شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس
شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس

مشقِ عشق - ویژه نامه ادبیات دفاع مقدس (خاطرات و شعر)

مشقِ عشق - ویژه نامه ادبیات دفاع مقدس (خاطرات و شعر)



منبع:سایت راسخون

ویژه نامه چندرسانه ای «و ایستادیم»؛روایتی منحصر به فرد از 8 سال دفاع مقدس + لینک

ویژه نامه چندرسانه ای «و ایستادیم»؛روایتی منحصر به فرد از 8 سال دفاع مقدس + لینک



«وایستادیم» پرونده‌ ی ویژه‌ای درباره دفاع مقدس است که با تکنولوژی نوین html5 برای استفاده‌ی کاربران فضای مجازی فراهم آمده است.
این محصول ابتدا در قالب لینک «این هشت سال» مروری کوتاه بر مهمترین وقایع هشت سال مقاومت رزمندگان دلیر ایران در برابر دشمن بعثی دارد. سپس شناخت‌ نامه کاملی از برخی سرداران ایران را در قالب لینک «سرداران» پیش روی مخاطب قرار می دهد.


بهره مندی از خاطرات رهبر معظم انقلاب، تحلیل حضور مستقیم کشورهای دنیا در جنگ علیه ایران و بررسی سبک زندگی بچه‌های جبهه نیز در قالب لینک های «روایت اول شخص، دشمن شناسی و سبک زندگی» با ارائه‌ای متفاوت پیشکش مخاطبان شده است.
علاقه مندان برای بهره مندی از این محصول میتوانند از این  لینک  استفاده کنند.

ویژه نامه هفته دفاع مقدس

ویژه نامه هفته دفاع مقدس


منبع:سایت شهیدآوینی

خلبان ایرانی‌که سکوهای نفتی‌عراق را‌‌‌‌‌‌‌به‌آتش‌کشید

خلبان ایرانی‌که سکوهای نفتی‌عراق را‌‌‌‌‌‌‌به‌آتش‌کشید


به گزارش گروه فرهنگ مقاومت فرهنگ نیوز: ششمین کنفرانس سران جنبش غیر متعهدها از ۳ تا ۹ سپتامبر ۱۹۷۹ در هاوانا، پایتخت کوبا برگزار شد. چند ماه از پیروزی انقلاب اسلامی ایران می‌گذشت و ایران با خروج از پیمان نظامی سنتو و در پیش گرفتن سیاست خارجی نه شرقی، نه غربی -که برآمده از آرمان‌های مقدس انقلاب اسلامی ایران بود- یک هیأت دیپلماتیک به نمایندگی از جمهوری اسلامی ایران به این اجلاس فرستاد.
 
در اجلاس هاوانا، انقلاب ایران در سه ماده ۱۳۹، ۱۴۰ و ۱۴۱ بیانیه سیاسی کنفرانس مورد بررسی قرار گرفت و ضمن ارج نهادن به پیروزی تاریخی انقلاب اسلامی ایران، و حمایت از مواضع آن، حضور ایران در جنبش عدم تعهد به رسمیت شناخته شد.
 
اما محل اجلاس بعدی در بغداد بود که می‌بایستی در سال ۱۹۸۲ برگزار شود. این در حالی بود که رژیم بعثی حاکم بر عراق در سپتامبر ۱۹۸۰ تجاوز وحشیانه‌ای علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران آغاز کرد و نشان داد که نه تنها به قوانین بین‌المللی پایبند نیست، بلکه مجری منویات قدرت‌های غربی در مواجهه با کشورهای مستقل و آزادی‌خواه است. از همین رو با نزدیک شدن به زمان برگزاری اجلاس هفتم، جمهوری اسلامی ایران که در حال دفاع در برابر ارتش مجهز بعثی بود، در جهت رسوا کردن رژیم صدام و تغییر محل برگزاری اجلاس هفتم سران غیرمتعهد -که از طرفی می‌توانست به‌عنوان ابزاری سیاسی از طرف عراق جهت فشار به ایران مورد سوءاستفاده قرار گیرد- فعالیت‌های دیپلماتیک خود را آغاز کرد. جمهوری اسلامی ایران سیاست بی‌اثر کردن این اجلاس را در دستور کار خود قرار داد و در اولین گام، اجلاس غیرمتعهدها را تحریم کرد.
 
