شهید منصور مهدوی نیاکی همان شهیدی است که تصاویرش با دستان بسته در رسانهها منتشر شده بود.
به گزارش فرهنگ نیوز، این روزها در مازندران ول ولهای برپاست، صحبت از حضور میهمانانی در مازندران است که سالهای دور برای عزت و سربلندی ایران اسلامی از پدر، مادر، همسر، فرزند و از خوشی و ناخوشی خویش زدند تا ایران اسلامی سربلند باشد.
صحبت از حضور کسانی است که عزت خویش را در گرو عزت ایران اسلامی ایران میدانستند و برای سربلندی ایران اسلامی حتی با دستان بسته هم سر تسلیم در برابر دشمن فرود نیاورند.
صحبت از مردی است که مدتی است تصویر دست بستهاش در بین شهدای گمنام دفاع مقدس بیشتر در معرض دید قرار دارد.
«منصور مهدوی نیاکی» متولد سومین روز فروردین 1346 است در آمل است. وی از غواصان لشکر 25 کربلا بود و در جریان عملیات کربلای 4 در منطقه امالرصاص، در تاریخ چهارم دی ماه 65 به فیض شهادت رسید.
امروز خبر شهادت شهید منصور مهدوی نیاکی در شهرستان آمل به خانوادهاش داده شد.
زندگینامه شهید منصورمهدوی نیاکی
نام پدر: سید احمد
نام مادر: رقیه
تاریخ تولد: 1346/1/2 آمل
وضعیت اشتغال: دانشآموز
تحصیلات: متوسطه
یگان خدمتی: لشگر25 کربلا گردان یا رسولالله
عضویت: بسیجی
تاریخ شهادت: 1365/10/5
محل شهادت: جزیرة ام الرصاص
نحوه شهادت: عملیات کربلای4
محل دفن: آمل
سن: 19 سال
شهدای غواص و خطشکن استان مازندران قرار است که در روز بیستم مردادماه امسال در مرکز مازندران تشییع شوند.
ماجرای یکی از ۱۷۵ شهید غواص که بازگشتش را به پدر خبر داد
خودش را با بغض اینطور معرفی میکند: «اصغر بالویی پدر شهید غواص حسینعلی بالویی». 29 سال انتظار کشیده تا بتواند دوباره آن نوجوان رعنایی را که روزی برای کربلای4 بدرقه اروندرود کرد، ببیند. حالا اما ناراحت نیست. در هر حالی یک جمله را دائم تکرار میکند: «به همهتان تبریک میگویم. تبریک! تبریک! ما امروز برای مبارکباد به دیدار پسرم آمدیم.». آنچنان با جدیت با پیکر شهیدش صحبت میکند و برایش ماوقع را شرح میدهد که انگار او را حی و حاضر مقابل خودش میبیند و احساس افتخار توأم با غمی بزرگ در چهرهاش نشان از درد پدران چشم به راه دفاع مقدس را دارد.
بار اول به خاطر سن کم او را از جبهه برگرداندند/خودم او را به سپاه بردم
حسینعلی 13 ساله را به خاطر کم سن و سال بودن کسی به این راحتی جبهه راه نمیداد. اما پدر واسطه شد و از سپاه شهرستان خواست او را به خاطر علاقهاش به جبهه ببرند. اصغر بالویی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، با اشاره به اولین اعزام فرزندش به جبهه میگوید: بار اول که پسرم جبهه رفت او را به خاطر سن کمش برگرداندند. 13 ساله بود. آن شب تا صبح نخوابید و ناراحت بود. من صبح او را بردم سپاه گفتم این بچه دارد از بین می رود چرا او را به جبهه نمیبرید؟ همان روز با رفتنش موافقت کردند. چند ماه دوره آموزشی در پادگان داشت. بعد از دو ماه و خرده ای برای دیدنش رفتیم. دیدم فرمانده اش میگوید من به پسر شما آموزش نمیدهم بلکه این بچه دارد به من آموزش میدهد. او را کجا تربیت کردی؟ حسنیعلی چند ماه بعد دوره آموزشاش تمام شد و آمد و رفت کردستان. شش ماه آنجا بود. بعد رفت جنوب و دیگر بار آخر در عملیات کربلای4 بود که رفت و شهید شد. در 5 عملیات شرکت کرد و کربلای 4 آخرین آن بود.
به اندازه وزنش پول خرج کردم تا نشانی از او پیدا کنم/یک به یک بین اجساد گشتم اما نبود
پدر با قاطعیت و اطمینان از غواصی خوب پسرش در دوران دفاع مثدس، عملیات والفجر 8 و کربلای 4 صحبت میکند. او میگوید: حسنیعلی در جنگ هم غواص بود، هم تیربارچی و هم آرپی جی زن. وقتی مفقود شد من رفتم اهواز پایگاه شهید بهشتی. در جسدها دنبال او گشتم اما نبود. چون در عملیات فاو پشت پایش ترکش خورده بود و مشخص بود. اما هرچه بین پیکر شهدا نگاه کردم دیدم نه با این مشخصه هیچ شهیدی آنجا نیست. رفتم خانه. خیلی گشتم که پیدایش کنم. اندازه وزن او پول خرج کردم تا نشانی از او پیدا کنم. الان هم خیلی خوشحالم که پیدا شده. به همه مردم تبریک میگویم. تبریک تبریک. خدا قبول کند. خدا از ما این شهید را قبول کند.
وقتی غواصهای کربلای 4 را آوردند دیگر نتوانستم در خانه طاقت بیاورم
ماجرای پیدا کردن فرزند در میان این 175 غواص دست بسته، ماجرای مفصلی است. پدر شهید بالویی قبل از آنکه به او اعلام رسمی مبنی بر پیدا شدن پیکر فرزندش صورت بگیرد، از حضور او در میان این غواصان اطمینان داشت. او در این باره میگوید: میدانستم پسرم در عملیات کربلای4 مفقود شده است. وقتی این غواص ها را آوردند من دیگر نمیتوانستم در خانه طاقت بیاورم. آنقدر گریه میکردم که مادرش یک شب رفت برادر شهید(پسر بزرگم) را صدا کرد و گفت پدر دارد از دست میرود، یک کاری بکن. دیگر طاقت نداشتم و روز هجدهم ماه رمضان از مازندران به تهران آمدم. بعد از ظهر ماشین سوار شدم و آمدم معراج و آن شب را در معراج شهدا ماندم.
غواص شهیدی که بازگشتش را به پدر خبر داد
او ادامه میدهد: کنار شهدا نشستم و دعا خواندم. روی تابوت شهدا را هم نوشتم و با پسرم حرف زدم. گفتم: «حسینعلی تو اینجایی؟ چرا به من نمیگویی؟ من که میدانم تو اینجایی.» همینطور کنار شهدا گریه میکردم ودعای توسل میخواندم. گریه میکردم و سرم روی تابوت بود که خوابم برد. دیدم حسینعلی در خواب آمده و به من میگوید: «آقاجون! من اینجا پهلوی تو هستم. اینجا هستم.» حضورش را به من در خواب خبر داد اما نگفت در کدام یک از تابوتها ست.
از این همه غواص شهید، فقط یکی حسینعلی توست
اصغر بالویی به خواب دیگری هم اشاره میکند و میگوید: فردایش تا ظهر اینجا ماندم. نماز خواندم و بعد نماز رفتم خانه. دیگر خیال من راحت شد که بچهام اینجاست. تا چند روز بعد که به ما خبر رسید بچه شما میان این غواصهاست. ما دیگر مطلع شدیم که پسرمان اینجاست. یک شب هم در ماه مبارک رمضان خواب دایی خودم را دیدم. دیدم کل خانوادههای ما همه در یک جا هستیم و دایی من که فوت شده به من میگوید: «چرا تو ناراحتی؟ حسینعلی که دیگر آمد بین این غواصها. از این همه غواص یکی حسینعلی توست. این همه شهید آمده. تو چرا ناراحتی میکنی؟» من از خواب بیدار شدم دیدم کسی کنارم نیست.
حسینعلی ماه رمضان امسال کارت عروسی خود را تقسیم کرده
پدر این شهید غواص مازندرانی از احساس خوشایند خود با پیدا شدن فرزند میگوید و آن را اینگونه توصیف میکند: الان که حسینعلی پیدا شده دیگر ما هیچ احساس ناراحتی نمیکنیم. این پسرم حسینعلی در ماه مبارک رمضان کارت عروسی خود را تقسیم کرده و الان عروسی دارد. ما امروز آمدهایم برای مبارک باد. با دسته گل آمدهایم دیدنش که جشن عروسیاش را تبریک بگوییم. روز عروسی او همان روز تدفینش خواهد بود. حالا مشخص میشود روز عروسیاش چه روزی است.
خانواده شهدای مازندران هم از پیدا شدن فرزندانشان خیلی خوشحالند
پدر خوشحال است که فرزند شهیدش یکی از 30غواص شهیدی است که در مازندران به خاک سپرده خواهند شد. او از خوشحالی دیگر خانواده شهدای این استان هم روایت میکند و میگوید: قبلا برای پسرم یک قبر گرفتم. یک قبر خالی دارد. بنیاد شهید تهران رفتم و همان موقع گفتم میخواهم جای پسرم مشخص باشد. یک قبری داشته باشد تا وقتی که آمد همانجا دفنش کنیم. الان قبرش آماده است. در بهشت فاطمه شهرستان بهشهر تدفین میشود. خانواده شهدای مازندران هم از پیدا شدن فرزندانشان خیلی خوشحال هستند و هیچ کدام ناراحت نیستند. خدا را شکر میکنیم.
شهید حسینعلی بالویی نخستین فرزند از سه فرزند خانواده بالویی است که متولد 1349 شهرستان بهشهر در استان مازندران است. او در 13سالگی با علاقهمندی فراوان بهعنوان یک بسیجی داوطلب در میادین جنگ حضور پیدا میکند. در عملیات والفجر8 و فتح فاو از ناحیه پا مجروح میشود و بعد از گذشت سه سال و حضور مداوم در جبهههای هشت سال دفاع مقدس سرانجام در دی ماه سال 65 و در عملیات کربلای4 به شهادت میرسد. خانواده شهید «حسینعلی بالویی»، شهید غواص 16ساله عملیات کربلای4 که در جزیره امالرصاص به شهادت رسیده است، بعد از گذشت 29 سال از شهادت فرزندشان با او در روز چهارشنبه 7 مرداد ماه 94 در معراج شهدای مرکز واقع در تهران دیدار کردند.
انتهای پیام/
شهید سپهبد صیاد شیرازی چگونه منافقین را در عملیات مرصاد زمینگیر کرد
به گزارش گروه دفاعی خبرگزاری تسنیم، امیر احمدرضا پوردستان فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران همزمان با سالروز شکست منافقین در عملیات مرصاد، گفت: دلایل و بهانههای اصلی ترور شهید صیاد شیرازی توسط منافقین شکست و ضربهای است که این گروه در عملیات مرصاد بر اثر تدابیر و فرماندهی این شهید بزرگوار متحمل شده بودند.
وی افزود: پس از پایان جنگ تحمیلی که حالت نه جنگ و نه صلح بر مرزها حاکم بود، منافقین فعالیتی را در مرزها انجام دادند و شهید صیاد شیرازی که در آن زمان بهعنوان بازرس ستادکل نیروهای مسلح مشغول فعالیت بود احساس مسئولیت کرد و برای بررسی وضعیت خود را به منطقه رساند.
امیر پوردستان ادامه داد: شهید صیاد شیرازی با شناخت خوبی که از منطقه و نیروها داشت به پایگاه کرمانشاه رفت و با بالگرد 214 هوانیروز عملیات شناسایی از منطقه را انجام داد و در نهایت با ساماندهی و تدابیر ویژه خود با کمک و هدایت نیروها ضربه مهلکی در عملیات مرصاد به منافقین وارد کرد و منافقین مجبور به عقبنشینی شدند.
فرمانده نیروی زمینی ارتش با اشاره به نقش نیروهای مردمی و سپاه در عملیات مرصاد، خاطرنشان کرد: همه نیروهای مردمی و سپاه در عملیات مرصاد نقش آفرینی کردند، اما شهید صیاد شیرازی با توجه به هدایت و راهبری بالگردهای کبرا در این عملیات ضربات جبران ناپذیری به منافقین وارد کرد که کینهای در دل آنها کاشت.
وی تصریح کرد: بهدنبال این موضوع منافقین منتظر فرصتی بودند تا صیاد شیرازی را به شهادت برسانند که سرانجام در 21 فروردین 78 موفق به انجام این کار شدند. در حقیقت دلیل اصلی ترور هم ضربهای بود که به منافقین در عملیات مرصاد وارد شد.
فرمانده نیروی زمینی ارتش درباره توانمندی نظامی منافقین در آن دوره زمانی، اظهار داشت: ظرفیت نظامی عظیمی بهنام منافقین در عراق وجود داشت. این گروه تروریستی افراد دست و پا بستهای نبودند. بهشخصه با تعدادی از دستگیرشدگان مصاحبه داشتم. این مصاحبهها نشان داد که این افراد از نظر نظامی توانمند بودند و برای ضربه به کشور همهجانبه وارد شدند.
امیر پوردستان در پایان تأکید کرد: هر یک از این افراد تخصصهای ویژهای داشتند، از رانندگی ماشین سنگین گرفته تا رانندگی تانک، خدمه تانک و توپچی که از تمام سلاحها آگاهی داشتند و این موضوع به ما نشان داد که با دشمن قوی و آمادهای مواجه هستیم، اما بهحول و قوه الهی و با تدابیر افرادی مانند شهید صیاد شیرازی و دیگر فرماندهان توانستیم بر گروه منافقین پیروز شویم.
انتهای پیام/*
خلبان ایرانیکه سکوهای نفتیعراق رابهآتشکشید
خون پسرم برای حجاب و غیرت به زمین ریخت/ رفتار جلیلم را امروز با افرادی مقایسه میکنم که بیتالمال را هدر میدهند
خاطره حاج قاسم سلیمانی و حسین چریک
به گزارش خبرگزاری تسنیم از شهربابک، نامش حسین بود ملقب به حسین چریک، حسین جبههها و حسین حاج قاسم سلیمانی. در اول فروردین ماه سال 1343 در خانوادهای روستایی، متدین و ساده زیست به دنیا آمد که باعث دلگرمی خانواده شد. این خانواده بسیار مذهبی بودند و علاقه زیادی به سید و سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع)داشتند و از این رو نام این کودک را حسین نهادند.مردم شهربابک به خوبی او را میشناسند.چابکی و عبادتهای شبانه اش در مسجد او را متمایز از هم سن و سالانش کرده بود. "حسین منگلی" با آغاز جنگ به اصرار خودش به جبهه میرود اما بارها به دلیل جثه کوچکش وسن کم برگردانده میشود اما همچنان با سماجت به جبهه میرود و سرانجام در عملیات کربلای 5 جام شهادت را مینوشد. در شهربابک همه حسین را با سرلشگر حاج قاسم سلیمانی میشناسند او در عملیاتهای مختلفی همراه سردار بوده است و پدر و مادر حسین میگویند" دلمان خوش است حسین با بزرگان جنگ و انقلاب همراه بوده است"
به منزل این خانواده شهید میروم تا همزمان با ورود 157 غواص و شهدای گمنام از حال و هوای این روزهایشان بپرسم.زمانی به آنجا میرسم که پدر و مادر شهید منگلی خیره به تلویزیون نشستهاند و مادر با گوشه چادرش اشکهایش را پاک میکند و پدر مدام یا حسین یا حسین میگوید.
از حاج محمد پدرحسین میخواهم کمی از شهید برایم بگوید؛
او شهید را اینگونه توصیف میکند: پسرم حسین از زمانی که راه رفتن را یاد گرفت و قدری به مسایل دینی آشنا شد همیشه پای منبرها بود .کارهای عجیبی میکرد هر وقت میخواست نماز بخواند اول خودش میخواند بعد من و مادرش را بیدار میکرد .هر شب به مسجد روستا میرفت و تا اذان صبح در مسجد بود و به راز و نیاز میپرداخت .یک روز صبح که از خواب بیدار شدم زن همسایهمان در را کوبید و وقتی در را باز کردم گفت حاج محمد جلوی حسینت را بگیر گفتم مگر کاری انجام داده است؟گفت "دیشب نیمههای شب متوجه شدم صدای ناله و گریه از مسجد بیرون میآید رفتم نزدیک، دیدم حسین بر زمین مسجد سجده کرده است و زار زار گریه میکند" .گفتم همسایه, حسین بین ما نیست، حسین خودش هست و خدای خودش.
