شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس
شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس

تحلیل جامع از جلوه های مشی سیاسی عقلیه بنی هاشم سلام الله علیها

سایت شهدای نیاک مرجع خبری وطراح نرم افزارهای مذهبی

تحلیل جامع از جلوه های مشی سیاسی عقلیه بنی هاشم سلام الله علیها

پایگاه اطلاع رسانی بلاغ(تحلیل جامع از جلوه های مشی سیاسی عقلیه بنی هاشم سلام الله علیها)

نگارنده: «مبلغ نخبه و استاد حوزه های علمیه حجت الاسلام و المسلمین سید محمدتقی قادری»

پانزده رجب المرجب مقارن با سالروز رحلت عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام الله علیها است، فرصت وتوفیقی است برای دلدادگان آن حضرت که به مطالعه ویژگی و خصائص ابعاد وجودی آن بانوی ملکوتی بپردازند که درضمن کسب معرفت و شناخت بیشتر، سیره نظری و عملی ایشان را الگو واسوه خود قرار دهند.

درهمین راستا و با همین انگیزه، در این یادداشت، به تحلیل اجمالی مشی سیاسی آن حضرت با استناد به دو خطبه ایرادشده در کوفه و شام پرداخته شده است؛ چراکه این دو خطبه، پیش از آنکه خطبه باشد بیانگر خط مشی سیاسی آن حضرت است.

۱-((مشی آینده نگری)) 

نخستین ویژگی مشی سیاسی آن حضرت ((آینده نگری)) بوده است.
 به این معنا هرچند در واقعه عاشورا اسیری دربند قرار گرفته حاکمیت بنی امیه بود، ولی آینده را چنان می دید که گویی که هم اینک درپیش روی او حاضر است.

ازهمین رو با کمال قاطعیت پیش بینی می کرد و با جرئت به یزید می فرمود:
سرنوشت تلخی در انتظار توست و حکومت تو در آینده بس نزدیک به سقوط و زوال حتمی منتهی خواهد شد.

ایشان در مقابل چشمان به خون گرفته طاغوت زمان و همه حاضرین درکاخ استبدادی می فرمود:

"اظننت یا یزید! حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق کما تساق الاماء ـ 
ان بناء علی الله هواناً و بک علیه کرامة!! و ان ربک لعظیم خطرک عنده!! 
فشمغت بانفک و نظرت فی عطفک، جذلا مسرورا، حین رایت الدنیاح لک مستوسقة، و الامور متسقة و حین صفالک ملکنا سلطاننا،
 فمهلا مهلا، انیست قول الله عزوجل: 
«و لا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین»" (سوره ‌آل عمران، آیة ۱۷۸).

ای یزید! آیا گمان می بری این که اطراف زمین و ‌آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتی و راه چاره را بر ما بستی که ما را به مانند کنیزان به اسیری برند، 
ما نزد خدا خوار و تو سربلند گشته و دارای مقام و منزلت شده ای، 
پس خود را بزرگ پنداشته به خود بالیدی، شادمان و مسرور گشتی که دیدی دنیا چند روزی به کام تو شده و کارها بر وفق مراد تو می چرخد، و حکومتی که حق ما بود در اختیار تو قرار گرفته است، 
آرام باش، آهسته تر. آیا فراموش کرده ای قول خداوند متعال را:
گمان نکنند آنان که کافر گشته اند این که ما آنها را مهلت می دهیم به نفع و خیر آنان است، بلکه ایشان را مهلت می دهیم تا گناه بیشتر کنند و آنان را عذابی باشد دردناک.

********

۲- ((مشی تحقیرکردن مستکبرین)) 

دومین مشی سیاسی عقیله بنی هاشم ((تحقیر و خرد کردن طاغوت)) بوده است.
به این معنا با اینکه وی اسیر ودربند حاکمیت بنی امیه قرار داشت و از حمایت کننده ای برخوردار نبود و یک تنه در مقابل عیبد الله و یزیدبن معاویه قرار گرفته بود که هرکس اعتراضی می کرد زبان از حلقومش بیرون می کشیدند و سر به دار می کردند؛ ولی زینب سلام الله علیها بی اعتناء به همه، در مقابل کاسه لیسان حاضر در کاخ به تحقیر و خرد کردن شخصیت پوشالی یزید پرداخت و خطاب به وی فرمود:

"و لئن جرت علی الدواهی مخاطبتک، انی لاستصغر و قدرک، و استعظم تقریعک و اسثتکثر توبیخک، لکن العیون عبری، و الصدور حری
الا فالعجب کل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشیطان الطلقاء، فهذه الایدی تنصح من دمائنا، و الافواه تتحلب من لحومنا، 
و تلک الجثث الطواهر الزواکی تتاهبها العواسل و تعفوها امهات الفواعل، و لئن اتخذتنا مغنماً لبقدنا و شیکا مغرما، حین لا تجد الا ما قدمت یداک، 
و ماربک بظلام للعبید، فالی الله المشتکی. و علیه المعول"

اگر مصایب روزگار مرا بر آن داشت که با تو مخاطبه و تکلم کنم ولی بدان قدر تو را کم می کنم و سرزنش تو را عظیم و توبیخ تو را بسیار می شمارم، 
این جزع و بی تابی که می بینی نه از ترس قدرت و هیبت توست، لکن چشمها گریان و سینه ها سوزان است.
 چه سخت و دشوار است که نجیبانی که لشکر خداوندند به دست طلقاء (آزاد شدگان) که حزبچ شیطانند، کشته گردند و خون ما از دستهایشان بریزد، و دهان ایشان از گوشت ما بدوشد و آن جسد های پاک و پاکیزه را گرگهای بیابان سرکشی کنند، وج کفتارها در خاک بغلطانند (کنایه از غربت و بی کسی آنها). 
ای یزید! اگر امروز ما را غنیمت خود دانستی زود باشد که این غنیمت موجب غرامت(ضرر) تو گردد در هنگامی که نیابی مگر آنچه را که از پیش فرستاده ای،
 و نیست خداوند بر بندگان ستم کننده، به خدا شکایت می کنیم و بر او اعتماد می نماییم.

********

۳-((مشی توبیخ و ملامت سازشگران))

سومین مشی سیاسی حضرت زینب سلام الله علیها ((توبیخ وملامت)) سازشگران و ساکتین در برابر بیدادگری بوده است.

 ازهمین رو به هنگام ورود به کوفه وقتی دید کوفیان برای مظلومیت آنان گریه سرداده و اشک می ریزند، درقامت پدرش علی علیه السلام ظاهر شد، وهمان گونه که آن حضرت مردم کوفه را ملامت و توبیخ کرده ومی فرمودند:
"یااشباه الرجال ولا الرجال"
 ایشان نیز همانند پدر، البته با این تفاوت بسیار مهم علی علیه السلام در قامت حاکم؛ ولی حضرت زینب علیهاالسلام درلباس اسارت به ملامت و توبیخ مردم کوفه پرداخت و خطاب به آنان فرمود:

"أتَبْکُونَ أَخِی؟! أَجَلْ، وَاللَّهِ فَابْکُوا فَإِنَّکُمْ أَحْرَى بِالْبُکَاءِ فَابْکُوا کَثِیراً وَاضْحَکُوا قَلِیلًا 
فَقَدْ أَبْلَیْتُمْ بِعَارِهَا وَمَنَیْتُمْ بِشَنَارِهَا وَلَنْ تَرْحَضُوهَا أَبَداً 
وَأَنَّى تَرْحَضُونَ قُتِلَ سَلِیلُ خَاتَمِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنِ الرِّسَالَةِ وَسَیِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَمَلَاذُ حَرْبِکُمْ وَمَعَاذُ حِزْبِکُمْ وَمَقَرُّ سِلْمِکُمْ وَآسِی کَلْمِکُمْ وَمَفْزَعُ نَازِلَتِکُمْ وَالْمَرْجِعُ إِلَیْهِ عِنْدَ مُقَاتَلَتِکُمْ
وَمَدَرَةُ حُجَجِکُمْ وَمَنَارُ مَحَجَّتِکُمْ أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ وَسَاءَ مَا تَزِرُونَ لِیَوْمِ بَعْثِکُمُ 
فَتَعْساً تَعْساً وَنَکْساً نَکْساً لَقَدْ خَابَ السَّعْیُ وَتَبَّتِ الْأَیْدِی وَخَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَبُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ* وَضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ"

گریه می‌کنید؟ زار می‌زنید؟ آری به خدا سوگند که باید گریه کنید، پس بسیار بگریید و کمتر بخندید. 
چرا که دامان خود را به ننگ و عار جنایتی آلوده اید که ننگ و پلیدی آن را از دامان خود تا ابد نتوانید شست. 
و چگونه می‌توانید ننگ حاصل از کشتن فرزند رسول خدا(ص)، خاتم پیامبران، معدن رسالت، و سرور جوانان اهل بهشت را از دامان خود بزدایید؟ 
کسی که پناه مومنان شما، فریادرس در بلایای شما، مشعل فروزان استدلال شما بر حق و حقیقت و یاور شما در هنگام قحطی و خشکسالی بود.
 چه بار سنگین و بدی بر دوش خود نهادید، پس رحمت خدایی از شما دور و دورتر باد. که تلاشتان بیهوده، دستانتان بریده، معامله تان قرین زیان گردیده است، 
خود را به خشم خدا گرفتار نموده و بدین ترتیب خواری و درماندگی بر شما لازم آمده است.

********

۴-((مشی احتجاجی))

چهارمین مشی سیاسی فاطمه ثانی ((مشی احتجاجی)) است.
به این معنا در همان حال که سازشگران و نیز یزید بن معاویه را مورد توبیخ و ملامت قرار می دهد؛ ولی همین ملامت همراه با احتجاج و استدلال مستقیم و غیر مستقیم به آیات قرآن است.

 ازهمین رو خطاب به مردم کوفه می فرماید:

"تَدْرُونَ وَیْلَکُمْ أَیَّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ ص فَرَثْتُمْ وَأَیَّ عَهْدٍ نَکَثْتُمْ وَأَیَّ کَرِیمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ وَأَیَّ حُرْمَةٍ لَهُ هَتَکْتُمْ وَأَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ تُمْطِرَ السَّمَاءُ دَماً وَلَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى‏ وَهُمْ لا یُنْصَرُونَ
فَلَا یَسْتَخِفَّنَّکُمُ الْمَهَلُ فَإِنَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَا یَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَلَا یُخْشَى عَلَیْهِ فَوْتُ النَّارِ کَلَّا إِنَّ رَبَّکَ لَنَا وَلَهُمْ لَبِالْمِرْصادِ"

وای بر شما‌ ای مردم کوفه! آیا می‌دانید چه جگری از رسول خدا دریده‌اید؟ چه زنان و دختران با عفت و وقاری را از خاندان او به کوچه و بازار کشانده‌اید؟! چه خونی از آن حضرت بر زمین ریخته‌اید؟! و چه حرمتی از او شکسته‌اید؟! 
شما این جنایت فجیع را بی‌پرده و آشکار به انجام رسانید؛ جنایتی که سر آغاز جنایات دیگری در تاریخ گشته، سیاه، تاریک و جبران ناپذیر بوده، تمام سطح زمین و وسعت آسمان را پر کرده است. 
آیا از اینکه آسمان خون باریده تعجب می‌کنید؟ در حالی که عذاب آخرت در مقایسه با این امر، بسیار شدیدتر و خوار کننده‌تر است و در آن روز کسی به یاری شما نخواهد آمد. 
پس مهلت‌هایی که خدای متعال به شما می‌دهد موجب خوشی شما نگردد، چرا که خدا در عذاب کردن بندگان خود شتاب نمی‌کند، چون ترسی از پایمال شدن خون و ازدست رفتن زمان انتقام ندارد و همانا که خدای شما همیشه در کمین است.

