یار دیرین حاج قاسم را بشناسید/ علت تلاشهای مکرر اسرائیل برای ترور «سید رضی» چه بود؟
همرزم شهید سید رضی موسوی میگوید: از سال گذشته و با اعلام خبری از رسانههای معاند، ظن و گمانها برای برنامه دقیق رژیم صهیونیستی جهت ترور شهید سید رضی بیشتر و جدیتر شد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سید رضی موسوی معروف به سید رضی از مستشاران باسابقه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سوریه و مسئول پشتیبانی جبهه مقاومت بود که روز گذشته، چهارم دی ماه 1402 در حمله رژیم صهیونیستی به منطقه زینبیه در حومه دمشق، به شهادت رسید. سید رضی از سربازان پیشکسوت در عرصه مقاومت بود که قریب به 25 سال در مقاومت منطقه نقشآفرینی کرد. او یار دیرین سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بود که در آستانه چهارمین سالگرد شهادت سردار سلیمانی به دیدار او شتافت.
سید علی صالحی ملقب به ابوتراب از همرزمان شهید سید رضی موسوی است. او در گفتگو با تسنیم از خصوصیات اخلاقی این شهید چنین میگوید: شهید سید رضی موسوی پشتکارش خیلی زیاد بود و شبانهروز کار میکرد، آدم نترسی بود، در کار شباهت زیادی به حاج قاسم داشت و زیاد کار میکرد، روحیه مهربانی داشت و با نیروهایش خوشبرخورد بود اما در کار فوقالعاده جدی بود، برایش فرقی نمیکرد طرف حسابش ایرانی است یا سوری و عرب، جدیت در کار برایش مسئله اول بود، البته در جمعهای دوستانه اهل شوخطبعی و خنده هم بود.
او از پیشقدم بودن شهید موسوی در کارهای خیر نسبت به همه مردم خصوصاً مظلومان جنگزده سوری میگوید: دستش خیلی به کار خیر بود. ازآنجایی که بیشتر در سوریه بود به فکر کمک به مردم سوریه هم بود. از ارتباطاتی که داشت برای رسیدگی به خانواده شهدای سوری و شیعیان جنگزده استفاده میکرد. برایشان خانه مهیا میکرد و برای دختران دمبخت جهیزیه تأمین میکرد. برای افراد مقیم سوریه و رفع مشکلات آنان تلاش زیادی کرد.
مدافعان حرم , شهدای مدافع حرم , جبهه مقاومت اسلامی , کشور سوریه , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) , سردار قاسم سلیمانی , شهید سپهبد قاسم سلیمانی ,
کار خیر او فقط درباره مردم شیعه سوریه نبود بلکه هرجا دست نیازی بلند بود شهید سید رضی برای گرفتن آن پیشقدم میشد. صالحی در این باره میگوید: در جریان زلزله بزرگی که در ترکیه و سوریه آمد و خرابیهای زیادی در برخی مناطق سوریه بهبار آمد، سید رضی کمک زیادی به مردم زلزلهزده سوری کرد. هیچ کدام از اینها جزو کارش نبود و در این باره وظیفهای نداشت اما ازآنجایی که در کارهای خیر پیشقدم بود اینها را دلی انجام میداد.
همرزم شهید سید رضی موسوی در ادامه میگوید: دوستی داشت بهنام ابوکریم که از خیلی سال پیش با هم عیاق بودند و خیلی از کارهای خیر را با هم انجام میدادند. شب قدر سال گذشته بود که سید رضی با ابوکریم بدون هیچ تشریفاتی به حرم حضرت رقیه سلام الله علیها رفت. در آنجا به توسل و نماز و عبادت خود رسید در حالی که آقا سید با توجه به مسئولیت بزرگش در منطقه وزنهای برای جبهه مقاومت محسوب میشد و شاید کسی انتظار نداشت اینقدر ساده و بدون تشریفات به حرم رفتوآمد داشته باشد.
ابوتراب به نقش اثرگذار سید رضی در ماجرای تعویض ضریح حضرت رقیه(س) و بازسازی آن اشاره میکند و میگوید: در موضوع ساخت ضریح جدید حضرت رقیه(س) و انتقال ضریح جدید از ایران به سوریه تأثیر بسزایی داشت. انتقال ضریح جدید مدتی به تأخیر افتاده بود بهدلیل اینکه جعبههای انتقال قطعات ضریح بسیار بزرگ بود، اسرائیل هم در آن ایام چندین مرتبه فرودگاه دمشق را زده بود و تهدید کرده بود هواپیماهای باری را میزند، ولی سید رضی با قدرت در این مسئله جلو آمد و با درایت او انتقال قطعات ضریح جدید از ایران به سوریه محقق شد و به بازسازی حرم حضرت رقیه(س) کمک بزرگی کرد.
همرزم شهید از رابطه نزدیک او با حاج قاسم میگوید و ادامه میدهد: سید رضی دوست، یار دیرین و امین حاج قاسم بود، هیچکس غیر از ایشان از ساعت رفتوآمد حاج قاسم خبر نداشت. بعد از شهادت حاج قاسم او انتظار شهادت را میکشید. از دوران دفاع مقدس با حاج قاسم رفیق بود و این دوستی تا شهادت ادامه داشت، خودش تعریف کرده بود که حاج قاسم به او گفته بود "دیگر وقت شهیدشدنت است".
مدافعان حرم , شهدای مدافع حرم , جبهه مقاومت اسلامی , کشور سوریه , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) , سردار قاسم سلیمانی , شهید سپهبد قاسم سلیمانی ,
هرچند سید رضی کارهای مختلف و زیادی در سوریه را به سرانجام رسانده بود اما کار اصلی او پشتیبانی بود. صالحی در این باره میگوید: سید رضی از سالها پیش در سوریه حضور داشت و کار میکرد و پشتیبانی جبهه مقاومت دست او بود، در واقع کار اصلی او پشتیبانی جبهه بود چه در سوریه و چه در لبنان. همسر او هم مدیر مدرسه ایرانی در سوریه بود. سید چندین بار توسط اسرائیل تهدید به ترور شده بود، خودش اصلاً چیزی در این باره مطرح نمیکرد و برایش اهمیتی نداشت.
او از نقشههای مختلف اسرائیل برای ترور سید رضی چنین میگوید: سال گذشته شبکه اینترنشنال خبری از او پخش کرد و در آن تصویر سید رضی را منتشر کرد. از آن زمان به بعد ظن و گمانها برای برنامه دقیق اسرائیل جهت ترور ایشان بیشتر و جدیتر شد، پیشتر چندین بار مقرّی را که در آن فعالیت داشت، زده بودند اما موفق به ترورش نشده بودند. یکی از ترورهای ناموفق ایشان در ماجرای شهادت سید مصطفی بدرالدین مشهور به ذوالفقار از فرماندهان حزبالله لبنان بود که در دفتر سید رضی اتفاق افتاده بود. بدرالدین در این ماجرا به شهادت رسید اما سید رضی آنجا نبود و در امان ماند.
شهادت یکی از سرداران سپاه در سوریه/ «سید رضی» در حمله اسرائیل به دمشق به شهادت رسید
اما چرا رژیم صهیونیستی اینقدر برای به شهادت رساندن سید رضی تلاش میکند؟ ابوتراب در پاسخ به این سؤال میگوید: سید رضی یکی از فرماندهان اثرگذار سپاه در مقاومت منطقه بود. در کارهای رزمی، پشتیبانی نقش بسیار مهم را ایفا میکند. اگر پشتیبانی نباشد، هیچ عملیاتی جلو نمیرود و نیرو توان کار کردن ندارد. هدف اسرائیل از ترور سید رضی تضعیف پشتیبانی جبهه مقاومت بود ازآنجایی که اسرائیل میخواهد پشتیبانی جبهه مقاومت را ببندد فکر میکند با زدن سید رضی توانسته است این مسیر را مسدود کند، در حالی که کسان دیگری هستند که بتوانند راه این شهید بزرگوار را دنبال کنند.
مدافعان حرم , شهدای مدافع حرم , جبهه مقاومت اسلامی , کشور سوریه , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) , سردار قاسم سلیمانی , شهید سپهبد قاسم سلیمانی ,
او در پایان به تصاویر ماندگار از سید مهربان سوریه در ذهن رزمندگان میگوید: یادم هست یک بار در ماه رمضان که زمان پروازهای سوریه به زمان افطار برخورد میکرد ایشان خیلی اصرار داشت که زمان پرواز را جابهجا کند تا بچههای رزمنده جمع شوند و دور هم افطار کنند و بعد به کارشان مشغول شوند، خودش هم کنار بچهها دورهمی افطار میکرد و ازآنجایی که اهل شوخی بود سر افطار با طنز سخن میگفت و خاطرههای جالبی برای ما بهیادگار میگذاشت.
مهمترین دغدغههای شهید «قاسم سلیمانی» به روایت وصیتنامهاش
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، قاسم سلیمانی در روز ۲۰ اسفند سال ۱۳۳۵ در شهرستان رابُر از توابع استان کرمان در ایل عشایر سلیمانی چشم به جهان گشود. در ۱۸ سالگی به استخدام اداره آب کرمان درآمد و در راهپیماییها و اعتصابات کرمان علیه رژیم پهلوی در زمان انقلاب مشارکت فعال داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در سال ۱۳۵۹ عضو سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شد و همزمان با شروع جنگ تحمیلی، چند گردان را در کرمان آموزش داده و به جبههها فرستاد. وی در دورهای فرماندهی سپاه آذربایجان غربی را هم بر عهده داشت و در سال ۱۳۶۰ش با حکم فرمانده وقت سپاه پاسدارن، به عنوان فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله (ع) منصوب شد.
سلیمانی پس از پایان جنگ تحمیلی در سال ۱۳۶۷ش، به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشراری شد که از مرزهای شرقی ایران هدایت میشدند و با باندهای قاچاق مواد مخدر در مرزهای ایران و افغانستان مبارزه میکرد. قاسم سلیمانی در سال ۱۳۷۹ش از سوی حضرت امام خامنهای (مدظلهالعالی) به فرماندهی سپاه قدس منصوب و فرماندهی محور مقاومت در مبارزه علیه داعش در عراق و سوریه را هم عهدهدار شد. وی در بهمن سال ۱۳۸۹ش به درجه سرلشکری نائل آمد.
بامداد جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸ در حمله موشکی بالگردهای آمریکایی به دو خودرو در اطراف فرودگاه بغداد، سردار قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس و ابومهدی المهندس معاون حشدالشعبی و تنی چند از اعضای حشدالشعبی در این حمله هدف قرار گرفتند و به شهادت رسیدند.
وصیتنامه موضوعی حاج قاسم سلیمانی
•بسم الله الرحمن الرحیم
•شهادت دادن
شهید سلیمانی در آغاز وصیت خویش براساس باورهای اسلامی واعتقادات قلبیاش موارد زیر را شهادت داده است:
•شهادت میدهم به:
۱) اصول دین
۲) اشهد أن لا اله الا الله
۳) و اشهد أنّ محمداً رسول الله
۴) و اشهد أنّ امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب
۵) و اولاده المعصومین
۶) اثنیعشر ائمّتنا
۷) و معصومیننا حجج الله.
•شهادت میدهم که:
۸) قیامت حق است،
۹) قرآن حق است،
۱۰) بهشت و جهنّم حق است،
۱۱) سؤال و جواب حق است،
۱۲) معاد،
۱۳) عدل،
۱۴) امامت،
۱۵) نبوت حق است.
سپاس به درگاه الهی
مواردی که شهید سلیمانی لازم دانسته تا در وصیت خود شکر و سپاسگزاری کند:
•خدایا! تو را سپاس میگویم
۱) بهخاطر نعمتهایت.
•خداوندا! تو را سپاس که
۲) مرا صلب به صلب، قرن به قرن، از صلبی به صلبی منتقل کردی.
۳) و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجستهترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم.
۴) و سرباز رکاب او شوم.
۵) اگر توفیق صحابه رسول اعظمت محمد مصطفی(ص) را نداشتم و اگر بیبهره بودم از دوره مظلومیت علیبنابیطالب(ع) و فرزندان معصوم و مظلومش، مرا در همان راهی قرار دادی که آنها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند.
•خداوندا! تو را شکرگزارم که
۶) پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز ــ که جانم فدای جان او باد ــ قرار دادی.
• پروردگارا! تو را سپاس که
۷) مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بوسه بر گونههای بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را ــ یعنی مجاهدین و شهدای این راه ــ به من ارزانی داشتی.
• خداوندا! ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شکر و شرم بر آستانت میسایم که
۸) مرا در مسیر فاطمه اطهر(س) و فرزندانش در مذهب تشیّع، عطر حقیقی اسلام، قرار دادی.
۹) و مرا از اشک بر فرزندان علیبنابیطالب(ع) و فاطمه اطهر(س) بهرهمند نمودی؛ چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛ نعمتی که در آن نور است، معنویت، بیقراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت داد.
• خداوندا، تو را سپاس که
۱۰) مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدین و عاشق اهلبیت و پیوسته در مسیر پاکی بهرهمند نمودی. از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرمایی.
درخواست از خدا
نجواها و درخواستهای شهید سلیمانی از خداوند؛ درج شده در وصیتنامه اش:
۱) خدایا! به عفو تو امید دارم.
۲)ای خدای عزیز وای خالق حکیم بیهمتا! دستم خالی است و کولهپشتی سفرم خالی. من بدون برگ و توشهای بهامید ضیافت عفو و کرم تو میآیم. من توشهای برنگرفتهام؛ چون فقیر [را]در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟!
۳) سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آوردهام که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه(ع) است؛ گوهر اشک بر اهلبیت(ع) است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.
۴) خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کردهام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته بهسمت تو است. وقتی آنها را بهسمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.
۵) خداوندا! پاهایم سست است، رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرندهتر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در حَرَمت پا گذاردهام، دورِ خانهات چرخیدهام و در حرم اولیائت در بینالحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی.
۶) خداوندا! سر من، عقل من، لب من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید بهسر میبرند؛
۷) یا ارحم الراحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آنچنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمیخواهم، بهشت من جوار توست، یا الله!
۸) خدایا! از کاروان دوستانم جاماندهام.
۹) خداوند،ای عزیز! من سالهاست از کاروانی بهجا ماندهام و پیوسته کسانی را بهسوی آن روانه میکنم، اما خود جا ماندهام، اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم.
۱۰) پیوسته یاد آنها، نام آنها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند.
۱۱) عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است.
۱۲) چگونه ممکن [است]کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟
۱۳) خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.
۱۴) عزیزم! من از بیجاقراری و رسوای ماندگی، سر به بیابانها گذاردهام؛ من بهامیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم.
۱۵) کریم، حبیب، به کَرَمت دل بستهام،
۱۶) تو خود میدانی دوستت دارم.
۱۷) خوب میدانی جز تو را نمیخواهم.
۱۸) مرا به خودت متصل کن.
۱۹) خدایا وحشت همه وجودم را فرا گرفته است.
۲۰) من قادر به مهار نفس خود نیستم،
۲۱) رسوایم نکن.
۲۲) مرا بهحرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت واجب کردهای، قبل از شکستن حریمی که حرم آنها را خدشهدار میکند، مرا به قافلهای که بهسویت آمدند، متصل کن.
۲۳) معبود من، عشق من و معشوق من، دوستت دارم.
۲۴) بارها تو را دیدم و حس کردم،
۲۵) نمیتوانم از تو جدا بمانم. بس است، بس.
۲۶) مرا بپذیر، اما آنچنان که شایسته تو باشم.
هشدار به برادران و خواهران مجاهد
شهید سلیمانی به برادران و خواهران مجاهد نسبت به نظام اسلامی چنین هشدار داده است:
• خواهران و برادران مجاهدم در این عالم،
•ای کسانی که سرهای خود را برای خداوند عاریه دادهاید و جانها را بر کف دست گرفته و در بازار عشقبازی به سوق فروش آمدهاید، عنایت کنید:
۱) جمهوری اسلامی، مرکز اسلام و تشیّع است.
۲) امروز قرارگاه حسینبن علی(ع)، ایران است.
۳) بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها میمانند.
۴) ا گر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمیماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی (ص).
• برادران و خواهرانم!
۵) جهان اسلام پیوسته نیازمند رهبری است؛ رهبری متصل به و منصوب شرعی و فقهی معصوم.
۶) خوب میدانید منزّهترین عالِم دین که جهان را تکان داد اسلام را احیا کرد، یعنی خمینی بزرگ و پاک ما، ولایت فقیه را تنها نسخه نجاتبخش این امت قرار داد؛ لذا چه شما که بهعنوان شیعه به آن اعتقاد دینی دارید و چه شما بهعنوان سنّی اعتقاد عقلی دارید، بدانید [باید]بهدور از هرگونه اختلاف، برای نجات اسلام خیمه ولایت را رها نکنید.
۷) خیمه، خیمه رسولالله است.
۸) اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، آتش زدن و ویران کردن این خیمه است، دور آن بچرخید.
۹) والله والله والله این خیمه اگر آسیب دید، بیتالله الحرام و مدینه حرم رسولالله(ص) و نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمیماند؛ قرآن آسیب میبیند.
وصیت به برادران و خواهران ایرانی
شهید سلیمانی به برادران و خواهران ایرانی چنین وصیت کرده است:
• برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پرافتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد، کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛
۱) از اصول مراقبت کنید، اصول یعنی ولیّ فقیه،
۲) خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنهای عزیز را جان خود بدانید،
۳) حرمت او را مقدسات بدانید.
• وصیت به برادران و خواهران؛ پدران و مادران
شهید سلیمانی به برادران و خواهران؛ پدران و مادران چنین وصیت کرده است:
• برادران و خواهران، پدران و مادران، عزیزان من!
• جمهوری اسلامی، امروز سربلندترین دوره خود را طی میکند.
• بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد، دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و [دشمنان]چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل کردند، چه اتهاماتی به او زدند، چگونه با فرزندان مطهر او عمل کردند؟ مذمت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها، شما را دچار تفرقه نکند.
• بدانید که میدانید مهمترین هنر خمینی عزیز این بود که اول اسلام را به پشتوانه ایران آورد.
• و سپس ایران را در خدمت اسلام قرار داد.
• اگر اسلام نبود و اگر روح اسلامی بر این ملت حاکم نبود، صدام، چون گرگ درندهای این کشور را میدرید؛
• آمریکا، چون سگ هاری همین عمل را میکرد،
•، اما هنر امام این بود که اسلام را پشتوانه آورد؛ عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه این ملت آورد،
• انقلابهایی در انقلاب ایجاد کرد، به این دلیل در هر دوره هزاران فداکار جان خود را سپر شما و ملت ایران و خاک ایران و اسلام نمودهاند و بزرگترین قدرتهای مادی را ذلیل خود نمودهاند.
• عزیزانم، در اصول اختلاف نکنید.
وصیت درخصوص شهدا و خانواده شهدا
شهید سلیمانی درخصوص شهدا و خانواده شهدا چنین وصیت کرده است:
• شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافتهاند.
۱) آنها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند.
۲) فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.
۳) به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، بهچشم ادب و احترام بنگرید.
۴) به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید، همانگونه که از فرزندان خود با اغماض میگذرید، آنها را در نبود پدران، مادران، همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید.
وصیت خطاب به خانواده شهدا
شهید سلیمانی درخصوص به خانواده شهدا چنین وصیت کرده است:
• فرزندانم، دختران و پسرانم، فرزندان شهدا، پدران و مادران باقیمانده از شهدا،
•ای چراغهای فروزان کشور ما، خواهران و برادران و همسران وفادار و متدینه شهدا!
• در این عالم، صوتی که روزانه من میشنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش میداد و بزرگترین پشتوانه معنوی خود میدانستم،
• صدای فرزندان شهدا بود که بعضاً روزانه با آن مأنوس بودم؛
• صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان احساس میکردم.
۱) عزیزانم! تا پیشکسوتان این ملتید، قدر خودتان را بدانید.
۲) شهیدتان را در خودتان جلوهگر کنید، بهطوری که هر کس شما را میبیند، پدر شهید یا فرزند شهید را، بهعینه خوِد شهید را احساس کند، با همان معنویت، صلابت و خصوصیت.
۳) خواهش میکنم مرا حلال کنید و عفو نمایید.
• من نتوانستم حق لازم را پیرامون خیلی از شماها و حتی فرزندان شهیدتان ادا کنم،
۴) هم استغفار میکنم و هم طلب عفو دارم.
۵) دوست دارم جنازهام را فرزندان شهدا بر دوش گیرند، شاید بهبرکت اصابت دستان پاک آنها بر جسدم، خداوند مرا مورد عنایت قرار دهد.
وصیت در خصوص نیروهای مسلح
شهید سلیمانی درخصوص نیروهای مسلح چنین وصیت کرده است:
۱) نیروهای مسلّح خود را که امروز، ولی فقیه فرمانده آنان است، برای دفاع از خودتان، مذهبتان، اسلام و کشور احترام کنید.
۲) و نیروهای مسلح میبایست همانند دفاع از خانه خود، از ملت و نوامیس و ارضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و احترام کنند.
۳) و نسبت به ملت همانگونه که امیرالمؤمنین مولای متقیان فرمود، نیروهای مسلح میبایست منشأ عزت ملت باشد.
۴) و قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد.
۵) و زینت کشورش باشد.
وصیت در خصوص مردم عزیز کرمان
شهید سلیمانی درخصوص مردم عزیز کرمان چنین وصیت کرده است:
• نکتهای هم خطاب به مردم عزیز کرمان دارم؛
• مردمی که دوستداشتنیاند و در طول ۸ سال دفاع مقدس بالاترین فداکاریها را انجام دادند.
• و سرداران و مجاهدین بسیار والامقامی را تقدیم اسلام نمودند.
• من همیشه شرمنده آنها هستم.
• هشت سال بهخاطر اسلام به من اعتماد کردند؛ فرزندان خود را در قتلگاهها و جنگهای شدیدی، چون کربلای ۵، والفجر ۸، طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس و... روانه کردند
• و لشکری بزرگ و ارزشمند را به نام و به عشق امام مظلوم حسینبن علی به نام ثارالله، بنیانگذاری کردند.
• این لشکر همچون شمشیری برنده، بارها قلب ملتمان و مسلمانها را شاد نمود و غم را از چهره آنها زدود.
• عزیزان! من بنا به تقدیر الهی امروز از میان شما رفتهام.
• من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دوست دارم، چون با شما بیشتر از آنها بودم؛ ضمن اینکه من پارهتن آنها بودم و آنها پاره وجود من، اما آنها هم قبول کردند من وجودم را نذر وجود شما و ملت ایران کنم.
۱) دوست دارم کرمان همیشه و تا آخر با ولایت بماند.
• این ولایت، ولایت علیبن ابیطالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است، دور آن بگردید.
• با همه شما هستم.
• میدانید در زندگی به انسانیت و عاطفهها و فطرتها بیشتر از رنگهای سیاسی توجه کردم.
• خطاب من به همه شما است که مرا از خود میدانید، برادر خود و فرزند خود میدانید.
۲) وصیت میکنم اسلام را در این برهه که تداعییافته در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است، تنها نگذارید.
• دفاع از اسلام نیازمند هوشمندی و توجه خاص است.
۳) در مسائل سیاسی آنجا که بحث اسلام، جمهوری اسلامی، مقدسات و ولایت فقیه مطرح میشود، اینها رنگ خدا هستند؛ رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید.
وصیت به سیاسیون کشور
شهید سلیمانی به سیاسیون کشورچنین وصیت کرده است:
• نکتهای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم:
• چه آنهایی [که]اصلاحطلب خود را مینامند و چه آنهایی که اصولگرا.
• آنچه پیوسته در رنج بودم اینکه عموماً ما در دو مقطع، خدا و قرآن و ارزشها را فراموش میکنیم، بلکه فدا میکنیم.
۱) عزیزان، هر رقابتی با هم میکنید و هر جدلی با هم دارید، اما اگر عمل شما و کلام شما یا مناظرههایتان بهنحوی تضعیفکننده دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی مکرم اسلام و شهدای این راه هستید؛ مرزها را تفکیک کنید.
۲) اگر میخواهید با هم باشید، شرط با هم بودن، توافق و بیان صریح حول اصول است. اصول، مطوّل و مفصّل نیست.
اصول عبارت از چند اصل مهم است:
۳) اول آنها، اعتقاد عملی به ولایت فقیه است؛ یعنی این که نصیحت او را بشنوید، با جان و دل به توصیه و تذکرات او بهعنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل کنید. کسی که در جمهوری اسلامی میخواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن [این است که]اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه داشته باشد. من نه میگویم ولایت تنوری و نه میگویم ولایت قانونی؛ هیچ یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمیکند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیرمسلمان است، اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که میخواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید!
۴) اعتقاد حقیقی به جمهوری اسلامی و آنچه مبنای آن بوده است؛ از اخلاق و ارزشها تا مسئولیتها؛ چه مسئولیت در قبال ملت و چه در قبال اسلام.
۵) بهکارگیری افراد پاکدست و معتقد و خدمتگزاری به ملّت، نه افرادی که حتی اگر به میز یک دهستان هم برسند خاطره خانهای سابق را تداعی میکنند.
مقابله با فساد و دوری از فساد و تجمّلات را شیوه خود قرار دهند.
۶) در دوره حکومت و حاکمیت خود در هر مسئولیتی، احترام به مردم و خدمت به آنان را عبادت بدانند و خود خدمتگزار واقعی، توسعهگر ارزشها باشند، نه با توجیهات واهی، ارزشها را بایکوت کنند.
۷) مسئولین همانند پدران جامعه میبایست به مسئولیت خود پیرامون تربیت و حراست از جامعه توجه کنند، نه با بیمبالاتی و بهخاطر احساسات و جلب برخی از آرای احساسی زودگذر، از اخلاقیاتی حمایت کنند که طلاق و فساد را در جامعه توسعه دهد و خانوادهها را از هم بپاشاند.
• حکومتها عامل اصلی در استحکام خانواده و از طرف دیگر عامل مهم از هم پاشیدن خانواده هستند.
• اگر به اصول عمل شد، آن وقت همه در مسیر رهبر و انقلاب و جمهوری اسلامی هستند و یک رقابت صحیح بر پایه همین اصول برای انتخاب اصلح صورت میگیرد.
وصیت به برادران سپاهی و ارتشی
شهید سلیمانی به برادران سپاهی و ارتشی چنین وصیت کرده است:
• کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی عزیز و فداکار و ارتشیهای سپاهی دارم:
۱) ملاک مسئولیتها را برای انتخاب فرماندهان، شجاعت و قدرت اداره بحران قرار دهید.
• طبیعی است به ولایت اشاره نمیکنم، چون ولایت در نیروهای مسلح جزء نیست، بلکه اساس بقای نیروهای مسلح است، این شرط خللناپذیر میباشد.
۲) نکته دیگر، شناخت بموقع از دشمن و اهداف و سیاستهای او و اخذ تصمیم بموقع و عمل بموقع؛ هر یک از اینها اگر در غیر وقت خود صورت گیرد، بر پیروزی شما اثر جدّی دارد.
خطاب به علما و مراجع معظم
شهید سلیمانی به علما و مراجع معظم چنین خطاب کرده است:
• سخنی کوتاه از یک سرباز ۴۰ ساله در میدان، به علمای عظیمالشأن و مراجع گرانقدر که موجب روشنایی جامعه و سبب زدودن تاریکی مراجع عظام تقلید؛ سربازتان از یک برج دیدهبانی دید که اگر این نظام آسیب ببیند، دین و آنچه از ارزشهای آن [که]شما در حوزهها استخوان خُرد کردهاید و زحمت کشیدهاید، از بین میرود.
• این دورهها با همه دورهها متفاوت است، این بار اگر مسلّط شدند، از اسلام چیزی باقینمیماند.
• راه صحیح، حمایت بدون هرگونه ملاحظه از انقلاب، جمهوری اسلامی و، ولی فقیه است.
• نباید در حوادث، دیگران شما را که امید اسلام هستید به ملاحظه بیندازند.
• همه شما امام را دوست داشتید و معتقد به راه او بودید. راه امام مبارزه با آمریکا و حمایت از جمهوری اسلامی و مسلمانان تحت ستم استکبار، تحت پرچم، ولی فقیه است.
• من با عقل ناقص خود میدیدم برخی خنّاسان سعی داشتند و دارند که مراجع و علمای مؤثر در جامعه را با سخنان خود و حالت حقبهجانبی به سکوت و ملاحظه بکشانند. حق واضح است؛ جمهوری اسلامی و ارزشها و ولایت فقیه میراث امام خمینی (رحمة الله علیه) هستند و میبایست مورد حمایت جدی قرار گیرند.
• من حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای را خیلی مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات با بیانتان و دیدارهایتان و حمایتهایتان با ایشان میبایست جامعه را جهت دهید.
• اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیر قابل برگشت خواهد بود.
• دست مبارکتان را میبوسم و عذرخواهی میکنم از این بیان، اما دوست داشتم در شرفیابیهای حضوری به محضرتان عرض کنم که توفیق حاصل نشد.
• سربازتان و دستبوستان
طلب عفو و عذرخواهی
شهید سلیمانی از افراد و گروههای زیر طلب عفو وبخشش کرده است:
۱) از همسایگانم
۲) و دوستانم
۳) و همکارانم
• طلب بخشش و عفو دارم.
۴) از رزمندگان لشکر ثارالله
۵) و نیروی باعظمت قدس که خار چشم دشمن و سدّ راه او است،
• طلب بخشش و عفو دارم؛
۶) خصوصاً از کسانی که برادرانه به من کمک کردند.
شهید سلیمانی از افراد زیر عذرخواهی کرده است:
• نمیتوانم از حسین پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک میکرد و مثل برادرانم دوستش داشتم. از خانواده ایشان و همه برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان عذرخواهی میکنم.
• البته همه برادران نیروی قدس به من محبّت برادرانه داشته و کمک کردند و دوست عزیزم سردارقاآنی که با صبر و متانت مرا تحمل کردند.
گزارش از سید جواد هاشمی فشارکی
روایتی از تلاش نوجوان شهید برای پیوستن به غواصان کربلای ۴
به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید «علیرضا فشارکی» متولد سال ۱۳۴۷، با اوجگیری جنگ و تجاوز دشمن خون غیرت در رگهایش جوشید و عزم میدان نبرد کرد. زمان زیادی از شهادت برادر نمیگذشت و داغ دل مادر به او رخصت اعزام نمیداد، اما بیتابیها و بیقراریهایش در کنار منطق و استدلال گفتار، پدر و مادرش را واداشت تا او را هم راهی جبهه کنند.
گذراندن دورههای آموزشی، علیرضا را مهیای عملیات کربلای ۴ کرد تا بهعنوان غواص به دل آب بزند و به مقابله با دشمن متجاوز رود. در حین گذراندن آموزشهای تکمیلی آب کفن او گشت و تا مدتی میزبان بدن مطهرش شد و سرانجام با پیدا شدن پیکرش به آغوش خانواده بازگشت و پس از تشییعی باشکوه در گلستان شهدای اصفهان آرام گرفت.
روایت غلامرضا علیزاده (غواص گردان یونس لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در جنگ تحمیلی)
روند آموزش ما همچنان ادامه داشت و آرامآرام برای عملیات بعدی (کربلای ۴) آماده میشدیم. تعدادی نیروی جدید هم به ما دادند و قرار شد؛ دوباره گردان ما پنج گروهان داشته باشد که گروهان موسی و نوح و اسماعیل و داود و ابراهیم، نام آنها بود.
به خاطر دارم در آموزش غواصی، یکی از نیروها به نام فشارکی تعادلش با اسلحه و تجهیزات درست نمیشد و اِسنُورکِلَش که باید حداقل ده سانتیمتر از آب بالا باشد، خوب عمل نمیکرد. در تمرین بهاندازه کافی سلاح و تجهیزات و خشاب و نارنجک و وزن بدنش، وزنه میبستیم، خوب عمل میکرد و تا خود او میآمد، اشکال پیدا میشد. مانده بودیم که چکارش کنیم؟ به قدرت الله قربانی؛ معاون گروهانمان گفتم: میخواهی یک دانه فوم به او اضافه کنیم؟ درست میشود.
بعد به فشارکی گفتم: خودت تعادلت را درست کن. گفت من نمیتوانم. برای اینکه یادش دهم، خودم با وزنههای اضافی بیش از حد معمول در آب پریدم و شنا کردم و گفتم: من میتوانم سه، چهار قبضه اسلحه بردارم و خودم تعادلم را حفظ کنم. تو هم باید خودت تعادلت را درست کنی. گفت: چکار کنم؟ گفتم باید با پاهایت این کار را انجام بدهی. از آب هم نترس.
خواب برادر شهید
گفت: آقای علیزاده! دیشب برادر شهیدم به خوابم آمد و گفت: اگر میخواهی به من برسی، باید پا بزنی! پا زدن چطوریه؟ من بعد از مشورت کردن با قربانی او را به وسط آب بردم تا پا بزند. او هم تلاش کرد و پا زد. انگار بعد از آن خواب، انگیزه بیشتری داشت و ترسش ریخته و خیلی راحت بود.
تا میگفتم بپر! میپرید و خوب راه افتاد. با بعضی از بچههای خاص کار میکردیم و این کار با من یا باقری و یا جزینی بود. اگر به برخی میگفتیم که شما به درد این کار نمیخوری و نمیتوانی کارکنی، از این گردان برو! بهش برمیخورد و سفتوسخت میایستاد و میگفت: نمیخواهم بروم و تلاش میکنم و یاد میگیرم.
انصافاً هم بسیاری از آنها هر طوری بود، خودشان را به دیگران میرساندند. مثلاً کسی را داشتیم که اصلاً از آب میترسید. اما با تمرین و پشتکار، شناگری شده بود که شیرجههای دیدنی میزد. به فشارکی گفتم: خسته شدی! قدری بالا بیا! آمد و تازه نیم ساعتی نشسته بودیم و حرف میزدیم که آقای قربانی آمد و گفت: چطور شد؟ گفتم قدری تمرین کرده است. گفت: در آب برو تا ببینم.
با ذوق و شوق در آب پرید و یک دوری زد و آمد و گفت: خوب است؟ انشاءالله بهطور کامل درست میشود. خیلی خوشحال بود که مختصر پیشرفتی کرده است. فردا با کل گروهان برای تمرین رفتیم. فشارکی هم آمد و دوباره دیدم همان مشکل روز قبل وجود دارد و نمیتواند تعادلش را حفظ کند و آب میخورد. انگار همهچیزهای قبلی یادش رفته بود. از آب بالا آمد و بعد از ناهار گفت: آقای علیزاده! بعدازظهر دوباره میخواهم تمرین کنم و حسابی پا بزنم.
شهادت از پی برادر
بعدازظهر آمد و وزنهها را هم بست و خودش هم چند تا وزنه دیگر هم در پیراهنش انداخت و چند بار رفتوآمد و گفت: خوب شد؟ قربانی گفت: نه هنوز! چون پایت بالا میآید. گفت: یک وزنه دیگر هم میاندازم. میخواهم با سه وزنه بروم. قربانی گفت: نه! با همین یک وزنه برو. رفت.
همینکه پایین پرید، در مسیر تند و سریع آب قرار گرفت. با آنکه لباس غواصی هم نپوشیده بودم، سریع در آب پریدم. ولی نتوانستم نوک فینش را ببینم! آقای قربانی هم در آب پرید و هرچه رفتیم، دیگر فشارکی را ندیدم. ما سه شب تا پل هزاردستان به دنبال او میگشتیم، اما متأسفانه پیدایش نمیکردیم، تا اینکه سه روز بعد زیر اسکله یگان دریایی، یکی از بچهها جسد مطهرش را پیدا کرد و او را بیرون کشید.
غم از دست دادن یکی از یارانمان قبل از عملیات، شدیداً همه بچههای گردان یونس و مرا که تماس بیشتری با او داشتم در خود فرو برده بود. بهخصوص در مواقع استراحت که ذهن و فکرمان درگیر تمرینات نبود.
تلاش زیاد او در همین زمان کم و خوابی که از برادرش دیده بود و برایم تعریف کرد، از جلوی چشم و ذهنم دور نمیشد. احساس میکردم؛ آمده بود تا فقط به برادر شهیدش بپیوندد و اینگونه مقدر شد که در هنگام آموزش و خارج از عملیات به شرف شهادت نائل آید.
منبع:
فضلالله صابری، رضا اعجمیان جزی، فرار از خود، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، حوزه هنری استان اصفهان، تهران ۱۴۰۱، صص ۲۱۳، ۲۱۴، ۲۱۵، ۲۱۶
روایتی از زندگی شهید فاضل/ خانواده من عزیزتر از خانواده امام حسین (ع) نیست
به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، با وجود تثبیت خط در جزیره جنوبی، فعالیت مهندسی لشکر همچنان ادامه داشت و این فعالیت حساسیت نیروهای عراقی، آتش آنها و شهدا و مجروحانی را به دنبال داشت. با تاریک شدن هوا دو بولدوزر از لشکر ۸ برای احداث و تقویت بخشی از خاکریزهای نزدیک به خط مقدم، حرکتشان را شروع کردند. یکی از دستگاهها را علی جولایی هدایت میکرد و دیگری را محمدرضا فاضل.
چند ساعت بعد از آغاز فعالیت این دستگاههای مهندسی، عراق هر دو را زد و همزمان نیروهایش به خط نفوذ کرده و اطراف دستگاهها را محاصره کردند. باکِ چند صد لیتری یکی از دستگاهها که درست پشت صندلی راننده تعبیه شده بود آتش گرفت و اطراف بولدوزرها مثل روز روشن شد.
وقتی نیروهای لشکر از پشت خاکریز، محل اصابت را با دوربین میبینند اثری از رانندهها نمییابند و چون میدانند بیشتر نیروهای لشکر ۸ به این راحتیها تن به اسارت نمیدهند، حدس میزنند رانندهها زخمی و جایی مخفی شدهاند تا بعد از رفتن بعثیها، خودشان را از مهلکه نجات دهند.
روز بعد، حدس و گمانها تا حدودی درست از آب در آمد و علی جولایی که جراحتش چندان جدی نبود، در اورژانس دیده شد، ولی هنوز خبری از سرنوشت فاضل نشده و نیروهای مهندسی تصمیم گرفتند با تاریک شدن هوا، خودشان را به محل دستگاهها برسانند تا فاضل را پیدا کنند؛ چه پیکرش را و چه بدن زخمیاش که توان عقب ماندن نداشته و به امید کمک همرزمانش جایی مخفی شده است.
مهدی رحیمی جانشین وقت مهندسی لشکر که بیشتر از بقیه پیگیر پیدا کردن محمدرضا فاضل بود، بعد از فرستادن چند دستگاه دیگر به گوشه دیگری از خط مقدم، با همراهی سید محمد طباطبایی و قنبر سلیمانی راهی محل مفقود شدن فاضل شدند.
نگرانی برای کپسول گاز خانه مادر/ خانواده من که عزیزتر از خانواده امام حسین (ع) نیست
رحیمی در مورد رابطهاش با فاضل میگوید: «محمدرضا تکپسر خانواده بود. او که تازه هفده سالش تمام شده بود، به من که سه سال از خودش بزرگتر بودم، خیلی وابستگی داشت و به اصطلاح نُنرِ من بود. عصر روز قبل از آن اتفاق که با او و زینالدینی در چادر مهندسی دراز کشیده بودیم، بیمقدمه از فاضل که سرش را گذاشته بود روی دستم، پرسیدم تو دلت میخواهد شهید شوی؟! جواب داد هم آره و هم نه! گفتم دلیل آرهاش را که همه بلدیم، چون هیچکداممان امیدی به برگشت نداریم، ولی نخواستنت را نمیفهمم! گفت رحیمی! راستش مادرم کسی را ندارد، الآن که من اینجام، مطمئنم که کپسول گازش تمام شده و به هیچکس رو نمیزند تا خودم بروم و کپسولش را عوض کنم. بیگاز میماند تا من برگردم. گفتم آخر این چه نگرانیای هست، خواهرهایت که ازدواج کردند برای مادرت هم کپسول گاز میآورند. خوشحال شد، گفت درسته که حرفت شوخی بود، ولی بی راه هم نمیگی، اصلا مادرم خدا را دارد، عزیزتر از عزیزان امام حسین (ع) که نیست، اگر امام حسین (ع) هم میخواست به این چیزها فکر کند کربلا نمیرفت.»
تکههای سوخته بدنش را بعد یک روز از شهادت جمع کردیم
رحیمی ادامه میدهد: «تا نزدیکی بولدوزرها با تویوتا رفتیم و از جایی به بعد، قنبر سلیمانی را گذاشتیم پای ماشین و با طباطبایی رفتیم جلوتر. احتمال داشت عراق نزدیک دستگاهها کمین گذاشته یا چیزی تله کرده باشد، ولی برایمان مهم نبود میخواستیم به هر قیمتی که شده، فاضل را برگردانیم. چند دقیقهای که اطراف دستگاهها را جستوجو کردیم و چیزی پیدا نکردیم، عراق متوجه حضورمان شد و آن محدوده را گرفت زیر آتش. به حدی شدید میزد که دو نفری چسبیده بودیم به زمین و تکان نمیخوردیم.»
بعد از دقایقی که بعثیها مطمئن شدند هر نیرویی که نزدیک دستگاهها شده، از بین رفته و شلیکها را قطع کردند، رحیمی و طباطبایی یکبار دیگر جستوجویشان را ادامه دادند، ولی اینبار با احتیاط بیشتر و بدون جلب توجه دیدهبانهای دشمن.
رحیمی، این لحظات پر اضطراب و دلهرهآور را اینگونه روایت میکند: «به طباطبایی گفتم بگذار یکبار دیگر دستگاهش را نگاه کنم. دوباره که رفتم بالا، چشمم افتاد به حجم سوختهای که پایین صندلی جمع شده بود. مطمئن شدم که محمدرضا در همان اصابت اول و همزمان با آتش گرفتن صدها لیتر گازوئیل در پشت سرش، شهید شده و چیز زیادی از پیکرش باقی نمانده. باقیمانده پیکر که با اشاره دست متلاشی میشد را ریختیم داخل یک پتو و بردیم عقب و تحویل تعاون لشکر دادیم.»
درباره شهید
شهید محمد رضا فاضل فرزند حسینعلی. این شهید، تنها پسر خانواده پنج نفری شان، هنگام فوت پدر در دوران کودکی بود. شهید فاضل، ۲۲ اسفند ۶۲ در ۱۷ سالگی طی عملیات خیبر در جزیره مجنون جنوبی به شهادت رسید.
من مظلوم ترین مادر شهیدم+کلیپ
مظلوم ترین مادر شهید ایران؛
فیروزه شجاعی، مادر شهید داورپناه: من مظلوم ترین مادر شهیدم
مستند «کفن مشکی» داستان زندگی یک مادر شهید است، بانویی که با عنوان مظلوم ترین مادر شهید شناخته می شود. این زن قهرمان کسی نیست جز مادر شهید یوسف داورپناه که در سال ۶۰ به طرز فجیعی توسط حزب دموکرات کومله به شهادت رسید. در این مستند ماجرای شهید شدن یوسف از زبان مادر و دوستان او روایت می شود.
شهید یوسف داورپناه در 15 تیرماه سال 1344 هجری شمسی، در شهر کرمان به دنیا آمد.
شهید داورپناه، در رشته برق فارغ التحصیلی شد و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد.
پس از آنکه گروهکهای تجزیه طلب و تروریست در غرب کشور اقدام به آشوب و اغتشاش کردند و شهرهای کردنشین ایران را اشغال کردند، شهید یوسف داورپناه داوطلبانه رهسپار کردستان شد و با پیوستن به گروه ضربت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهرستان پیرانشهر از توابع استان آذربایجان غربی به مبارزه با گروهکهای تروریست کردی پرداخت.
در 5شهریور سال 1362 بود که حزب منحله دمکرات کردستان ایران که کینه ای عمیق از شهید یوسف داورپناه داشتند با هجوم به منزل این شهید بزرگوار، ایشان را به اسارت گرفتند و در نهایت پس از شکنجه های فراوان روحی و جسمی، او را به طرز فجیع و دلخراشی به شیوه تروریستهای داعش به شهادت رساندند و سپس پیکر این شهید والامقام را بعد از مثله کردن در مقابل دیدگان مادرش، تحویل خانواده اش دادند.
مادر بزرگوار این شهید بزرگوار، زیر چشم هایش گود رفته است، اما نه به عمق رنجی که از فراق یوسف دردانه اش تحمل می کند، انگار داستانِ عشق بازی انتظار و چشم و یوسف تا ابد ادامه خواهد داشت.
مادر شهید یوسف داورپناه درباره جزئیات شهادت یوسف می گوید؛
من مظلوم ترین مادر شهید هستم، منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند، من تنها مادر شهیدی هستم که بچه ام را جلویم سر بریدند، شکم بچه ام را پاره کردند و جگرش را در آوردند.
با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند و من 24 ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم.
خانم فیروزه شجاعی مادر شهید یوسف داورپناه در خصوص نحوه عضویت فرزند شهیدش در سپاه و مصائبی که بر این شهید گذشت و همچنین نحوه شهادتش بیشتر توضیح می دهد؛
یوسف بعد از انقلاب وارد سپاه شد، جنگ که شروع شد دائما به منطقه کردستان رفت و آمد داشت. چند بار به شدت مجروح شده بود. خوب یادم هست، در همین ماه مبارک رمضان از طرف سپاه آمدند و گفتند که یوسفت زخمی شده و حالا در بیمارستان امام تبریز بستری است.
افطار نکرده راهی تبریز شدم، در بیمارستان چشمم از دور یوسف را شناخت، مادر قربانش بشود، چوب زیر دستش گذاشته و در میان تعداد زیادی از مجروحین ایستاده بود.
از دور صدایش زده و خود را دوان دوان به آغوشش رساندم، صدای شیون و زاری ام بیمارستان را به هم زد، همه داشتند ما را نگاه میکردند، مادری که مدت هاس پسر دلبندش را ندیده و یوسفی که مجروح در آغوش مادرش آرام گرفته...
یوسف گفت: مادر! تو را به خدا آرام باش! گریه نکن، من را از آغوشت بیرون بکش؛ بچه ها با دیدنت یاد مادرشان می افتند و دلشان میگیرد...
رنگ به رخسار نداشت. بعد از چند روز از بیمارستان مرخص اش کردیم و آمدیم خانه در روستای کوتاجوق. در منطقه همه او را میشناختند، ضد انقلاب و دمکرات کینه عجیبی از یوسف در سینه داشتند، چندین نفر از سرکرده هایشان را غافل گیر و در بند کرده بود.
شب خوابید! گفته بود برای نماز بیدارش کنم. نیم ساعتی به اذان مانده بود که بیدار شدم، دیدم دمکرات ها روی دیوار های خانه با چراغ به یک دیگر علامت میدهند، پدرش را بیدار کردم، گفتم دمکرات ها بیرون خانه هستند. گفت: آن ها هیچ کاری نمی توانند بکنند، آقا یوسف بیدار شد، گفت مامان چه خبره؟ گفتم چیزی نیست، نگاهی به ساعت کرد و برای نماز وضو گرفت، رکعت اول نمازش را خوانده بود که دمکرات ها وارد خانه شدند، همه جا را گرفتند، یوسف بدون توجه به آن ها نمازش را خواند و تمام کرد.
اسلحه را به سمت من گرفتند، گفتند: لامصب! تو هم حزب اللهی هستی؟ یوسف تفنگ را از پیشانیم کشید و گفت: شما برای گرفتن من آمده اید، پس با مادرم کاری نداشته باشد، میخواستند یوسف را ببرند.
یوسف گفت: مرا از پشت بام ببرید! گفتند: میترسی که از نگاه های مردم روستا شرم سار باشی؟ گفت: میترسم که زنان روستا مرا ببیند و هراس دلهایشان را فرا بگیرد و فکر کنند که شما به منطقه مسلط شده اید!
گفتند: تو نماز میخوانی؟ برای رهبرت است؟ این نماز برای خدا نیست و این عبادت ها قبول نیست.
گفت: نام رهبرم را به زبان نیاور، من برای رهبری میجنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا میکنند، در این حال یکی از زنان دمکرات با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد، خلاصه یوسفم را بردند...
صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کرده ایم، پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد.
من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضدانقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند، بدن یوسفم تکه تکه شده بود، انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش...
گفتند: اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن... در حالی که اعضای ضدانقلاب به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دست هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم، یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکه های جسدش پاشیدم...
با فریاد لااله الا الله، الله اکبر و خمینی رهبر دفنش کردم، با دست های خودم، خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی با چادر سیاه ایستاده بود و به من میگفت که آرام باش و بگو لا اله الله...
امروز با گذشت سال ها مزارش در منطقه به امام زاده معروف شده است، مردم منطقه از دعا در مزارش حاجت های زیادی گرفته اند، قبر یوسف و پیکر تکه تکه اش امروز محبوب و آرام بخش مردم منطقه است.
تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»