وقتی به سن 7سالگی رسید وارد مدرسه شد و در دوران تحصیل همانند امت مسلمان در راهپیماییها شرکت فعال داشت و در سال 1359 وارد بسیج شد در آن زمان فرزندم حسین از نظر جثه و سن بسیار کوچک بود تا اینکه در سال 1360 داوطلب حضور در جبهه شد قبل از اینکه برود به حسین گفتم حسین جان مبادا پشت به جبهه کنی. گفت "پدر مگر خون من از خون همسنگرانم و هم محله ای هایم رنگین تراست "؟! وبعد رفت که یکی دو بار از پادگان امام حسین (ع)حسین را برگرداندند که برای بار سوم با گریه و زاری و واسطه یکی از برادرانش او را به جبهه اعزام کردند و از سال 60 دیگر جبهه را ترک نکرد و به حدی جبهه را دوست داشت که حاضر به آمدن مرخصی نبود. بعد از مدتی در نزد سردار حاج باقری مسئول تخریب لشگر41ثارالله اموزش دید حسین من به گفته حاجی باقری قدری از نظرمعنوی و روحی خداوند بهش لطف کرده بود که مانند کوهی استوار ثابت قدم بود و زبان زد رفقای همسنگری و کل لشگر شده بود.
چرا به حسین,حسین چریک میگفتند؟
پدرش در پاسخ به این سوال گفت:حسین معروف بود به دکتر منگلی یا حسین چریک همه دوستان و همرزمانش او را به این اسم میشناختند وچریک بود در شناساییها ,شکستن خط ها ,غواصی,و بارها تنها به خطوط عراقی ها میرفت.
اما مادر حسین، میگوید گذر زمان مرا آرام تر نکرده است که هیچ، هر روز دلتنگتر هم میشوم. میگوید تمام خاطرات حسین را به یاد دارد و شب و روزش را با این خاطرات به سرمیکند. بعد از گذر سالها زمانی میخواهد از حسین بگوید بغض میکند....
وقتی از او میپرسم مادر چه خاطرهای از فرزندتان حسین بیشتر شمارا ناراحت میکند، این گونه پاسخ میدهد: حسین هرموقع به مرخصی میآمد بدنش زخمی بود. یک روز به خیابان رفته بودم و برایم خبر آوردند که حسین از جبهه آمده است سراسیمه به خانه آمدم که دیدم حسین زیر سایه خانه نشسته است که یک لحظه گوشه لباس بسیجی اش کنار رفت و دیدم که زخمی است ولی به من چیزی نگفت. رفت داخل اتاق و گفت مادر لباس هایمان را بیاور آوردم به من گفت برو بیرون. با حالت ناراحتی رفتم بیرون اشک از چشمانم میآمد و از گوشه در نگاه کردم دیدم حسین من پهلویش زخمی شده است که صدایم را بردم بالا گفتم امان از دل زهرا...!
مادر در انتظار برادر حسین
با بغض در حالی که تشییع جنازه غواصان و شهدای گمنام را نگاه میکند، میگوید آقای خبرنگار من یک فرزند دیگر هم دارم که الان 30 سال است که خبری از او ندارم دعا کنید از این شهدایی که آوردند یکی از آنها حسن من باشد . یعنی ممکن است خدا حسن من را برگرداند؟
خاطره حاج قاسم سلیمانی و حسین چریک
پدر شهید از خاطره مشترک حاج قاسم سلیمانی با فرزندش میگوید: به من خبر دادند که حسین هرشب از سنگر به بیرون میزند, که گفتم مواظب حسین باشید. یک بار حاج قاسم به حسین میگوید حسین شما امشب پیش من بخواب و اسلحه اش را گرفتند و تحویل دادند که دیگر اسلحه ای نداشته باشد. حاج قاسم تعریف میکرد وقتی صبح از خواب برای نماز بیدار شدند, دیدند حسین نیست و به بیرون رفتند دیدند حسین با یک تکه چوب 3 اسیر عراقی را گرفته و آمده است که با دیدن این صحنه قاسم سلیمانی به حسین میگوید حسین تو لباس من را بپوش ومن لباس بسیجی تو را که حسین لبخندی میزند و میگوید شما در لباس خودت فرمانده باش و من هم در لباس خودم همان بسیجی و انجام وظیفه میکنم.
یک بار که حاج قاسم به شهربابک آمده بود در میان سخنرانی من را صدا زد و گفت پدر حسین چریک آیا در جلسه هست یانه؟که من جلو رفتم و سردار سلیمانی پیشانی و دست من را بوسید و گفت"حاجی با حسین چکار کردی که اینجور دلها را با خودش برد"؟
و در مراسمی دیگر که حاج قاسم آمده بود بار دیگر این عمل تکرار شد. مدتها گذشت که پیغام سرلشگر حاج قاسم سلیمانی به ما رسید که زندگینامه و کتاب حسین منگلی را بنویسید که به کمک هم رزمانش در حال انجام است.
فرماندهان جنگ بر سر حسین دعوا داشتند
غلامرضا شریفی هم رزم شهیدحسین منگلی او را اینگونه توصیف میکند: حسین منگلی معروف به حسین چریک جثه کوچک داشت و بسیار خنده رو و کم حرف بود و کم هزینه در امور مالی. بی باک ونترس در جنگ معمولا بین فرمانده لشگر و فرمانده گردان بر سر حسین منگلی دعوا بود.
فرماندهی لشگر شهید حسین را برای گروه تخریب و خط شکنی میخواست و فرمانده گردان برای باز کردن گره های کور گردان, اما شهید حسین منگلی هر دو کار را انجام میداد, پس از باز کردن معبر و میدان مین همراه گردان 417 میشد و تا اخرمیجنگید.
معمولا با کسی عکس نمیگرفت. از شهید که بسیار باهم صمیمی بودیم پرسیدم چرا با کسی عکس نمیگیرید، گفت میخواهم پس از شهادتم اثری از من نباشد و کسی حسین منگلی را نشناسد. قبل از اذان صبح همیشه یک ساعت زودتر بیدار میشد و در گوشهای خلوت به سجده میرفت. در تاریخ 19 دی ماه 1365 در مرحله اول کربلای 5 در شلمچه آن طرف پل شهید را دیدم که پوتین به پا نداشت و دامن لباس نظامی اش پر از نارنجک بود و در قرارگاه دشمن چنان آتش بازی راه انداخته بود که تمامی وسایل موتوری دشمن در حال فرار بودند و در مرحله دوم که گردان مورد تک دشمن قرار گرفته بود سایر رزمندگان پرسیده بودند خسرو اسدی کجاست؟ گفته بودند شهید شده و بعد سراغ حسین منگلی را گرفتند و گفتند آن هم شهید شده است که بچه های گردان گفتند دیگر جای ماندن و مقاومت نیست.
حسین عادت داشت سلاح خود را از دست دشمن تهیه کند
حاج علی پور عوض، همرزم شهید از خاطراتش با شهید حسین اینگونه میگوید: عملیات والفجر8بود که سوار بر قایقی شدیم و از اروند به سمت فاو حرکت میکردند سکاندار قایق ترسیده بود و میخواست برگردد. اما شهید حسین گفت شما فقط من را به ساحل برسان بعد هر جا خواستی برو. حسین بدون سلاح در ساحل دشمن پیاده شد, معمولا عادت داشت سلاح خود را از دست دشمن تهیه کند.
در جای دیگر در کارخانه نمک در منطقه فاو بودیم که یک خمپاره 60 درست نزدیک حسین اثابت کرد و شدیدا مجروح شد. بچههای گردان ناراحت بودند و میگفتند حسین از عملیات باز میماند اما او با اینکه هنوز کاملا زخمهایش التیام نیافته بود خودش را به عملیات بزرک کربلای 5 رساند و در همین عملیات آسمانی شد.
از حاج محمد میپرسم خبر شهادت فرزندتان را چگونه به شما دادند، که گفت: احمد پسرم کردستان بود و همان روز شهادت حسین به اهواز آمده بود و به من گفت حسین مجروح شده است، گفتم نگو حسین مجروح شده است بگو شهید شده است.سرانجام در سال 65 در منطقه عملیاتی شلمچه حسین بر اثر اصابت گلوله خمپاره آسمانی شد و دعوت حق تعالی را لبیک گفت.حسین من آرزویش این بود که مثل ارباش امام حسین (ع)به شهادت برسد که چنین شد و خداوند حسینم را به آرزویش رساند . تا زمانی که زندهام به این شهادت افتخار میکنم و سرم را بالا میگیرم و از شهادت فرزندم نه تنها که ناراحت نیستم بلکه خوشحالم. از همان روز اول میدانستم حسین مال من نیست و رفتنی است که این را همیشه به مادرش هم میگفتم.روز تشیع شهدا، 24 شهید به شهرستان شهربابک آوردند که 3 تا از آنها نامشان حسین بود و هر 3 آنها بی سر بودند. آن روز سخنران مراسم سردار معروفی بود تک تک اسم شهدا را نام میبرد اما تا رسید به نام حسین منگلی گفت امان از حسین منگلی امان از حسین منگلی ,ای مردم ما حسین را از دست ندادیم بلکه ما یک لشگر را از دست دادیم.
خیلی دوست داشتم فرزندم راببینم اما هر کار کردم اجازه ندادند و پیش خودم گفتم همه اینهایی که رفتند همه حسین من هستند.
وصیت نامه شهید
قبل از آغاز سخن شهادت میدهم کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندارید بلکه زندهاند و نزد پروردگار روزی میخورند(قرآن کریم) ما راهنما به جنگ نبودیم و نیستیم ولیکن اگر کسی تعدی کند دهان او را خورد خورد خواهیم کرد. امام خمینی (ره)
درود و سلام خدا و ملائکه الهی بر شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی ایران و به رهبر کبیر انقلاب و مستضعفان جهان و بر ملت قهرمان و سلحشور ایران.ای مردم یکی از چیزهایی که به سراغ همه میآید و هیچ کس از ان فرار نمیکند مرگ است.مرگ حق است پس چه خوب است مرگی که به سراغ انسان میآید برای خداوند و در خدا باشد وای ملت مسلمان ایران خودتان را از پیکهای پیام الهی و رسولان الهی جدا ننمایید و همچنین جدا شدن از رو حانیت مساوی است با جدا شدن از اسلام.
ای دوستان امروز بر همه واجب است که از اسلام دفاع کنیم. امروز هرکس که شهادت داده است که خدا یکی است و شریکی ندارد, دین خدا را قبول دارد باید به جبهه بیاید. ما همان طوری که نماز میخوانیم روزه میگیریم باید جهاد هم بکنیم.مگر میشود ما نماز بخوانیم ولی جهاد نکنیم.امروز اگرما نماز بخوانیم روزه هم بگیریم ولی جهاد نکنیم بی فایده است.و مادرم از تو میخواهم که بعد از شهادت من هرگز گریه نکنی و مانند حضرت زینب (س)صبر پیشه کنی.
انتهای پیام/ج
ماجرای دلداگی امام خامنهای و شهید زنده لرستانی/ شهیدی که هنوز نفس میکشد+ تصاویر
به گزارش لرستان خبر، قلم از بیان و تحریر فداکاری ها و ایثار خانواده های شهدا و جانبازان عاجز است و نمی تواند حق مطلب را ادا کند. چراکه این شهدا و جانبازان عزیز و خانواده های بزرگشان خود را تقدیم انقلاب کرده اند.
امام خامنه ای می فرماید «گاهی شهید شدن آسانتر از زنده ماندن است »، یکی از ابعاد این صحبت حضرت آقا، جانبازان و شهدای زنده هستند که گویی مانده اند تا حجت را بر ما خاک نشینان افلاک ستیز تمام کنند.
جانبازان، این آیه های ایثار که مایه افتخار جامعه اسلامی ما هستند ، پا روی خواهش های نفسانی گذاشتند و بعد از گذران از گردنه های جهاد اکبر، پای در گود و میدان جهاد اصغر گذاشتند و در این راه مهمترین سرمایه زندگی مادی خود، یعنی سلامتی را فدا کردند و شاید رنجی که بعضی از جانبازان برده و می برند، بسیاری از شهدا نبرده اند.
اقتدای شهید زنده خرم آبادی به امام حسین( علیه سلام)
سید نور خدا موسوی شهید زنده و جانباز 100 درصدی لرستانی یکی از این نمونه هاست کسی که گویی با اقتدا به امام حسین(علیه سلام) مقام شهادت را برای خود جاودان کرده و با تاسی به علمدار کربلا حضرت عباس( علیه سلام) مقام جانبازی را نیز برای خود انتخاب کرده است.
سید نور خدا 7 سال است که با آسمان خیره شده و با فرشته گان نجوا می کند و زمینیان را به جای دیگر دعوت می کند و همسر و فرزندانی که پروانه وار با عشق به دور «نور خدا» می چرخند و عش به پدر و همسر سراسر این خانه معنوی را پر کرده است.
سید نور خدا موسوی جانباز 100 درصدی که 7 سال قبل در اسفندماه 87 در درگیری با گروهک ملعون عبدالمالک ریگی از ناحیه سر به شدت آسیب دید و به طرز معجزه آسایی زنده ماند و وضعیت وی هم اکنون به گونه ای است که به جزء خدا با کسی سر و سری، صحبتی و یا نجوایی ندارد.
دیدار سید نورخدا روضه مصور است
درست است که پیکر سید در ناسوت است اما قلب تپنده او هم اکنون در ملکوت می تپد، سید نمی تواند با زبان در کام صحبت کند اما دیدن چهره ساده، معصوم و مطهرش از هر فریاد و از هر موعضه ای بالاتر است، حضور در بالین سید به مصابحه دیدن روضه مصور است و خوش به حال کسی که درک مقام سید نورخدا را کرده باشد.
در غفلت بسیاری از ما، قبله آمال و آرزوهای عالم تشیع،قائد ولی وفی و رائد سائس حفی، مصداق بارز "نرفع درجات من نشاء" امام خامنه ای حفظ الله تعالی علیه، همیشه جویای احوال شهید زنده خرم آبادی است و این خود نشان دهنده آن است که مقام و جایگاه سید نور خدا موسوی چگونه است که چنین کسی سراغ احوال او را از نماینده ولی فقیه در لرستان ، یعنی حجت الاسلام میرعمادی می گیرد.
خبری در راه است....
خبر پیام آقا به خانواده شهید نورخدا موسوی رسیده است و آن ها نیز خود را محیای شنیدن پیام امام خامنه ای کرده اند و البته شنیده اند که سفیر این نامه شفاهی نماینده ولی فقیه در لرستان یعنی حجت الاسلام میرعمادی است.
حضور دوباره نماینده ولی فقیه در منزل سید نورخدا، نور امیدی در دل همسر و فرزندان سید شعله ور می کند، حاج آقا میرعمادی که گویا تحت تاثیر عنایت حضرت آقا به شهید زنده لرستانی است و مشتاق رساندن این پیام به منزل نورخداست رو به خانواده شهید زنده می گوید، حضرت امام خامنه ای در مراسم ضیافت افطار فرمودند: بنده دعاگوی ایشان ( سید نورخدا) هستم، مراتب سلام مرا به وی و خانواده محترمش برسانید.
نماینده ولی فقیه در استان ضمن قدردانی از زحمات همسر و فرزندان این جانباز والامقام در طول قریب به هشت سال خاطر نشان کرد: اجر شما نزد خدای متعال کمتر از اجر شهدا و ایثار گران نیست و شما الگوی رفتاری مناسب برای بانوان ایثارگران هستید و بنده به شخصه مامور ابلاع سلام مخصوص مقام معظم رهبری به جانباز موسوی و شما عزیزان هستم.
نماینده ولی فقیه ضمن اهدای لوح سپاس، به نمایندگی از طرف مقام معظم رهبری هزینه سفر زیارتی به عتبات عالیات به همسر و فرزندان این شهید زنده اعطا کردند.
ماجرای دیدار خانواده «نورخدا» با امام خامنهای
خانواده شهید سید نورخدا موسوی تا به حال دو بار به دیدار حضرت آقا نائل شده اند؛
همسر ایشان از اولین حضور، خاطره ای دارد و می گوید فرزندم محمد در این دیدار تند تند دست آقا را بوسه می زدند و پس از بیرون آمدن از محضر آقا پسرم گفت مادر فهمیدی کدام دست آقا را زیاد بوسیدم، من گفتم نه کدام دست؟ محمد پاسخ داد همان دست آقا که مانند پدر جان ندارد و من در آن لحظه بود که متوجه شدم که واقعا محمد از من پیشی گرفته و با احساس واقعی به دیدار با آقا آمده است
چه داستانی عجیبی است ضربت سر در این ایام، فدا کردن سر در راه معبود شیوه ابر مرد تاریخ است و خوش به حال شهید زنده لرستانی که در این راه به امیر مومنان (علیه سلام) اقتدا کرده است و پیام آقا در ایام ضربت خوردن حضرت علی (علیه سلام) به شهید زنده، پیامی است به مردم لرستان که اگر می خواهیم دلمان در وانفسای دنیا نمیرد هر از چند گاهی با جان و دل در محضر شهیدان زنده حاضر شویم.
گزارش کامل در مورد شهید زنده لرستان را در لینک زیر بخوانید
ماجرای زندگی شهید زنده لرستان از زبان همسرش+ تصاویر
انتهای پیام/