و نیز خطاب به یزید می فرماید:

"امن العدل یابن الطلقاء تخدیرک اماء ک و نساءک و سوقک بنات رسول الله سبایا؟! 
قد هتکت ستورهن، و ابدیت وجوهَهُنَّ، تحدوبهن الاعداء من بلد الی بلد، و یستشرفهن اهل المنازل و المناهل و یتصفح وجوههن القریب و البعید، و الدنی و الشریف،
 لیس معهن من رجالهن ولی، و لا من هماتهن حمی، و کیف ترتجی مراقبة من لفظ فوه اکباد الاذکیاء، و نبت لحمد بدماء الشهداء؟! 
و کیف یستظل فی ظللنا اهل البیت من نظر الینا بالشنف و الشنآن و الإحن و الاضغان؟! 
ثم تقول غیر متاثم و لامستعظم: فاهلوا استهلوا فرحا. 
ثم قالوا: یا یزید لا تشل.منتحیاً علی ثنایا ابی عبدالله ـ علیه السّلام ـ سید شباب اهل الجنة تنکتها بمخصرتک. 
و کیف لا تقول ذلک، و قد نکات القرحة، و استاصلت الشافة، باداقتک دماء ذریة محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ و نجوم الارض من ‌آل عبدالمطلب؟! و تهتفُّ باشیاخک"

آیا این از عدالت است، ای فرزند بردگان آزاد شده [بردگان آزاد شده رسول خدا صلی الله علیه و آله]، که تو، زنان و کنیزگان خود را پشت پرده نگه داری ولی دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله اسیر باشند؟ پرده حشمت و حرمت ایشان را هتک کنی و صورتهایشان را بگشای

دشمنان آنان را شهر به شهر ببرند، بومی و غریب چشم بدانها دوزند، و نزدیک و دور و وضیع و شریف چهرة آنان را بنگرند در حالی که از مردان و پرستاران ایشان کسی با ایشان نبوده و چگونه امید می رود که مراقبت و نگهبانی ما کند کسی که جگر آزادگان را جویده و از دهان بیرون افکنده است، و گوشتش به خون شهیدان نمو کرده است. (کنایه از این که از فرزند هند جگر خوار چه توقع می توان داشت)
 چگونه به دشمنی با ما نشتابد آن کسی که کینه ما را از بدر و احد در دل دارد و همیشه با دیدة بغض و عداوت در ما می نگرد.
 آن گاه بدون آن که خود را گناهکار بدانی و مرتکب امری عظیم بشماری این شعر می خوانی:
"فاهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا یا یزید لا تشل"

و با چوبی که در دست داری بر دندانهای ابو عبدالله ـ علیه السّلام ـ سید جوانان اهل بهشت می زنی. 
چرا این شعر نخوانی حال آن که دل های ما را مجروح و زخمناک نمودی و اصل و ریشة ما را با ریختن خون ذریة رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و ستارگان روی زمین از آل عبدالمطلب بریدی، آن گاه پدران و نیاکان خود را ندا می دهی.

********

۵-((مات کردن دشمن))

پنجمین مشی سیاسی حضرت زینب سلام الله علیها ((مات کردن دشمن)) بوده است.
به این معنا حاکمیت بنی امیه با تصور ومحاسبه به اینکه بابرگزاری جشن پیروزی در کاخ سبز، زهر چشمی از مخالفین گرفته و حاکمیت تثبیت خواهد شد، بازماندگان واقعه عاشورا را درحالی که یک سر آن به امام سجاد علیه السلام و سر دیگر به حضرت زینب سلام الله علیها با ریسمان بسته شده بودند، با وضعیت رقت انگیزی وارد مجلس یزید در شام نمودند.

عقیله بنی هاشم از فرصت استفاده کرد و با تازیانه سخن و برملاکردن گذشته بنی امیه، دشمن رامات کرد و تمام محاسبات یزید را بهم ریخت و کاخ رابه لرزه درآورد.

چراکه خطاب به یزید فرمود:
"فکد کیدک، واسع سعیک، و ناصب جهدک فوالله لا تمعون ذکرنا، و لا تمیت وحینا، و لا تددک امرنا، و لا ترحض عنک عارها، 
و هل رایک الافندا و ایامک الاعددا، و جمعک الا بددا، یوم ینادی المناد، 
الا لعنة الله علی الظالمین، فالحمد لله الذی ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة، و الاخرنا بالشهادة و الرحمة"(بحار، ج۴۵، ص۱۳۲)

ای یزید! هر کید و مکر که داری بکن، هر کوشش که خواهی بنمای، هر جهد که داری به کار گیر،
 به خدا سوگند هرگز نتوانی نام و یاد ما را محو کنی، وحی ما را نتوانی از بین ببری، به نهایت ما نتوانی رسید، 
هرگز ننگ این ستم را از خود نتوانی زدود، رای توست و روزهای قدرت تو اندک و جمعیت تو رو به پراکندگی است،‌در روزی که منادی حق ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران سپاس خدای را که اول ما را به سعادت و مغفرت ثبت کرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گرداند.

********

۶-((صراحت لهجه داشتن))

ششمین مشی سیاسی حضرت زینب علیهاالسلام ((صراحت لهجه)) در بیان حقایق و در مقام روشنگری بوده است.
ازهمین رو به هنگام ورود به کوفه شخصیت واقعی مردم کوفه را بهتر از هر روانشناسی رو کرد و نشان داد و خطاب به آنان فرمود:

"یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ یَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَالْغَدْرِ وَالْخَذْلِ أَلَا فَلَا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَلَا هَدَأَتِ الزَّفْرَةُ 
إِنَّمَا مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ
 هَلْ فِیکُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَالْعُجْبُ وَالشَّنَفُ وَالْکَذِبُ وَمَلَقُ الْإِمَاءِ وَغَمْزُ الْأَعْدَاءِ أَوْ کَمَرْعًى عَلَى دِمْنَةٍ أَوْ کَفِضَّةٍ عَلَى مَلْحُودَةٍ 
أَلَا بِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَفِی الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ" (بحار،ج۴۵،ص۱۱۵)

ای مردم کوفه،‌ ای مردمان حیله گر و خیانت کار! گریه می‌کنید؟ اشک چشمانتان خشک نشود و ناله هایتان آرام نگیرد. 
همانا که کار شما مانند آن زنی است که رشتۀ خود را پس از محکم یافتن، یکی یکی از هم می‌گسست، شما نیز سوگندهای خود را در میان خویش، وسیلۀ شما نیز سوگندهای خود را در میان خویش، وسیلۀ فریب و تقلب ساخته اید.
 آیا در میان شما جز وقاحت و رسوایی، سینه‌های آکنده از کینه، دو رویی و تملق، همچون زبان پردازی کنیزکان و ذلت و حقارت در برابر دشمنان چیز دیگری نیز یافت می‌شود؟ 
یا همچون سبزه‌هایی هستید که ریشه در فضولات حیوانی داشته یا همچون جنازۀ دفن شده‌ای که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند؟
 چه بد توشه‌ای برای آخرت فرستاده اید؛ توشه‌ای که همان خشم و سخط خدا است و در عذاب جاویدان خواهید بود.

********

 ۷-((همراهی با ولی، فدایی ولی))

هفتمین مشی سیاسی زینب کبرای سلام الله علیها ((همراهی با ولی و فدایی ولی)) بودن است.
 به این معنا آنچنان در ولایت مداری ذوب شده بود فکرش، قلبش، عملش آمیخته با ولایت امام زمانش حضرت سیدالشهداء و امام سجاد علیهما
السلام شده بود؛ درشرایطی که نه تنها مردم مدینه، مکه‌، بصره، کوفه، به ندای (هل من ناصر ینصرنی) لبیک نگفتند؛
بلکه خواص کوفه که انتظارهمراهی آنان می رفت پشت امام علیه السلام را خالی کرده بودند حضرت زینب سلام الله علیها نه تنها همراه شد و با خطبه هایش علت مبقیه شد، ؛ بلکه وقت شب عاشوراء جنگ قطعیت پیدا کرد وی به آنچه در آینده اتفاق می افتد فکر نمی کرد؛ بلکه فقط به سلامت جان امام می اندیشید.

 ازهمین رو درگزارش آمده است:

امام سجاد (علیه‌السّلام) می‌فرمایند: 
"در شبی که فردای آن، پدرم کشته شد، نشسته بودم و عمه‌ام (سلام‌الله‌علیها) مشغول پرستاری از من بود. 
پدرم به خیمه ما داخل شد، در حالی که این اشعار را می خواند:
یا دهر آف لک من خلیل••• کم لک بالاشراق والاصیل
من صاحب او طالب قتیل••• و الدهر لا یقنع بالبدیل
وانما الامر الی الجلیل••• و کل حی سالک السَّبیل

اف بر تو‌ ای روزگار که چه بد رفیقی هستی، چه‌ اندازه درهر صبح و شام یاران و طالبانت کشته می‌شوند؛ 
اما روزگار قانع نمی‌شود کسی را به جای دیگری بپذیرد. 
سرنوشت به دست خدای بزرگ است و هر شخصی زنده‌ای به این راه (مرگ) رهسپار.

من مقصود او را دریافتم. بغض گلویم را گرفت، ولی از گریه خودداری کردم و فهمیدم بلا نازل گردیده است.
 اما عمه‌ام وقتی آنچه را که من شنیده بودم شنید، نتوانست خودداری کند چون زنان دل‌نازک و بی‌تاب‌ترند.
 از جا پرید و در حالی که لباسش کشیده می‌شد و سر و رویش باز بود، (نزد آن حضرت رفت و) فریاد زد: 
واثکلاه (وای بر این مصیبت)، کاش مرگ من رسیده بود و زنده نبودم. گویی امروز مادرم فاطمه (س)، پدرم علی (ع) و برادرم حسن(ع) را از دست دادم." (تاریخ طبری، ج۲، ص۲۴۳)

و همچنین درکوفه خودش را سپر جان امام سجاد علیه السلام قرار داد، چرا وقتی که اهل بیت امام حسین(ع)، در کوفه، وارد مجلس ابن زیاد شدند،
 ابن زیاد از مشاهده امام سجاد(ع) در میان اسیران تعجب کرد؛ چرا که او فرمان قتل همه فرزندان امام حسین(ع) را صادر کرده بود.
 از این رو از اطرافیان خود پرسید: 
«این کیست؟» و وقتی که دانست او علی فرزند امام حسین(ع) است، گفت: (مگر خداوند علی بن الحسین را نکشت؟!)

در طول تاریخ همواره جباران و ستمگران می کوشیده اند، تا با استخدام عالمان مزدور و تبلیغات گسترده اعتقادات مذهبی مردم را تحریف کنند و بدین وسیله آنان را به سکوت، سازش و تسلیم در برابر اعمال خلاف خود وادار کنند. 

در همین راستا بنی امیه به شدت از مکتب جبر و انتساب همه کارها به خدا حمایت می کردند. آنان از ترویج مکتب جبر دو هدف را دنبال می کردند:

نخست سلب مسئولیت از خود در مقابل اعمال خلاف و بی گناه جلوه دادن خود در برابر جنایات و ظلم و ستم هایی که به مردم روا می داشتند. 

دوم ایجاد این باور و اعتقاد ناصحیح در مردم که حکومت آنان بر اساس خواست و اراده خداوند است و انسان نمی تواند چیزی را که خداوند خواسته تغییر دهد.

بنابراین هرگونه قیام، انقلاب و مخالفتی برای تغییر وضع موجود و پایان دادن به حکومت آنان، نه تنها محکوم به شکست است بلکه از نظر دینی حرام و نارواست. 