از سوی دیگر پس از شکست نیروهای صدام در عملیات بیت‌المقدس، جایگاه سیاسی دشمن در جهان متزلزل شد. عملیات رمضان در حال شکل‌گیری و انجام بود که موضوع برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها در بغداد مطرح شد تا صدام حسین رئیس این اجلاس باشد. بغداد از مدت‌ها قبل به کمک آمریکا به دژ نفوذناپذیری تبدیل شده و تبلیغات بسیار وسیعی در این رابطه به راه افتاد و عنوان شد «هیچکس توانایی ناامن کردن پایتخت عراق را ندارد».
 
درحالی‌که تلاش‌های دیپلماتیک برای تغییر محل اجلاس عدم‌تعهد از سوی وزارت خارجه و دولت در جریان بود، ایجاد ناامنی در بغداد در دستور کار نظامی - سیاسی جمهوری اسلامی قرار گرفت تا ضمن هدف قرار دادن تأسیسات پالایشگاهی "الدوره" در جنوب شرقی این شهر، از برگزاری نشست سران غیرمتعهدها در بغداد نیز جلوگیری شود.
 
 
سرهنگ خلبان عباس دوران برای جلوگیری از تشکیل کنفرانس سران غیرمتعهدها در تاریخ بیستم تیر سال ۱۳۶۱ مقارن با ژوئیه ۱۹۸۲ مأموریت یافت تا پایتخت عراق را ناامن نماید.
 
۳۰ تیرماه سال ۱۳۶۱ شش خلبان نیروی هوایی با سه فروند هواپیمای جنگنده برای این عملیات آماده شدند. یکی از این خلبانان شهید عباس دوران، خلبان ۳۱ ساله نیروی هوایی، متولد شیراز بود که در طول دو سالی که از جنگ گذشته بود، بیش از ۱۲۰ مأموریت هوایی را در دفع تهاجم دشمن بعثی انجام داده بود. تصمیم بر این می‌شود که سه فروند فانتوم کاملاً مسلح به پرواز درآیند. هر سه تا مرز پرواز کنند و تنها دو فروند از مرز گذشته و به هدف حمله‌ور شوند و فانتوم سوم در همان‌جا منتظر بماند تا در صورت نیاز به آن‌ها بپیوندد. هدف آن‌ها بمباران پالایشگاه «الدوره» بغداد، نیروگاه اتمی بغداد و پایگاه الرشید یا ساختمان هتل اجلاس عدم تعهد بود.
 
 
نود درصد احتمال برگشت نیست
 
 ساعت5:30 صبح سی‌ام تیرماه 61 مأموریت آغاز شد و فانتوم شماره یک، رهبری گروه پرواز را بر عهده داشت. حرکت گروه پرواز از شرق بغداد به جنوب شرق آن شهر و سپس "پالایشگاه الدوره" پیش‌بینی شده بود. خلبانان می‌بایست پس از عبور از مرز و ناامن کردن آسمان بغداد، به انجام مأموریت خود بپردازند و این در حالی بود که پیشرفته‌ترین تجهیزات پدافند هوایی از آسمان این شهر حفاظت می‌کرد. عباس دوران در نامه‌های مربوط به این مأموریت، مقابل اسم پدافندهای مختلفی که عراق از کشورهای اروپایی خریده بود، نوشته است: «نود درصد احتمال برگشت نیست.» سه فروند جنگنده فانتوم تا مرز پرواز می‌کنند، یکی از آنها جداشده و دو فروند دیگر به فرماندهی سرهنگ خلبان عباس دوران، وارد خاک عراق می‌شوند. جنگنده‌ها تا 15 کیلومتری بغداد بدون هیچ مشکلی پیش می‌روند تا اینکه در این نقطه، با دیوار آتش و پدافند دشمن روبه‌رو شده و در همین فاصله چند گلوله به یکی از هواپیماها برخورد می‌کند. با اصابت این گلوله‌ها، موتور سمت راست هواپیمای دوران از کار می‌افتد اما او بازهم تصمیم به ادامه عملیات می‌گیرد. بنابراین هواپیماها به سمت جنوب شرقی شهر بغداد که پالایشگاه "الدوره" در آنجا بود، ادامه مسیر داده و بااینکه پدافند دشمن بسیار قوی عمل می‌کرد، تمام بمب‌ها را روی این پالایشگاه تخلیه می‌کنند.
 
