تأثیر عزل بنیصدر در بروز حماسه دارخوین/ عملیاتی که منجر به شکست حصر آبادان شد
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: دوران دفاع مقدس دورانی بود که ملت ایران شاهد اتفاقات تلخ و شیرین بسیاری در آن دوران بود؛ اتفاقات و عملیاتهایی که مرور هر کدام از آنها، تجارب بسیار مفیدی را در اختیار نسل امروزی قرار میدهد.
جمهوری اسلامی ایران در دوران جنگ تحمیلی عملیاتهایی با اهداف مختلف را در غرب و جنوب کشور اجرا کرد، اما عملیات «فرماندهی کل قوا، خمینی روحالله» بهدلیل اینکه بلافاصله بعد از عزل ابوالحسن بنیصدر از فرماندهی کل قوا توسط سپاه پاسداران در ۲۱ خرداد سال ۱۳۶۰ اجرایی شد، از اهمیت بالایی از جهت اینکه زمینه شکست حصر آبادان را فراهم میکرد، برخوردار بود.
بنیصدر در سال ۱۳۶۰ با پشتیبانی از سازمان مجاهدین خلق و گروههای مسلح، وضعیت داخلی کشور را ملتهب کرده بود و با اینکه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران بارها به وی و دیگر گروههای خرابکار هشدار داده بود؛ اما آنها به اقدامات تفرقهانگیز خود ادامه میدادند تا اینکه امام خمینی (ره) در ۲۰ خرداد سال ۱۳۶۰ در پیامی به ملت ایران و ستاد مشترک ارتش اعلام کردند که ابوالحسن بنیصدر از فرماندهی کل قوا برکنار شدهاند.
این برکناری از آنجا که بنیصدر جلوی پای رزمندگان بهویژه نیروهای سپاه سنگاندازی میکرد، موجی از شور و شعف را بین رزمندگان بهوجود آورد و به همین دلیل هم بود که عملیاتی که یک روز بعد از برکناری بنیصدر برای عقب راندن دشمن به غرب کارون توسط رزمندگان انجام شد، عملیات «فرماندهی کل قوا، خمینی روحالله» نام گرفت؛ بنابراین این عملیات که با هدف تصرف خاکریزهای دشمن و پیشروی به سمت پل مارد اجرا شد، علاوه بر اینکه موجب روحیه گرفتن رزمندگان در دوران پسا بنیصدر شد، زمینه شکست حصر آبادان را نیز فراهم کرد.
عملیات مذکور در منطقه دارخوین توسط محمد باقری و رحیم صفوی طراحی شد. این عملیات از اولین عملیاتهایی بود که توسط سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس انجام شد و سپاهیان با حدود ۳۶۴ نیرو به سمت منطقه حرکت کردند؛ البته ارتشیها نیز وظیفه پشتیبانی از سپاهیان را در این عملیات برعهده داشتند.
مهمترین اقدامی که در این عملیات توسط رزمندگان صورت گرفت، حفر کانالهای یکهزار و ۳۰۰ متری برای نزدیک شدن به مواضع دشمن بعثی بود، چراکه به اذعان خود عراقیها، آنها در این عملیات بهدلیل اقدام رزمندگان در حفر کانال غافلگیر شدند و رزمندگان با شناسایی مواضع دشمن بعثی، بیش از ۴ ماه قبل از آغاز عملیات، حفر کانالها را آغاز کرده بودند. غافلگیری دشمن بعثی به اندازهای بود که رزمندگان در همان دقایق ابتدایی آغاز عملیات موفق به اسارت ۳۰۰ نفر از بعثیها شدند. طراحی این عملیات که بهطور کامل برعهده فرماندهان سپاه پاسداران بود، پیش زمینهای برای اجرای عملیات ثامنالائمه بود. چراکه در عملیات ثامنالائمه حصر آبادان شکسته شد.
منطقه دارخوین در ۴۴ کیلومتری شمال آبادان قرار دارد و بهدلیل اینکه از جهات مختلف به برخی از شهرهای جنوبی کشور متصل میشد از جایگاه ویژهای در دوران جنگ برخوردار بود. به همین هم بود که رزمندگان در دوران دفاع مقدس، جبهه دارخوین را که بیش از ۶۰ کیلومتر بود را تشکیل دادند و به حفاظت از آذن پرداختند.
رزمندگان در عملیات «فرماندهی کل قوا، خمینی روحالله» نهتنها به اهداف از پیش تعیین شده خود دست یافتند، بلکه پیشروی آنها و عقب نشینی دشمن بیشتر از آن چیزی بود که تصور کرده بودند. دلیل موفقیت جمهوری اسلامی ایران در این عملیات که مقدمهای برای شکست حصر آبادان تلقی میشد، روحیهای بود که رزمندگاذن از عزل بنیصدر گرفته بودند. برای مثال یکی از سنگاندازیهایی که بنیصدر در دوران دفاع مقدس انجام میداد، ممانعت از پیوستن نیروهای داوطلب مردمی به رزمندگان سپاهی و ارتشی بود، بهطوری که بعد از برکناری بنیصدر و به تبع آن، حضور نیروهای داوطلب در جبههها شاهد فتح خرمشهر و شکسته شدن حصر آبادان شدیم.