ابن زیاد نیز به پیروی از این منطق می گوید: 
«مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟!»
ولی امام سجاد(ع) که پدرش برای احیای دین و مبارزه با روحیه سکوت و سازش و تسلیم در مقابل ظلم قیام کرده بود و در این راه خود و یارانش به شهادت رسیده بودند، و خود برای رساندن پیام نهضت کربلا اسارت را به جان خریده بود، نمی توانست در برابر یاوه گویی های ابن زیاد سکوت اختیار کند، از این رو فرمود: 
«من برادری داشتم که علی بن الحسین نامیده می شد و مردم او را کشتند!»
ابن زیاد گفت: «بلکه خدا او را کشت!».
امام سجاد(ع) وقتی عناد و لجاجت ابن زیاد را مشاهده کردند، این آیه را تلاوت فرمودند:
 "الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها" (سوره زمر، آیه ۴۲).
خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می کند و ارواحی را که نمرده اند نیز به هنگام خواب می گیرد.»

ابن زیاد که در برابر منطق محکم و استدلال امام(ع) درماند، همانند همه جباران و زورمداران تاریخ به تهدید متوسل شد، گفت:
«تو چگونه جرأت می کنی سخن مرا پاسخ گویی؟ ببرید او را، گردنش را بزنید!»
در اینجا نوبت زینب کبری(س) بود، تا از جان امام سجاد(ع) در برابر ابن زیاد – آن موجود درنده لجام گسیخته ای که غرور، نخوت و خونریزی سراسر وجودش را فرا گرفته بود – حمایت کند.
 پس از صدور فرمان کشتن امام(ع) زینب کبری(س) فرزند برادر را در آغوش گرفت و فرمود:
«ای زاده زیاد! آیا آنچه از ما کشتی برای تو کافی نیست؟ به خدا سوگند! من از او جدا نمی شوم!اگر او را می کشی، من نیز با او کشته خواهم شد!».
از همین رو، ابن زیاد از تصمیمش منصرف شد. (تاریخ طبری، ج۲، ص۲۴۳)

امام هادی(ع) نمونه ای از انسان کامل و مجموعه سترگی از اخلاق اسلامی بود.

سایت شهدای نیاک مرجع خبری وطراح نرم افزارهای مذهبی

امام هادی(ع) نمونه ای از انسان کامل و مجموعه سترگی از اخلاق اسلامی بود. «ابن شهر آشوب» در این باره می نویسد:

«امام هادی(ع) خوش خوترین و راست گوترین مردم بود. کسی که او را از نزدیک می دید، خوش برخوردترین انسان ها را دیده بود و اگر آوازه اش را از دور می شنید، وصف کامل ترین فرد را شنیده بود. هرگاه در حضور او خاموش بودی، هیبت و شکوه وی تو را فرا می گرفت و هرگاه اراده گفتار می کردی، بزرگی و بزرگواری اش بر تو پرده در می انداخت. او از دودمان رسالت و امامت و میراث دار جانشینی و خلافت بود و شاخساری دل نواز از درخت پربرگ و بار نبوت و میوه سرسبد درخت رسالت ...».(1)

امام در تمام زمینه های فردی، اعم از ظاهری و اخلاقی، زبانزد همگان بود. «ابن صباغ مالکی» در این راستا می نگارد:

«فضیلت ابوالحسن، علی بن محمد الهادی(ع) بر زمین پرده گسترده و رشته هایش را به ستاره های آسمان پیوسته است. هیچ فضیلتی نیست که به او پایان نیابد و هیچ عظمتی نیست که تمام و کمال به او تعلق نگیرد. هیچ خصلت والایی بزرگ نمی نماید مگر آنکه گواه ارزش آن در وی آشکار است. او شایسته، برگزیده و بزرگوار است که در سرشت والا پسندیده شده است ... هر کار نیکی با وجود او رونق یافته. او از نظر شکوه، آرامش، پاکی و پاکیزگی بر اساس روش نبوی و خلق نیکوی علوی آراسته شده که هیچ فردی از آفریدگان خدا به سان او نیست و به او نمی رسد و امید رسیدن به او را هم ندارد».(2)

نیکو و به جاست این قسمت از نوشتار، به زیبایی های طبع او آراسته گردد:

1. عبادت

ایجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلی و عبادت فراوان، از ویژگی های برجسته امام هادی(ع) است. در این باره نوشته اند: «همواره ملازم مسجد بود و میلی نیز به دنیا نداشت. عبادتگری فقیه بود. شب ها را در عبادت به صبح می رساند بی آنکه لحظه ای روی از قبله برگرداند. با پشمینه ای بر تن و سجاده ای از حصیر زیر پا به نماز می ایستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمی شد. کمی می خوابید و

ویژگی های اخلاقی امام هادی(ع)

دوباره برمی خاست و مشغول عبادت می شد. آرام زیر لب قرآن را زمزمه می کرد و با صوتی محزون آیاتش را می خواند و اشک می ریخت که هرکس صدای مناجات او را می شنید، می گریست. گاه بر روی ریگ ها و خاک ها می نشست. نیمه شب ها را مشغول استغفار می شد و شب ها را به شب زنده داری می گذراند.(3) شبانگاه به سجده و رکوع می افتاد و با صدایی محزون و غمگین می گفت: خداوندا، این گناهکار پیش تو آمده و این نیازمند به تو روی آورده، خدایا، رنج او را در این راه بی پاداش مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزش هایش درگذر».(4)

2. ساده زیستی

از دیگر ویژگی های برجسته اخلاقی امام هادی(ع)، ساده زیستی و دوری از دنیا بود. در این زمینه نیز آمده است: «از دنیا چیزی در بساط زندگی نداشت. بنده ای وارسته از دنیا بود. در آن شبی که به خانه اش هجوم آوردند، او را تنها یافتند با پشمینه ای که همیشه بر تن داشت و خانه ای که در آن هیچ اسباب و اثاثیه چشم گیری دیده نمی شد. کف خانه اش خاک پوش بود و بر سجاده حصیری خود نشسته، کلاهی پشمین بر سر گذاشته و با پروردگارش مشغول نیایش بود».(5)

3. دانش

یکی از محورهای اساسی و از سترگ ترین پشتوانه های امامت، دانش امام است که بر اساس آن بشریت از کوره راه های نابودی رهایی می یابد. شخصیت علمی امام هادی(ع) از همان دوران کودکی و پیش از امامت ایشان شکل گرفته بود. مناظره های علمی، پاسخ گویی به شبهه های اعتقادی و تربیت شاگردان برجسته نمونه های برجسته ای از جایگاه والای علمی امام هادی(ع) است. او در همان کودکی مسائل پیچیده فقهی را که بسیاری از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو می ماندند، حل می کرد. گنجینه ای پایان ناپذیر از دانش و چکاد نشینی در بلندای بینش بود. دشمن ساده اندیش به خیال در هم شکستن وجهه علمی ایشان، مناظره های علمی تشکیل می دهد، ولی جز رسوایی و فضاحت ثمره ای نمی بیند. از این رو، به بلندی مقام امام اعتراف می کند و سر تسلیم فرود می آورد.(6)

با این همه، متوکل، مانع نشر و گسترش علوم از سوی ایشان می شده همواره در تلاش بود تا شخصیت علمی امام بر مردم

آشکار نشود. از این رو، امام را تحت مراقبت شدید نظامی گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتی مردم عامی با ایشان جلوگیری می کرد. دشمنان، پرتو گیتی فروز آن آفتاب علم و معرفت را می دیدند و خفاش صفت با چشمانی شب زده به خیال شب پرستی، از فروزندگی اش چشم فرو می بستند و با شمعی به جنگ آفتاب می رفتند و مناظره به راه می انداختند. با این حال، امام با صبری بی پایان، لحظه ها را به کار می گرفت و تیرگی جهل را با نور دانش خود می زدود. او در بیان پرتوافشانی چهارده خورشید تابنده علم می فرمود:

اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است. تنها یک حرف آن نزد آصف [بن برخیا] بود که وقتی خدا را بدان خواند، زمین برای او در هم پیچیده شد و تخت بلقیس را نزد سلیمان نبی آورد. آن گاه زمین گسترده شده و به حال اول خود برگشت. تمام این ها در یک چشم برهم زدن انجام گرفت، ولی نزد ما هفتاد و دو حرف از آن وجود دارد که یک حرف آن نزد خدا مانده [و بقیه را به ما داده[ که در خزانه دانش غیب او به خودش اختصاص دارد.(7)

او به تمامی زبان های عصر خود از قبیل هندی، ترکی، فارسی و... آگاه بود و حتی نوشته اند که در جمع فارسی زبانان به زبان خودشان سخن می گفت.(8)

اظهار نظرهای «یزداد نصرانی»، شاگرد «بختیشوع» درباره دانش امام هادی(ع) بسیار مهم است. او پزشک مخصوص دربار معتصم بود. چیرگی امام در دانش، به اندازه ای او را مجذوب خود کرده که در توصیف مقام علمی ایشان گفته بود: «اگر بنا باشد آفریده ای را نام ببریم که از جهان غیب آگاهی داشته باشد، او (امام هادی(ع)) خواهد بود». این سخن نتیجه تنها دیدار کوتاه او با امام بود.(9)

4. آگاهی از اسرار

براساس روایات فراوان، امام معصوم(ع) هر گاه بخواهد از چیزی که بر او پوشیده است، آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام علی النقی(ع) نیز به سان دیگر پیشوایان، از غیب خبر می داد، آینده را به وضوح می دید. از درون افراد آگاه بود و زمان مرگ افراد را می دانست.

«ابوالعباس احمد ابی النصر» و «ابو جعفر محمد بن علویه» می گویند: «شخصی از شیعیان اهل بیت(ع) به نام عبدالرحمان در اصفهان می زیست. روزی از او پرسیدند: سبب شیعه شدن تو در این شهر چه بود؟ گفت: من مردی نیازمند، ولی سخنگو و با جرئت بودم. سالی با جمعی از اهل شهر برای دادخواهی به دربار متوکل رفتم. به در کاخ او که رسیدیم، شنیدیم دستور داده امام هادی(ع) را احضار کنند. پرسیدم: علی بن محمد کیست که متوکل چنین دستوری داده؟ گفتند: او از علویان است و رافضی ها او را امام خود می خوانند. پیش خود گفتم شاید متوکل او را خواسته تا به قتل برساند. تصمیم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات کنم. مدتی بعد سواری آهسته به کاخ متوکل نزدیک شد. باوقار و شکوهی خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهی می کردند. به چهره اش که نگاه کردم، محبّتی عجیب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقه مند شدم و از خدا خواستم که شرّ دشمنش را از او دور گرداند. او از میان جمعیت گذشت تا به من رسید. من در سیمایش محو بودم و برایش دعا می کردم. مقابلم که رسید، در چشمانم نگریست و با مهربانی فرمود: خداوند دعاهای تو را در حق من مستجاب کند، عمرت را طولانی سازد و مال و اولادت را بسیار گرداند.

وقتی سخنانش را شنیدم، از تعجب ـ که چگونه از دل من آگاه است؟ ـ ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمین افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسیدند چه شد. من کتمان کردم و گفتم: خیر است ان شاء اللّه و چیزی به کسی نگفتم تا این که به خانه ام بازگشتم. دعای امام هادی(ع) در حق من مستجاب شد. خدا دارایی ام را فراوان کرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نیز اکنون از هفتاد سال فزون شده است. من نیز امامت کسی را که از دلم آگاه بود، پذیرفتم و شیعه شدم.(10)

«خیران اسباطی» نیز در زمینه آگاهی امام از اسرار می گوید: نزد ابوالحسن الهادی(ع)، در مدینه رفتم و خدمت ایشان نشستم. امام پرسید: از واثق (خلیفه عباسی) چه خبر داری؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بیشتر و نزدیک تر است. اما الآن حدود ده روز است که او را ندیده ام. امام فرمود: مردم مدینه می گویند: او مرده است. گفتم: ولی من از همه او را بیشتر می بینم و اگر چنین بود، باید من هم آگاه می بودم. ایشان دوباره فرمودند: مردم مدینه می گویند او مرده! از تأکید امام براین کلمه فهمیدم منظور امام از مردم، خودشان هستند.