بعد از تخلیه بمب‌ها به مسیری ادامه می‌دهند که درواقع این مسیر درنهایت به سالن کنفرانس سران غیرمتعهدها ختم می‌شده است. پالایشگاه به‌شدت در آتش می‌سوخته و دودهای ناشی از سوخت پالایشگاه فضا را پوشانده است تا این لحظه عملیات کاملاً موفقیت‌آمیز بوده است.
 
در همین زمان عقب هواپیمای دوران نیز مورد اصابت چندین گلوله ضد هوایی قرار می‌گیرد؛ به‌طوری که قسمت عقب جنگنده از بین می‌رود. در این لحظه هواپیما در آتش می‌سوزد، عباس از خلبان عقب (سرتیپ آزاده منصور کاظمیان) می‌خواهد که هواپیما را ترک کند اما جوابی نمی‌شنود، به همین علت دکمه خروج اضطراری کابین عقب را می‌زند و کاظمیان به بیرون پرتاب می‌شود و به اسارت درمی‌آید.
 
عباس در این لحظه طبق گفته‌های قبلی خود تصمیمی مبنی بر ترک هواپیما ندارد.
 
وی پیش‌ازاین بارها گفته است: «اگر هواپیما بال نداشته باشد خودم بال درآورده و بر سر دشمن فرود می‌آیم و هرگز تن به اسارت نخواهم داد.»
 
شعله‌های آتش هرلحظه شدیدتر و ارتفاع هواپیما نیز هرلحظه کمتر می‌شود تا اینکه هتل محل برگزاری اجلاس غیرمتعهدها پیش روی خلبان قرار می‌گیرد. به سوی هتل حرکت کرده و هواپیما را درحالی که هنوز هدایت آن را برعهده دارد، به ساختمان آن می‌کوبد. این اقدام شهادت‌طلبانه عباس دوران در ناامن ساختن آسمان بغداد، موجب شد تا برگزاری این اجلاس از بغداد به دهلی نو منتقل شود. بقایای پیکر پاک خلبان عباس دوران  که چیزی جز دستکش و پوتینش نبود، بعد از 20 سال در تاریخ 30 تیرماه 1381 به کشور بازگشت و در زادگاهش (شیراز) به خاک سپرده شد.
 
 
عباس دوران در سال 1329 در شهر شیراز دیده به جهان گشود. دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در شیراز گذراند و پس از اخذ مدرک دیپلم در سال 1349 به خدمت سربازی رفت. پس از بازگشت، به دلیل علاقه به یادگیری فن خلبانی در سال 1351 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی ارتش شد و پس از طی دوره مقدماتی پرواز در ایران، برای ادامه تحصیل و فراگیری دوره تکمیلی خلبانی به کشور آمریکا اعزام‌شده و در کم‌ترین زمان با اخذ نشان و گواهینامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستواندومی در پایگاه هوایی همدان مشغول به خدمت شد. با شروع جنگ تحمیلی، دوران در پست افسر خلبان شکاری و معاونت عملیات فرماندهی پایگاه سوم شکاری (شهید نوژه) انجام‌وظیفه می‌کرد و پس از مدتی، برای ادامه پروازهای جنگی به پایگاه ششم شکاری بوشهر منتقل شد.
 
