شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس
شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس

زندگینامه شهیدامیرسرلشگرسیدمسعودمنفردنیاکی/مستند

زندگینامه شهیدامیرسرلشگرسیدمسعودمنفردنیاکی/مستند



مجذوب امام خمینی (ره)



نام پدر:   سید ابراهیم
نام مادر:    سیده فاطمه
تاریخ تولد:   1308

تحصیلات:   کارشناسی ارتش
یگان خدمتی:   ارتش جمهوری اسلامی ایران
نوع عضویت:   عضو ستادی
تاریخ شهادت:   1364/5/6
محل شهادت:    تهران
نحوه ی شهادت:   اصابت ترکش خمپاره
محل دفن:   تهران
سن:   56 سال

سال 1308 از یک خانواده متدین و مورد وثوق کودکی به دنیا آمد که نامش را مسعود نهادند.سید مسعود، در کنار پدر فهیم و خیرخواه و در آغوش مادری فداکار و نیک اندیش که همّ و غمّ خود را در پرورش فرزندانی با وجود و با کفایت معطوف داشته‌اند، رشد یافت. پدر و مادر مسعود، لحظه ای از بذل محبّت و توجه به همنوعان غافل نبودند.
سید مسعود در چنین خانواده‌ای درس انسانیت می‌آموخت و با دنیایی از لطافت و معصومیت کودکی ، با هم‌سن و سال‌های خود در نیاکی محله‌ی آمل خاطراتی در آلبوم زندگی پر افتخار خود ثبت و ضبط می‌کرد. سید مسعود هنوز از صفا و طراوت نوجوانی سیراب نشده بود که از نعمت وجود پدری مهربان محروم شد.سیده حاجیه فاطمه، مادر سید مسعود،برای سرپرستی پنج پسر و یک دختر که از سید ابراهیم به یادگار داشت، هّمت نمود و سعی وافر داشت تا فرزندانش برای جامعه، موفق و اثرگذار تربیت شوند. بعد از وفات سید ابراهیم،مادر بهمراه فرزندانش از آمل به تهران نقل مکان کردند. سید مسعود پس از دریافت دیپلم طبیعی در سال 1331 در دانشکده افسری پذیرفته شد و طی دوره سه ساله در دانشکده به درجه ستوان سومی نایل آمد و با رسته زرهی به خدمت در ارتش مشغول شد. سید مسعود پس از خدمات ارزنده و کسب تجربیات مفید و با ارزش، سال 1355 به درجه‌ی سرهنگی ارتقا می‌یابد. او همواره برای کسب اطلاعات علمی و تخصصی در طی دوره های تکمیلی در داخل و خارج کشور، تلاش فراوانی از خود نشان داد بطوری‌ که یکی از شاخص‌ترین و مستعدترین نیروهای ارتش بود. با اوج‌گیری حرکت انقلاب اسلامی ایران،سید مسعود که جوهره‌ی دیانت و غیرت ملی در وجودش نهفته بود، با خواسته‌های رهبری و مردم وفادار به انقلاب و اسلام همراه شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسوولیّت بازرسی نیروی زمینی ارتش به ایشان واگذار شد و با نشان دادن صداقت و توانمندی از خود، به فرماندهی لشگر 88 زاهدان رسید. در شروع جنگ تحمیلی بنا به اصرار و خواسته‌ی خودش، به جبهه اعزام گردید و به عنوان فرمانده لشکر 92 زرهی خوزستان مصدر خدمات خالصانه و شایانی شد و در عملیات‌های متعّدد مانند: طریق القدس، فتح المبین، بیت‌المقدس، والفجر، رمضان و ...