شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس
شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس

زندگینامه شهیدحسین رمضانی نیاکی

زندگینامه شهیدحسین رمضانی نیاکی

نام پدر:  سید محمود
نام مادر:   سیده مریم
تاریخ تولد:   1343/9/13
وضعیت اشتغال:   سرباز
تحصیلات:    متوسطه
یگان خدمتی:   ارتش
عضویت:   گروهبان
تاریخ شهادت:   1365/1/8
محل شهادت:   غرب کشور
نحوه ی شهادت:   در عملیات والفجر9
محل دفن:    روستای نیاک
سن:   22 سال


ذر ماه سال 1343 بود که صدای گریه نوزادی در روستای نیاک در خانواده‌ای سادات لبخند بر لبان پدر و مادر شکوفا ساخت و با توجه به عشق و ارادت به ائمه اطهار (ع) نام«حسین»را بر تازه رسیده نهادند.
حسین پا به پای خانواده‌ای که دل در گرو دین و دیانت وکمر همت به کار کشاورزی نهاده بودند، درس زندگی می‌گرفت و همراه و همگام با دیگر همسن و سالانش می‌رفت تا زندگی باصفا و صداقتی داشته باشد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در روستای نیاک پشت‌سر گذاشت و مقطع متوسطه را در دبیرستان‌های لاریجان (بایجان و وانا) و آمل گذراند.
حسین در ایام فراغت با کوشش و تلاش چشمگیر کمک کار خانواده بود و با دست و پنجه نرم کردن با سختی‌های زندگی تمرینی داشت که با عزت نفس ادامه حیات بدهد. او با روحیه صبر و شکیبایی زبانزد اطرافیان و دوستان بود و با رفتار مؤدبانه‌اش، دام محبت می‌گستراند. به اقامه نماز و تلاوت قرآن دلبستگی داشت. پس از اتمام تحصیلات دوران متوسطه به خدمت مقدس سربازی اعزام شد که آن ایام مقارن بود با دوران دفاع مقدس علیه تجاوزات رژیم بعثی عراق.
او در دوران مبارزه علیه دشمن بعثی، یکبار مجروح شد و با ارتقاء معنویی که پیدا کرده بود طی نامه‌ای خبر شهادت خود را به دوستان می‌دهد.
شهید به عنوان گروهبان همدوش دیگر رزمندگان در میادین نبرد به جهاد علیه دشمن پرداخت. تا اینکه در هشتم فروردین سال شصت و پنج، همراه با رایحه‌ی روح‌پرور بهاری، جاودانه شد و با کسب مدال شهادت، در عملیات والفجر 9 ، در کوههای غرب کشور در بهشت همیشه بهاری، جای گرفت.
پیکر مطهر شهید بعد از چندین سال (مفقود‌الجسد بودن) در جوار مولانا سید حسن ولی (ع) به خاک سپرده شد.

شهیدسیّدحمیدرضااسدی نیاکی

شهیدسیّدحمیدرضااسدی نیاکی

نام پدر:    سیدعلی اکبر
نام مادر:   پروین
تاریخ تولد:   1340/12/22
وضعیت اشتغال:   سرباز
تحصیلات:   دیپلم
یگان خدمتی:   لشکر 77 خراسان
عضویت:   سرباز
تاریخ شهادت:   1360/4/8
محل شهادت:   آبادان
محل دفن:   آمل
سن:   20 سال

زندگینامه شهید
در اواخر سال یکهزار و سیصدو چهل زمانی که طبیعت به استقبال بهار می رفت، ناگهان صدای گریه کودکی در خانواده‌ای مذهبی و دوستدار اهل بیت(ع) پیچید. او با قدوم خود رایحه‌ای از بهار سربلندی و عزت را به همراه آورد.نام حمیدرضا را بر او نهادند.متانت و  ادب و انضباط کودک،اعجاب اطرافیان را بر انگیخت و همواره پدر و مادر با نگاه به این تازه رسیده لذّتی سکرآور همراه با دلشوره در  وجود خود احساس می نمودند  و سروشی پنهانی به آنها القا می کرد  که این هدیه خداوندی چراغی است که زود خاموش می گردد ولی اثر وجودی او تا ابدیت باقی خواهد ماند.
دوران ابتدایی را در مدرسه جلالی و راهنمایی را در مدرسه طالب آملی و متوسطه را در دبیرستان رازی با موفقیت و نتایج تحسین برانگیز پشت سر نهاد. سال 1356 هنوز 16 سال از سن او نمی‌گذشت که در فعالیتهای انقلابی شرکت داشت و با حضور در مسجد حاج علی کوچک و کسب فیض در محضر آیت الله جوادی سعی می نمود شور و شعوری عرفانی پیدا کرده و اثر وجودی خود را برای رضای خدا به اثبات برساند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در نهادهای انقلابی از جمله جهاد سازندگی به فعالیت پرداخت و با عضویت در انجمن اسلامی پایین بازار سعی می‌نمود آمر به معروف و ناهی از منکر باشد.همواره مقلّد و پیرو خط امام خمینی(ره)بود. با صداقت تمام بر سر عهد و پیمان پای فشرد تا اینکه در تیرماه یکهزار و سیصد و شصت جان شیرین را
تقدیم جان آفرین نمود و با نثار خون خود برگ زرّین از مظلومیت تشیع بر صفحه تاریخ افزود و شمع محفل بشریت گردید.

