شوخی های منشوری مدافعان حرم /آقا حبیب و 150 ترکشی که توی صورتش جا خوش کرده اند
نامش حبیب است؛ حبیب الله عبدالهی. ما ولی مثل دوستانش «آقا حبیب» صدایش میزنیم. قرارمان با آقا حبیب ساعت 11 است. کمی دیرتر خودمان را میرسانیم جلوی واحد اول ساختمانی که نامش «مادر» است، در یکی از محلههای گلشهر. از «ویلچرِ» جلوی ساختمان میفهمیم که آدرس را درست آمدهایم. مادرِ آقا حبیب، مهربانانه به داخل خانه تعارف مان می کند. همة تزئین روی دیوار خانه فقط دو قاب عکس است؛ یکی تصویر پدر آقا حبیب با ته چهرهای شبیه چمران و لباس نظامی و دیگری تصویری از امام و رهبر.
میرویم توی اتاق آقا حبیب که روی تختش دراز کشیده. به احترام ما نیم خیز میشود و با همه مان دست میدهد و احوال پرسی میکند؛ با همان دستی که انگشت اشارهاش چند روز پیش در گوشهای از دنیا جا ماند و تنهایش گذاشت.
آقا حبیب متولد تیر 67 است و تا 3 سالگی مشهد بوده و مثل 2 تا از برادرها مداحی می کرده. میگوید: «ما چند نفر بودیم که با هم رفاقت چند ساله داشتیم. همیشه منتظر این روزها بودیم. می خواستیم بدانیم توی تکرار قطعی تاریخ کی نوبت امتحان ما می شود. میخواستیم بدانیم حرف و عمل مان یکی هست یا نه.»
دوست آقا حبیب برای مان چای میآورد؛ اسمش مرتضی است. میگوید از بین همه بچهها رفاقت آقا حبیب و «محمد اینانلو» یک چیز دیگر بود. میگوید با هم بزرگ شدند، همکلاس بودند و هم محلهای و هم راز و هم آرزو.
آقا حبیب میگوید: «به خانواده نگفته بودم که میروم. نمی دانم کدام شیر پاک خورده ای اما به برادر بزرگترم خبر داده بود؛ به آقا مجید.» می گوید: «3 هفته بود که سر کار نرفته بودم. برادرم فهمیده بود دوره آموزشی میروم. یک شب صدایم زد و گفت: من مخالفم! آن شب تا ساعت 2، زیر باران، توی گلزار شهدای فدک راه رفتیم و حرف زدیم.»
آن شب آقا حبیب از زمین و آسمان برای برادرش حرف زد؛ از آرمان گفته بود و از جریان مقاومت اسلامی، از راهی که امام آغاز کرده بود؛ از مبارزه، از دفاع. خودش میگوید: دست آخر برادرم تسلیم شد و گفت: «برو!»
آقا حبیب اما برای رفتن بیش از برادر، باید مادر را راضی میکرد. باید از مادر اجازه می گرفت تا دلش قرص شود. مادر وقتی فهمیده بود حبیبش میخواهد برود، فقط یک جمله گفته بود: «بیخود کرده!» و آقا حبیب هم فقط یک سوال از مادر کرده بود: «اگر فردای قیامت جلوی حضرت زهرا (س) ازت پرسیدند، چرا 4 تا پسر داشتی، یکی را نفرستادی برای دفاع چه میگویی؟» و مادر گفته بود: «راضیم به رضای اهل بیت» و رخصت داده بود به رفتن حبیبش.
آقا حبیب رفته بود سوریه؛ با محمد اینانلو و چند نفر دیگر که بهشان میگفتند: گروه «جی 11». جمعی شاد و سرزنده؛ با شوخی های مجاز و منشوری! آقا حبیب می گوید: «جنس خاطراتی را که توی کتاب ها درباره بچه های دفاع مقدس خوانده و شنیده بودم، توی سوریه زندگی کردم.»
چند روز بعد برای آقا حبیب و رفقایش زمان «تکرار تاریخ» فرا می رسد؛ 21 دی؛ لحظة عملیات. آقا حبیب می گوید: «عملیات ما ایذایی بود؛ عملیات فریب. باید حواس دشمن را پرت می کردیم تا زمان عملیات اصلی شود.»