بنابراین امام خمینی (ره) با شناخت دقیقی که از دشمن و عوامل آن در کشور داشت، به بهترین نحو ممکن تصمیمات مربوط به جنگ را اتخاذ میکرد، بهطوری که برخی از کارشناسان معتقدند که اگر تصمیمات حکیمانه امام خمینی (ره) نبود، شرایط جنگ طور دیگری پیش میرفت و حتی امروز بخشی از خاک کشور در اختیار عراقیها بود، لذا معتقدیم زمینه شکلگیری حماسه دارخوین با عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا صورت گرفت.
چرا پس از فتح خرمشهر جنگ تمام نشد؟
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: دشمن بعثی وقتی تجاوز خود را به خاک کشورمان آغاز کرد، میخواست سهروزه خوزستان را اشغال کند و هفتروزه به تهران برسد؛ اما نهتنها «گندم» ری را هم نخورد، بلکه «جو» خرمشهر را هم که پس از ۳۴ روز مقاومت مردمی بهدست آورده بود، در تاریخ ۱۳۶۱/۰۳/۰۳ از دست داد و رزمندگان اسلام با روحیه سیدالشهدایی خود، در عملیات «بیتالمقدس»، خرمشهر را آزاد کردند.
شورای امنیت سازمان ملل متحد، یک هفته بعد از آغاز تجاوز عراق به خاک ایران، قطعنامه ۴۹۷ را صادر و براساس آن، دو طرف را به آتشبس توصیه کرد؛ اما حرفی از متجاوز و محکومیت صدام به میان نیاورد. همچنین در قطعنامه دوم یعنی قطعنامه ۵۱۴ نیز شورای امنیت، نگرانی خود را از طولانی شدن درگیری بین دو کشور و کشتهشدن انسانهای بیگناه، آسیب رسیدن به اماکن و تأسیسات و در خطر بودن صلح و امنیت جهانی اعلام کرد و خواستار آتشبس سریع و عقبنشینی نیروهای دو طرف به مرزهای شناختهشده بینالمللی شد؛ اما باز هم حرفی از متجاوز و تضمین عدم تجاوز مجدد به خاک کشورمان، مطرح نشد.
پس از صدور این دو قطعنامه، رزمندگان اسلام توانستند در عملیات «بیتالمقدس»، به یاری خدا حماسه بزرگ فتح خرمشهر را رقم بزنند؛ این درحالی بود که اگر در آن زمان جنگ تمام میشد و ما آخرین قطعنامه شورای امنیت یعنی قطعنامه ۵۱۴ را قبول میکردیم، نه تکلیف متجاوز روشن شده بود و نه ما هیچگونه تضمینی برای عدم تجاوز مجدد صدام به خاک کشورمان داشتیم.
سردار شهید «احمد سیافزاده» که سوابق درخشانی از وی در تحققات علمی خصوصا در دانشگاه فرماندهی و ستاد سپاه (دافوس) بهجای مانده است، درباره علت ادامه جنگ پس از آزادسازی خرمشهر گفته است:
صدام در زمان بنیصدر باورش این بود که ایران در داخل کشور خود، درگیر اغتشاشات و درگیریهای داخلی است؛ یعنی در مرزهای شرقی با بلوچها و افغانها درگیر است، در شمال با ترکمن صحرا، در خوزستان با خلق عرب، خلق مسلمان در کردستان و در داخل شهرها هم گروههای درجه یک نهضت آزادی، جبهه ملی، توده و چریکهای فدایی و منافقین و حالا ایران یک تیر خلاص میخواهد به اسم جنگ! اما امام خمینی (ره)، مرد استراتژیست ایران اجازه این کار را به آنها نداد. آنها بعد از فتح خرمشهر میخواستند یک استخوان لای زخم برای ایرانیها باقی بگذارند. یعنی چه؟ یعنی برای پایان دادن به این جنگ، قطعنامهای صادر کنیم که هیچ بند و مفادی نداشته باشد.
یک سال بعد و پس از پایان عملیات «خیبر»، پیشنهاد دادند یک قطعنامهای بنویسیم و در آن به دو طرف جنگ بگوییم برگردید سر مرزهایتان! بدون اشاره به هیچ محور سیاسی. ما فهمیدیم که شورایامنیت این قطعنامهها را مکانیزمی برای خودشان طراحی کردهاند؛ یعنی پنج کشور ابرقدرت به اسم شورای امنیت، سازوکاری طراحی کردهاند که هروقت به نفعشان بود، برای اسرائیلیها رای صادر کنند و یک زمانی برای فلسطینیها رأی بدهند.