آماده‌ام با اسراییل وارد جنگ شوم
 
به دلیل رشادت‌های فراوانی که عباس دوران از خود نشان داده بود، علاوه بر یک درجه دوره‌ای، یک درجه تشویقی نیز به او داده و به درجه سرهنگ دومی مفتخر شد. در همین اوصاف فرماندهان تصمیم می‌گیرند که با انتقال او و سپردن یکی از پست‌های حساس ستادی در تهران، از تجربیاتش استفاده بیشتری کنند که دوران نپذیرفته و می‌گوید: «پرواز نکردن، برای من مثل مردن است». هیچ‌گاه در طول پرواز صحبت نمی‌کرد و همیشه می‌گفت: «اگر از مسیر منحرف‌شده و یا حالت نامتعادلی داشتم، با من صحبت کنید، خودتان هم مواظب اطراف باشید.» همچنین بسیاری از دوستانش از زبان او شنیده بودند که اگر روزی هواپیمای من مورد هدف قرار گیرد، هرگز آن را ترک نمی‌کنم و با آن به قلب دشمن حمله‌ور می‌شوم. بعدها او این گفته خود را به اثبات رساند. در زمان حمله ارتش اسراییل به لبنان، عباس دوران اولین خلبانی بود که آمادگی خود را جهت نبرد با صهیونیست‌ها اعلام کرد.
 
 
شهید عباس دوران در قسمتی از نامه خود به همسرش می‌نویسد:
 
نمی‌شود توقع داشت چون یک سال است ازدواج کردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توی خانه. از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است، پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی کردیم و خوش بخت بودیم به قول بعضی از بچه های گردان خوب خوردیم و خوابیدیم الان زمان جبران است اگر ما جلوی این پست فطرت‌ها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاکمان می‌آید. ﺑ از بابت شیراز خیالت راحت آن جا امن است کوه های بلند اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمی‌دهد هواپیماهای دشمن خدای ناکرده آنجا را بزنند. درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا به حال هرماموریتی انجام دادم سر زن و بچه های مردم بمب نریختم اگر کسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم.

خاطره حاج قاسم سلیمانی و حسین چریک

خاطره حاج قاسم سلیمانی و حسین چریک

به گزارش خبرگزاری تسنیم از شهربابک، نامش حسین بود ملقب به حسین چریک، حسین جبهه‌ها و حسین حاج قاسم سلیمانی. در اول فروردین ماه سال 1343 در خانواده‌ای روستایی، متدین و ساده زیست به دنیا آمد که باعث دلگرمی خانواده شد. این خانواده بسیار مذهبی بودند و علاقه زیادی به سید و سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع)داشتند و از این رو نام این کودک را حسین نهادند.مردم شهربابک به خوبی او را می‌شناسند.چابکی و عبادت‌های شبانه اش در مسجد او را متمایز از هم سن و سالانش کرده بود. "حسین منگلی" با آغاز جنگ به اصرار خودش به جبهه می‌رود اما بارها به دلیل جثه کوچکش وسن کم برگردانده می‌شود اما همچنان با سماجت به جبهه می‌رود و سرانجام در عملیات کربلای 5 جام شهادت را می‌نوشد. در شهربابک همه حسین را با سرلشگر حاج قاسم سلیمانی می‌شناسند او در عملیات‌های مختلفی همراه سردار بوده است و پدر و مادر حسین می‌گویند" دلمان خوش است حسین با بزرگان جنگ و انقلاب همراه بوده است"

به منزل این خانواده شهید می‌روم تا همزمان با ورود 157 غواص و شهدای گمنام از حال و هوای این روزهایشان بپرسم.زمانی به آنجا می‌رسم که پدر و مادر شهید منگلی خیره به تلویزیون نشسته‌اند و مادر با گوشه چادرش اشک‌هایش را پاک می‌کند و پدر مدام یا حسین یا حسین می‌گوید.