سپس فرمود: جعفر (متوکل عباسی) چه؟ عرض کردم: او در زندان و در بدترین شرایط است. فرمود: بدان که او هم اکنون خلیفه است. سپس پرسید: ابن زیّات(11) (وزیر واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتیبان او و فرمانبردارش هستند. امام فرمود: این قدرت برایش شوم بود. پس از مدتی سکوت فرمود: دستور خدا و فرمان های او باید اجرا شوند و گزیری از مقدّرات او نیست. ای خیران، بدان که واثق مرده، متوکل به جای او نشسته و ابن زیات نیز کشته شده است. عرض کردم: فدایت شوم، چه وقت؟! با اطمینان فرمود: شش روز پس از اینکه از آنجا خارج شدی».(12)

5 . سخنوری

گفتار امام، شیرین و سرزنش ایشان تکان دهنده بود. به گونه ای که آموزگارش در کودکی شیفته سخنوری او گردید. آن گاه که لب به سخن می گشود، روح شنونده اش را تازگی می بخشید و چون او را عتاب می کرد، کلامش چون شمشیری آتشین از جمله های نغز، پیکره دشمنش را شرحه شرحه می کرد.

آن گاه که خصم برای عشرت طلبی خود از او می خواهد شعری بخواند تا بزم خود را با آن کامل کند، لب به سخن می گشاید، چند بیت می خواند و آن چنان آتشی از ترس در وجود او می اندازد که بزم و عیش اش را تباه می سازد و جهان را پیش چشمان شب پرست دشمن تیره و تار می کند. امام می سراید:

ـ بر بلندای کوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالی که مردان نیرومند از آنان نگهبانی می کردند، ولی کوه های بلند هم به آنان کمکی نکرد.

ـ سرانجام پس از دوران شکوه و عزت از جایگاه های خویش به زیر کشیده شده و در گودال های قبر افتادند و در چه جای بد و ناپسندی منزل گرفتند.

ـ پس از آن که به خاک سپرده شدند و فریادگری فریاد برآورد: کجاست آن دستبندها، تاج ها و زیور آلات و آن لباس های فاخرتان؟

ـ کجاست آن چهره های ناز پرورده و پرده نشین تان؟

ـ قبرهاشان به جای آنها ندا در می دهد: بر آن چهره های ناز پرورده اکنون کرم ها می خزند.

ـ چه بسیار خوردند و آشامیدند، ولی اکنون پس از آن همه شکم بارگی ها، خود، خوراک کرم ها می شوند.

مستی از سر متوکل پرید. جام شراب از دستش به زمین افتاد. تلوتلوخوران از ترس فریاد می کشید. حاضران می گریستند و متوکل، سخت حیران و وحشت زده، آن قدر گریست که ریشش خیس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچینند.(13)

6. مهربانی

امام بسیار مهربان بود و همواره در رفع مشکلات اطرافیان تلاش می کرد و حتی گاه خودرا به مشقّت می انداخت. آن هم در دورانی که شدت سخت گیری های حکومت بر شیعیان به اوج خود رسیده بود. «محمد بن علی» از «زید بن علی» روایت می کند: «من به سختی بیمار شدم و شبانه، پزشکی برای درمان من آوردند. او نیز دارویی برایم تجویز کرد. فردای آن روز هر چه گشتند، نتوانستند آن دارو را بیابند. پزشک دوباره برای مداوای من آمد و دید حالم وخیم تر شده است، ولی چون دید دارو را به دست نیاورده ام، ناامیدانه از خانه ام بیرون رفت.

اندکی بعد فرستاده امام هادی(ع) به خانه ام آمد. او کیسه ای در دست داشت که همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت:

ابوالحسن به تو سلام رساند و این دارو را به من داد تا برایت بیاورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود یابد.

دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندی بعد به کلی بهبود یافتم».(14)

7. احترام به اهل دانش

امام، به مردم به ویژه دانشمندان و اهل علم احترام فراوان می گذاشت. در تاریخ آمده است: روزی امام در مجلسی نشسته بودند و جمعی از بنی هاشم، علویان و دیگر مردم نیز در آن مجلس حضور داشتند که دانشمندی از شیعیان وارد شد. او در مناظره ای اعتقادی و کلامی، تعدادی از ناصبیان و دشمنان اهل بیت: را مجاب و رسوا ساخته بود. به محض ورود این شخص به مجلس، امام از جای خود برخاست و به

نشانه احترام به سویش رفت و او را نزد خود در بالای مجلس نشانید و با او مشغول صحبت شد. برخی از حاضران از این رفتار امام ناراحت شده و اعتراض کردند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داوری کنم، راضی می شوید؟ گفتند: آری. امام تلاوت فرمود: (ای کسانی که ایمان آورده اید، هنگامی که به شما گفته شد: در مجلس جا برای دیگران باز نمایید، باز کنید. تا خداوند [رحمتش را [برایتان گسترده سازد. و چون گفته شد برخیزید، برخیزید تا خداوند به مراتبی [منزلت [مؤمنانتان و کسانی را که علم یافته اند بالا برد)(15) و نیز فرموده است: (آیا کسانی که دانشمند هستند با آنان که نیستند برابرند؟)(16) خداوند مؤمن دانشمند را بر مؤمن غیر دانشمند مقدم داشته، همچنان که مؤمن را بر غیر مؤمن برتری داده است. آیا به راستی آنکه می داند و آنکه نمی داند، مساوی است؟ پس چرا انکار و اعتراض می کنید؟ خدا به این مؤمن دانشمند برتری داده است. شرف مرد به دانش اوست، نه به نسب و خویشاوندی اش. او نیز با دلایلی محکم که خدا به او آموخته، دشمنان ما را شکست داده است.(17)

8 . بخشش

بخشندگی با خون و گوشت اهل بیت: آمیخته بود. آنان همواره با بخشش های خود، دیگران را به شگفتی وا می داشتند. گاه آن قدر می بخشیدند که رفتارشان در شمار معجزه به شمار می آمد، تا آنجا که در این مقام در توصیف حضرت هادی(ع) می گفتند: «انفاق امام هادی(ع) به قدری بود که جز پادشاهان کسی توانایی انجام آن را نداشت و مقدار بخشش های ایشان تا آن زمان از کسی دیده نشده بود و در جغرافیای اندیشه ها نمی گنجید».(18)

اسحاق جلاب می گوید: «برای ابوالحسن(ع) گوسفندان بسیاری خریدم. سپس مرا خواست و از منزلش مرا به جایی برد که بلد نبودم و فرمود تا تمامی این گوسفندان را میان افرادی که خود دستور داده بود، پخش کنم».(19)

بی آنکه دیگران متوجه شوند، آنان را از نسیم بخشندگی خود می نواخت و مورد تفقد

قرار می داد. گوسفندانی را می خرید، با دست خود ذبح و بین نیازمندان توزیع می کرد.(20) گاه نیز در حد توان خود و به همان اندازه ای که شخص در خواست کرده بود، به آنان بخشش می کرد. «ابو هاشم جعفری» می گوید: «در تنگنای مالی بسیاری گرفتار آمده بودم تا آنجا که تصمیم گرفتم برای درخواست کمک نزد امام هادی(ع) بروم. هنگامی که خدمت امام رسیدم، پیش از آنکه سخنی بگویم، فرمود: ای اباهاشم! کدام یک از نعمت های خدا را می خواهی شکر کنی؛ ایمانی که به تو داده که به وسیله آن بدن خود را از آتش دوزخ دور سازی و یا سلامتی و عافیتی که به تو ارزانی داشته که از آن در راه عبادت و بندگی خدا بهره بری، یا از آن قناعتی که به شما هدیه کرده تا در پی آن، از درخواست از مردم بی نیازتان کند؟

ای ابا هاشم! علّت آنکه من سخن آغاز کردم، آن است که گمان کردم می خواهی از برخی مشکلات خود شکایت کنی. دستور داده ام دویست دینار طلا به شما بدهند که با آن مشقت را بر طرف سازی. آن را بگیر و به همان مقدار بسنده کن».(21)

9. سخت کوشی

امام علی النقی(ع) پیشوای بزرگ شیعیان و بزرگ خاندان هاشم بود. درآمدهای اسلامی همه به دست او می رسید و می توانست از آن بهره مند شود؛ چرا که حق او بود، ولی به سان پدران خود دوست داشت از حاصل دسترنج خود بهره گیرد و نیازهای زندگی اش را با زحمت خود فراهم آورد. «علی بن حمزه» می گوید: «ابوالحسن(ع) را دیدم که به سختی مشغول کشاورزی است؛ به گونه ای که عرق از سر و رویش جاری است. از ایشان پرسیدم: فدایت شوم! کارگران شما کجایند [که شما این گونه خود را به زحمت انداخته اید]؟

در پاسخ فرمود: ای علی بن حمزه! آن کس که از من و پدرم برتر بود، با بیل زدن در زمین خود روزگار می گذراند. دوباره عرض کردم: منظورتان کیست؟ فرمود: رسول خدا، امیرمؤمنان و همه پدران و خاندانم خودشان کار می کردند. کشاورزی ازجمله کارهای پیامبران، فرستادگان، جانشینان آنها و شایستگان درگاه الهی است».(22)

10. بردباری

شکیبایی از برجسته ترین صفات مردان بزرگ الهی است؛ زیرا برخوردهای آنان با مردم نادان بیشتر از همه است و آنان برای هدایت شان باید صبر پیشه سازند تا این گونه دروازه ای از رستگاری را به رویشان بگشایند.

«بریحه عباسی»، گماشته دستگاه حکومتی و امام جماعت دو شهر مکه و مدینه بود. او از امام هادی(ع) نزد متوکل سخن چینی و سعایت کرد و برای او نگاشت: «اگر مکه و مدینه را می خواهی، علی بن محمد(ع) را از این دو شهر دور ساز؛ زیرا مردم را به سوی خود فرا خوانده و گروه بسیاری نیز به او گرایش یافته و از او پیروی می کنند».

در اثر سعایت های بریحه، متوکل امام را از جوار پر فیض و ملکوتی رسول خدا(ص) تبعید کرد و ایشان را به سامرا فرستاد. در طول این مسیر، بریحه نیز با ایشان همراه شد.

در بین راه رو به امام کرد و گفت: «تو خود بهتر می دانی که من عامل تبعید تو بودم. سوگندهای محکم و استوار خورده ام که چنانچه شکایت مرا نزد امیرالمؤمنین (متوکل) و یا حتی یکی از درباریان و فرزندان او کنی، تمامی درختانت را در مدینه به آتش کشم و خدمت کارانت را بکشم و چشمه ها و قنات های مزرعه ات را ویران سازم. بدان که در تصمیم خود مصمم خواهم بود». امام(ع) با چهره ای

گشاده در پاسخ بریحه فرمود: «نزدیک ترین راه برای شکایت از تو، این بود که دیشب شکایت تو را به درگاه خدا عرضه کنم و من شکایتی را که نزد خدا کرده ام، نزد غیر خدا و پیش بندگانش عرضه نخواهم کرد».