حضرت امام خمینی (ره) دست آنها را خوانده بود. میدانست وقتی صدام جلوی چشم همه قطعنامه الجزایر را پاره میکند، باید آن را بهطور محکمی سر جایش نشاند. باید بنویسند چه کسی جنگ را شروع کرد و چه کسی این همه خسارت به بار آورد.
من رشتهام روابط بینالملل است. آن زمان وقتی درس میخواندیم، دکتر «معتضدزاده» به ما میگفت که وقتی هر کدام از قطعنامههایی را که تا سال ۱۳۶۷ صادر کردهاند را میخوانیم، نه میتوانیم بگوییم قطعنامه هست و نه میتوانیم بگوییم نیست. تنها نکتهای که دارد، شمارههای روی آن است!
بروید در اینترنت جستوجو کنید و همه قطعنامههایی را که برای ما صادر کردهاند را بخوانید و ببینید محتوای آنها چیست. به غیر از قطعنامه ۵۹۸ هیچکدام اصلاً لفظ جنگ ندارد! تا قبل از آن مینوشتند درگیری! زد و خُردهای مرزی! میگفتند اختلافات! اصلا اسم واژه «جنگ» را نمیآوردند. در حالی که اینها بهمدت هشت سال، جنگی به راه انداختند که به اندازه دو جنگ جهانی اول و دوم زمان آن طول کشیده است. آنهم با این عمق و این خسارات.
شما باید میبودید و آن روزی که وارد شهر خرمشهر شدیم را میدیدید که چه بر سر این شهر آورده بودند. همه را صاف کرده بودند. میخواستند نقشه شهر را عوض کنند. حالا با یک توصیه بگوییم: تمام؟! برویم خانههایمان و دوباره هر زمان هوس کردید، برگردید؟ نه، باید بنویسید. باید بنویسید اشتباه کردید. باید بنویسید غلط کردید و دیگر از این غلطها به سرتان نخواهد زد.
از عواملی که دشمن دیگر هوس آمدن به سمت ما را نمیکند، همین پافشاری رزمندههای ما به فرماندهی حضرت امام خمینی (ره) بود. امروز هم حضرت آقا (امام خامنهای) فرمودند: فکرش را نکنید، اگر آمدید و زدید برخواهید گشت! نه؛ مهمان ما خواهید بود تا جوابش را بگیرید. دوران بزن در رو تمام شده است. بزنید جوابش را محکمتر دریافت خواهید کرد؛ لذا آنها دیگر نخواهند آمد. آنها ممکن است خیلی تجهیزات بهروز و مدرن داشته باشند؛ اما آنها این بسیج و مدل جنگیدن و فکر کردن را ندارند و دنیا پشت همین بسیجی گیر کرده است، پشت همین فرماندهی حضرت امام خمینی (ره) و امروز حضرت آقا (حفظهالله) گیر افتاده است؛ فلذا انشالله هیچوقت نخواهید دید که دیگر این سمتها پیدایشان شود.
نقش والدین و همسران شهید در پیروزی دفاع مقدس ستودنی است
به گزارش خبرنگار دفاعپرس از گرگان، مادران شهدا به تاسی از حضرت فاطمه زهرا (س) در دفاع از حریم ولایت و امامت در دفاع مقدس با لبیک به امام شهدا، همسران و فرزندان خود را برای دفاع از اسلام و انقلاب آماده و راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل کردند تا یک وجب از خاک وطن به دست دشمن نیفتد.
بانوان ایران در نهضت انقلاب اسلامی سهم بیشتری از مردان دارند و امروز هم که در پشت جبههها مشغول فعالیت هستند، سهم آنها بیشتر از دیگران است و در تربیتی که اشتغال دارند، چه تربیت کودکانشان و چه تربیت خردسالانشان و چه تربیتهایی که در کلاسها و جاهای دیگر مجالس دارند، سهم بزرگی در این انقلاب دارند. (امام خمینی (ره))
تحمل عروس چهل روزهای که همسر جوانش در جبهه بستان به لقای پروردگار نائل آمده بود ستودنی است زیرا با اینکه روزها از فتح بستان میگذشت، اما پیکر همسر او در بلندیها با دوربین دیده میشد ولی چون آنجا و آن نقطه در تیررس دشمن قرار داشت، آوردن آن شهید عزیز میسر نبود و این نوعروس اعلام میکرد چیزی را که در راه خدا داده باز پس نمیگیرد و حتی دلش را به آوردن جسد همسرش خوش نمیکرد و اجرش را از خدا طلب میکرد.
«حسین رحمانی» از رزمندگان نیروی دریایی در دوران دفاع مقدس میگوید: در قبرستان خرمشهر زن 65 سالهای را دیدم که تفنگی بر دوش دارد. گفتم مادر چه میکنی؟ گفت پسر و دخترم آنقدر جنگیدند تا شهید شدند و اینجا خفتهاند. من میروم راهشان را ادامه دهم.