با رشادت‌های چشمگیری ایفای نقش نمود. سید مسعود منفرد نیاکی در دوران دفاع مقدس به عنوان یکی از کارشناسان زبده نظامی و از همه مهمتر با حضور صادقانه و خالصانه‌ی خود تکیه گاه اطمینان بخشی برای هم‌قطاران، به ویژه سربازان ، افسران و نیز سپاهیان و بسیجیان بود.
مسوولان کشوری و لشگری، وجود او را مایه‌ی قوت قلب و یکی از پشتوانه‌های سدید  مبارزات می‌دانستند. او به عنوان جانشین امیر شهید صیاد شیرازی و فرماندهی قرارگاه فتح با جان و دل از تمامیّت ارضی کشور در مقابل قدّاره‌بندان شرق و غرب دفاع می‌نمود و در این راه سر از پا نشناخته، فقط برای رضایت خداوند و عشق به سربلندی نظام مقدس جمهوری اسلامی به مجاهدت می‌پرداخت؛ به گونه‌ای که در عملّیات بزرگ بیت المقدّس با شنیدن خبر مرگ فرزندش حاضر به ترک منطقه‌ی عملیاتی نشد و بعد از چهل روز از درگذشت دخترش به تهران برمی‌گردد.او در پیامی به همسرش در غم از دست دادن فرزندش می نویسد:«این‌جا سربازانی که هم اکنون در مصاف با دشمن بعثی هستند همگی فرزندان من هستند و من وظیفه دارم که در کنار آنها باشم، همراه آنها بجنگم و دشمن را ناکام بگذارم ...»
پس از پیروزی فتح خرمّشهر و پیش‌بینی احتمالی تعرّضات نیروهای امریکایی در خلیج فارس، سید مسعود منفرد بعنوان فرمانده زمینی قرارگاه تاکتیکی ارتش جمهوری اسلامی ایران، به بندرعبّاس اعزام  شد.
سال 1363 در حالیکه یکی دو سال از بازنشستگی او در خدمت ارتش جمهوری اسلامی می‌گذشت، به دستور ریاست جمهوری وقت (حضرت آیت الله خامنه‌ای)به خدمت فراخوانده و طی نامه‌ای از زحمات و تلاش و صداقت مبارزاتی آن بزرگوار در طول جنگ تحمیلی تقدیر می‌شود و به سمت جانشینی اداره سوم سماجا  منصوب می‌گردند.
 شهید سید مسعود منفرد نیاکی جزو معدود افرادی بودند که علاوه به تخصص و درایت و تجربه از صداقت کاری و خلوص اعتقادی، برخوردار بودند و در طی دوران مبارزاتی دوران مقدس موفق به دریافت چهار مدال فتح ، شجاعت ، ایثارگری و رشادت از طرف فرماندهی کل قوا ‌شدند.
سید مسعود منفرد نیاکی، تاریخ ششم مرداد ماه یکهزار و سیصد و شصت و چهار به عنوان ناظر آموزشی در رزمایش لشکر 58 ذوالفقار که با دغدغه و حساسیت خاصی مراتب کاری را تعقیب می‌کردند، به درجه‌ی رفیع شهادت رسیدند.
از شهید دو فرزند پسر و دو دختر به یادگار مانده است که همگی مدارج عالیه‌ی علمی و دانشگاهی را دریافت نمودند و در دانشگاههای داخل و خارج کشور به کسب علم و تدریس مشغول هستند.