بریحه که رأفت و بردباری امام را در مقابل سعایت ها و موضع زشتی که در برابر امام گرفته بود دید، به دست و پای حضرت افتاد و با تضرع و زاری از امام درخواست بخشش کرد. امام نیز با بزرگواری تمام فرمود: «تو را بخشیدم!»(23)

11. شکوه و هیبت

از آنجا که امام معصوم، کانون تجلی قدرت و عظمت پروردگار و معدن اسرار الهی و قطب عالم امکان است، قداست معنوی و شکوه و وقار بسیار دارد. در زیارت جامعه کبیره از زبان امام هادی(ع) می خوانیم:

«هر بزرگ و صاحب شرافتی در برابر بزرگواری شما و شرافتتان سر فرود آورده و هر خود بزرگ بینی به اطاعت شما گردن نهاده است. هر زورگویی در برابر برتری شما فروتن شده و همه چیز در برابر شما خوار و ذلیل است».(24)

«محمد بن حسن اشتر» می گوید: «من همراه پدرم، بیرون کاخ متوکل با جمعی از علویان، عباسیان و جعفریان ایستاده بودیم که امام هادی(ع) آمد. تمام مردم برای ادای احترام و بزرگداشت ایشان از مرکب های خود پایین آمدند و صبر کردند تا ایشان وارد کاخ شود. پس از آن، برخی زبان به گلایه گشودند و گفتند: چرا ما باید به این پسر بچه احترام بگذاریم و از مرکب هایمان به احترامش پیاده شویم؟ نه شرافت او از ما بیشتر است و نه بزرگ سال تر از ماست. به خدا سوگند که وقتی بیرون آمد، دیگر از مرکب هایمان پیاده نمی شویم.

ابو هاشم جعفری در رد سخن آنها گفت: به خدا سوگند که همگی شما با خواری و خفت پیاده خواهید شد. پس از مدتی، امام از کاخ متوکل بیرون آمد. صدای تکبیر و تهلیل مردم به آسمان برخاست و همگی مردم، حتی آنان که گله مند بودند، از اسب هایشان پیاده شدند. آن گاه ابو هاشم رو به آنان کرد و گفت: شما که گفتید به او احترام نمی گذارید

و سوگند یاد کردید که از مرکب هایتان پیاده نمی شوید؟! آنها که نتوانسته بودند هیبت و جلال امام را نادیده انگارند، سرافکنده پاسخ دادند: به خدا سوگند، بی اختیار از مرکب پیاده شدیم».(25)

پی نوشت ها:

1. مناقب آل ابی طالب، ابو جعفر محمد بن علی ابن شهر آشوب السروی المازندرانی، بیروت، دار الاضواء، بی تا، ج 4، ص 401.

2. فصول المهمة فی معرفة الائمة، ابن صباغ مالکی، بیروت، دارالاضواء، 1409 ق، ج 2، ص 268.

3. ائمتنا، علی محمد علی دخیلّ، بیروت، دار مکتبة الامام الرضا، چاپ ششم، 1402 ق، ج 2، ص (ع)21.

4. همان، ص 257.

5. همان، ص 217 ؛ اصول کافی، محمد بن یعقوب الکلینی، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ق، ج 1، ص 502؛ بحار الانوار، محمد باقر المجلسی، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 211.

6. الفصول المهمة، ص 267.

7. دلائل الامامة، محمد بن جریر بن رستم الطبری، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1369 ق، ص 219 ؛ اصول کافی، ج 1، ص 230 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4 ص 406.

8. بحار الانوار، ج 50، ص 130.

9. دلائل الامامة، ص 221.

10. سفینة البحار، شیخ عباس قمی، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بی جا، ج 2، ص 240.

11.او وزیر معتصم و واثق بود که مخالفان را در تنوری می انداخت که کف آن میخ های آهنی بزرگی قرارداشت. مردم به شدت از او متنفر بودند. متوکل بعد از به قدرت رسیدن او را در همان تنور انداخت. علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، برگردان: ابوالقاسم پاینده، تهران،انتشارات علمی و فرهنگی، 0(ع)13، چاپ چهارم، ج 2، ص 489.

12. الارشاد، محمد بن محمد بن النعمان المفید، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378 ش، ج 2، ص 424؛ کشف الغمة فی معرفة الائمه، علی بن عیسی الاربلی، تهران، دار الکتب الاسلامیة، بی تا، ج 3، ص 236.

13. تذکرة الخواص، ابن الجوزی، تهران، مکتبة النینوی الحدیثه، ص 361 ؛ بحار الانوار، ج 50، ص 211.

14. الارشاد، ج 2، ص 433.

15. مجادلة: 11.

16. زمر: 9

17. الإحتجاج، احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی، قم، انتشارات اسوه، 1416، چاپ دوم، ج 2، ص309.

18. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 409.

19. اصول کافی، ج 1، ص 498.

20. اعیان الشیعة، سید محسن امین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بی تا، ج 2، ص 37.

21. بحار الانوار، ج 50، ص 129.

22. من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، بیروت، دارالصعب، بی تا، ج 3، ص 216.

23. اثبات الوصیة، علی بن الحسین المسعودی، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، 1343 ش، ص 196.

24. مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، قم، انتشارات اسوه، 1379 ش، چاپ چهارم، زیارت جامعه کبیره.

25. حیاة الامام علی الهادی(ع)، باقر شریف قرشی، بیروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1402 ق، ص 24.

منبع: سایت حوزه نت

تحلیل حیات سیاسی و دوره 34ساله امامت امام هادی علیه السلام

سایت شهدای نیاک مرجع خبری وطراح نرم افزارهای مذهبی

تحلیل حیات سیاسی و دوره 34ساله امامت امام هادی علیه السلام

پایگاه اطلاع رسانی بلاغ| «تحلیل حیات سیاسی و دوره 34ساله امامت امام هادی علیه السلام»

نگارنده: «مبلغ نخبه و استاد حوزه های علمیه حجت الاسلام و المسلمین سید محمدتقی قادری»

*******

سوم رجب المرجب که مقارن با سالروز شهادت امام هادی علیه السلام است فرصت و توفیقی است که دلدادگان و عاشقان آن حضرت بخشی از وقتشان را به مطالعه زندگانی آن امام همام اختصاص دهند،تحلیل همه جانبه از 34سال امامت و حیات سیاسی آن حضرت که همزمان با حاکمیت شش خلیفه مستبد عباسی واقع شده بود درصورتی امکان پذیر می شود که به چند پرسش مهم وکلیدی در این راستا پاسخ داده شود؛

1-((راز تبعیدی امام هادی علیه السلام))

نخستین پرسش این است امام هادی علیه السلام در سیزده سال((220 تا233ق)) از دروه امامتش در مدینه چه فعالیت و مواضعی داشته اند که متوکل عباسی را واداشته است آن حضرت را از مدینه به سامرا تبعید کنند و در قرارگاه نظامی تحت نظر قرار دهند؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت: امام هادی علیه السلام که در سن هشت سالگی به امامت رسیدند تا که بییست و دو سالگی در این دروه سیزده ساله امامتش در مدینه چند موضع مهم را در برابر خلفاء عباسی اتخاذ کردند.

نخستین موضع سیاسی امام هادی علیه السلام ((موضع حکیمانه و محاسبه گرانه)) در برابر خلفاء مستبد عباسی بود، چرا که امام هادی(ع) از سن هشت سالگی تا چهل و چهارسالگی (۲۲۰ق-۲۵۴ق)، امامت شیعیان را بر عهده داشت و در این مدت چند خلیفه عباسی بر سر کار آمدند؛ آغاز امامت او با خلافت معتصم، و پایان آن در دوره خلافت معتز بوده است. 

ابن شهر آشوب، پایان عمر امام هادی(ع) را در زمان خلافت معتمد عباسی دانسته است، امام دهم شیعیان، ۷ سال از امامت خود را در دوره خلافت معتصم عباسی سپری کرد. همچنین حدود پنج سال از دوران امامت امام دهم، با خلافت واثق، چهارده سال با خلافت متوکل، شش ماه با خلافت مستنصر، دو سال و نه ماه با خلافت مستعین و هشت سال و اندی با خلافت معتز همزمان بوده است که امام هادی علیه السلام از سال تا که مقارن با خلافت معتصم، واثق و متوکل بوده است در مدت حضورش در مدینه با تدبیر ویژه خود در مقام تثبیت موقعیت امامت و متشکل ساختن شیعیان برآمد و توانست با استفاده از موقعیت و فرصت و پنهان از دید جاسوسان و مامورین امنیتی تفکر و اندیشه ولایی را در شیعیان نهادینه کند.((مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۹۷؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۲، ص۱۰۹ طبرسی، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ۱ ج۴، ص۴۰۱.)) 

دومین موضع سیاسی امام هادی علیه السلام در این دور سیزده ساله ((کادر سازی وتربیت شاگردان )) است، بنا بر اظهار شیخ طوسی، تعداد شاگردان امام هادی (ع) بالغ بر 185 نفر بوده است که در میان آنان چهره های برجسته علمی و فقهی فراوانی نیز دیده می شود که تألیفات گوناگونی داشتند. در این جا به چند نفر از شاگردان آن حضرت اشاره می کنیم:

1 - ایوب بن نوح: مردی امین و مورد وثوق بود و در عبادت و تقوا رتبه والایی داشت؛ چندان که دانشمندان رجال او را در زمره بندگان صالح خدا شمرده اند. او وکیل امام هادی و امام عسکری (علیهما السلام) بود. ایوب به هنگام وفات فقط 150 دینار از خود به جای گذاشت، در حالی که مردم گمان می کردند او پول زیادی دارد.

2 - حسن بن راشد: وی از اصحاب امام جواد (ع) و امام هادی (ع) شمرده می شود و نزد آن دو بزرگوار، منزلت و مقام والایی داشت. شیخ مفید او را در زمره فقیهان برجسته و شخصیت های طراز اول دانسته که احکام حلال و حرام از آن ها گرفته می شد و راهی برای مذمت و طعن آنان وجود نداشت.

3 - حسن بن علی ناصر: شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی (ع) شمرده است. وی پدر جد سیدمرتضی از سوی مادر است. سیدمرتضی در وصف او می گوید: «مقام و برتری او در دانش و پارسایی و فقه، روشن تر از خورشید درخشان است. او بود که اسلام را در دیلم نشر داد؛ به گونه ای که مردم آن سامان به وسیله او از گمراهی به هدایت راه یافتند و با دعای او به حق بازگشتند. صفات پسندیده و اخلاق نیکوی او بیش از آن است که شمرده شود و روشن تر از آن است که پنهان بماند.»

4 - عبدالعظیم حسنی: وی که نسب شریفش با چهار واسطه به امام حسن مجتبی (ع) می رسد، بر اساس نوشته شیخ طوسی از یاران امام هادی (ع) و امام عسکری (ع) است. عبدالعظیم، مردی پارسا، وارسته، دانشمند، فقیه و مورد اعتماد و وثوق امام دهم بود. ابو حمّاد رازی می گوید: «در سامرّا بر امام هادی (ع) وارد شدم و درباره مسائلی از حلال و حرام از آن حضرت پرسیدم. ایشان فرمود: ای حمّاد! هرگاه مشکلی در امر دین، برایت پیش آمد، از عبدالعظیم حسنی بپرس و سلام مرا به او برسان.»

5 - عثمان بن سعید: وی در سن جوانی و در حالی که یازده سال از عمرش می گذشت، افتخار شاگردی امام را پیدا کرد. امام هادی (ع) در مورد او به احمد بن اسحاق قمی فرمود: «عثمان بن سعید، ثقه و امین من است، هر چه به شما بگوید از سوی من گفته و هر چه به شما القا کند از ناحیه من القا کرده است:(( معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 260 - 262، ج 4، ص 324، ج 5، ص 28.، ج 10، ص 48 - 49، رجال طوسی، ص 420.))