یکی دیگر از برادران پاسدار که در نبرد خونین شهر شرکت داشته، درباره مبارزات زنان در جبهه میگوید: با اینکه تعداد زنها بسیار کم بود اما همان تعداد کم سبب بالا رفتن روحیه رزمندگان میشد. با اینکه امکان داشت هر لحظه جان خود را از دست بدهند اما در کندن سنگر به برادران کمک میکردند و این عالیترین شکل ایثار خواهران در جبهه بود.
وی میگوید تا قبل از نبرد تن به تن در مسجد جامع خرمشهر جمع بودند و برای رزمندگان غذای گرم تهیه میکردند. تعدادشان حدود 60 نفر بود و با وجود گلولههای خمپاره و توپخانه در صحن مسجد بدون کوچکترین هراسی از مرگ به کار مشغول بودند.
حضرت زهرا (س) که صورت کامل بندگی خداوند است و الگوی زنان مسلمان، تجلی تمام ابعاد متصور برای زن و برای انسان در ایشان بود، او زنی روحانی و ملکوتی است که تمام نسخه انسانیت، اجتماع معنویات جلوههای ملکوتی، جلوههای الهی، جبروتی، ملکی و ناسوتی را دارد.
زنان مسلمان ایرانی با الهام از تعالیم اسلامی با شجاعت و شهامت وصف ناشدنی، در صحنههای مختلفی حتی در میدان های رزم حضور یافتند. خواهران بسیج و سپاه خرمشهر از جمله زنانی بودند که در منطقه عملیاتی باقی ماندند و به کارهایی از جمله حفاظت از انبار مهمات و رساندن آن به رزمندگان اسلام، کندن سنگر، تهیه و طبخ غذا برای رزمندگان مشغول شدند. زنان غیور و شجاع ایرانی گاه با دست خالی و یا چوبدستی مزدوران بعثی را به اسارت گرفتند. یک شیر زن سوسنگردی با چوبدستی خود چند سرباز عراقی را به اسارت گرفت و قهرمان دیگری تعدادی از آنان را در یک اتاق محبوس کرد و سربازان اسلام تحویل داد.
حضرت زینب (س) در حادثه کربلا همگام با برادر خود امام حسین (ع) حرکت کرد و بعد از شهادت آن امام بزرگوار حرکت عظیم کربلا را ادامه داد تا کاملا به ثمر نشست و فرا گیر شد و جهانی شد. هر کس که تاریخ کربلا را به دقت بخواند، به این نتیجه می رسد که همراهی و همگامی زینب کبری و قهرمانی های او در این حرکت عظیم و این جریان پر از رنج، اثر حیاتی داشت به طوری که اگر زینب نبود و این فداکاریهای بی نظیر را از خود نشان نمی داد، معلوم نبود که سرانجام انقلاب کربلا به کجا برسد و یا عقیم و ناموفق می ماند و یا اینکه بر فرض که تا نقطه شهادت امام حسین (ع) به پیش میرفت، ولی از آن پس به خموشی میگرایید و ما مکرر دیدیم که زنان بزرگواری زینبیوار فریاد میزنند که فرزندان خود را از دست داده و در راه خدای تعالی و اسلام عزیز از همه چیز خود گذشته و مفتخرند به این امر و میدانند آنچه بدست آوردهاند بالاتر از جنات نعیم است چه رسد به مطاع ناچیز دنیا.
زنان در خونین شهر هم میجنگیدند و هم زخمیان را از صحنه نبرد خارج میساختند. آنها را به بیمارستان میرساندند و شب و روز از آنها پرستاری میکردند. شجاعت آنها مردان را به حیرت انداخته بود. با لباسها و دستهای خون آلود تا قلب دشمن پیش میرفتند زخمیها را بر میداشتند داخل آمبولانس میگذاشتند و باز میگشتند.
بارها مردان فریاد میزدند: نروید خطرناک است، اما آنها گوش نمیدادند و بچهها مجبور بودند هنگام جلو رفتن آنها با درست کردن خط آتش آنها را از تیر دشمن مصون نگه دارند.
آنها در خط فاطمه (س) کمر همت بسته بودند و در کاروانی به قافله سالاری زینب (س) مفهوم زن بودن را معنی کردند و همه آلودگیها و پستیها را از چهره زن زدودند و نشان دادند زن کیست و ارزش او چیست.
اگر از همه مسائل و جنبههای مختلف جنگ، ایثار و فداکاریهای سربازان جنگ گفته شود و از نقش پر اهمیت مادران و همسران آنها صحبتی به میان آورده نشود، قطعا حق مطلب به درستی ادا نشده است. درست است که جنگ اصولا یک فعالیت مردانه و خشن محسوب میشود و قهور و بیباکی و شجاعت فراوانی را میطلبد که بدون این ویژگی و صفات انسانی امکان درگیریها و خونریزیها میسر نیست، اما باید توجه داشت که در پرورش این روحیه و خلقیات جنگی زنان و همسران رزمندگان نقش اصلی را ایفا مینمایند.