زندگینامه شهید سید منصور مهدوی نیاکی

زندگینامه شهید سید منصور مهدوی نیاکی


نام پدر:    سید احمد

نام مادر:   رقیه
تاریخ تولد:   1346/1/2 آمل


وضعیت اشتغال:   دانش‌آموز
تحصیلات:    متوسطه
یگان خدمتی:   لشگر25 کربلا گردان یا رسول‌الله
عضویت:    بسیجی
تاریخ شهادت:   1365/10/5
محل شهادت:   جزیرة ام الرصاص
نحوه شهادت:   عملیات کربلای4
محل دفن:   آمل
سن:   19 سال


در فروردین ماه سال هزار و سیصد و چهل و شش که طبیعت می‌رفت جلوه‌ی باطراوتی به هستی بدهد، در خانواده‌ی متدین و پاکدامن که دل و چشم به آسمان داشتند و غیر از رضایت خداوند به چیزی راضی نبودند،کودکی به دنیا آمد که انگار هدیه نوروزی و عیدی جاودانگی از خالق هستی به پدر و مادر عاشق اهل‌بیت بود. نام زیبای «منصور» را بر او نهادند. دیباچه‌ی زندگی منصور بیانگر آینده درخشانش بود. از کودکی مودب و آرام بود که توجه داشت روابط و تعامل حسنه‌ای با دیگران داشته باشد. دوران ابتدایی را در دبستان پستا (تقوا) و راهنمایی را در مدرسه شهید سقا علیزاده، پشت سر گذاشت و متوسطه را در دبیرستان امام خمینی (ره)آغاز نمود.
منصور فرد مستعد و خوش فکر بود و در کنار فعالیتهای درسی و آموزشی به کار هنر خوشنویسی و نقاشی و همچنین به تلاشهای ورزشی می‌پرداخت.  در زمینه هنرهای رزمی و غواصی دوره تخصصی را گذرانده بود. منصور در همان اوایل دوران نوجوانی به امور واجبات اهمیت ویژه‌ای می‌داد و اهتمام داشت که نماز شب را اقامه نماید و در فراگیری قرآن و  علوم قرآنی گوی سبقت را برباید. او با اعتماد راسخ مبنی بر انجام کار برای رضای خدا و دعوت دیگران به مسیر متعالی اسلامی همواره با حضوری فعال در انجمن اسلامی دانش‌آموزان آمل و همچنین انجمن اسلامی محل و فرماندهی پایگاه شهید محلّه  و  همینطور  همکاری  در   مسایل تربیتی  مدرسه، تلاش چشمگیری از خود بر جای گذاشت.
با شروع جنگ تحمیلی با وجود داشتن16 سال سن، راهی جبهه‌های نور علیه ظلمت شد  و در طی چهار مرحله اعزام به مناطق جنگی، به دفاع از کیان کشور و ارزش‌های اسلامی برآمد و جان شیرینش را بر سر پیمان گذاشت.
شهید در مکاتبات خود اطرافیان را به ترس از خدا سفارش می‌کرد و از روی آوری به ضد ارزشها بخصوص مظاهر مبتذل فرهنگ غرب بر حذر می‌داشت و به پیروی از ارزشهای انقلاب و حفظ دستاوردهای جمهوری اسلامی تاکید نمود. منصور در عملیات«والفجر6» و «هورالعظیم» و «کربلای4» شرکت داشت تا اینکه در عملیات کربلای4 به فیض شهادت رسید.  بعد از9 سال آثاری از پیکر مطهرش به گلزار شهدای آمل انتقال یافت.

زندگینامه شهید سید مرتضی حسنی نیاکی

زندگینامه شهید سید مرتضی حسنی نیاکی
نام پدر:    سید یوسف
نام مادر:   سیده زبیده
تاریخ تولد:   1338/8/30

وضعیت اشتغال:   کاسب
تحصیلات:   ابتدائی
تاریخ شهادت:   1360/6/16
محل شهادت:   آمل
نحوه ی شهادت:   ترور توسط منافقین
محل دفن:    روستای نوا
سن:   22 سال

شهید بزرگوار سید مرتضی حسنی در تاریخ سی‌ام آبان ماه سال 1338 در روستای نوا (لاریجان) در خانواده‌ی مذهبی از پدری بسیار زحمتکش و مؤمن و مادری باتقوا و دائم‌الذکر چشم به جهان گشود. او آخرین فرزند خانواده بود و به همین دلیل،اعضای خانواده، به خصوص پدر و مادر،علاقه‌ی خاصی نسبت به او داشتند.دوران کودکی را با همان ساده‌زیستی و صفای روستایی و بازی‌های کودکانه به پایان رساند و در سن هفت سالگی پا به دبستان گذاشت. تحصیلات خود را تا کلاس پنجم ادامه داد و سپس برای یافتن کار مناسب، به شهر آمل عزیمت کرد، دو سه سالی را در مغازه برنج‌فروشی کار کرد و سپس عازم تهران گردید.حدود دو سه سال در تهران در یک تراشکاری مشغول به کار شد و دوباره به آمل بازگشت. در سال 1356به خدمت سربازی رفت. در این ایام بود که انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری بزرگی از نوادگان عترت ،آرام و آرام شکل می‌گرفت. شهید نیز کم و بیش در جریان اطلاعیّه‌های امام(ره)قرار می‌گرفت  و به همراه دیگر سربازان وفادار به امام و انقلاب ، پادگان را رها نمود و بعد از پیروزی انقلاب به سربازی بازگشت و به عنوان یک سرباز اسلام در پادگان دزفول و سایت های موشکی،دوران مقدس سربازی را به پایان برد.
پس از پایان خدمت،به آمل بازگشت و با کمک خانواده و دریافت مقداری وام، مغازه ای در خیابان امام خمینی(هراز)تهیّه کرد و در آنجا مشغول به خرید و فروش لوازم خانگی و وسایل پلاستیکی شد.
از آنجایی که.بسیار خوش برخورد بود دوستان زیاردی پیدا کرد.جالب اینکه چون خودش بسیار ساده دل و با صداقت بود دوستانش نیز از این دست بودند و سعی می‌کردند ساعات بیکاری را با او و در مغازه‌اش بگذرانند.به همین دلیل مورد سوء‌ظن منافقین از خدا بی خبر، قرار گرفت.
در شانزدهم شهریور ماه،  هزار و سیصدوشصت در حالیکه منافقی کوردل از او تقاضای وسیله‌ای کرده بود و او روی چهارپایه، رو به قفسه، قرار گرفت تا آن جنس را از قفسه بردارد.آن نانجیب با اسلحه کلت،از پشت سر،دو تیر،یکی را به سر و دیگری را در قلب او شلیک کرد و خود گریخت.
صدای شیون همسایه ها و عابرین،برادر بزرگش را که روبروی مغازه‌اش مشغول به کار بود به طرف او کشاند و زمانی به بالین او رسیدند که آن بزرگوار آخرین نفسهایش را در خون پاکش می‌کشید.سراسیمه او را به بیمارستان بردند امّا دیگر دیر شده بود و او به راهیان شهدای هشتم شهریور یعنی شهیدان رجایی و باهنر و خیل شهدای دیگر پیوست. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
از خاطرات قاتل ملعونش که بعدها در کتاب«کارنامه سیاه منافقین،جلد سوم» درج شده، آمده است : من در مراسم هفتمین روز شهادتش در روستای نوا و بر سر مزارش رفتم و وقتی این ابیات را در اطلاعیّه مراسمش دیدم:
خنجر آبدیده را ، رنگ عوض نمی کند        
چهره‌ی انقلاب را ، جنگ عوض نمی‌کند
تمامی جهان اگر، پر شود از منافقین        
شیعه‌ی پیرو علی، رنگ عوض نمی کند
و آن همه مردم ساده دل و عاشق سید مرتضی،که در مزارش گرد آمده بودند و بر سر و سینه می‌زدند و می‌گریستند و از اینکه من حتّی یک بار تا روز قبل از شهادتش که برای شناسایی به اطراف مغازه‌اش رفته بودم او را نمی‌شناختم وصرفاً با همان فرمان کورکورانه و دروغین از اعضای مافوق،مرتکب چنین جنایت هولناک شده بودم از خودم خجالت می کشیدم. که صد البته دروغ می‌گفت چرا که بعد از این جنایت او مرتکب جنایات دیگری هم شده بود.

خاطرات مادر شهید

مادر شهید می گوید: من همراه خانواده‌ام تازه از روستای نیاک به نوا رفته بودم و هنوز نوجوان بودم که شبی خواب دیدم در مسجد نوا مراسمی برپاست و یک آقای بزرگواری همراه دو بانوی مجللّه،در حال کشیدن غذا برای عزاداران هستند،من نیز مشغول جارو کردن داخل مسجد هستم.
وقتی کار جاروب کردن به پایان رسید،نزد یکی از آن بانوان که چهره‌ای نورانی داشت رفتم او رو به من کرد و فرمود: آیا کارتان تمام شد؟عرض کردم آری.سپس فرمود: بین دو زیارت کربلا ویک روضه برای حسین(ع)یکی را انتخاب کن،من گفتم که هر سه را می خواهم و او فرمود که نمی‌شود یا دو زیارت یا یک روضه برای امام حسین(ع).من دو زیارت کربلا را خواستم و او فرمود به تو دادم. ولی وقتی از مسجد بیرون آمدم پشیمان شدم که چرا روضة آقا اباعبدالله را انتخاب نکردم که هر ساله برگزار می‌شود.خواستم برگردم ولی از خواب بیدار شدم و حالا می‌فهمم که یکی از آن دو زیارت، شهادت دلبندم بود و زیارت دیگر چه باشد خدا می‌داند.
در خاطره‌ای دیگر می‌گوید:صبح همان روزی که سید مرتضی، شهید شد ما در نوا بودیم.نیمه‌های شب بود که برای انجام وضوی نماز شب به حیاط منزل آمدم امّا به محض اینکه از اتاق خارج شدم بوی بسیار شدیدی از کافور که البته بارها نیز آن بو را استشمام کرده بودم به مشامم خورد.البته این بار این بو بسیار شدید و معطر بود.خدا می‌داند که یک لحظه گویی به من الهام شد که اتفاق بزرگی خواهد افتاد. ولی نمی دانستم چه اتفاقی و کی؟ تا اینکه حدود ظهر بود که آن اتفاق به وقوع پیوست و خبر شهادت عزیزم را به من دادند.
خداوندا:تو را به آبروی محمد و آل محمد،شهیدان ما را با شهدای کربلا خصوصاً سالار شهیدان آقا اباعبدالله الحسین، محشور فرما.

حضوربچه های ستادبزرگداشت شهیدسیدمنصورمهدوی نیاکی درمنزل برادرشهید

حضوربچه های ستادبزرگداشت شهیدسیدمنصورمهدوی نیاکی درمنزل برادرشهید













دست خط بسیارزیبای شهید سیدمنصورمهدوی نیاکی
با تشکرازبچه های ستادبزرگداشت شهید سیدمنصورمهدوی نیاکی برای ارسال تصاویربه سایت شهدای نیاک

برادر غواص شهیدی که پیکرش مقابل دوربین رسانه‌ها رفت: سیدمنصورمهدوی نیاکی ، شهیدی از «شهید محله»آمل

برادر غواص شهیدی که پیکرش مقابل دوربین رسانه‌ها رفت: سیدمنصورمهدوی نیاکی ، شهیدی از «شهید محله»آمل

به‌گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، روز گذشته یازدهم مردادماه هویت پیکر شهید غواصی که برای نخستین‌بار در مقابل دوربین‌های خبری قرار گرفته بود شناسایی شد. «سیدمنصور مهدوی نیاکی» متولد سوم فروردین‌ماه سال 46 اعزامی از لشکر 25 کربلا بود که در جریان عملیات کربلای ‌4 در منطقه ام‌الرصاص، در چهارم دی‌ ماه 65 به شهادت رسید و پیکر او دست‌بسته با لباس غواصی به‌عنوان یکی از سالم‌ترین پیکرهای تفحص‌شده 175 غواص و خط‌شکن، برای نخستین‌بار در مقابل دوربین‌های خبری قرار گرفت.
سید رحمت‌الله مهدوی نیاکی، برادر شهید سیدمنصور مهدوی نیاکی غواص شهید تازه‌شناسایی شده در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم می‌گوید: ما شش برادر و دو خواهر بودیم. من فرزند اول و سیدمنصور فرزند چهارم خانواده بود. هفت سال اختلاف سنی داشتیم. یکی از برادرانم سال 62 در حالی که اول نظری بود به جبهه رفت، مجروح شد و بازگشت. بعد از او منصور هم به جبهه رفت.


نحوه اطلاع خانواده از شهادت سیدمنصور


او ادامه می‌دهد و می‌گوید: سیدمنصور از 16 سالگی رزمنده شد، سه سال در رفت و آمد بود تا عاقبت سال 65 در سن 19 سالگی در عملیات کربلای چهار به شهادت رسید. ما مدت‌ها از او خبری نداشتیم چون همر‌زمان نزدیکش دچار موج‌گرفتگی شده بودند و نمی‌توانستند اطلاعات دقیقی از منصور به ما بدهند. به همین دلیل اول فقط اعلام مفقودیت شد، بعد از چند سال پلاک منصور در منطقه عملیاتی پیدا شد، اما نمی‌توانستیم به استناد یک پلاک بگوییم او زنده است یا شهید شده؛ بعد از 13 سال طبق نقل برخی از همرزمان و اینکه کمتر کسی از آن عملیات زنده مانده بود؛ شهادت او را اعلام کردند. بعد از منصور یکی دیگر از برادرانم نیز به نام سیدناصر مهدوی نیاکی به جبهه رفت او دنشجوی سال سوم دانشگاه صنعتی اصفهان بود که در عملیات برون‌مرزی نصر4 در منطقه عملیاتی ماووت عراق به شهادت رسید.
می‌دانست شهید می‌شود و دوست داشت مثل مادرش گمنام باشد
برادر شهید مهدوی نیاکی در توصیف اخلاق و رفتار برادر تازه شناسایی شده‌اش توضیح می‌دهد: منصور با وجود آنکه سن زیادی نداشت، خصوصیات اخلاقی‌اش با یک جوان 19 ساله برابری نمی‌کرد. نمازهای یومیه‌اش همه اول وقت بود. نماز شب را مرتب می‌خواند و برایش مهم بود که حتی یک بار هم ترک نشود. می‌گفت: باید دخترهایمان را زینبی بار بیاوریم. منصور به قرآن اهتمام زیادی داشت، مرتب مطالعه می‌کرد، نکات مختلفی را از آیات قرآن می‌نوشت و آن را حفظ می‌کرد. پسر آرام و سر به زیری بود. صبور و با اخلاص، نمونه کامل یک مؤمن واقعی. رفتارش با مادر و پدرم بی‌نظیر بود. او به خاطر گمنامی حضرت زهرا(س) خودش هم به گمنامی‌ علاقه داشت همیشه به مادرم می‌گفت: "وقتی قبر مادرمان ناپیداست من چه باید بگویم؟" انگار می‌دانست که می‌رود و شهید می‌شود و تا مدت‌ها پیکرش بدون مزار مفقود می‌ماند.