 از حاج محمد  پدرحسین  می‌خواهم کمی از شهید برایم بگوید؛

او شهید را اینگونه توصیف می‌کند: پسرم حسین از زمانی که راه رفتن را یاد گرفت و قدری به مسایل دینی آشنا شد همیشه پای منبرها بود .کارهای عجیبی می‌کرد هر وقت می‌خواست نماز بخواند اول خودش می‌خواند بعد من و مادرش را بیدار می‌کرد .هر شب به مسجد روستا می‌رفت و تا اذان صبح در مسجد بود و به راز و نیاز می‌پرداخت .یک روز صبح که از خواب بیدار شدم زن همسایه‌مان در را کوبید و وقتی در را باز کردم گفت حاج محمد جلوی حسینت را بگیر گفتم مگر کاری انجام داده است؟گفت "دیشب نیمه‌های شب متوجه شدم صدای ناله و گریه از مسجد بیرون می‌آید رفتم نزدیک، دیدم حسین بر زمین مسجد سجده کرده است و زار زار گریه می‌کند" .گفتم همسایه, حسین بین ما نیست، حسین خودش هست و خدای خودش.

وقتی به سن 7سالگی رسید وارد مدرسه شد و در دوران تحصیل همانند امت مسلمان در راهپیمایی‌ها شرکت فعال داشت و در سال 1359 وارد بسیج شد در آن زمان فرزندم حسین از نظر جثه و سن بسیار کوچک بود تا اینکه در سال 1360 داوطلب حضور در جبهه شد قبل از اینکه برود به حسین گفتم حسین جان مبادا پشت به جبهه کنی. گفت "پدر مگر خون من از خون همسنگرانم و هم محله ای هایم رنگین تراست "؟! وبعد رفت که یکی دو بار از پادگان امام حسین (ع)حسین را برگرداندند که برای بار سوم با گریه و زاری و واسطه یکی از برادرانش او را به جبهه اعزام کردند و از سال 60 دیگر جبهه را ترک نکرد و به حدی جبهه را دوست داشت که حاضر به آمدن مرخصی نبود. بعد از مدتی در نزد سردار حاج باقری مسئول تخریب لشگر41ثارالله اموزش دید حسین من به گفته حاجی باقری قدری از نظرمعنوی و روحی خداوند بهش لطف کرده بود که مانند کوهی استوار ثابت قدم بود و زبان زد رفقای همسنگری و کل لشگر شده بود.

چرا به حسین,حسین چریک می‌گفتند؟

 پدرش در پاسخ به این سوال گفت:حسین معروف بود به دکتر منگلی یا حسین چریک همه دوستان و همرزمانش او را به این اسم می‌شناختند وچریک بود در شناسایی‌ها ,شکستن خط ها ,غواصی,و بارها تنها به خطوط عراقی ها می‌رفت.

اما مادر حسین، می‌گوید گذر زمان مرا آرام تر نکرده است که هیچ، هر روز دلتنگ‌تر هم می‌شوم. می‌گوید تمام خاطرات حسین را به یاد دارد و شب و روزش را با این خاطرات به سرمی‌کند. بعد از گذر سال‌ها زمانی می‌خواهد از حسین بگوید بغض می‌کند....

وقتی از او می‌پرسم مادر چه خاطره‌ای از فرزندتان حسین بیشتر شمارا ناراحت می‌کند، این گونه پاسخ می‌دهد: حسین هرموقع به مرخصی می‌آمد بدنش زخمی بود. یک روز به خیابان رفته بودم و برایم خبر آوردند که حسین از جبهه آمده است سراسیمه به خانه آمدم که دیدم حسین زیر سایه خانه نشسته است که یک لحظه گوشه لباس بسیجی اش کنار رفت و دیدم که زخمی است ولی به من چیزی نگفت. رفت داخل اتاق و گفت مادر لباس هایمان را بیاور آوردم به من گفت برو بیرون. با حالت ناراحتی رفتم بیرون اشک از چشمانم می‌آمد و از گوشه در نگاه کردم دیدم حسین من پهلویش زخمی شده است که صدایم را بردم بالا گفتم امان از دل زهرا...!