«در بحث مهم نقش زنان در جنگ ایران در سه مقوله اصلی فعالیت زنان در پشت جبهه، حضور زنان در میدان نبرد و خط مقدم، نقش زنان در حفظ آثار و ارزشهای مقدس پس از پایان جنگ میگنجد.»
رهبر معظم انقلاب اسلامی میفرماید: ما در جریان جنگ شاهد بودیم که زن در کشور ما سرباز خط مقدم انقلاب شد.
زن در مکتب اسلام از چنان شخصیت والایی برخوردار است که میتواند عهده دار مسئولیت مبارزه با حاکمیت کفر و استکبار و زمینه ساز تحقق حاکمیت الهی در زمین باشد و مشعل دار فضیلت و کرامت در دنیای تاریک و متعفن در هر عصر و زمان باشد که شرح ایثار و دلاوری های زنان در جنگ قلم را آشفته و دل را بی طاقت می سازد. اما بیانش وظیفهای است که بر دوش ما احساس میشود امید که این وظیفه را به خوبی به انجام برسانیم.
این نوشتار تقدیم به شیر زنانی که در طلوع هر صبح، نوید ظهور را خواهانند. باشد که جز یاران حضرتش باشند و باشیم. انشاالله
شاگردی که در «کربلای ۵» از معلم خود پیشی گرفت
به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، «حمید داوودآبادی» رزمنده، جانباز و پژوهشگر دوران دفاع مقدس است که تاکنون چندین کتاب از خاطرات خود را منتشر کرده است. وی در صفحه اجتماعی به بیان خاطرهای از دوران حماسه و ایثار پرداخت که در ادامه آن را میخوانید:
دی سال ۱۳۶۵ - ارتفاعات قلاویزان - مهران
فقط شنیده بودم «برادر غلامی» صدایش میکنند. از همه هم با حالتر و مؤدبتر، «سیدمحمد» بود. خیلی با احترام نسبت به او برخورد میکرد. بعداً که ازش پرسیدم، فهمیدم «سیدمحمد» چند سالی در مدرسهای در خیابان شهید آیت الله سعیدی (غیاثی) تهران، در کلاسی درس خوانده که «برادر غلامی» آنجا معلم بوده است.
حالا در خط مقدم جبهه، زیر بارش خمپاره و توپ، «برادر غلامی» برای «سیدمحمد» و بقیه بچهها که دانشآموز بودند، کلاس درس دایر کرده بود تا از کسب علم حتی در میدان جنگ غافل نمانند!
بهمن سال ۱۳۶۵ - شلمچه - عملیات کربلای ۵
شلمچه بود و سه راه مرگ. آتش بود و آتش، خون بود و جنگ. ۱۵ نفر نیرو از گروهان یک گرفتیم برای تحکیم مواضع جلو. اسم «محمد غلامی چیمه» و «سیدمحمد هاتف» در لیست نگهبانی آن شب بود.
صبح فردا غلامی را دیدم که خاکی و گرفته، گوشه سنگر نشسته بود. نزدیکتر که شدم، گفتم: «برادر غلامی... بگو کی شهید شده...».
دیگر عادی شده بود. هر ساعت خبر شهادت یکی از دوستان و همرزمان را به همدیگر میدادیم. آن هم با لبخندی که غم و اشکی سخت، ولی پنهان پشت آن خوابیده بود! خیلی عادی گفت: «کی؟»
سعی کردم لبخند بزنم. شاید میخواستم از شدت و تلخی خبر بکاهم! گفتم: «شاگردت»، گفت: «کدومشون؟»، گفتم: «هاتف... سیدمحمد هاتف».
جا خورد، ولی سعی کرد جلوی ما خودش را کنترل کند. آهی از ته دل کشید، اشک در کنج نگاهش حلقه زد و با حسرت گفت: «عجب دوره و زمونهای شده ... مثلاً من معلم بودم و سیدمحمد شاگرد... حالا اون از من جلو زد...».
دو روز بعد، داخل سنگر که نشسته بودم، یکی از بچهها آمد و گفت: «بگو کی شهید شده». هر کدام از بچههای گردان را میتوانستیم حدس بزنم؛ اما ترجیح دادم خودش بگوید. با بغض گفت: «آقا معلم هم شهید شد»، گفتم «کی؟»، گفت: «برادر غلامی ... غلامی چیمه. همون که دلش میسوخت سیدمحمد هاتف ازش جلو زده».
۱۰ یا ۱۲ سال بعد، شهیدان «محمد غلامی چیمه» و «سیدمحمد هاتف» (آقا معلم و شاگرد) هر دو باهم بازگشتند. تکه استخوانهایی در تابوتهای چوبی سبک.