محمد اینانلو تیربارچی بود و آقا حبیب کمکش. هر دو منتظر و چشم به راه لحظه موعود. تک تیراندازهای دشمن، تپه های «خان طومان» را هدف می گیرند. یکی از بچه های تیربارچی شهید می شود. فرمانده داوطلب می خواهد. محمد و آقا حبیب پیش قدم می شوند. خودشان را به بالای تپه می رسانند. صدای صفیر گلوله گوش شان را پر می کند. محمد مدام جایش را عوض می کند. گلولة تک تیرانداز اما او را نشانه می رود. آقا حبیب فکر می کند رفیقش شهید شده؛ برادرش تنهایش گذاشته. چشمانش خیس می شود. محمد اما زنده است. لبانش تکان می خورد. آقا حبیب صدای «یا زهرا»یش را می شنود. می دود سمتش. هر طور شده چند متر عقب می کشدش. با محمد حرف می زند. می کوشد بخنداندش. خاطرات را برایش زنده می کند. زمان را می کُشد تا او را عقب بکشد. کمی بعد که محمد را سوار تویوتا می کند خیالش راحت می شود. آقا حبیب فکرش را هم نمی کرد که قرار است چند دقیقه دیگر توی تویوتایی که او، محمد و 12 نفر دیگر نشسته اند، یک موشک «کورنِت» لعنتی اصابت کند تا همه شهید شوند؛ همه جز او؛ جز نیمی از او؛ نیمی از جسم او که سمت راستش سوخته؛ سوی یک چشمش رفته و گوشت تنش ریخته. می گویند مادرش او را به سختی شناخته و چند روز طول کشیده تا «حبیبش» را به جا بیاورد.
روی دیوار اتاق آقا حبیب، عکسی هست از محمد اینانلو و دختر یک ساله اش. عکس دیگری هم هست که در آن هر دو رفیق رو به دوربین لبخند زدهاند. آقا حبیب میگوید: «بیشتر شبها خوابش را میبینم. راستی چند روز پیش تولد «محمدم» بود.»
پدر محمد برای پسرش مراسم می گیرد. بچه ها جمع می شوند. با اینکه دکتر قدغن کرده، آقا حبیب برای رفیق رفته اش نوحه می خواند و اشک می ریزد. مثل همة غروب های بعد از «محمد» که با آهنگ «کجایی» محسن چاوشی آرام می شود. آقا حبیب می گوید: توی دیدار رهبر انقلاب با مدافعان حرم، عکس سلفی خودش و محمد را به آقا داده و درخواست کرده که دعایی روی آن بنویسند؛ عکسی که رویش نوشته شده بود: «رفیقم کجایی؟»
از ساختمان «مادر» که بیرون می آییم، هیچ کدام حرفی نمی زنیم. توی ماشین چشمم به دوربین عکاس مان می افتد. دارد عکس هایی را که گرفته مرور می کند. صورت آقا حبیب توی همه عکس ها با لبخند است. انگار نه انگار هنوز 150 ترکش توی صورتش جا خوش کرده اند و هر از گاهی بازی در می آورند؛ 150 ترکش بازیگوش، یادگار آن موشک لعنتی.
منبع: خبرگزاری دانشجو
دیدارخانواده معظم شهدای لشکر فاطمیون با رهبر انقلاب
تعدادی از اعضای خانواده شهدای لشکر فاطمیون مدافعان حرم با مقام معظم رهبری دیدار کردند و دقایقی به درددل با ایشان نشستند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، تعدادی از اعضای خانواده شهدای لشکر فاطمیون مدافعان حرم در حرم مطهر رضوی با مقام معظم رهبری دیدار و گفتوگو کردند. در این دیدار که میان خانوادههای شهدای فاطمیون با مقام معظم رهبری صورت گرفت، قرآن کریم با دستخط رهبر انقلاب به این خانواده شهدا اهدا شد. خانواده این شهدای مدافع حرم دیدار خود را با مقام معظم رهبری روایت کرده و از لحظات این دیدار سخن گفتهاند.