سومین موضع امام هادی علیه السلام برخورد ((با غالیان و افراط گرایان)) بود، چرا که غالیان در زمان امامت امام هادی علیه السلام به دلیل جهل و بدفهمی و یا به تحریک عباسیان باور غلو آمیز به امام هادی داشتند و بسیار فعال بودند آنان خود را از اصحاب و نزدیکان حضرت هادی معرفی می‌کردند و مطالبی را به امامان شیعه از جمله امام هادی نسبت می‌دادند که بر اساس نامه احمد بن محمد بن عیسی به امام هادی دل‌ها از شنیدن آنها مشمئز می‌شد و از طرفی چون به ائمه منسوب می‌شد، جرأت انکار و رد آنها را هم نداشتند. به عنوان نمونه منظور از صلاة را در آیه إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَرِ‌ (سوره عنکبوت، آیه۱۴۵)،یا آیه (وَأَقِیمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّکَاةَ (سوره عنکبوت، آیه۴۵)اشاره به شخصی می‌دانستندنه رکوع و سجده هم‌چنان که منظور از زکات را فردی مشخص می‌دانستند نه پرداخت مال. همچنین برخی از واجبات و محرمات دیگر را نیز تأویل می‌کردند. امام هادی در پاسخ احمد بن محمد نوشت که این گونه تأویلات از دین ما نیست؛ از آن پرهیز کنید.فتح بن یزید جرجانی بر این باور بود که خوردن و آشامیدن با مقام امامت سازگار نیست و امامان نیازی به خوردن و آشامیدن ندارند، امام هادی در پاسخ او به خوردن و آشامیدن پیامبران و راه رفتن آنان در بازار استناد کرد و فرمود: «هر جسمی چنین است جز خدا، که جسم را جسمیت بخشیده است».

امام دهم شیعیان، در پاسخ به نامه سهل بن زیاد، از غلو علی بن حسکه خبر داده بودند، وابستگی علی بن حَسَکه به اهل بیت را رد کرد، سخنان او را باطل شمرد و از شیعیان خواست از او دوری کنند و حکم قتلش را نیز صادر کرد. بر اساس این نامه، علی بن حسکه به الوهیت امام هادی معتقد بود و خود را باب و پیامبر از جانب او معرفی می‌کردامام هادی غالیانی همچون محمد بن نصیر نمیری رئیس فرقه نصیریه حسن بن محمد معروف به ابن بابا و فارس بن حاتم قزوینی را نیز لعن کرده است:. (رجال الکشی، ، ص۵۱۷. ص۵۱۸-۵۱۹.، ص ۵۲۰. ص۵۲۰. ص۵۲۳.کشف الغمه، ج۲، ص۳۳۸، فرق الشیعه، ۱۳۶۱ش، ص۱۳۶، حیات فکری -سیاسی امامان شیعه، ص۶۴۹، مسند الامام الهادی، ص۳۲۳.))

چهارمین موضع امام علیه السلام تاسیس ((شبکه وکالتی)) بوده است، چرا که سخت گیری خلفای عباسی نسبت به شیعیان و امامان معصوم (ع) و به شهادت رساندن آنان، موجب شد تا ائمه (ع) با در پیش گرفتن راهبرد تقیه به سازماندهی پیروان مکتب اهل بیت(ع) به عنوان یک جریان اصیل اسلامی و ادامه دهنده سنت نبوی بپردازند و شبکه وکالت را برای حفظ اسرار جریان امامت و پیشبرد اهداف مورد نظرشکل دهند. 

این عوامل سبب شد تا امام صادق (ع) نهادی را بنیان نهند که نیروسازی امام باقر(ع) را در عرصه عمل و عینیت، تحقق می بخشید. این نهاد که در زمان امام هادی علیه السلام، با عناوینی چون شبکه وکلا و نمایندگان امام(ع) نامیده شد، به طور نظام مند و منسجم با شیعیان در اقصی نقاط جهان اسلام ارتباط داشت و همچون یک دولت، اداره مذهبی –سیاسی پیروان مکتب اهل بیت(ع) را برعهده گرفت.
این شبکه ارتباطی که از زمان امام صادق(ع) یعنی از نیمه دوم عصر امامت شکل گرفت بوده بود، به تدریج دارای نظم و هماهنگی بیشتری شد تا جایی که در عصر امام هادی (ع) و سپس در زمان امام عسکری (ع) و به دنبال آن، در دوره غیبت صغری به اوج انسجام خود رسید و اغلب مناطق شیعه نشین را دربر گرفت.

کارکردهای شبکه وکالت
این شبکه اگر چه برای گردآوری وجوه شرعی (خمس، زکات و نذور) شیعیان ایجاد شد اما افزون بر آن، نقش ارشادی در معرفی امامان معصومی داشت که تازه مسئولیت امامت را به عهده می گرفتند. تحویل نامه های مربوط به سوال های شرعی و برطرف کردن اختلافات شیعیان از جمله کارکردهای شبکه وکالت بود. 

رتق و فتق امور جامعه شیعیان نیز از جمله اهداف مهم این شبکه به شمار می آمد و حیات سیاسی اجتماعی شیعه را با وجود دشمنی ها و کینه توزی های فراوان دستگاه خلافت میسر می کرد ساختار شبکه وکالت به این نحو بود که امام معصوم(ع) در جایگاه رهبری سازمان قرارداشتند و وکلای برجسته یا سر وکیل برعملکرد وکلای نواحی مختلف نظارت می کردند. هر منطقه یا ناحیه به تناسب تعداد شیعیان، وکیل داشت و گاه منطقه ای به چند ناحیه تقسیم می شد و هر ناحیه به طور مجزا دارای یک وکیل بود. تعیین جانشین برای وکلای متوفی، نظارت بر عملکرد و تعیین قلمرو فعالیت هر یک از وکلا، حسابرسی از وکلای فاسد و آگاه کردن شیعیان از وکلای دروغین و تأمین مالی وکلا، بر عهده امام معصوم (ع) به عنوان رهبرسازمان و شبکه وکالت بود.

نمایندگان شبکه وکالت به دو صورت حضوری و مستقیم و نیز مکاتبه ای با امام معصوم (ع) ارتباط داشتند. در دوره هایی که امام معصوم (ع) زندانی می شدند یا در حصر به سر می بردند و اختناق زیادی بر شیعه حکمفرما بود، این ارتباط بیشتربه شکل مکاتبه ای و غیرمستقیم برقرارمی شد. چنان که در دوره امام هادی(ع) و امام حسن عسکری(ع) که در منطقه ای نظامی، محصور بودند، نمایندگان از طریق نامه نگاری، با امام(ع) در ارتباط بودند و نیازهای شیعیان را به آن حضرت منتقل و دستورات امام(ع) را دریافت می کردند. 

در چنین اوضاعی امام (ع)، پیک مخصوصی داشتند که دستورات آن حضرت را به نمایندگان می رساند. به دلیل همین کارکرد ارتباطی منظم و منسجم شبکه وکالت، هر زمان که امام معصوم(ع) در حصر قرارداشت، این شبکه با فعال تر شدن، حساسیت ها را نسبت به امام (ع) کاهش می داد و خلأ در دسترس نبودن امام (ع) را تا حدی برطرف می کرد؛ چنان که در دوره امام کاظم(ع)، امام هادی (ع) و امام عسکری(ع) شاهد حضور فعال تر و گسترده تر شبکه وکالت هستیم .علاوه بر این، موسم حج زمانی بود که ائمه (ع) با وکلا و نمایندگان خود به طور مستقیم دیدار می کردند و به نیازها و سوال های شرعی شیعیان پاسخ می دادند و سفارش های لازم را به آنان منتقل می کردند.

با وجود برخی خطرات از ناحیه مدعیان و خائنان، شبکه وکالت تامین کننده اهداف ائمه(ع) از تشکیل آن بود؛ به همین دلیل هم در این راه برخی از وکلا دستگیر، زندانی و شهید شدند. این شبکه، شیعیان را برای مواجهه با عصر غیبت آماده می کرد و نواب اربعه در دوره غیبت صغری، بخشی از همین شبکه وکالت به شمار می آمدند که با آغاز دوران غیبت کبری، فقها به عنوان نایبان عام امام عصر(عج)، عهده دار سرپرستی جامعه شیعی شدند. شبکه وکالت در عصر امام هادی(ع)چنان که اشاره شد، شبکه وکالت در عصرامام هادی(ع)، گسترش بیشتری پیدا کرد. در کتاب های رجالی و حدیثی، افراد متعددی به عنوان وکیل امام هادی(ع) معرفی شده اند که از جمله آن ها ((عثمان بن سعید عمری، ایوب بن نوح، علی بن مهزیار)) می باشند. (تنقیح المقال، ج 1،ص271،اختیار معرفة الرجال، ص510، تحلیل جامع زندگانی دویست وپنجاه ساله ائمه اطهار علیهم السلام، ص252، 25))

پنجمین موضع سیاسی امام هادی علیه السلام ((جریان سازی مقام ولایت)) در قالب ((زیارت جامعه کبیره)) است، زیارتنامه ای که از نظر چینش واژگان و کلمات و همچنین آرایش لفظی، و فصاحت و بلاغت و نیز محتوای آنچنان دقیق و معجزه گونه انشاء شده است که نه تنها مرامنامه شیعیان محسوب می شود، و جایگاه و منزلت عرشی و قدسی ائمه علیهم السلام از زبان معرفی و شناسانده شده است بلکه مرامنامه ای است که شیعیان راه را گم نکنند از همین رو در آغاز زیارتنامه جامعه قریب به بیست خصوصیت عرشی آمده است که:

((والسَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِکَةِ، وَمَهْبِطَ الْوَحْیِ، وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ، وَخُزَّانَ الْعِلْمِ، وَمُنْتَهَى الْحِلْمِ، وَأُصُولَ الْکَرَمِ، وَقادَةَ الْأُمَمِ، وَأَوْلِیاءَ النِّعَمِ، وَعَناصِرَ الْأَبْرارِ، وَدَعائِمَ الْأَخْیارِ، وَساسَةَ الْعِبادِ، وَأَرْکانَ الْبِلادِ، وَأَبْوابَ الْإِیمانِ، وَأُمَناءَ الرَّحْمٰنِ، وَسُلالَةَ النَّبِیِّینَ، وَصَفْوَةَ الْمُرْسَلِینَ، وَعِتْرَةَ خِیَرَةِ رَبِّ الْعالَمِینَ، وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَکاتُهُ:سلام بر شما ای اهل‌بیت نبوّت و جایگاه رسالت و عرصه رفت‌وآمد فرشتگان و مرکز فرود آمدن وحی و معدن رحمت و خزانه‌داران دانش و نهایت بردباری و ریشه‌های کرم و رهبران امّت‌ها و سرپرستان نعمت‌ها و بنیادهای نیکان و استوانه‌های خوبان و رهبران سیاسی بندگان و پایه‌های کشورها و درهای ایمان و امینان خدای رحمان و چکیده پیامبران و برگزیده رسولان و عترت بهترین گزیده پروردگار جهانیان و رحمت و برکات خدا بر آنان باد.))

