باز کند. بعضی ها هم معقتدند که حتی قتل ناجوانمردانهی آقای ربانی املشی دادستان وقت انقلاب که ایشان را به سرطان مبتلا کردند، در همین رابطه بوده است. بنده آن زمان با آقای ربانی درباره این پرونده صحبت کردم، ایشان به من گفتند به ما کمک کنید تا این پرونده را کشف کنیم. اما ایشان را هم به طرز بسیار ناجوانمردانهای به شهادت رساندند.
نقطهای که در هالهای از ابهام قرار دارد، این است که عدهای اجازه ندادند این پرونده رسیدگی بشود. پروندههای بسیاری بود که به آنها رسیدگی شد. مثلاً پروندهی بهرام افضلی فرمانده نیروی دریایی که عرض کردم اعدام شد یا احمد مدنی از اعضای کابینهی مهندس بازرگان که بعد از ماجرای کشف اسناد لانهی جاسوسی از ایران فرارکرد، مورد بررسی قرار گرفت. ولی متأسفانه این پرونده را نگذاشتند پیگیری بشود. اینقدر خدمت امام رفتند تا در نهایت یک دستور از امام گرفتند که این پرونده مختومه شود. اما معمایی که عرض کردم، متأسفانه هنوز وجود دارد و چه بسا هنوز هم افرادی که در این انفجار دست داشتند را بتوانیم در داخل نظام پیدا کنیم.
چه کسانی خدمت حضرت امام (ره) رفتند و دستور مختومه شدن این پرونده را از وی گرفتند؟
بحثش مفصل است. ولی بیشتر خسرو تهرانی معاون اطلاعات نخست وزیری و بهزاد نبوی برای مختومه شدن این پرونده خدمت امام (ره) رفتند و نگذاشتند این پرونده رسیدگی بشود.
شما مدتی در کابینه دولت آقای موسوی حضور داشتید. آیا در این مدت با بهزاد نبوی ارتباطی داشتید؟
تا حدودی. از همان اول یکی از اختلافاتی که بنده با شهید رجایی داشتم بر سر همین بهزاد نبوی بود. شهید رجایی به شدت تمایل داشت که بهزاد نبوی وزیر کشور شود و ما مخالف بودیم. پیشنهاد ما در آن زمان آقای زوارهای معاون وزیرکشور وقت، جناب آقای هاشمی رفسنجانی بود. البته در نهایت نه نبوی شد و نه زوارهای، بلکه آیت الله مهدوی کنی به این سمت رسید. من الان نمیخواهم ایشان را متهم کنم. ولی در هر حال، جا برای تحقیق و پژوهش در این پرونده هست. باید همهی نقاط تاریک مسائل روشن شود. حتی الان هم که بیست سال از این پرونده گذشته است، دوباره میشود به پرونده نگاه کرد و آن را مورد بررسی قرار داد.
دلیل مخالفت شما با بهزاد نبوی چه چیزی بود؟
من در آن زمان خیلی از لحاظ سیاسی با ایشان مخالف نبودم، اما فکر میکردم کسی که وزیر کشور می شود باید فردی باشد که از لحاظ مسائل اسلامی و مذهبی و اعتقاد به ولایت فقیه، بیشتر از اینها قوی باشد. من در هر دوی آنها یعنی آقای زوراهای و نبوی شک داشتم. ولی فکر میکردم که آقای زوارهای قویتر است و بهتر میتواند عمل کند. چون زوارهای معاون وزیر کشور بود و قوی هم عمل کرد و برخوردش با گروهکها به خصوص در داخل وزارت کشور خیلی قوی بود.
در آن زمان ما دیدیم که آقای زوارهای برخوردهای شدیدی با بعضی از کسانی که از رژیم گذشته در وزارت کشور حضور داشتند، انجام داده بود. ما به شهید رجایی گفتیم که عملکرد آقای زوارهای نشان میدهد که ایشان عزم قاطع دارد که با ضد انقلاب و پسماندههای رژیم شاه و گروهکها برخورد کند. البته آقای زوارهای خیلی هم با من خوب نبود. ما اختلافاتی با هم داشتیم. ایشان معاون وزیرکشور بود و من استاندار بودم. بعضی از فرماندارها و بخشدارهایی که من تعیین میکردم، ایشان قبول نمیکردند. ولی من مسائل شخصی را در نظر نمیگرفتم.
من نقطهی منفی از بهزاد نبوی ندیده بودم اما آن برخورد قویای که زوارهای داشت را بهزاد نبوی نداشت. بنده از همان روز اول انقلاب اعتقاد داشتم باید یک برخورد خیلی قاطع با تمام گروهکها بشود، چه منافقین، چه چریکهای خلق و چه پسمانده های رژیم شاه. اعتقاد داشتم که اگر از روز اول مماشات مهندس بازرگان در دولت موقت نبود، و برخورد قوی با این افراد میشد، بسیاری از مسائل از قبیل جنگ تحمیلی، کودتای نوژه و ترورهایی که صورت گرفت، پیش نمیآمد.
در داخل حزب هم آقای مهندس موسوی میگفت که ما صلاح نمیدانیم الان با مجاهدین خلق برخورد کنیم. اینها همه دست به دست هم داد تا امثال کشمیری به مراتب بالای کشور برسند. من دوباره عرض کنم که غیر از کشمیری خیلی افراد دیگر هم بودند. مثلاً بنی صدر را شما در نظر بگیرید. یکی از مسئولین درجه یک که الان نمیتوانم اسمش را ببرم به من گفت مدتها قبل از جریان انفجار دفتر حزب از بنی صدر شنیده که او گفته بود: من هاشمی رفسنجانی و خامنهای را ترور خواهم کرد. کسی که من به گفتهاش صد در صد ایمان دارم، ولی خوب او نرفته بود پیگیری کند.
شما نامهی ۹۰ نفری را که به منظور مختومه کردن پروندهی انفجار به حضرت امام (ره) نوشته شده بود را امضا کردید؟
نه، من صد در صد مخالف مختومه کردن پرونده بودم. ولی وقتی امام فرمودند، چیزی نگفتیم. اما معتقدم این پرونده باید رسیدگی جدی شود و مردم باید همه چیز را بدانند. بنده مخالف هستم مسئلهای که اینقدر در تاریخ ما موثر بود، یعنی شهادت رئیس جمهور و نخست وزیر، مسکوت باقی بماند. در زمان جنگ، کشور ما اشغال شده بود و در این شرایط، رئیس جمهور و نخست وزیر ما را به شهادت رساندند. این کم حادثهای نیست، حتماً باید بررسی شود. ولی به هر حال خود حضرت امام (ره) صلاح دیدند و ما هم مطیع هستیم. ولی هنوز هم اگر مقام معظم رهبری صلاح بدانند، میتوانند دستور بدهند که این پرونده دوباره به جریان بیفتد و حتی یک عدهای هم که الان متهم هستند، مشخص شود و انشاءالله که هیچ کدام از اتهامات درست نباشد.
منبع:سایت تاریخ انقلاب