«محمدجواد خاوری» برادر سردار شهید محمدرضا خاوری از حال و هوای شب دیدار میگوید: «خوشبختانه این دیدار افتخاری بود که بهبرکت خون شهدا نصیب من و خانوادهام و تعدادی از خانواده شهدای فاطمیون شد. بسیار برنامه خوبی بود. اولاً من اصلاً فکرش را هم نمیکردم که این برنامه مختص خانواده شهدای فاطمیون باشد و حتی اینکه حضرت آقا با تک تک افراد خانواده شهدا احوالپرسی و خوش و بش داشتند، جویای احوالشان بودند و به حرفها و درددلهای تک تک این افراد با صبر و شکیبایی زیادی گوش دادند. این اتفاق اصلاً برای من قابل تصور نبود. هیچ در زندگیام فکر نمیکردم که ایشان را روزی از نزدیک ببینم و ایشان دست مرا محکم در دستان خود بگیرند و چشم در چشم من لبخند بزنند و صحبت کنند.
«زینب خاوری»، خواهر سردار شهید محمدرضا خاوری در راستای صحبتهای برادرش ادامه میدهد: «من تا سالها هیچگاه تصورش را هم نمیکردم روزی رهبری را ببینم ولی اگر میشد ببینم بدم نمیآمد. اما از سه سال پیش که داداش رضا و ابوحامد پا در این وادی گذاشتند میخواستم هرطور شده حتماً ایشان را ببینم و حرفهای زیادی داشتم که برای ایشان بگویم اما باز هم کم بود. زمانی که رضا به شهادت رسید بعد آن فقط از خدا دو خواسته داشتم که میدانستم امکان ندارد برآورده شود اما تنها خواسته قلبیام برای افتخار کردن برای حضرت آقا بود و باز هم حرفهای زیادی آماده کرده بودم. از خدا خواستم دو نفر را از نزدیک ببینم؛ یکی سردار سلیمانی بود و دیگری مقام معظم رهبری».
«یکی دو روز مانده به سالتحویل یکی از معاونان حاج قاسم به دیدنمان آمد و هدیهای از طرف ایشان آورد و حالا هم در کمال ناباوری دیدار آقا نصیبم شد. درست چهارقدمی آقا نشسته و خیره به سیمای نورانی، آرام، خندان و شوخ ایشان، بودم. در محضر ایشان هیچ نداشتم که بگویم سراپا گوش شده بودم، برخی گریه میکردند و بعد مراسم گفتند اصلاً در حال خود نبودند و متوجه نشدند اما من تک تک حرفها و حرکاتشان را دیدم. هیچگاه لذت شیرینی این دیدار را از یاد نخواهم برد. سالی که نکوست از بهارش پیداست. اما من میگویم زین پس همه نیکوست و از این بهار پیداست.
«مهدی خاوری» کوچکترین پسر این خانواده که بهتازگی از جبهههای دفاع برگشته چنین میگوید: «در ابتدا قبل مراسم نامهای را نوشتم اما بنا به دلایلی نتوانستم آن را به آقا بدهم و از این بابت بسیار ناراحت شدم. اما به این امید قدم بر سنگفرشهای حرم نهادم که به آقای مهربانیها خواهم گفت پنج دقیقه فرصت بدهند تا حرفهایم را بزنم و ایشان بدون شک رد نخواهند کرد. اما هیچ انتظار نداشتم اما امام اسم مرا خواندند و من در جایم خشکم زده بود که یکی از مسئولین گفتند "بلند شو به کنار آقا برو". از جایم کنده شدم و به خود آمدم که ایشان دست مرا بهگرمی فشردند و مرا بوسیدند و احوالم را پرسیدند و اینکه به چهکاری مشغولم و چه میکنم، به ایشان گفتم "آقا، به مادرم بگویید اجازه بدهد من برگردم سوریه، بگذارند بروم". حضرت آقا لبخندی زدند و گفتند: من هرگز این حرف را نمیزنم.
«از رهبری فرصت خواستم که چند نکته را به عرض ایشان برسانم و آقا گفتند "بفرمایید" و از چند مسئله که مشکلات فاطمیون و مهاجرین بود سخن گفتم و آقا با توجه و حوصله خاصی گوش میدادند و برای تک تک موارد دستور یادداشت و پیگیری به مسئولین مربوطهاش را یادداشت کردند. باورم نمیشود که خود آقا فرمودند: «برو و نامهای مفصل بنویس و فردا برایم بیاور». باورم نمیشود که ایشان از کجا فهمیدند که نامهام را نشد به ایشان بدهم، حتی شخصی را مسئول گرفتن نامه از من فرمودند که چند بار با من تماس گرفتند و پیگیر نامه شدند. من این اتفاق خوب را به فال نیک میگیرم و آیندهای روشن را خواهیم دید».