یادداشت اختصاصی سردار قربانی از آخرین دیدار با «حاج قاسم» در رمضان۹۸ +عکس
گروه دفاعی خبرگزاری تسنیمــ سردار مرتضی قربانی فرمانده لشکر 25 کربلا در دوران دفاع مقدس در یادداشتی به یکی از آخرین دیدارهای خود با سپهبد شهید قاسم سلیمانی در ماه رمضان سال گذشته پرداخته است که متن آن را در ادامه میخوانید:
رمضان امسال متفاوت از رمضانهای قبلی است. این زمزمه وجود دارد که حتی مراسم احیای شب قدر را هرکس در منزل خود و محدود به اعضای خانواده برگزار کند. امسال افطارهای ساده و صمیمی که بهانه دید و بازدید اقوام یا دوستان قدیمی و خبر گرفتن از بستگان و همسایگان و صله رحم بود هم برگزار نمیشود.
برای نخستین بار مراسم افطاری ساده و صمیمی فرماندهان جنگ که هرساله در منزل سردار محسن رضایی برقرار بود، بهعلت شیوع ویروس کرونا، برگزار نمیشود و امسال از این اجتماع استثنایی و منحصربهفرد رفقای قدیمی در این ماه مهمانی خدا، اقامه نماز جماعت بهامامت آیت الله موحدی کرمانی، شنیدن سخنان و خاطرهگویی فرماندهان و پخش فیلمهای واقعی قدیمی از جنگ و حالوهوای معنوی جبههها و تجدید میثاق با شهدا محرومیم.
افطاری پارسال در کنار شهید قاسم سلیمانی و دیگر بچههای جنگ که همه با لباس شخصی و همراه فرزندان و خانوادهشان در منزل آقامحسن حضور داشتند و نه روی صندلی که روی فرش و موکت کنار همدیگر نشسته بودند، چقدر صفا کردیم، چقدر بغض کردیم و خندیدیم از دیدار دوستان و اشک حسرت ریختیم بهیاد یاران سفرکرده.
انگار همین دیروز بود که من و قاسم، برای عملیات کربلای5، در فاصله ششکیلومتری بصره از پنج کیلومتر آبگرفتگی پنجضلعی شرق بصره عبور کردیم و آمدیم روی پل عراقیها. من و قاسم آنجا دست به دست هم دادیم، قاسم سمت راست پل و من سمت چپ رفتیم، ایستادیم تا یک پیروزی بزرگ به دست آمد. دشمن غافلگیر شد. من با قاسم سلیمانی و بعد هم آقای محمد کوثری، فرمانده لشکر 27 دقیقاً 22 روز آب و غذای درست و حسابی نخوردیم، لباسمان پر از خون، پشتسرمان کانال ماهیگیری بود و آنقدر گلوله توپ میآمد که جای راه رفتن هم نبود. دشمن حتی سنگرهای ما را تکه تکه و منهدم کرده بود؛ اما 22 روز آنجا ماندیم و قطعنامه 598 زمانی که ما 6کیلومتری بصره بودیم، بسته شد؛ یعنی زمانی که من و قاسم و کوثری و دیگر بچهها دستان ارتش عراق را بستیم، به همین دلیل هشت بند از یازده بند قطعنامه بهنفع ایران شد.
یاد همه یاران سفرکرده بهخیر که سالهای قبل در این افطاری ساده و صمیمی همدیگر را میدیدیم و در آغوش میگرفتیم و حالا از دیدارشان ــ برای تا نمیدانم کی ــ محرومیم؛ شهید شوشتری، شهید همدانی، شهید کاظمی، شهید قاسم سلیمانی. امیدوارم بهزودی دیدار تازه شود و سرنوشت ما در مسیر ولایت و همراه با شهادت رقم بخورد که سربلند و خندان به دیدار یاران سفرکرده بشتابیم.
غافلگیری استاد خلبان برای شستن خستگی شاگردان بر فراز «زایندهرود»
به گزارش خبرنگار حماسه جهاد دفاعپرس، سرهنگ خلبان «بهمن ایمانی» در دلنوشتهای به مرور یکی از خاطرات خود در آموزش پرواز پداخت که در ادامه میخوانید:
سال ۱۳۷۸ بود و من جوان عاشقی بودم که هر روز، توسط استاد خلبان سرهنگ حسین پهلوان در آسمان سرزمینم درس عشق میآموختم.
همه هوش و جان و تنم، پرواز بود.
پر انرژی، شیفته و شیدا، امیدوار و با انگیزه بودم.
هلیکوپتر آموزشی جترنجر، پرندهای چالاک و کوچک بود که اصول اولیه پرواز را با آن فرا میگرفتم. آن روز، روز بسیار خوب پروازیام بود. اوج و حضیضها را با تاکتیک خوبی در مینوردیدم. آزمون هایم را موفق ادا میکردم.
همچون پرگشودن نرم یک پروانه از ذوی برگ گل، از زمین بر میخاستم و چالاکتر از شاهین در آسمان چرخ میزدم و مصممتر از عقاب شیرجه میرفتم.
حرکت کوچکترین جنبندهای، روی زمین از چشمان تیزبین من پنهان نمیماند.
تمام نقاط آسمان را با ریسمان درایت و شجاعت دلم به هم دوخته بودم و هیچ نقطهای از چشمم پنهان نبود. اوج گرفتنها و شیرجه زدنهایم، تحسین استادم را برمیانگیخت. نوبت به پرواز در شرایط جنگال (جنگ الکترونیک) رسید.