مادر در انتظار برادر حسین

 با بغض در حالی که تشییع جنازه غواصان و شهدای گمنام را نگاه می‌کند، می‌گوید آقای خبرنگار من یک فرزند دیگر هم دارم که الان 30 سال است که خبری از او ندارم دعا کنید از این شهدایی که آوردند یکی از آن‌ها حسن من باشد . یعنی ممکن است خدا حسن من را برگرداند؟

خاطره حاج قاسم سلیمانی و حسین چریک

 پدر شهید از خاطره مشترک حاج قاسم سلیمانی با فرزندش می‌گوید: به من خبر دادند که حسین هرشب از سنگر به بیرون می‌زند, که گفتم مواظب حسین باشید. یک بار حاج قاسم به حسین می‌گوید حسین شما امشب پیش من بخواب و اسلحه اش را گرفتند و تحویل دادند که دیگر اسلحه ای نداشته باشد. حاج قاسم تعریف می‌کرد وقتی صبح از خواب برای نماز بیدار شدند, دیدند حسین نیست و به بیرون رفتند دیدند حسین با یک تکه چوب 3 اسیر عراقی را گرفته و آمده است که با دیدن این صحنه قاسم سلیمانی به حسین می‌گوید حسین تو لباس من را بپوش ومن لباس بسیجی تو را که حسین لبخندی میزند و میگوید شما در لباس خودت فرمانده باش و من هم در لباس خودم همان بسیجی و انجام وظیفه می‌کنم.

یک بار که حاج قاسم به شهربابک آمده بود در میان سخنرانی من را صدا زد و گفت پدر حسین چریک آیا در جلسه هست یانه؟که من جلو رفتم و سردار سلیمانی پیشانی و دست من را بوسید و گفت"حاجی با حسین چکار کردی که اینجور دلها را با خودش برد"؟

و در مراسمی دیگر که حاج قاسم آمده بود بار دیگر این عمل تکرار شد. مدت‌ها گذشت که پیغام سرلشگر حاج قاسم سلیمانی به ما رسید که زندگی‌نامه و کتاب حسین منگلی را بنویسید که به کمک هم رزمانش در حال انجام است.

فرماندهان جنگ بر سر حسین دعوا داشتند

غلامرضا شریفی هم رزم شهیدحسین منگلی او را اینگونه توصیف می‌کند: حسین منگلی معروف به حسین چریک جثه کوچک داشت و بسیار خنده رو و کم حرف بود و کم هزینه در امور مالی. بی باک ونترس در جنگ معمولا بین فرمانده لشگر و فرمانده گردان بر سر حسین منگلی دعوا بود.

فرماندهی لشگر شهید حسین را برای گروه تخریب و خط شکنی می‌خواست و فرمانده گردان برای باز کردن گره های کور گردان, اما شهید حسین منگلی هر دو کار را انجام می‎داد, پس از باز کردن معبر و میدان مین همراه گردان 417 می‌شد و تا اخرمی‌جنگید.

معمولا با کسی عکس نمی‌گرفت. از شهید که بسیار باهم صمیمی بودیم پرسیدم چرا با کسی عکس نمی‌گیرید، گفت می‌خواهم پس از شهادتم اثری از من نباشد و کسی حسین منگلی را نشناسد. قبل از اذان صبح همیشه یک ساعت زودتر بیدار می‌شد و در گوشه‌ای خلوت به سجده می‌رفت. در تاریخ 19 دی ماه 1365 در مرحله اول کربلای 5 در شلمچه آن طرف پل شهید را دیدم که پوتین به پا نداشت و دامن لباس نظامی اش پر از نارنجک بود و در قرارگاه دشمن چنان آتش بازی راه انداخته بود که تمامی وسایل موتوری دشمن در حال فرار بودند و در مرحله دوم که گردان مورد تک دشمن قرار گرفته بود سایر رزمندگان پرسیده بودند خسرو اسدی کجاست؟ گفته بودند شهید شده و بعد سراغ حسین منگلی را گرفتند و گفتند آن هم شهید شده است که بچه های گردان گفتند دیگر جای ماندن و مقاومت نیست.

حسین عادت داشت سلاح خود را از دست دشمن تهیه کند

حاج علی پور عوض، هم‌رزم شهید از خاطراتش با شهید حسین اینگونه می‌گوید: عملیات والفجر8بود که سوار بر قایقی شدیم و از اروند به سمت فاو حرکت می‌کردند سکاندار قایق ترسیده بود و می‌خواست برگردد. اما شهید حسین گفت شما فقط من را به ساحل برسان بعد هر جا خواستی برو. حسین بدون سلاح در ساحل دشمن پیاده شد, معمولا عادت داشت سلاح خود را از دست دشمن تهیه کند.