«آمنه رضایی» و «محمود خاوری» پدر و مادر سردار شهید خاوری هنوز لبخند دیدار آن شب را بر لب دارند و هنوز هم باورشان نمیشود که بزرگترین مقام در جهان اسلام را دیدند و مورد تفقد ایشان قرار گرفتند. والدین شهید خاوری در دیدار با رهبری از نحوه شهادت فرزندشان و پیکری که تنها نشان و یادگاری از آن بازگشت میگویند و مقام معظم رهبری ایشان را دلداری و تقدیر میکنند و از درگاه خداوند برای شهید و همینطور پدر و مادرش اجر اخروی و صبر و پاداش دنیوی مسئلت کردند و در پایان هدایایی بهرسم یادگار به والدین شهید اهدا کردند.
همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) نگاه خود را از این دیدار روایت میکند و میگوید: بهحول و قوه الهی در بهار طبیعت و سالروز ولادت دخت نبی گرامی اسلام(ص) فاطمه زهرا(س)، با دعای امام زمان(عج) و شهدای بزرگوارمان در مضجع شریف امام رضا (علیه السلام) دیدگانمان به رهبری فرزانه، پدری دلسوز روشن شد و فرزندان شهدا ایشان را پدر خود میدانند.
بهواسطه این دیدار تمام چشمانتظاریهای چندساله ما پایان و روح و روان ما صیقل یافت و تجدید قوایی شد برای آنکه هرچه بهتر در مسیر شهدای بزرگوار گام مؤثری برداشته شود و از خداوند میخواهیم که رهبر و پیشوای ما بچهها و خانوادههای فاطمیون را بیشتر دریابد و این دیدارها بهصورت سلسلهوار و مداوم در تحقق آرمان شهدا یاری رساند. از تمامی مسئولین و رابطین این دیدار تشکر میکنیم.
در این دیدار از بیانات رهبر عزیزمان استفاده بردیم و ایشان مقام شهدای افغانستان مدافع حرم را بسیار گرامی داشتند و صبر و استقامت مادر، همسر و فرزندان را جمیل از جایگاه شهید عنوان کرد که این عنایات بسیار برایمان حائز اهمیت بوده و هست. در پایان نیز از اهدای قرآن با خط و امضای رهبر عزیزمان از ایشان تقدیر و تشکر میکنیم و شکرگزار خداوند متعال هستیم.
خانواده رضا بخشی (فاتح) نیز گفتههای خود را از این دیدار بیان میکنند و مادر شهید میگوید: «اصلاً باورم نمیشد آرزوی دیرینه من به واقعیت تبدیل شده و میتوانم رهبر را ببینم. آرزوی آقا رضا (شهید فاتح) هم این بود روزی آقا رو بببیند اما نشد. من همیشه برای سلامتی رهبر معظم انقلاب دعا میکنم چون تمام مسلمانان چشم امیدشان به ایشان است. من از حضرت آقا هم خواستم برای عاقبت به خیری من و فرزندانم دعا کنند زیرا دعای ایشان با بقیه تفاوت دارد. وقتی آقا را از نزدیک دیدم تمام مشکلات خود و خانوادهام را فراموش کردم.
برادر و خواهر شهید بخشی نیز میگویند: «برای ما این یک رؤیا بود که روزی بتوانیم با آقا دیدار کنیم؛ بسیار خوشحال بودیم و اضطراب داشتیم چون آرزوی همه دیدار با آقا است.
پسر شهید ابوسجاد (سجاد عالمی) نیز از این دیدار میگوید: «زمانی که برای دیدار با آقا به ما زنگ زدند حرفی از دیدار به ما زده نشد و ما بسیار غافلگیر شدیم و جا خوردیم. من خواب دیدار با آقا را دیده بودم اما فکرش را هم نمیتوانستم بکنم که از نزدیک بتوانم ایشان را ببینم. من هیچگاه نمیتوانم خیلی خوب در جمع صحبت کنم و زمانی که متوجه شدم که قرار است با ایشان دیدار داشته باشیم اضطراب زیادی داشتم و قلبم به تپش افتاده بود اما زمانی که آقا وارد شدند حس آرامشی همه وجودم را فرا گرفت.