ما در کلاسمان ۱۶ نفر دانشجوی خلبانی بودیم که هر دو نفرمان تحت آموزش یک استاد خلبان با هشت فروند بالگرد پرواز میکردیم.
استاد خلبانانی که سالهای دفاع مقدس و نبرد قهرمانانه در مقابل ارتش متجاوز صدام را با جان و دل پرواز کرده بودند. لیدر پرواز، کلاس درس را به دو دسته چهار فروندی دوست و دشمن تقسیم کرد.
اکنون، کلاس درس، منطقه عملیاتی بسیار وسیعی در جنوب اصفهان بود که کوچکترین اشتباهی، باعث غافلگیری توسط پرندگان دشمن میشد و این امر، قبل از آنکه باعث قضاوت استاد شود، در درون و وجود خود دانشجوی خلبانی، غیر قابل بخشش بود.
به علت وسعت زیاد منطقه عملیاتی و چالاکی رقبا در استفاده از طبیعت برای استتار پروازشان، یکی از مهمترین راههای برتری یافتن هوایی، جنگ الکترونیک بود.
باید فرکانسهای رها شده در آسمان را شناسایی میکردیم و دوست را از دشمن تشخیص میدادیم، در پوشش پرواز دوست، موثر واقع میشدیم و چون صاعقه بر سر دشمن فرود میآمدیم و غافلگیرش میکردیم.
در این رقابت سخت و نفسگیر هم، غرور و تحسین را قبل از آنکه از زبان استاد بشنوم، از چشمانش خواندم.
بعد از پرواز جنگ الکترونیک، نوبت به پرواز جمع (فرمیشن هوایی) رسید.
بال در بال دیگر پرندهها و خلبانان ارتش جمهوری اسلامی ایران، آن چنان نظمی در آسمان گرفتیم که پرواز جمع درناهای عاشق را در نظر مجسم میکرد.
آن روز پرغوغا هم به پایان رسید و در حال پرواز و برگشت به آشیانه، مورد محبت و تحسین استاد قرار گرفتم.
در مسیر پرواز، رودخانه زیبای زاینده رود پدیدار شد.
تلاش کردم خستگی خوشمزه آن روز را با نگاهی عمیق و پر احساس به زایندهرود از تن به در کنم و نوع نگاه من از چشمان تیزبین استادم پنهان نماند.
استاد در حرکتی غافلگیرانه و غیر منتظره، در حاشیه زایندهرود فرود آمد.
دوربین عکاسی را به دست دوست همپروازم داد. به من گفت پیاده شوم و جلوی بالگرد بایستم و خود استاد، پشت سر من حدود سه پا از زمین ارتفاع گرفت و این تصویر، توسط خلبان همپروازم ثبت شد؛ و استادم به من گفت ((روزی با نگاه به این عکس، خاطره پرواز قهرمانانه امروزت را به یاد خواهی آورد و آن روز، روزی است که درسهای امروزت را در دفاع از میهنت به کار خواهی برد)).
و امروز، آن روز است.
امروز، من نگهبان آسمان سرزمینم هستم.
«سرهنگ خلبان بهمن ایمانی»
گردانی که به اسم مدرسه «سلمان فارسی» سند خورد/ دبیرستانی که بستر پرواز 157 دانشآموز شد
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، دبیرستان «سلمان فارسی» جایی نزدیک ریلهای راهآهن در محله ابوذر (فلاح سابق) قرار داشت، محلهای قدیمی با انبوه خانههای متراکم و کوچههای تنگ و باریک که خانههای کوچک و نقلیاش مثل دانههای کنجد روی زمین منطقه پاشیده شدهاند، محلهای که بعد از دوران دفاع مقدس به واسطه شهدای زیادی که تقدیم اسلام و انقلاب کرده بود به دارالشهدای تهران معروف شد.
هر کوچه، محلهی دهها شهید است، به جز شهدا، رزمندهها و جانبازان و بزرگان زیادی که در خانههای این محل تربیت شده و پرورش یافتند. کانونها و مراکز فرهنگی فعال محله مثل «مسجد ابوذر» نامش در تاریخ به خاطر حوادث و اتفاقات رخ داده در آن و آدمهایی که به طرق مختلف ارتباط معنوی و فعالیتهایشان به این مسجد پیوند خورده نام ویژهای هستند. بیرستان «سلمان فارسی» هم یکی از همین مکانهای خاص و ویژه در محله فلاح تهران است که شهرتش وامدار وجود 157 شهید این مدرسه در دوران دفاع مقدس است.
آغاز ماجراهای دبیرستان سلمان فارسی به بعد از انقلاب اسلامی برمیگردد، بچههای مدرسه از هر طیف و گروهی در کلاسهای دو شیفت مدرسه مشغول به تحصیل بودند اما غالب دانش آموزان از نیروهای انقلابی و متعهد به امام خمینی (ره) تشکیل میشدند که فعالیتهای مدرسه را دست گرفته بودند. انجمن اسلامی مدرسه پایگاه اصلی فعالیتهای دانشآموزانی شد که بعدها در دفاع مقدس نیز نقش آفرینی کردند.
یونس باقری 54 ساله از اعضای انجمن دبیرستان «سلمان فارسی» طی سالهای 59 تا 62 بود که روزهای حضورش در مدرسه مصادف با شرکت در جبهههای جنگ شد. باقری در توصیف آن سالها میگوید: «فعالیتهای انجمن آنقدر گسترده بود که بیشتر از درس و کلاس وقت بچههای انجمن را میگرفت، همه 15 تا 20 نفر اعضای اصلی انجمن زنگهای تفریح مشغول فعالیتهای فوقبرنامه بودند، از تهیه روزنامه دیواری تا سخنرانیهای پرشور انقلابی و برنامههای خارج از مدرسه که برگزار کنندهاش همان جوانهای 16 تا 17 سال بودند. یک نیرویی ما را به زنگهای تفریح و حتی بعد از ساعات مدرسه به انجمن میکشاند. صبح تا شب در انجمن بودیم، بهترین خاطرات من از زندگی در همان مقطع در دبیرستان اتفاق افتاد که خالصانه کار میکردیم. فضای مدرسه فضای جبهه و جنگ بود.»
انجمن یک اتاق کوچک 12 متری با دو میز و چند صندلی و دو کمد بود، احتمالا میز و کمدهای فلزی مشابه آنچه از دهه 60 در خاطر داریم، فعالیتهای گسترده بچههای انجمن اسلامی مدرسه «سلمان فارسی» به چند بخش تقسیم میشد که همه در یک راستا و یک جهت بود، یونس باقری در اینباره میگوید: «یک سال عید همه بچهها جمع شدیم و گوشه حیاط نمازخانه ساختیم، تمام عید مشغول ساخت نمازخانه بودیم، تا قبل از آن بچهها وقت نماز گوشه حیاط نماز میخواندند. یا هر کدام از بچهها که شهید میشدند مدرسه را تعطیل میکردیم و در حیاط دسته سینهزنی راه میانداختیم و تا منزل شهید برای عرض تسلیت میرفتیم. روی قسمت شیشهای بالای در کلاسها پوستری از تصویر شهدا را چسبانده بودیم، همان پوسترهای قدیمی دهه 60».
حضور دانشآموزان دبیرستان «سلمان فارسی» در جبهه بینظیر بود، اعزام اولیها و اعزام مجددها معمولا از گردان ابوذر به جبهه اعزام میشدند، باقری میگوید: «یکبار 300 نفر اعزام از مدرسه داشتیم و اصلا گردانی در مدرسه به نام سلمان فارسی داشتیم. حتی به خاطر دارم یکبار به خاطر رفتن بچهها به جبهه در یک کلاس فقط یک شاگرد مانده بود. البته کم پیش میآمد که بچههای مدرسه در یک گردان یا یک یگان باشند، فقط به خاطر دارم مقطعی در قرارگاه کربلا من به همراه پنج نفر از بچههای مدرسه در این قرارگاه بودیم.»
مدرسه برای هرکس معنا و مفهوم متفاوتی داشت، برای کسی مثل باقری و شهدایی که از مدرسه پر کشیدند نقطه اوج و پروازشان شد، برای عدهای دیگر فقط جای درس و مشق بود و برای عدهای هم جایی برای فعالیتهای انقلابی. باقری میگوید: «در مدرسه هم معلمهای انقلابی داشتیم هم کسانی که نسبت به موضوعات روز بیتفاوت بودند و کسانی که درست ضد نظام بودند، یک معلم داشتیم که تودهای بود و معلم دیگری داشتیم که بعدا مشخص شد با جاسوسان آمریکایی همکاری میکند. دانش آموزی هم داشتیم که پدرش اجازه نمیداد دعای کمیل شرکت کند و ما بالاخره به هر ترفندی که بود او را به دعای کمیل بردیم.»
اما حالا خبری از این دبیرستان ماندگار نیست و اثری از آن نمیتوان یافت. مانند بسیاری گنجینههای ارزشمند روزگاران حماسه و جهاد که اکنون نام و یادی از آنها نیست. دبیرستانی که میتوانست به یادگار و حتی موزهای ماندگار بدل شود، تخریب شده و مدرسهای دیگر با نامی دیگر در محل آن احداث شده است. گویی تمام خاطرات و حماسه آفرینیهای دانش آموزان این دبیرستان نیز در زیر آوار تخریب ساختمان قدیمی مدفون شده است. حالا دیگر علاوه بر رهگذران، حتی اهالی محل و منطقه نیز در گذار زمان و گذر زندگی، خاطرات این دبیرستان خاص را فراموش کردهاند. کاش مسوولان آموزش و پرورش این منطقه تدبیر بهتری میاندیشیدند.