و همچنین رمز سعادت وشقاوت دنیوی واخر ی را به اتصال وارتباط وعدم اتصال جامعه وامت اسلامی به اهل بیت علیهم السلام دانسته شده است ازهمین رو امام‌ هادی علیه السلام اینگونه زیارتنامه را در فراز بعدی انشاء می کنند:((سَعَدَ مَنْ والاکُمْ، وَهَلَکَ مَنْ عاداکُمْ، وَخابَ مَنْ جَحَدَکُمْ، وَضَلَّ مَنْ فارَقَکُمْ، وَفازَ مَنْ تَمَسَّکَ بِکُمْ، وأَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَیْکُمْ، وَسَلِمَ مَنْ صَدَّقَکُمْ، وَهُدِیَ مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ، مَنِ اتَّبَعَکُمْ فَالْجَنَّةُ مَأْواهُ، وَمَنْ خالَفَکُمْ فَالنَّارُ مَثْواهُ، وَمَنْ جَحَدَکُمْ کافِرٌ، وَمَنْ حارَبَکُمْ مُشْرِکٌ، وَمَنْ رَدَّ عَلَیْکُمْ فِی أَسْفَلِ دَرَکٍ مِنَ الْجَحِیمِ؛هرکه شما را دوست داشت، خوشبخت شد و هرکه شما را دشمن داشت به هلاکت رسید و هر که شما را انکار کرد زیانکار شد و هرکه از شما جدایی نمود گمراه گشت، هرکه به شما تمسّک جست به رستگاری رسید و هرکه به شما پناه آورد ایمنی یافت، کسی که شما را تصدیق نمود سالم ماند و هرکه به شما متوسل شد هدایت یافت، کسی که از شما پیروی کرد، بهشت جای اوست و هرکه با شما مخالفت ورزید، آتش جایگاه اوست، هرکه منکر شما شد کافر است و هر که با شما جنگید مشرک است و هر که شما را ردّ کرد، در پست‌ترین جایگاه از دوزخ است:بحار، ج102، ص245، ج99، ص144)) 

این مواضع سنجیده ودقیق موجب موقعیت و محبوبیتى برای امام هادی دربین مردم شد، دولتمردان عباسى، به شدت از این وضع احساس خطر مى کردند.ازهمین روبُرَیحه عباسى، یا عبدالله بن محمد در نامه اى به متوکل نوشت: «اگر تسلط بر حرمین شریفین را مى خواهى، "على بن محمد" را از این شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوى خود فراخوانده و عده بسیارى نیز دعوتش را پذیرفته اند،)) وپس ازاین نامه متوکل تصمیم به تبعید امام ازمدینه به سامرا گرفت (بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۰۹، الارشاد، ج ۲، ص ۴۳۵))

*******

2-((راز شهادت امام هادی علیه السلام)) 

پرسش دوم این است چرا بااینکه امام هادی علیه السلام در قرارگاه نظامی تحت بازداشت وتحت نظر مامورین امنیتی بودند وظاهرا خطری خلفاء عباسی را تهدید نمی کرد متوکل عباسی حذف فیزیکی امام علیه السلام را دردستور کار قرار می دهد معتز ومعتد آن حذف فیزیکی را عملیاتی کرده وان حضرت را به شهادت رساندند؟ درپاسخ به این پرسش باید گفت: شهادت امام هادی علیه السلام چند علت داشت

نخستین علت ((احساس حقارت وحسادت )) خلفاء عباسی به امام علیه السلام بوده است، متوکل بااو دن امام علیه السلام در مقام آن بوده است که امام علیه السلام را ازچشم دیگران ساقط کند نه تنها تبعیدی امام به سامرا چنین نتیجه ای نداد بلکه عظمت، نورانیت وقدرت ولایی حضرت بیشتر متبلور شد تاجایی که اگرتادیروز دوستان بااین عظمت انس واعتراف وباور داشتند با آمدن به سامرا کاخ نشینان عباسی تحت تاثیر نفوذ اما م قرار گرفتند، چراکه درگزارش آمده است :

((یک بار از امام هادی(ع) سعایت کردند که در منزلش، اسلحه، نوشته‌ها و برخی اموال وجود دارد که شیعیان قم فرستاده‌اند و حضرت در فکر به دست گرفتن زمام امور است. متوکل گروهی از نظامیان ترک را مأمور کرد تا شبانه خانه حضرت را تفتیش و او را دستگیر کنند و نزد وی آورند. ترکان نیمه‌های شب به محل اقامت ابوالحسن ثالث هجوم بردند. آنان مشاهده کردند امام در اتاقی رو به قبله نشسته؛ در حالی که جامه‌ای پشمی بر تن دارد و زمین با شن مفروش است و آن حضرت به عبادت خداوند و تلاوت قرآن مشغول است. منزل را تفتیش کردند، ولی چیزی نیافتند. سپس امام را در همان وضع دستگیر کردند و نزد متوکل بردند. 

این بار هم نقشه خلیفه با شکست مواجه شد. آن گاه امام را با احترام در کنار خویش نشانید و جام شرابی را به حضرت تعارف کرد. امام فرمود: معذورم بدار که هیچ گاه و هرگز گوشت و خونم به آن آلوده نشده است. سپس متوکل از حضرت خواست تا شعری بخواند. امام سرود‌ه‌هایی بسیار عبرت انگیز خواند؛ چنان که مجلس بزم خلیفه را دگرگون ساخت. تأثیر کلام آن وجود معنوی چنان بود که متوکل را به شدت متأثر کرد و او دستور داد بساط شراب را برچینند. سپس فرمان داد تا چهارهزار درهم به امام دهند و ایشان را با احترام به منزل بازگردانند.[مورج الذهب، ج2، ص502 ـ 503.)) 

وهمچنین درگزارش دیگر آمده است:

((متوکل در اثر دملی که درآورد بیمار شد و نزدیک به مرگ رسید، کسی جرات نداشت که آهن به بدن او برساند [، و آن را عمل کند]، مادر متوکل نذر کرد: اگر او بهبودی یافت، از دارایی خود اموال بسیاری برای امام هادی علیه‏السلام بفرستد. فتح بن خاقان [وزیر و نویسنده متوکل،] به متوکل گفت: ای کاش نزد این مرد [امام هادی علیه‏السلام]، می‏فرستادی و راه درمان را از او می‏خواستی، زیرا او راه معالجه‏ای را که سبب گشایش تو شود می‏داند، متوکل شخصی را نزد حضرت علیه‏السلام فرستاد، و او بیماریش را برای حضرت علیه‏السلام توضیح داد، سپس برگشت و گفت: دستور داد پشگل آویزان به پشم دنبه گوسفند را بگیرند، و با گلاب خمیر کنند و روی دمل بگذارند، چون این معالجه را به آن‏ها خبر داد همگی مسخره کردند. فتح گفت: سوگند به خدا که او به آنچه می‏گوید داناتر است، آن را آماده کردند و بر روی دمل گذاشتند، متوکل را خواب ربود و آرام گرفت، سپس سر باز کرد و هر چه [چرک و خون] داشت بیرون آمد، مژده بهبودی او را به مادرش دادند، او ده هزار دینار [در کیسه‏ای نهاد و] نزد حضرت علیه‏السلام فرستاد، و مهر خود را بر آن زد.
متوکل چون از بیماری بهبود یافت بطحائی علوی نزد او سخن چینی کرد که برای امام هادی علیه‏السلام پول و اسلحه می‏فرستند، و او به سعید دربان گفت: شبانه بر او حمله کن، و آنچه مال و سلاح نزد او می‏بینی بردار و نزد من بیاور.
ابراهیم بن محمد می‏گوید: سعید دربان به من گفت: شبانه به خانه حضرت علیه‏السلام هجوم بردم، و با نردبانی که همراه داشتم به پشت بام رفتم، سپس چند پله پایین آمدم، و در اثر تاریکی ندانستم چگونه به خانه راه یابم، ناگاه صدا زد: ای سعید! همانجا بایست تا برایت شمع بیاورند، چند لحظه بعد شمع آوردند، من پایین آمدم، و حضرت علیه‏السلام را دیدم که لباس و کلاه پشمی در بر دارد، و جانمازی حصیری در برابر اوست، یقین کردم نماز می‏خواند،
به من فرمود: اتاق‏ها در اختیار تو، من اتاق‏ها را تفتیش کردم و چیزی نیافتم، در اتاق خود حضرت علیه‏السلام، کیسه پر از پول مادر متوکل را دیدم که مهر او به آن خورده بود، و نیز کیسه سر به مهر دیگری، به من فرمود: جانماز را هم بررسی کن، چون آن را بلند کردم شمشیری ساده و در غلاف را دیدم، آن‏ها را برداشتم و نزد متوکل بردم، چون نگاهش به مهر مادرش افتاد، از پی او فرستاد، و او نزد متوکل آمد. یکی از خادمان ویژه به من خبر داد که مادر متوکل به او گفت: من در بیماری تو چون ناامید شدم نذر کردم: اگر خوب شدی از دارایی خود ده هزار دینار برای او بفرستم، آن را فرستادم، و این که روی کیسه است مهر من است متوکل کیسه دیگر را گشود دید در آن چهارصد دینار است، پس کیسه پول دیگری بر آن‏ها افزود و دستور داد تا همه را برای او ببرند، من کیسه‏های پول و شمشیر را به حضرت برگرداندم، و عرض کردم: سرورم! [این رفتارها] بر من ناگوار است، فرمود: «آنان که ستم کردند به زودی پی می‏برند که بازگشتشان به کجاست.
((الکافی 1: 499 ح 4، اعلام الوری 2: 119، الخرائج و الجرائح 2: 676 ح 8: الدعوات: 202 ح 555، المناقب لابن شهرآشوب 4: 415 مختصرا، کشف الغمة 2: 378، بحارالأنوار 50: 198 ح 10 و 62: 191 ح 2، مدینة المعاجز 7: 424 ح 6، مسند الامام الهادی علیه‏السلام: 33 ح 3.))

خلفاء عباسی، ازجمله متوکل که جز قلدری وخشونت چیزی برای عرضه کردن نداشتند وقتی دربرابر عظمت معنوی امام علیه السلام قرار می گرفتند آتش حسادت دروجودشان شعله ور می گردید وباهمه وجود خودرا دربرابر امام علیه السلام حقیر وناچیز می دیدند وبرایشان عظمت امام قابل تحمل نبود ازهمین رو اقدام به حذف فیزیکی امام علیه السلام گرفتند.

دومین علت شکست ((طرح تبعیدی)) است، به این معنا فلسفه تبعیدی امام علیه السلام ا زمدینه به سامراء وتحت حصر وبازداشت قراردادن آن حضرت ازآن جهت بود که رابطه امام علیه السلام باشیعیان ورابطه شیعیان باامام علیه‌ السلام را قطع کنند، ولی امام علیه السلام باتحت تاثیر قراردادن مامورین امنیتی وهمچنین بااستفاده ازشبکه وکالتی نه تنها رابطه اش قطع نشد بلکه نامه های شیعیان ونیز وجوهات ((خمس))، نیز ازراه دور ونیز به بازداشتگاه منتقل می شد وبه دست مبار کش می رسید ازهمین رو درگزارش آمده است :

((محمدبن داود قمی و محمد طلحی نقل می کنند: «اموالی از قم و مناطق اطراف آن که شامل وجوهات شرعی، هدایا و جواهرات بود، برای امام هادی (ع) حمل می کردیم. در راه، پیک امام رسید و به ما خبر داد که بازگردیم، زیرا موقعیت برای تحویل اموال مناسب نیست. ما بازگشتیم و آن چه را نزدمان بود، هم چنان نگه داشتیم. تا آن که پس از مدتی امام دستور داد اموال را بر شترانی که فرستاده بود، سوار کرده و آن ها را بدون ساربان به سوی آن حضرت روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کرده و فرستادیم. بعد از مدتی که به حضور امام رسیدیم، فرمود: «به اموالی که فرستاده اید بنگرید!» دیدیم اموال به همان حال محفوظ است

محمد بن شرف می گوید: همراه امام هادی (ع) در مدینه راه می رفتیم. امام (ع) فرمود: آیا تو پسر شرف هستی؟ عرض کردم: آری. آن گاه خواستم از حضرت پرسشی کنم. امام از من پیشی گرفت و فرمود: ما در حال عبور از شاه راه هستیم و این محل برای طرح سؤال مناسب نیست.((بحارالانوار، ج50، ص185)) 

سومین علت شکست در ((مانور قدرت)) است، متوکل به زعم خودش می خواست با مانور قدرت وترساندن امام علیه السلام وی راتسلیم خود کند نه تنها این طرح پاسخ نداد بلکه امام قدرت وعظمت تصرف تکوینی خودش را به متوکل نشان داد واورا به شکست واداشت وهمین موجب شد که متوکل احساس خطرکند وتصمیم به حذف فیزیکی امام علیه السلام بگیرد، چراکه درگزارش آمده است :((روزی متوکل برای ترساندن و ترک مبارزه‌ی امام هادی ـ علیه السّلام ـ دست به یک مانور بزرگ نظامی زد.