در جای دیگر در کارخانه نمک در منطقه فاو بودیم که یک خمپاره 60 درست نزدیک حسین اثابت کرد و شدیدا مجروح شد. بچه‌های گردان ناراحت بودند و می‌گفتند حسین از عملیات باز می‌ماند اما او با اینکه هنوز کاملا زخم‌هایش التیام نیافته بود خودش را به عملیات بزرک کربلای 5 رساند و در همین عملیات آسمانی شد.

 از حاج محمد می‌پرسم خبر شهادت فرزندتان را چگونه به شما دادند، که گفت:  احمد پسرم کردستان بود و همان روز شهادت حسین به اهواز آمده بود و به من گفت حسین مجروح شده است، گفتم نگو حسین مجروح شده است بگو شهید شده است.سرانجام در سال 65 در منطقه عملیاتی شلمچه حسین بر اثر اصابت گلوله خمپاره آسمانی شد و دعوت حق تعالی را لبیک گفت.حسین من آرزویش این بود که مثل ارباش امام حسین (ع)به شهادت برسد که چنین شد و خداوند حسینم  را به آرزویش رساند . تا زمانی که زنده‌ام به این شهادت افتخار می‌کنم و سرم را بالا می‌گیرم و از شهادت فرزندم نه تنها که ناراحت نیستم بلکه خوشحالم. از همان روز اول می‌دانستم حسین مال من نیست و رفتنی است که این را همیشه به مادرش هم می‌گفتم.روز تشیع شهدا، 24 شهید به شهرستان شهربابک آوردند که 3 تا از آن‌ها نامشان حسین بود و هر 3  آن‌ها بی سر بودند. آن روز سخنران مراسم سردار معروفی بود تک تک اسم شهدا را نام می‌برد اما تا رسید به نام حسین منگلی گفت امان از حسین منگلی امان از حسین منگلی ,ای مردم ما حسین را از دست ندادیم بلکه ما یک لشگر را از دست دادیم.

خیلی دوست داشتم فرزندم راببینم اما هر کار کردم اجازه ندادند و پیش خودم گفتم همه این‌هایی که رفتند همه حسین من هستند.

وصیت نامه شهید

قبل از آغاز سخن شهادت می‌دهم کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند مرده مپندارید بلکه زنده‌اند و نزد پروردگار روزی می‌خورند(قرآن کریم) ما راهنما به جنگ نبودیم و نیستیم ولیکن اگر کسی تعدی کند دهان او را خورد خورد خواهیم کرد. امام خمینی (ره)

درود و سلام خدا و ملائکه الهی بر شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی ایران و به رهبر کبیر انقلاب و مستضعفان جهان و بر ملت قهرمان و سلحشور ایران.ای مردم یکی از چیزهایی که به سراغ همه می‌آید و هیچ کس از ان فرار نمی‌کند مرگ است.مرگ حق است پس چه خوب است مرگی که به سراغ انسان می‌آید برای خداوند و در خدا باشد وای ملت مسلمان ایران خودتان را از پیک‌های پیام الهی و رسولان الهی جدا ننمایید و همچنین جدا شدن از رو حانیت مساوی است با جدا شدن از اسلام.

ای دوستان امروز بر همه واجب است که از اسلام دفاع کنیم. امروز هرکس که شهادت داده است که خدا یکی است و شریکی ندارد, دین خدا را قبول دارد باید به جبهه بیاید. ما همان طوری که نماز می‌خوانیم روزه می‌گیریم باید جهاد هم بکنیم.مگر می‌شود ما نماز بخوانیم ولی جهاد نکنیم.امروز اگرما نماز بخوانیم روزه هم بگیریم ولی جهاد نکنیم بی فایده است.و مادرم از تو می‌خواهم که بعد از شهادت من هرگز گریه نکنی و مانند حضرت زینب (س)صبر پیشه کنی.

انتهای پیام/ج