بعد از نماز زمانی که اسم من را برای صحبت با ایشان خواندند باز هم اضطراب داشتم ولی وقتی که در کنار آقا قرار گرفتم باز هم آرامش خاصی همه وجودم را فرا گرفت. من نفر اولی بودم که با ایشان روبهرو شدم و سلام و احوالپرسی کردم، در نماز جماعت هم در صف اول پشت سر ایشان برای نماز ایستاده بودم. هیچگاه خودم را لایق این اتفاق نمیدیدم ولی نمیدانم کدام کار خیری که انجام داده بودم به درگاه خداوند متعال پذیرفته شده بود که باعث این اتفاق شد. بیشک این اتفاق از برکت خون شهیدان بوده است که اینچنین توفیقی نصیب من شده است.
این دیدار از لحاظ معنوی برای خانواده شهدای فاطمیون مهاجر افغانستانی بسیار پربرکت بود. از نکات بسیار جالب این دیدار این بود که آقا همه را به یک چشم دیدند و همه خانواده شهدا را بدون در نظر گرفتن سمتها و صفتها مورد خطاب قرار دادند اما حیف و افسوس که این دیدار بسیار کوتاه بود و دلمان میخواست حالا که بعد از سالها این اتفاق افتاده است زمان بیشتری در حضور ایشان میبودیم و از محضر ایشان استفاده میکردیم. حرفها بسیار بود ولی زمان بسیار کوتاه بود».
همسر شهید ابوسجاد نیز میگوید: «من در ابتدا از تمامی کسانی که برای این دیدار زحمت کشیدند تشکر میکنم که این جریان را راه اندازی کردند. ما اصلاً در جریان این دیدار نبودیم و بسیار غافلگیر شدیم و متأسفانه برای همین هیچ عکسی از شهید ابوسجاد بههمراه خود نبرده بودیم. معنویت خاصی در چهره حضرت آقا مشاهده میشد. این توفیق بزرگی بود که نصیب ما شد و انشاءالله که این اتفاق همانطور که آرزوی دیرینه مهاجرین است برای همه رخ دهد».
دختر شهید ابوسجاد (طاهرهسادات عالمی) میگوید: «زمانی که مقابل مقام معظم رهبری قرار گرفتم، درست زمانی که چشمانم به چهره آقا دوخته شد و ایشان بعد اسم برادرهایم گفتند «طاهره عالمی»، با شوق از جا بلند شدم و همین که دیدم تک تک فرزندهای شهدا را به نام صدا میزنند مات و مبهوت شدم».
فرزندان کوچک شهید ابوسجاد (مطهره، محسن و فاطمه عالمی) نیز از این دیدار چنین میگویند: ما خبر نداشتیم که قرار است آقا را ببینیم غافلگیر و خیلی خوشحال شدیم. بعد اذان و نماز آقا سخنرانی کردند. مطهره میگوید: من خیلی خوشحال بودم و ذوق کرده بودم. بابا آرزویش بود که رهبر را ببیند و انگشتر و چفیهشان را بگیرد ولی حیف که او حضور نداشت. محسن ادامه میدهد و میگوید: من همیشه آرزوی دیدن رهبر را داشتم، از زمانی که رهبر خودم را شناختم همیشه این آرزو را داشتم که ایشان را ببینم. اصلاً فکرش را هم نمیکردم که این اتفاق بیفتد.
دیدار پدر شهید اهل تسنن مدافع حرم با رهبر انقلاب
رهبر انقلاب چندی پیش در دیدار با اعضای مجلس خبرگان به همراهی اهل سنت در دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام اشاره کردند و با ذکر خاطره ای از دیدار خانواده یکی از شهدای اهل سنت مدافع حرم به تمجید روحیه این خانواده در ابراز افتخار آنان به جای غم و اندوه پرداختند.
بههمین منظور پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR تصاویر دیدار پدر این شهید اهل تسنن با رهبر انقلاب (در تاریخ ۹۴/۱۰/۲۳) را منتشر میکند. شهید عمر ملازهی از هموطنان اهل تسننِ ساکن شهرستان نیکشهر استان سیستانوبلوچستان بود که در مقابله با تکفیریها به شهادت رسیده است.