مسئول پایگاه بسیج محل و یک خطاط ماهر بود/هیچکس در خانه با جبهه رفتن کسی مخالف نبود


او در ادامه خصوصیات اخلاقی برادر شهیدش اضافه می‌کند: اگر جایی اختلاف یا دعوایی پیش می‌آمد او در کمال آرامش همه چیز را حل و فصل می‌کرد. بسیجی فعالی بود. مسئول پایگاه 48 مسجد محله بود. هیچوقت فعالیت‌های این چنینی‌اش کمرنگ نشد. عاشق انقلاب و رهبرش بود. علاوه بر این خطاط ماهری بود. حتی از شهرستان‌های اطراف به نزد او می‌دادند تا برایشان خط بنویسد. خودش هم یک عکس دارد که در آن با دست خط خودش نوشته شهدا را فراموش نکنید.

برادر غواص شهید تازه‌شناسایی شده در پاسخ به اینکه آیا خانواده‌اش با رفتن برادر جوانش به جبهه مخالفتی داشتند یا خیر پاسخ می‌دهد: وقتی کسی برای اسلام می‌رود، برای دفاع از انقلاب و کشوری داوطلب می‌شود و خود را برای نبرد آماده کرده است چرا باید با او مخالفت شود؟ هیچوقت در خانه ما کسی با جبهه رفتن اعضای خانواده مخالف نبود چون همه می‌دانستیم برای اسلام باید رفت و جنگید.


زادگاه شهید نیاکی؛ «شهید محله» با 57 شهید دفاع مقدس است


او از محله‌ای که کودکی خود و دیگر برادرانش در آن سپری شده است می‌گوید و ادامه می‌دهد: محله ما در ابتدا بسیار کوچک بود و مثل حالا گسترش یافته و بزرگ نشده بود. خیلی کوچک‌تر از حد تصور بود. اما همان محله کوچک 57 شهید داشت. بعدها اسم محله به «شهید محله» تغییر یافت. همه خانواده‌های ساکن در آن محل چند شهید داده‌ بودند. فقط ما نبودیم. همه برای جبهه رفتن داوطلب بودند چون می‌دانستند درخت انقلاب خون می‌خواهد و باید برای دفاع از انقلاب و کشور  ایستاد. اعضای خانواده ما نیز مرتب برای کمک به نظام و انقلاب اسلامی به جبهه در رفت و آمد بودند.


پدر و مادر شهید همیشه شاکر بودند و هیچوقت بی‌تابی نمی‌کردند

سیدرحمت‌الله مهدوی نیاکی در ادامه سخنانش وقتی از دلتنگی پدر و مادرش از او سؤال می‌شود می‌گوید: پدر و مادرم هر دو در سال‌های 88 و 89 از دنیا رفته‌اند، ولی تا روزی هم که در قید حیات بودند فقط خدا را شکر می‌کردند، ذره‌ای بی‌تابی نداشتند، هیچ رفتاری که دشمن را شاد کند در زندگی‌شان نبود. مادرم وقتی پیکر برادر شهید دیگرم را آوردند، اول کمی اظهار ناراحتی و تألم کرد، اما بعدش فقط شاکر بود. می‌گفتند ما برای انقلاب فرزندانمان را داده‌ایم و تا آخر با یاد امام حسین(ع) زندگی می‌کنیم.


برادر شهید نیاکی ادامه می‌دهد: پنج شش روز زودتر از اعلام رسمی شناسایی شدن برادرم به من خبر دادند. به محل کارم آمدند و اجازه گرفتند تا خبر را به دیگر اعضای خانواده اعلام کنند. من همان اول که منابع خبری از تفحص تعداد زیادی از شهدای غواص و خط شکن عملیات کربلای چهار خبر دادند حدس می‌زدم که برادرم هم میان این شهدا باشد که شکر خدا بود و شناسایی هم شد. ما می‌دانستیم که او غواص خط شکن است.


خبری شدن تصویر پیکر شهید نیاکی؛ در جهت اهداف نظام اسلامی بود


او در پاسخ به این سؤال که نظر خانواده شهید نیاکی درمورد «خبری شدن تصویر پیکر شهید با دستان بسته» و «حضور آن در مقابل دوربین‌های خبری طی نشست خبری 175 شهید غواص و خط شکن» چیست، می‌گوید: مسئولان نظام مقدس جمهوری اسلامی خودشان می‌دانند باید چه کار مثبتی در جهت اهداف نظام انجام دهند و اقداماتشان در همین مسیر است. این کار هم در جهت نیل به همین اهداف بود. من از هر چیزی که رهبرم را خوشحال کند، خوشحال می‌شوم و در هر وضعیتی مطیع امر رهبرم هستم. وضعیت به شهادت رسیدن برادرم ناراحت کننده بود اما از بازگشت او همگی خوشحال هستیم.
سیدرحمت‌الله مهدوی نیاکی در پایان سخنانش می‌گوید: منصور وصیت‌نامه مکتوبی نداشت، اما گاهی توصیه‌هایی می‌کرد، ولی وقتی خانواده‌ای همه‌شان رزمنده باشند می‌دانند باید چه کنند و چه نکنند. یکی از چیزهایی که همیشه به آن تأکید داشت حجاب بود. می‌گفت حتی مردان ما باید حجاب را رعایت کنند حجاب فقط مختص خانم‌ها نیست. او وقتی برای خانواده نامه‌ای می‌نوشت آن را با سلام به حضرت ولیعصر(عج)، امام خمینی(ره) و سپس مادر و پدرش آغاز و مزیّن می‌کرد.
انتهای پیام/

زندگینامه شهیدروح الله مهربانی نیاکی

زندگینامه شهیدروح الله مهربانی نیاکی


نام پدر:    علی محمد
نام مادر:    بتول
تاریخ‌تولد: 1344/7/8 مشهدمقدس

وضعیت اشتغال:    نظامی
یگان خدمتی:   سپاه پاسداران
عضویت:   عضو رسمی سپاه (پاسدار وظیفه)
تاریخ شهادت:   1363/12/24
محل شهادت:    خاک عراق- جزیره مجنون
محل دفن:    آمل
سن:   19 سال

 
تازه پائیز از راه رسیده بود و باد خزان طبیعت را به خواب دعوت می‌کرد و هر چه رنگ و بوی بهاری و شادابی داشت را به زردی و سستی مبدل می‌ساخت. ناگهان صدای گریه نوزادی فضای سنگین و پر اضطراب  خانه‌ای را در مشهد مقدس شکست و با آمدن خود بهار همیشگی را که رو به سوی تعالی دارد، نوید داد. نام او را روح الله نهادند. پدر به جهت امرار معاش و تحصیل روزی حلال و انجام ماموریت در فعالیت‌های کشاورزی مجبور بود از این شهر به آن شهر، از این روستا به آن روستا رحل اقامت افکند. روح الله از همان طفولیت با غربت دست و پنجه نرم نمود و همین‌که می‌خواست با مکان و موقعیت جدید انس بیابد و با دوستانی همراه و همدم شود، ناگهان از شهر و دیار دیگری سر در می آورد.  این موضوع سبب گردید تا اندازه ای صبور و آرام باشد و از حالت جست و خیزی کودکانه و شور و نشاط نوجوانی فاصله بگیرد.
تحصیلات ابتدایی را در روستای گردکل نوشهر مازندران، گذراند و دوران راهنمایی را در مدارس آمل پشت سر گذاشت. با شروع نهضت اسلامی شهید همانند دیگر همسن و سال‌های خود در راهپیمایی‌ها ، مراسم سیاسی ، اجتماعی و انقلابی حضوری فعال داشت. با شروع جنگ تحمیلی با فراگیری آموزش کمک های اولیه به یاری رزمندگان شتافت و سرانجام در کسوت سربازی در عملیات بدر به شهادت رسید.
شهید از همان خردسالی به انجام فرائض دینی می پرداخت و نسبت به دعا و نیایش علاقمند بود و با عضویت در کتابخانه‌ی شهید مطهری حسینیه ارشاد(تکیه نیاکی)همواره تلاش به خودسازی و خودباوری و خدا خواهی داشت.
درود فرشتگان الهی به روحی که جانش را در طبق اخلاص نهاد و با عروج خود به ما گوشزد نمود که به حقارت تن ندهیم.