دستور داد هزار سواره از لشکریان تُرک ارتش خود را که در سامرا بودند هر کدام توبره‌ی علف خوری اسب خود را از خاک پر کرده و در جای وسیعی بریزند. آنها اطاعت کردند و در نتیجه تل بزرگی چون کوهی عظیم در بیابان به وجود آمد که آن را «تل فحالی» (تل توبره‌ها) نامیدند. آنگاه متوکل بر فراز آن رفت و از امام هادی ـ علیه السّلام ـ دعوت کرد تا او حاضر شود و بر روی تل قرار گیرد.وقتی حضرت بر بالای آن قرار گرفت متوکل به او گفت: تو را دعوت کردم تا لشکریانم را نظاره کنی، و به آنها دستور داده بود لباس جنگی بر تن و اسلحه بر دوش در پائین تل رژه بروند و آنها هم به بهترین وضع نظامی و هیبتی بزرگ خود را در برابر متوکل و دیدگان امام ـ علیه السّلام ـ آشکار نمودند و هدف او این بود که هر کسی را که می‌خواهد بر علیه او مبارزهکند بترساند و البته ترس او بیشتر از امام هادی ـ علیه السلام ـ بود که کسی را بر علیه او بشوراند.امام ـ علیه السلام ـ که لشکر او را مشاهده کرد 
و به هدف او آگاه بود به متوکل فرمود: من هم لشکرم را به تو نشان بدهم؟
متوکل: آری.
امام ـ علیه السلام ـ خدای سبحان را خواند و دعا کرد ناگاه متوکل زمین و آسمان را پر از فرشته‌های مسلح دید و همان دم غش کرد. وقتی به هوش آمد امام ـ علیه السلام ـ فرمود: ما نمی‌خواهیم در امر دنیا با تو مناقشه‌ای داشته باشیم و به امر آخرت اشتغال داریم بنابراین گمانی بخود راه نده.. ((بحارالانوار، ج 50، ص 155.))

چهارمین علت ((نفوذ معنوی ومکتبی امام هادی علیه السلام)) بوده است، چراکه متوکل هرچند امام را درحصر قرار داده بود ولی می دید اهل بیت علیهم السلام درعمق جان مردم راه دارند وسخت دل بسته به آنان اند وهمین امر موجب شد که او درتحلیل خود برای کاستن این تاثیر مکتبی ونفوذ معنوی همزمان باتخریب قبر مطهر سید الشهدا ء امام حسین علیه السلام حذف فیزیکی امام علیه السلام را در دستور کارخود قرار دهد، چراکه ابوالفرج اصفهانی می نویسد:((متوکل شبی از مغنیه های شهر، کنیزی درخواست کرد که او را شراب دهد و ساز نواز کند، از سوء تصادف مغنیه صاحب کنیز، غائب بود و به زیارت نیمه شعبان به کربلا رفته بود. پس از مراجعت یکی از کنیزان آوازخوان خود را پیش متوکّل فرستاد.

متوکّل پرسید: آن روز که شما را خواستم کجا بودید؟ گفت: با خانم خود به زیارت حج رفته بودیم. گفت: حالا که ماه شعبان است، موسم حج نیست. گفت: به زیارت قبر حسین علیه السلام.

متوکّل چنان آتش گرفت که رگهای گردنش نزدیک بود منفجر گردد، فوری صاحب او را احضار کرد و تمامی اموالش را ضبط نمود و خودش را به زندان انداخت و دستور داد قبر امام حسین علیه السلام و کلیه خانه های موجود را خراب کنند و زمین آنها را زراعت نمایند:(مقاتل الطالبین، ص203)).
و در گزارش دیگر آمده است:((ابن سکّیت»، یار با وفاى امام جواد و امام هادى و شاعر و ادیب نام آور شیعى، که معلم فرزندان متوکل بودروزى متوکل با اشاره به دو فرزند خود، از وى پرسید: این دو فرزند من نزد تو محبوبترند یا «حسن» و «حسین»؟
ابن سکّیت از این سخن و مقایسه بى مورد سخت برآشفت و خونش به جوش آمد و بى درنگ گفت: «به خدا سوگند «قنبر» غلام على(علیه السلام) در نظر من از تو و دو فرزندت بهتر است!»
متوکل که مست قدرت و هوا و هوس بود، فرمان داد زبان او را از پشت سر بیرون کشیدند!. (( تاریخ الخلفأ، ص 348، تنقیح المقال، ج 3، ص 570))

پنجمین علت شهادت امام هادی علیه السلام ((احساس ناامنی خلفاء عباسی)) بود، چراکه امام علیه السلام هرچند در بازداشتگاه خلفاء عباسی بودند ولی به جای اینکه آن حضرت احسا س ناامنی کنند متوکل، مستمعین، معتز ومعتداحساس ناامنی می کردند، و امام هادی علیه السلام را خطر جدی برای خود می دیدندزیرا ازیک طرف می‌دیدند امام با استفاده از فرصت های مناسب، با نامشروع معرفی کردن عباسیان، مسلمانان را از هرگونه همکاری با آنان (مگر در موارد ضرورت) برحذر می داشت و با این کار، چهره این جرثومه های فساد را برای مردم بیش تر آشکار می کرد.
محمد بن علی بن عیسی که از کارکنان دولت عباسی بود، در نامه ای به امام هادی (ع) نظر ایشان را درباره پول گرفتن از بنی عباس در مقابل کار جویا شد. امام در پاسخ او نوشت: «آن مقدار از همکاری که به جبر و زور صورت گرفته، اشکال ندارد و خداوند عذرپذیر است، ولی به جز آن، ناروا و ناپسند است. ناگزیر اندکش بهتر از افزونش است:وسائل الشیعه، ج12، ص137، معادن الحکمه، ج2، ص241)) 

 از طرف دیگرنه تنها مامورین امنیتی تحت تاثیر امام هادی علیه السلام قرار داشتند پول ومزد ازخلیفه می گرفتند ولی درعمل خدمتگذار امام علیه السلام بودند ازهمین رو درگزارش آمده است:
((یکی از این کارگزاران، خطاب به متوکل گفت: هیچ فردی در خانه‌ات نیست، مگر آنکه در خدمت او است: یکی برایش پرده بالا می‌زند و دیگری در را می‌گشاید و اگر مردم چنین صلابتی را ببینند، خواهند گفت: اگر متوکل او را سزاوار خلافت نمی‌دانست، با وی چنین رفتار نمی‌کرد. او را تنها بگذار تا خود پرده‌های خانه را کنار زند و همچون دیگران راه رود تا منزوی شود. متوکل تصمیم گرفت این پیشنهاد را عملی سازد. سعایت کننده که مأموریت داشت گزارش این بی‌اعتنایی را به متوکل بدهد، می‌گوید: علی بن محمد(ع) وارد منزل شد، در حالی که خدمتکاری نداشت، ولی در این هنگام بادی وزید و پرده را کنار زد و او گذشت. وقتی متوکل متوجه این کرامت شد گفت،ما نمی‌خواهیم باد خدمتکار او باشد. پس همچون گذشته خودتان پرده را بالا بزنید: (مجلسی، بحارالانوار، ج13، ص129)

بلکه فرزند متوکل منتصر عباسی درمقام قتل او به دلیل اهانت به امام امیر المومنین برآمد چراکه درگزارش آمده است :(( داشت بنام «عباده مخنّث». عباده در مجلس متوکل متکّایى روى شکم خود زیر لباسش مى بست و سر خود را که موهایش ریخته بود، برهنه مى کرد و در برابر متوکل به رقص مى پرداخت و آوازه خوانان همصدا چنین مى خواندند؛ «این مرد طاسِ شکم گنده آمده تا خلیفه مسلمانان شود» و مقصودشان از این جمله علی علیه السلام بود. متوکل نیز شراب مى خورد و خنده مستانه سر مى داد. در یکى از روزها که عباده طبق معمول به همین کیفیت مسخرگى مى کرد، منتصر در مجلس حاضر بود. وى از دیدن این منظره ناراحت شد و با اشاره، عباده را تهدید کرد.
عباده از ترس ساکت شد. متوکل پرسید: چه شده؟ عباده برخاست و علت را بیان کرد. در این هنگام منتصر بپا خاست و گفت: اى امیر المؤمنین! آن کسى که این شخص اداى او را در مى آورد و مردم مى خندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان تو است و مایه افتخار تو محسوب مى شود. اگر خود مى خواهى گوشت او را بخورى بخور، ولى اجازه نده این سگ و امثال او از آن بخورند. متوکل با تمسخر، به آوازه خوانان دستور داد که همصدا این شعر را بخوانند:

«غار الفتى لابن عمّه *** رأس الفتى فى حِرِ امّه»
( این جوان به خاطر پسر عمویش به غیرت در آمد.
سر این جوان در... مادرش باد!)

به دنبال این قضیه بود که منتصر با نقشه قبلى با همکارى ترکان پدر را به قتل رساند:مروج الذهب ج ‏4، ص ‏38؛ ، تتمه المنتهى،، ص 238، ابن اثیر، الکامل ، ج‏7، ص ‏5)) ،

همین سربازگیری امام علیه السلام ازداخل کاخ متوکل عباسی موجب شده بود آنچنان وی را به وحشت واحساس ناامنی قراردهد که بارها سرزده مامورین به تفتیش خانه بی پناه امام هادی علیه السلام بپردازند وبه دنبال پیدا کردن اسلحه باشندازهمین رو درگزارش آمده است :((یک بار از امام هادی(ع) سعایت کردند که در منزلش، اسلحه، نوشته‌ها و برخی اموال وجود دارد که شیعیان قم فرستاده‌اند و حضرت در فکر به دست گرفتن زمام امور است. متوکل گروهی از نظامیان ترک را مأمور کرد تا شبانه خانه حضرت را تفتیش و او را دستگیر کنند و نزد وی آورند. ترکان نیمه‌های شب به محل اقامت ابوالحسن ثالث هجوم بردند. 

آنان مشاهده کردند امام در اتاقی رو به قبله نشسته؛ در حالی که جامه‌ای پشمی بر تن دارد و زمین با شن مفروش است و آن حضرت به عبادت خداوند و تلاوت قرآن مشغول است. منزل را تفتیش کردند، ولی چیزی نیافتند. سپس امام را در همان وضع دستگیر کردند و نزد متوکل بردند. این بار هم نقشه خلیفه با شکست مواجه شد.: مروج الذهب، ج4، ص7، بحارالانوار، ج50، ص90))

ولی با این همه متوکل وپس ازوی معتد ومعتز درترس وناامنی به سر می بردند که مبادا امام علیه السلام بانفوذ معنوی ویژه ای که دارند باسربازان ناشناخته وپنهانش بساط حکومت آنان را برچنین، وهمچون متوکل عباسی توسط فرزندش منتصر آنان را به هلاکت برساند، ازهمین رو در دوه متوکل حذف فیزیکی امام علیه السلام طراحی شد ولی وی فرصت پیداکرد وبه برکت دعای امام توسط فرزندش به هلاکت رسید پس از درک واصل شدن متوکل به دستور معتز وبه دست معتد طرح حذف امام علیه عملیاتی شد وسرانجام امام هادی علیه السلام درسوم رجب سال(254) با زهر مسموم و به شهادت رسید

((السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بن مُحَمَّدٍ الزَّکِیَّ الرَّاشِدَ النُّورَ الثَّاقِبَ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَکَاتُهُ))