شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس
شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس

دشمن خودکفایی ما را نشانه گرفته است/امیر سرلشگر عطاءالله صالحی، فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران

دشمن خودکفایی ما را نشانه گرفته است/امیر سرلشگر عطاءالله صالحی، فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران


تصاویر/ دیدار بابا رجب با رهبر انقلاب

تصاویر/ دیدار بابا رجب با رهبر انقلاب

روز گذشته (یازدهم فروردین) در جریان تشرف رهبر انقلاب اسلامی به حرم مطهر رضوی، جانباز سرافراز آقای حاج رجب محمدزاده و خانواده‌شان با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دیدار کردند و مورد تفقد رهبر معظم انقلاب قرار گرفتند. آقای محمدزاده جانباز ۷۰درصد، نانوایی بسیجی که در دوران دفاع مقدس و در سال ۱۳۶۶ در منطقه هور عراق، بر اثر اصابت خمپاره از ناحیه سر و صورت به درجه جانبازی نائل شد. وی سال گذشته در مصاحبه با خبرگزاری‌ها گفته بود که آرزویش دیدار با رهبر انقلاب است.





نابغه ۲۷ ساله!‬‌/گفت‌و‌گو با سردار فتح الله جعفری

نابغه ۲۷ ساله!‬‌/گفت‌و‌گو با سردار فتح الله جعفری



سردار فتح‌الله جعفری، رئیس مؤسسه‌ی شهید حسن باقری به تعبیر خودش در دو مقطع با این شهید ارتباط داشته است. مقطع اول در سال ۵۹ و در بحبوحه‌ی جنگ تحمیلی علیه ایران، و مقطع دوم از سال ۸۱ که مسئولیت ریاست بر مؤسسه‌ی شهید حسن باقری را عهده‌دار شده است. با این سردار سپاه اسلام درباره‌ی خصوصیات فردی و مدیریتی شهید باقری به گفت‌وگو نشستیم. ‬‌
 

گفت‌وگو با یک تک‌تیرانداز زن ایرانی

گفت‌وگو با یک تک‌تیرانداز زن ایرانی

به گزارش فرهنگ نیوز، این بخشی از خاطرات تنها زن ایرانی امدادگر و تک‌تیرانداز گروه جنگ‌های نامنظم شهید چمران است که در گفت‌وگو با روزنامه قانون مطرح شده است. در این روزنامه آمده است:
 
دردهایش را می‌شود در کلامش فهمید، هرچند زخم‌ها، تاول‌های شیمیایی، سرفه‌ها و دستگاه اکسیژنش هم حکایتی از درد دارد از مبارزاتش از سال‌های پیش از انقلاب و دفاع مقدس می‌گوید. از همرزم بودنش با شهید چمران و صیاد شیرازی، حسن باقری و شهید همت؛ اما از زمان شهادت شهید چمران که می‌گوید، بغض راه گلویش را می‌بندد و اشک می‌ریزد. خودش می‌گوید وقتی خبر شهادت شهید چمران را شنیدم انگار زینب بودم که داغ برادر دیدم.

از آمدن سرزده رئیس‌جمهور به منزلش که پرسیدم، گفت: رئیس‌جمهور هم با شنیدن خاطراتم اشک ریختند.

می‌گوید بی‌ادعا آمدیم، بدون تعیین مزد کار کردیم و داشته‌هایمان را صرف انقلاب کردیم و از این معامله راضی هستیم. پس از این نیز با اینکه دارایی و توان جسمی نداریم اما در صورت لزوم سینه‌خیز هم به میدان مبارزه می‌رویم.

«امینه وهاب‌زاده» تنها زن ایرانی امدادگر و تک‌تیرانداز گروه جنگ‌های نامنظم شهید چمران به دلیل تسلط به زبان عربی در عملیات‌های زیادی دوشادوش مردان مبارز جنگید و اکنون با 75 درصد عارضه شیمیایی روزگارش را با یاد و هم صحبتی با شهدا و رزمندگان می‌گذراند.

مصاحبه زیر حاصل دیدار و گفت‌وگویی صمیمی است با این جلوه مقاومت، ایثار و عشق به انقلاب:

از شروع مبارزاتتان بگویید، از کجا و چه زمان فعالیت سیاسی و نظامی خودتان شروع کردید؟

مبارزاتم از عراق شروع شد. از آشنایی با بنت‌الهدی صدر خواهر شهید صدر، البته با خود شهید صدر هم همکاری داشتیم. پس از آن چند بار دستگیر شدم. آخرین‌بار به یکی از زندان‌های مخصوص مجرمان سیاسی منتقل شدم که تنها زمانی که نهایت جرم سیاسی یک شخص مشخص می‌شد با چشم و دستان بسته او را به آنجا می‌بردند.

پله‌ها را شمردم، 44 - 45 تا بود. چند ساعت بی حرکت مرا نگه داشتند، چراکه گفته بودند با کوچک‌ترین حرکت در چاه می‌افتی! دو جوان سنی‌مذهب آنجا بودند که وقتی دیدند بعثی‌ها مرا با آن سن کم سخت شکنجه می‌کنند، به آنها گفتند شما نمی‌توانید با او برخورد کنید، او را به ما بسپارید تا ما حسابی شکنجه‌اش کنیم! به این ترتیب پرونده‌ام به آن دو جوان سپرده شد. آن زمان حدوداً 13 ساله بودم. آنها مرا به اتاق شکنجه بردند و گفتند هرچه ما فریاد زدیم تو هم ناله و فریاد کن! بعد با اشاره به من فهماندند ما به خانه شما می‌آییم و به تو خواهیم گفت که چه کنی وقتی آمدند، گفتند تنها راه حل خلاصی شما این است که به ایران بروی تا بتوانی فعالیتت را ادامه دهی! اینها می‌خواهند تو را تبعید کنند. ایرانی‌ها امام خمینی(س) را دوست دارند. بعد پرسیدند تو چطور نام قائدالاعظم الخمینی را تکرار می‌کردی و بیشتر شکنجه می‌شدی؟ با آن شکنجه‌ها ما می‌لرزیدیم! گفتم من امام خمینی(س) را دوست دارم و شکنجه‌های سخت‌تر را هم تحمل می‌کنم.

چه سالی وارد ایران شدید و فعالیت سیاسی را از چه زمانی آغاز کردید؟

در 14 سالگی به ایران تبعید شدم و فعالیتم را در ایران ادامه دادم زمانی که وارد ایران شدم اعلامیه امام خمینی(س) را همراه داشتم. فردی که اعلامیه را در عراق به من داده بود آدرس بازار مسگرها را داد که آنها را تحویل آقایی بدهم. وقتی نزد این فرد رفتم، فارسی نمی‌دانستم و اعلامیه‌ها را به او دادم. همزمان برای یادگیری زبان فارسی به کلاس رفتم و فعالیت سیاسی را با گروه همین آقا شروع کردم و سپس به حزب شهدای مؤتلفه وارد شدم در عراق ممنوع‌التحصیل بودم به ایران که آمدم همزمان درس حوزه را در قم و تهران شروع کردم. در تهران با اساتید مثل آیت‌الله محقق و خانم بیرقی درس حوزه می‌خواندم.

استاد از قم می‌آمد و از ما امتحان می‌گرفت. از سال 50 که فعالیت سیاسی مشخصی داشتم، بصورت مقطعی، مرتب بازداشت می‌شدم. در زندان زنان که محل توپخانه بود شش روز تمام توسط آقای تهرانی شکنجه شدم. یک بار به زندانی که آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی بود بردند و به آقایان گفتند این خانم همه شما را لو داده است. آقای هاشمی رفسنجانی خیلی ناراحت شدند ولی با ایما و اشاره به آنها فهماندم که دروغ می‌گویند. در روز پیروزی انقلاب اسلامی در تهران بودم تا اینکه سال 57 غائله کردستان پیش آمد و به همراه شهید چمران به کردستان رفتیم، چون وضعیت خیلی خطرناکی بود بعد از مدتی ما را به تهران برگرداندند.

چه دوره‌های آموزشی و نظامی‌ در چه پادگانی گذرانده بودید؟

دوره‌های کامل آموزش نظامی را در پادگان جی و دوره‌های تکمیلی را در دانشکده افسری گذراندم. دوره تکاوری من برای اینکه به جبهه اعزام شدیم، ناتمام ماند. کار آمدادگری را هم از زمان تظاهرات شروع کردم. زمانه به ما یاد داده بود که باید همه کار بدانیم. خودمان هم تلاش می‌کردیم همه چیز را یاد بگیریم. مجروحان را در راهپیمایی‌ها به بیمارستان می‌رساندیم و تا آنجا که می‌توانستیم وسایل و تجهیزات آمدادی برای بیمارستان و مردم فراهم می‌کردیم.

چه طور شد که به جبهه رفتید؟

با شروع جنگ تحمیلی به عنوان نیروهای مردمی با گروه 70 نفری از طرف مسجد جامع شهرری به منطقه جنوب رفتم. در آن زمان هنوز بسیج شکل نگرفته بود. به مدت چهار سال در آبادان، خرمشهر، دهلاویه، پادگان حمیدیه، هویزه و مناطق دیگر به عنوان آمدادگر و نیروی نظامی فعالیت داشتم. در منطقه جنوب در ستاد شهید چمران نیز فعالیت داشتم. سپس در مقطعی با شهید همت از جنوب به منطقه غرب رفتم.

چطور شد که مجروح شدید؟ در کدام مناطق و کدام عملیات‌ها؟

اولین مجروحیت شدید من سال 60 بود. شبیخون رژیم بعث به ایستگاه عملیات آبادان که بسیاری از بچه‌های رزمنده شهید شدند. آن شب پس از حمله عراقی‌ها، به گروه آمدادی بی‌سیم زدند که آمبولانس اعزام کنند ولی آمبولانس به مأموریت رفته بود. وقتی هم که آمبولانس آمد راننده آنقدر خسته و زخمی بود که نمی‌توانست دوباره اعزام شود؛ برای همین خودم با سرعت سوار آمبولانس شدم و به طرف منطقه به راه افتادم. وقتی به آنجا رسیدم با صحنه تکان‌دهنده‌ای روبه‌رو شدم. همه بچه‌ها شهید شده بودند و آنهایی هم که نفس می‌کشیدند آنقدر خون از بدنشان رفته بود که کاری از دستم برایشان ساخته نبود.

هر طوری بود یکی از مجروحان را سوار آمبولانس کردم. زمانی که در حال انتقال مجروح به آمبولانس بودم یکی از رزمنده‌ها که از گلوله باران عراقی‌ها جان سالم به در برده و تنها کتفش جراحت پیدا کرده بود، خودش را به من رساند و گفت: خواهرم شما به مجروح برسید، من رانندگی می‌کنم. با وجود اینکه نباید چراغ‌های آمبولانس را در شب روشن می‌کرد، برای پیداکردن راه، این کار را انجام داد و با روشن شدن چراغ‌های آمبولانس، عراقی‌ها متوجه آمبولانس شدند و ما را زیر آتش خمپاره گرفتند. آنقدر آتش زیاد بود که صدای خودم را نمی‌شنیدم، فقط احساس کردم شکمم می‌سوزد. وقتی راننده مسیر برگشت را پیدا کرد و آمبولانس را به بیمارستان رساند آنقدر به آمبولانس شلیک شده بود که مجبور شدند برای بیرون آوردنم درِ آمبولانس را اره کنند. در آن حادثه ترکش به شکمم اصابت کرده بود و تمام روده‌هایم به بیرون ریخته بود. متوجه می‌شوند که نبض ندارم و فکر می‌کنند که به شهادت رسیده‌ام. من را به معراج شهدا بردند و فردای آن روز که شهیدی دیگر را به آنجا می‌برند متوجه بخار داخل مُشَما می‌شوند و من را به بیمارستان پتروشیمی آبادان منتقل می‌کنند؛ سپس به بیمارستان مصطفی خمینی اعزام شدم. سال 62 هم در فکه در عملیات والفجر یک، شیمیایی شدم و به مدت شش ماه در نقاهتگاه اهواز بودم.

با وجود مجروحیت چرا دوباره به جبهه برگشتید؟

دل کندن از جبهه برایم سخت بود. بعد از بهبود نسبی دوباره به منطقه جنگی برگشتم. در تمام این ایام فرزندم در نزد شوهر و خواهرم بود و وابستگی شدیدی به خواهرم داشت. همسرم در مدت فعالیت‌های من هیچ مخالفتی نمی‌کرد. چهار سال از همسر و فرزندم دور بودم.

چطور شد که تک تیرانداز شدید و شکارچی تانک نام گرفتید؟

در یکی از خطوط عملیاتی، مورد حمله دشمن قرار گرفتیم و ترکش‌های گلوله‌های دشمن هر دو دست رزمنده «آرپی‌جی زن» را قطع کرد و تانک‌ها شتابان به طرف خاکریز ما هجوم می‌آوردند در همین حین آرپی‌جی آماده شلیک را دیدم و آن را برداشتم و به سمت تانک پیشرو دشمن نشان گرفتم. تانک دشمن منهدم شد و رزمنده‌ها همه تکبیر گفتند و خودم از خوشحالی غش کردم. این حرکت باعث شد تا روند پیشروی دشمن کند و نیروهای خودی بتوانند مواضع خود را مستحکم کنند. در آن هنگام با صلوات رزمنده‌ها تشویق شدم و شکارچی تانک نام گرفتم.

چطور شد که شیمیایی شدید؟

در فکه برای رسیدگی به زخمی‌ها، من داشتم پای یکی از این مجروحان را بخیه می‌زدم که دیدم بیرون همهمه و سر و صدا شده است. رفتم بیرون چادر دیدم فریاد می‌زنند: شیمیایی... شیمیایی... . در آن زمان ما از لحاظ امکانات در مضیقه بودیم. بخصوص بچه‌های سپاه که امکانات چندانی نداشتند. ماسک مخصوص شیمیایی هم کم بود. چند وقت قبل از این قضیه یکی از ارتشی‌ها یک ماسک به من داده بود و گفته بود شما که همیشه توی خطی این ماسک نیازت می‌شود. ماسک را زدم. بعد دیدم یک جوانی را آوردند برای رسیدگی آمدادی که حالش بد بود و وضعیت خوبی نداشت. ماسک هم نداشت، ماسکم را باز کردم و برای او گذاشتم. بعداً در تلویزیون با او همانجا یک مصاحبه کرده بودند و گفت یک خانم آمدادگر اینجا جان مرا نجات داد. حالا سال‌ها از موضوع گذشته و آن آقا شهید شده است و نامه‌هایی را برای دخترش گذاشته است. دخترش که جریان ماسک را فهمیده بود توسط آن نامه‌ها و نشانه‌هایی که پدرش گفته بود آمد و من را پیدا کرد. چند وقت پیش به همراه یک کارگردان تلویزیونی برای شنیدن خاطرات و تهیه یک مستند پیش من آمده بودند.

چطور شد که با شهید چمران آشنا شدید و از کجا با ایشان همراه بودید؟

آشنایی من با شهید چمران به دوران قبل از انقلاب برمی‌گردد سال 57 که غائله کردستان پیش آمد با شهید چمران و همسرش آشنا شدم و از نیروهای ایشان به حساب می‌آمدم در پادگانی که الان نامش ولیعصر است مستقر بودیم و از نیروهای ایشان بودم. جنگ که شروع شد با سختی زیاد وارد جبهه شدم و با شهید چمران همراه شدم.

چمران را نمی‌توانستی در یک نقطه پیدا کنی. او همه جا بود. حضورش دلگرمی بود برای بچه‌ها. من پس از گذراندن دوره‌های چریکی در لبنان یک بار او را در جبهه دیدم که از ناحیه پا مجروح شده بود. پس از درمان و پانسمان اولیه با وجود اینکه نیاز به استراحت هم داشت از جایش بلند شد و به طرف خط مقدم رفت. با تمام قوا هم رفت. حضورش در کنار بچه‌ها در خط مقدم هم نقطه اتصال و قوتی بود. هنوز که نجواهایش را می‌خوانم، دلم آسمانی می‌شود. شهادت شهید چمران کمر مرا شکست و انگار زینب بودم که داغ برادر دیدم.

با کدام یک از فرمانده‌های بزرگ همرزم بودید؟

با شهید همت همرزم بودم و یک جمله به یادماندنی از ایشان دارم که بعد از عملیات‌ها می‌گفت: «اسب‌ها را زین کنید». منظورش از اسب‌ها را زین کنید، همان آمبولانس‌ها بودند. ما هم به سرعت آمبولانس‌ها را برای نجات مجروحان آماده می‌کردیم. در عملیات شکست حصر آبادان هم با شهید صیاد شیرازی همرزم بودم قرار بود با دو پرستار خانم که از آبادان آمده بودند در این عملیات شرکت کنیم. شهید صیاد شیرازی آن روز به‌ ما گفت: شما شغل حضرت زهرا(س) را دارید و امیدوارم ایشان را الگوی خودتان قرار دهید و این کار را تا به آخر ادامه بدهید.

گویا با شهید دستغیب هم همرزم بودید. خاطره‌ای اگر از آن شهید بزرگوار دارید بفرمایید؟

در اوایل اشغال خرمشهر، پشت مسجد جامع مجروحان را مداوا می‌کردیم، غذا می‌پختیم، ملحفه‌ و لباس‌های رزمنده‌ها را می‌شستیم؛ دخترهای خرمشهری هم با اعزامی‌های همراه بودند. آیت‌الله دستغیب کامیون‌هایی از مواد غذایی را به جبهه می‌فرستاد و خودش نیز به ماهشهر می‌آمد؛ من از مواد غذایی که به جبهه می‌آوردند، نمی‌خوردم و می‌گفتم «بیت‌المال است». برای رفع گرسنگی می‌رفتم و بیسکویت می‌خریدم.

وقتی آیت‌الله دستغیب به حوالی دارخوین و شادگان آمدند، یکی از دوستان این موضوع را به وی گفت؛ شهید دستغیب پیام دادند که به دیدنشان بروم، وی یک بسته نان و پنیر و کاهو داد و گفت: «دخترم به جان مادرم زهرا(س) اینها از بیت‌المال نیست و از نذرهایی است که به من می‌دهند، اینها را آوردم تا بخورید. بخور تا بتوانی بعدها غذای جبهه را بخوری. شما عین رزمنده هستید. هرچه به رزمنده می‌رسد به شما هم می‌رسد.»

من که برای شهادت به جبهه رفته بودم، به شهید دستغیب گفتم: جان مادرت زهرا(س) دعا کنید من شهید شوم. وی گفت: دخترم شما اینجا آمده‌اید؛ اگر شهید نشوید، ثواب شهید را می‌برید. شما اینجا اجر شهید را دارید؛ از خدا بخواهید که بمانید و به اسلام خدمت کنید. بعد از آن حرف‌های شهید دستغیب گفتم: خدایا راضی‌ام به رضایت و من مجروح شدم و شهید دستغیب هم با شهادتش، سعادتمند شد.

پس از سال‌ها مبارزه و تحمل سختی‌ها آیا به خواسته‌هایتان رسیدید؟

شخصاً به خواسته‌هایم رسیده‌ام و آنان که هم عقیده با من بودند نیز اعلام کرده‌اند که به خواسته‌های انقلابی خود رسیده‌اند. برای مثال ما در زمان طاغوت به دلیل حجاب و چادر خود باید سرزنش تحمل می‌کردیم و تحقیر می‌شدیم اما امروز هر زن جوان با افتخار با چادر وارد هر عرصه اجتماع می‌شود. شاید مبرهن بودن حق حجاب سبب شده تا بعضی اهمیت وجود آن را از یاد ببرند. ما امروز حرف می‌زنیم فریاد می‌زنیم و توان دفاع از عقیده خود را داریم و این مهمترین خواسته در یک جامعه است که نباید فراموش شود.

به عنوان یک جانباز، خدمات‌رسانی بنیاد شهید و امور ایثارگران را به جانبازان چگونه ارزیابی می‌کنید؟

بنیاد شهید تا حد امکان و توان خود در خدمت‌رسانی به جانبازان قدم برداشته و رئیس بنیاد شهید و مسئولان بارها به ملاقات بنده آمده و در مناسبت‌ها از بنده تقدیر کردند. تیر ماه امسال هم رئیس‌جمهور و معاون ارشد ایشان و رئیس بنیاد شهید به منزلمان آمدند و ساعتی را با یاد شهدا و ذکر خاطراتی گذراندند و خاطراتم اشک رئیس‌جمهور را درآورد.

نرم افزارتقویم سرداران دفاع مقدس(1394)

نرم افزارتقویم سرداران دفاع مقدس(1394)



حجم فایل : 225,129 KB


بهای دریافت نرم افزارهدیه 12 صلوات برای 12سرداررشید اسلام دراین نرم افزارتقویم سرداران دفاع مقدس


برای اجرا شدن نرم افزارتقویم سرداران دفاع مقدس1394
 باید نرم افزارفلش پلیر درسیستم تان نصب شده باشد


طراح طولانی‌ترین پل شناور نظامی جهان +عکس

طراح طولانی‌ترین پل شناور نظامی جهان +عکس

به گزارش فرهنگ نیوز؛ پل خیبر که تحت عنوان پل خیبر نام‌گذاری شد طولانی‌ترین پل شناور نظامی جهان با مواد جدید و پایدار در مقابل بمباران بود. خبرگزاری فرانسه در سوم فروردین ۱۳۶۳ اعلام کرد: «به گفته مسئولان دولتی امریکا، دست یافتن به پل قایقی با چنین طولی در تاریخ نظامی مدرن بی‌سابقه است.» از این خبر معلوم می‌شود آن‌ها هنوز نفهمیده بودند کیفیت ساخت پل قایقی نیست.

طراحی پل حاصل مطالعات و کار شبانه‌روزی شهید مهندس «بهروز پورشریفی» و جهادگران جهاد سازندگی و همکاری موثر وزارت سپاه و قرارگاه صراط المستقیم بود.

یونولیت ضدگلوله!

آن‌ها با ساخت قوطی‌هایی توخالی به طول ۲.۵ متر و عرض ۲ متر و ارتفاع ۴۰ سانتی‌متر و پر کردن آن‌ها با یونولیت و اتصال آن‌ها به هم جاده‌ای شناور به طول ۱۳ کیلومتر و عرض ۴ متر احداث کردند که در عملیات خیبر و حفظ جزایر مجنون نقش زیادی داشت.

خودروهای سبک از روی این پل می‌توانستند با سرعت ۲۰ کیلومتر در ساعت عبور کنند. دشمن هم هر جا پل را منفجر می‌کرد، نیروهای جهاد قطعات را زیر آتش شدید دشمن جابه‌جا کرده و دوباره آن را بازسازی می‌کردند.

فرمانده عملیات مهندسی جنگ

مهندس شهید حاج بهروز پور شریفی از فرمانده‌هان عملیات مهندسی جنگ در تیپ مهندسی رزمی ۵۷ فجر جهاد سازندگی در اولین روز خرداد ۱۳۳۴ در قوریچای تبریز متولد شد. وی تحصیلات مقدماتی خود را در همان شهر ادامه داد و در سال ۵۶ در رشته عمران از دانشگاه تبریز فارغ‌التحصیل شد. پس از اخذ دانشنامه مهندسی راه و ساختمان به خدمت سربازی رفت. در بحبوحه پیروزی انقلاب اسلامی دوره آموزشی وی در پادگانی در بروجرد همراه با پخش اعلامیه‌های حضرت امام در پادگان سپری شد.

دور مجسمه سیم‌خاردار بکش

در بخشی از زندگی‌نامه گرداوری شده وی چنین می‌خوانیم:

... سرهنگ یکی از افسران وظیفه را احضار کرد و آمرانه گفت: «چند سرباز بردار و دور مجسمه اعلی‌حضرت را سیم‌خاردار بکش». باید تمام ساعات شبانه‌روز هم نگهبان مسلحی کنارش بایستد.» دو سه روز بعد، سرهنگ... به یاد دستوری که داده بود افتاد. از اینکه هنوز سیم‌خارداری کشیده نشده و کسی هم پای مجسمه کشیک نمی‌داد، برافروخته و خشمگین شد و بازهم همان افسر وظیفه را احضار کرد. پورشریفی! مگر دستور نداده بودم که دور مجسمه سیم‌خاردار بکشی و شبانه‌روز برایش نگهبان بگذاری؟

پورشریفی خبردار ایستاد و گفت: «قربان! من هم می‌خواستم همین کار را بکنم اما دیدم که پادشاهان فقط در پناه عدل و اعمال حسنه خود می‌توانند حکومت کنند و کاری از سیم‌خاردار برنمی‌آید! این بود که دیگر لازم ندیدم سیم‌خاردار به دور مجسمه بکشم.» گفتن این سخن وی را راهی حصار آهنین زندان کرد.

چند ماه بعد جدیدترین اعلامیه‌های حضرت امام رسید و آخرین پیام رهبر دهان‌به‌دهان در پادگان‌ها منتشر شد: «سربازان باید از پادگان‌ها فرار کنند.»

از فرار تا قرار!

وی پس از فرار از پادگان، لحظه‌ای از فعالیت‌های انقلابی و ضد رژیم غافل نبود. ارتباط خود را با شهید مهندس مهدی باکری و شهید آل اسحاق حفظ کرده بود و به کمک هم برنامه‌های مفیدی برای پیشبرد انقلاب اجرا می‌کردند.

نتیجه این فعالیت‌ها چیزی جز پیروزی انقلاب اسلامی نبود و این پیروزی تنها حق‌الزحمه و قابل‌قبول برای تلاش‌های جانانه و بی‌شائبه دینی مجاهدان راه خدا بود.

وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت‌های شهرداری جلفا، واحد عملیات مهندسی جنگ ستاد مرکزی وزارت جهاد سازندگی (سابق)، مشاور فنی و عمرانی استاندار آذربایجان شرقی، رئیس هیئت مدیرعامل شرکت سازه پرداز ایران، عضو هیئت‌مدیره شرکت پناه ساز و رئیس هیئت‌مدیره شرکت انصار آذر تبریز بود.

علاوه بر این‌ها وی در راه‌اندازی و تشکیل کمیته انقلاب اسلامی (سابق) استان آذربایجان شرقی و جهاد سازندگی (سابق) شهرستان جلفا داشت.

شهید پور شریفی بزرگ‌مردی بود که در دشوارترین و سخت‌ترین شرایط جنگی و وجود موانع طبیعی در منطقه سعی می‌کرد با خلاقیت خود و دوستانش به بهترین و سریع‌ترین طراحی برای عبور و مرور رزمندگان اسلام دست پیدا کند، ابتکارات و نوآوری‌ها و خلاقیت‌های مهندس رزمی از کوه‌های سر به فلک کشیده شمال غربی کشور تا دشت‌های گلگون خوزستان و جزایر خلیج‌فارس طراحی پل خیبر در عملیات والفجر ۸ بر روی اروندرود، پل قادری در مناطق کوهستانی غرب، پل عظیم بعثت بر روی اروندرود، پل سریع النصب نصر در مناطق کوهستانی غرب با دهانه ۵۱ متر، پل شناور فجر، پل‌های کابلی نفرر و با دهانه ۱۲۰ متر، سنگرهای پیش‌ساخته فلزی و بتنی و سنگرهای ویژه، طرح سینی خمپاره‌انداز در مناطق باتلاقی، زرهی کردن ماشین‌آلات سنگین و سبک در کربلای ۵، تخلیه کمپرسی با سیستم جاروبی برای مناطق در دید دشمن، سطح شناور برای نصب بیل مکانیکی ۹۱۲ برای کار در هور، شناور حامل خمپاره‌انداز ۱۲۰ میلی‌متری معروف به رعد، پناهگاه‌های شهری و پناهگاه‌های طرح v i p، طراحی دکل به ارتفاع ۳۰۰ متر برای تأسیسات مهم کشور، طراحی سازه «فانوس دریایی» رفلکتورهای حفاظ کشتی‌ها در جنگ خلیج‌فارس گوشه‌ای از فعالیت‌های سردار شهید مهندس حاج بهروز پورشریفی در تیپ مهندسی رزمی ۵۷ فجر جهاد سازندگی بود.

سردار شهید مهندس حاج بهروز پورشریفی در سال ۷۴ براثر حادثه رانندگی حین مأموریت پس از تحمل چندین سال درد و رنج ناشی از جراحات شیمیایی به‌ قرار شهادت رسید.

نخبگان شهید/چندرسانه ای

نخبگان شهید/چندرسانه ای

نخبگان شهید/چندرسانه ای

با هدیه صلوات وارد شوید