زندگینامه شهیدسیدمحمدرضاخاتم نژادنیاکی

زندگینامه شهیدسیدمحمدرضاخاتم نژادنیاکی
نام پدر:    سید ابوالحسن
نام مادر:    فاطمه
تاریخ تولد:    1341/10/7

تحصیلات:    دیپلم
یگان خدمتی :    ارتش
نوع عضویت:    سرباز
تاریخ شهادت:    1364/12/29
محل شهادت:    پنجوین عراق
نحوه‌ی شهادت:    ترکش خمپاره
محل دفن:    آمل
سن :    23 سال


 شهید سیّد محمّدرضا خاتم‌نژاد انسانی وارسته، خالص و بسیار دوست‌داشتنی که میان خاصّ و عام محل زندگی اش زبانزد بود. در خردسالی پدرش را از دست داد و در سختی و مشقّت و با دسترنج مادرش از کودکی به نوجوانی و جوانی رسید. در تابستان کارگری و در زمستان تحصیل می‌کرد و از این دسترنج مقداری برای خرج تحصیل برمی‌داشت و بیشتر آن را به دیگران کمک مالی می‌نمود با اینکه خود محتاج بود.
بسیار ساده‌زیست با صفا و خنده‌رو و دلنشین بود و در بین همسایگان، فامیلان و دوستان بسیار محبوب و مورد توجه بود. با ایمان، نماز خواندن و اهل دل بود و به قرآن انس سرشار داشت و  در مراسم دعا و نیایش در مساجد شرکت می‌نمود و دلی‌ شکسته و روحی بلند داشت و بیشتر از سن خود می‌فهمید و عمل می‌کرد و فردی بسیار با خشوع، خضوع وبی‌نهایت مردمی و اهل سخاوت و مومنی غیرتمند بود.
او در بین فرزندان خانه، از همه بیشتر به مادرش ارادت و در کارهای منزل و بیرون کمکش می‌کرد و همیشه به دیگران سفارش مادر را می‌نمود و مادرش نیز علاقه‌ای خاص به او داشت و تقریباً تمام وجودشان در او غرق بود.
صدای گرمی داشت و در بین دوستان و فامیلان گاه‌گاهی امیری‌خوانی می‌کرد، سوز صدایش حکایت از درون سوخته‌اش بود. در آخرین باری که   به  مرخصِّی  آمده  بود مدام  به  خانواده اش می گفت دیگر  برنمی گردم  و این دفعة آخری است که پیش شما هستم.
نگاهش پرمعنی شده بود و چهره‌اش به زیبایی گرائید و هاله‌ای از نورانیّت همراه با رنگ غربت و سحرکننده صورتش را احاطه کرده بود.
بعد از حضور مجدد در جبهه‌های نبرد و گذشت مدتی چند ، برای دیدار خانواده‌اش در تاریخ 29/12/1364 درخواست مرخصی می‌کند تا ایام عید در کنار مادر و برادرانش باشد. قبل از حرکت بطرف آمل، بطرف دوستان و همسنگران خود می‌رود تا خداحافظی کرده باشد که در اثر حمله هوایی هواپیماهای دشمن، ترکش بمب به قلب نورانی و پر از مهرش اصابت کرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و به خیل شهدا پیوست.

یاد و خاطره‌اش گرامی و راهش پر رهرو باد.