«ما امروز در کنار خود، از برادران اهل سنّت کسانی را داریم که با ما و همراه ما دارند در دفاع از حرم اهلبیت میجنگند و کشته میدهند، شهید میدهند. خانوادههایی از شهدای مدافع حرم پیش من آمدند که در بینشان چند خانوادهی سنّی بودند. خب، این برادر اهل سنّت که برای دفاع از حرم حضرت زینب یا حرم امیرالمؤمنین یا حرم سیّدالشّهدا جوان خودش را گسیل میکند به جبهه، بعد هم که پیش ما میآید، به جای اظهار تأسّف، به جای اظهار غم و اندوه یا گِله و شکایت، ابراز افتخار میکند که پسر من در این راه شهید شده است.» رهبرانقلاب ۹۴/۱۲/۲۰
مستند ملازمان حرم (شهید سید مصطفی صدر زاده)
سید مصطفی صدر زاده با نام جهادی «سید ابراهیم» فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون بود.
او که یکی از شهدای عملیات محرم به شمار می روددر شب عاشورای حسینی به شهادت رسید.
خانم سمیه ابراهیم پور همسر شهید صدرزاده، در سیزدهمین قسمت از مجموعه «ملازمان حرم» از هشت سال زندگی مشترک با مصطفی می گوید.
همچنین وی در مورد سیره اخلاقی و رفتاری شهید صدرزاده نیز با شهره پیرانی مجری این برنامه گفت وگو می کند.
او از روزهایی می گوید که همسرش شوق رفتن به جبهه نبرد با تکفیری ها را داشت و او نمی توانست از مصطفی دل بکند تا اینکه سرانجام رضایت به این کار داد.
همچنین تصاویری مستند از حضور شهید صدرزاده در کنار مبارزین لشکر فاطمیون و نیز مراسم به خاکسپاری پیکر مطهر او در لابلای این گفت وگوها به نمایش در می آید.
سید هاشم موسوی تهیه کنندگی این مجموعه را که کاری است از شبکه اینترنتی نصر تی وی، بر عهده دارد.
مستند ملازمان حرم (شهید محمد حسین مرادی)
مستند ملازمان حرم مجموعه ای است که به زندگی شهدای مدافع حرم از نگاه همسرانشان با حضور افتخاری دکتر شهره پیرانی همسر شهید رضایی نژاد می پردازد.
قسمت دهم : زندگی شهید محمد حسین مرادی به روایت همسر محترمشان
مستند ملازمان حرم (شهید روح الله قربانی)
شهید روح الله قربانی از جمله مدافعین حرم بود که به همراه یکی دیگر از همرزمانش و در مبارزه با تروریست های تکفیری در عملیات محرم به شهادت رسید.
خودروی روح الله و دوستش قدیر در نزدیکی حلب مورد اصابت موشک قرار گرفت و این دو همرزم و مدافع حرم، جانشان را بر سر آرمانی که داشتند نهادند و به لقاءالله پیوستند. پیکر مطهر شهید قربانی در قطعه ۵۳ گلزار شهدای بهشت زهرا در جوار محرم ترک و رسول خلیلی به خاک سپرده شده است.
او در وصیت نامه خود خطاب به خانواده اش نوشته بود: «چیزی که نمی دانید عمل نکنید، ادای کسی را در نیاورید. بدون علم درست وارد کاری نشوید مخصوصا دین؛ اول واجبات بعد مستحبات مؤکد مثل کمک به پدر و مادر و دور و بری ها .. نه حج و کربلا صد بار ... بدون این کارها؛ هیئت و زیارت با توجه به نیاز با توجه به دین و سید الشهدا»(ع)، مستثنی است و فقط قال الله: افضل الاعمال بر والدین و اولادها».
دهمین قسمت مجموعه «ملازمان حرم» گفت وگوی شهره پیرانی همسر شهید رضایی نژاد از شهدای هسته ای کشورمان با همسر روح الله قربانی خواهد بود.
او از خاطراتی که در زندگی مشترک با روح الله داشته می گوید، از آرمان ها و ارزش هایی که به آنها معتقد بوده و برای تحقق همان ها نیز جانش را تقدیم اسلام کرد.