زندگینامه شهیدحسن قدیری نیاکی

زندگینامه شهیدحسن قدیری نیاکی

نام پدر: رجب علی قدیری
نام مادر: محترم اکبرشاه نیاکی
وضعیت اشتغال :بسیجی و طلبه ی مسجد علامه حسن زاده
تحصیلات: دیپلم و مقدماتی حوزه
یگان خدمتی : بسیج
تاریخ شهادت: ۵/۱۲/۱۳۶۲
محل شهادت: دهلران در عملیات والفجر ۶
نحوه شهادت: بعد از زخمی شدن آر پی چی زن اسلحه رو به دوش میکشه و جلو میره و دیگه کسی آن را ندیده
 محل دفن: گلزار شهدای امامزاده ابراهیم
سن: ۱۸ سال
وضعیت تاهل: مجرد


شهید حسن قدیری در ۱۶ فروردین ۱۳۴۴ در شهر آمل در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود از کودکی فردی باهوش بود و در سن ۶ سالگی قدم به دوران ابتدایی دبستان جهان تربیت گذاشت دوران سه ساله راهنمایی را در مدرسه پستا گذراند از انسان جوانی بسیار علاقمند به ورزش بالاخص کشتی و فوتبال بود و در سال ۱۳۵۸ با گرفتن کارت کشتی بازدید تیم کشتی آمل در آمد در همین احوال عضو تیم فوتبال شهید نیا شاهین سابق شده و همواره به علت اخلاق خوب و بازی عالی مورد تشویق کاپیتان تیم مورد نظر قرار گرفت


شهید حسن قدیری مطالعه را بسیار دوست داشت و همیشه پول های خود را صرف خرید کتب مذهبی می‌کرد دوران دبیرستان را در دبیرستان های امام خمینی و تبری گذراند شهید عضو بسیج و انجمن شهربانو محله و حزب جمهوری اسلامی بود و در تمام راهپیمایی ها حضور فعال داشت


همزمان آدرس مدرسه در حوزه علمیه مسجد هاشمی آمل به یادگیری دوره مقدماتی صرف و نحو اهتمام ورزید در تاریخ ۳۰/۷/۶۰ نیازی در خود دیتا در یک تشکیلاتی منسجم بوده و اکثر اوقات شرع در حزب جمهوری بوده و به گفته شهید بهشتی حزب را معبد می‌دانست در ۲۶ رمضان ۱۳۶۱ عازم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد این مدت را در پایگاه شهید بهشتی و در حمله محرم شرکت داشت برای بار دوم در بهمن ۱۳۶۲ در حالی که قرار بود برای درس طلبگی به حوزه علمیه اراک بهرود با شنیدن پیام امام در طرح لبیک یا خمینی حکم انسانی و مکتبی است به او اجازه وقفه را نداد که سنگر برادرانش را خالی بگذارد و به همراه چند نفر از برادران حزبی خود در تاریخ۲۹/۱۱/۱۳۶۲ رهسپار جبهه شد و ایشان حالی که آرپی‌جی زن زخمی شده بود صلاح را بر دوش کشید و به  پیشروی ادامه داد که دیگر خبری از او نشد و با رشادت اش نام نیکی از خود در دفاتر تاریخ برجای گذاشت هم نام اسم خود امام حسن مجتبی علیه السلام


چگونگی شهادت طلبه شهید حسن قدیری از زبان خواهرش


در بهمن ۶۲ برادرم در حالی که آماده رفتن به حوزه علمیه اراک بود با شنیدن پیام امام و طرح لبیک یا خمینی نتوانست آرام بگیرد و همراه با تنی چند از دوستان حزبی خود روانه جبهه های جنگ حق علیه باطل شد مدتی بعد ۵ اسفند عملیات والفجر ۶ آغاز شد که کمک آرپی جی زن بود در این عملیات شرکت داشت در حین عملیات آرپی جی زن زخمی می‌شود و او با بر دوش کشیدن آرپیچی به عملیات ادامه می‌دهد بعد از عملیات که دوستان و پسردایی بنده دور هم جمع شدن برادرم را ندیدند و به هر کجا که فکر می‌کردم مراجعه کردند اما اثری از حضور نیافتن ما در منزل اطلاعی از این ماجرا نداشتیم تا اینکه در ۱۱ اسفندماه موقع زهر که ما به اقامه نماز ظهر ایستاده بودیم تلفن منزل زنگ خوردن گوشی را گرفتم فرد مقابل از من خواست تا مادرم گوشی را بر دارد وقتی مادرم گوشی را گرفت این طرف اینطور عنوان نمود که از یزد زنگ میزنم آیا شما سرباز در جبهه دارید مادرم گفت نه پذیری داریم گفتند ما الان صدایش را از رادیو عراق شنیدیم چون اصرار داشت تنها پسر خانواده (من و برادرم تنها فرزندان خانواده بودیم) هستم شماره خود را داد ما زنگ زدیم و آنجا بود که مادرم اول اول سجده شکر را به جا اورد و تازه ما فهمیدیم که گوهر گرانبهای زندگیمان را از دست دادیم چند سالی از این ماجرا گذشت تا اینکه از پسرا آزاد گشتند اما اثری از برادر من شد پدرم را تعاون سپاه مراجعه نمود و با دیدن عکس هایی که از اسرای ایرانی از روی روزنامه های آنها گرفته شد عکسی از برادرم را که در کمپ اسرای عراقی نشسته بود یافت عکس را برای تشویق فرستادند و آنها صد درصد تایید نمودند اما هرگز خبری از برادرم نشد تا در سال ۷۳ در تفحص شهدا به ما اطلاع دادند که جنازه شهید ما پیدا شد اما به دلیل آن که همراهان رزمنده برادرم گفتند در عملیات به دلایلی عده‌ای پلاک نداشتیم و داشتن عکس یادشده خانواده ام قبول نکردند بالاخره چند سال بعد از سقوط صدام و نیامدن خبری از برادرم ،خانواده ام تصمیم به گرفتن مراسم شدند اما در هر حال هم من و هم خانواده هم همچنان فکر می کنیم که بالاخره روزی او برمی‌گردد به امید آن روز


وصیت نامه طلبه شهید حسن قدیری


بسمه تعالی

آنهایی که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندارید بلکه زنده اند و نزد خدایشان روزی میخورند (قرآن مجید)


با درود به رهبر کبیر انقلاب که جان و مال و شرف خود را مدیون این بزرگ مرد تاریخ هستیم که با پیام هایی برخاسته از قرآن به ما حیاتی تازه داد و با سلام خدمت کلیه شهدا و خانواده عزیز آنها که چنین فرزندانی را پرورش داده و به خدا تحویل دادند شهادت رمز پیروزی شهادت پرگشودن از قفس تن و شهادت زندگی دوباره است ای عزیزان اگر شما فرزندی یا پدری یا برادری را در راه خدا داده اید هیچ ناراحت نباشید چون وعده خدا حق است و خدا وعده داده به شهدا در آن دنیا روزی می دهد پس چرا روزی نزد خدا را رها و به روزی پست مادی دل ببندیم و مگر ما چند سال می توانیم در این دنیا باشیم ماهی که هر قدم همان راهی شدن به دوزخ است چرا باید با شهادت در راه خدا خود را پاک نماییم مگر ما پیرو انبیا و اولیای خدا نیستیم پس چرا از مرگ هراس نداریم اصلا در اسلام مرگ به معنی نیستی معنی ندارد یعنی با کشته شدن یا مردن اقواممان نباید این همه جزع و بی تابی کنیم کسی که معاد را قبول دارد بازخواست کردن را در آن دنیا قبول دارد دیگر ناراحت نمی شود بلکه از این مردن ها این درس را می گیرد که ما هم میمیریم من هم نیست می شوم آیا ببینیم در آن هنگام چه در کوله بار دارم آیا از حسنات پر شده یا از گناهان چه باید کرد باید در تلاش بود در تلاش دائمی و طولانی تلاش برای چه برای تزکیه نفس برای دوری از گناه برای انجام واجبات و مستحبات برای ترک حرام ها و مکروهات برای پاک کردن دل از کدورت ها و زنگ ها کسانی که این چند جمله را می خوانید یا میشنوید ای که به شما توصیه می کنم توصیه از یک برادر یا از یک فرزند کوچک که بیشتر در قرآن و احادیث بروید بیشتر بخوانید و تفکر کنید تا روحتان تا جانتان مصفا شب تا بتوانید هر چه بیشتر از این زندگی پست و بی ارزش دست بکشید و به فکر آخرت افتید د که خداوند توبه کنندگان را بسیار دوست میدارد به نماز های تان را به دعاهایتان زیاد اهمیت بدهید با حضور قلب و خلوص نیت نماز های تان را بخوانید و تا می توانید نماز شب را به پا دارید در نیمه‌های شب بلند شوید و با خدای خود توسل به جوی تا خداوند گناهان شما را ببخشد به حرف امام عزیز این شخصی که دنیا را به لرزه درآورده این شخصی که نایب برحق امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است این شخصی که با نماز شب ها و دعاهای خود و با مشورت با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بیانیه‌ها و اعلامیه‌ها می‌داد و حال هم سخنرانی می‌کند گوش فرا دهید و به آن عمل کنید که هم ثواب دنیا را می بینید هم ثواب آخرت را هیچ لحظه ای از انقلاب آفرین باشید چون این انقلاب با خون صدها شهید آبیاری شده و انقلابی است که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف فرماندهی سربازان آن را به عهده دارد به قول امام این کشور یک کشور الهی است به چه علت به علت اینکه چنین انقلابی در آن به وقوع پیوست و حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف صاحب اصلی این کشور شد حال چند جمله ای هم با مادر عزیزم سخن میگویم ای مادر عزیز کسی که با زحمتی که غیر از خدا کسی دیگر نمی تواند اگر تورا دهد مرا به این سن رساندی تا به جبهه بروم و برای خدا بجنگم و توفیق شهادت نصیبم نشود این را بدان که خدا مرا به امانت نزد تو سپرد تا از آن به نحو احسن مراقبت نمایید و آخر این عمارت را به او برگردانیم و تو هم مرا پرورش دادی تا مسلمان باشم و در راه خدا جهاد نماید و به مقام شهادت نائل آییم و تو هم به امانت خود وفا نمودی و این را بدان به خاطر این عمل از این در آخرت به تو میدهد و تو نباید هیچ گونه جذب و بی تابی کنیم چون مرگ حق است و بالاخره نصیب انسان می شود چه بهتر که این مرگ در راه خدا باشد و ناراحتی تو برای کسی باشد که جنازه اش به مادرش نرسیده است و یا مادرانی که هیچ اطلاعی از فرزندان خود ندارد و تو ای پدر عزیز که با کار و کوشش طاقت طاقت فرسا زحمت کشیدی و با قدرتی که خدا داد و با روزی که خدا داد و با زندگی که خدا داد توانستیم را به این سن برسانید و اگر حساب کنیم همه چیزمان از خداست چرا رفتنمان برای خدا نباشد و تو باید این مرگ را نعمت بدانیم چون خدا چنین توفیقی را به تو داده است که پدر شهید باشید و تو ای خواهر عزیزم تو نیز باید خوشحال باشی که خواهرشو ای شهید ای چون چون مدتی با او بودی و از اخلاقیات و روحیات او خبر داری پس باید تورا او را ادا ی راهی که آخرش منتهی به خدا می شود که تنها راه و آخرین راه و آخرین مقصد است و تو هم باید این راه و مقصد را بپیماید چه بهتر که با تلاش و کوشش برادرش را در آن دنیا ملاقات نماید و در آخر از تمام کسانی که گناهی و یا آزاری ازم دیده‌اند مرا ببخشند و اگر طلبی از من دارن از خانواده‌ام دریافت نماید تنها وصیت به دوستان بهترین دوست شهیدان است که زودتر او را ملاقات کند و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
۳/۸/۱۳۶۱_ دوشنبه _ کنار رود دویرج _ حسن قدیری

زندگینامه شهیدامیرسرلشگرسیدمسعودمنفردنیاکی/مستند

زندگینامه شهیدامیرسرلشگرسیدمسعودمنفردنیاکی/مستند



مجذوب امام خمینی (ره)



نام پدر:   سید ابراهیم
نام مادر:    سیده فاطمه
تاریخ تولد:   1308

تحصیلات:   کارشناسی ارتش
یگان خدمتی:   ارتش جمهوری اسلامی ایران
نوع عضویت:   عضو ستادی
تاریخ شهادت:   1364/5/6
محل شهادت:    تهران
نحوه ی شهادت:   اصابت ترکش خمپاره
محل دفن:   تهران
سن:   56 سال

سال 1308 از یک خانواده متدین و مورد وثوق کودکی به دنیا آمد که نامش را مسعود نهادند.سید مسعود، در کنار پدر فهیم و خیرخواه و در آغوش مادری فداکار و نیک اندیش که همّ و غمّ خود را در پرورش فرزندانی با وجود و با کفایت معطوف داشته‌اند، رشد یافت. پدر و مادر مسعود، لحظه ای از بذل محبّت و توجه به همنوعان غافل نبودند.
سید مسعود در چنین خانواده‌ای درس انسانیت می‌آموخت و با دنیایی از لطافت و معصومیت کودکی ، با هم‌سن و سال‌های خود در نیاکی محله‌ی آمل خاطراتی در آلبوم زندگی پر افتخار خود ثبت و ضبط می‌کرد. سید مسعود هنوز از صفا و طراوت نوجوانی سیراب نشده بود که از نعمت وجود پدری مهربان محروم شد.سیده حاجیه فاطمه، مادر سید مسعود،برای سرپرستی پنج پسر و یک دختر که از سید ابراهیم به یادگار داشت، هّمت نمود و سعی وافر داشت تا فرزندانش برای جامعه، موفق و اثرگذار تربیت شوند. بعد از وفات سید ابراهیم،مادر بهمراه فرزندانش از آمل به تهران نقل مکان کردند. سید مسعود پس از دریافت دیپلم طبیعی در سال 1331 در دانشکده افسری پذیرفته شد و طی دوره سه ساله در دانشکده به درجه ستوان سومی نایل آمد و با رسته زرهی به خدمت در ارتش مشغول شد. سید مسعود پس از خدمات ارزنده و کسب تجربیات مفید و با ارزش، سال 1355 به درجه‌ی سرهنگی ارتقا می‌یابد. او همواره برای کسب اطلاعات علمی و تخصصی در طی دوره های تکمیلی در داخل و خارج کشور، تلاش فراوانی از خود نشان داد بطوری‌ که یکی از شاخص‌ترین و مستعدترین نیروهای ارتش بود. با اوج‌گیری حرکت انقلاب اسلامی ایران،سید مسعود که جوهره‌ی دیانت و غیرت ملی در وجودش نهفته بود، با خواسته‌های رهبری و مردم وفادار به انقلاب و اسلام همراه شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسوولیّت بازرسی نیروی زمینی ارتش به ایشان واگذار شد و با نشان دادن صداقت و توانمندی از خود، به فرماندهی لشگر 88 زاهدان رسید. در شروع جنگ تحمیلی بنا به اصرار و خواسته‌ی خودش، به جبهه اعزام گردید و به عنوان فرمانده لشکر 92 زرهی خوزستان مصدر خدمات خالصانه و شایانی شد و در عملیات‌های متعّدد مانند: طریق القدس، فتح المبین، بیت‌المقدس، والفجر، رمضان و ...با رشادت‌های چشمگیری ایفای نقش نمود. سید مسعود منفرد نیاکی در دوران دفاع مقدس به عنوان یکی از کارشناسان زبده نظامی و از همه مهمتر با حضور صادقانه و خالصانه‌ی خود تکیه گاه اطمینان بخشی برای هم‌قطاران، به ویژه سربازان ، افسران و نیز سپاهیان و بسیجیان بود.
مسوولان کشوری و لشگری، وجود او را مایه‌ی قوت قلب و یکی از پشتوانه‌های سدید  مبارزات می‌دانستند. او به عنوان جانشین امیر شهید صیاد شیرازی و فرماندهی قرارگاه فتح با جان و دل از تمامیّت ارضی کشور در مقابل قدّاره‌بندان شرق و غرب دفاع می‌نمود و در این راه سر از پا نشناخته، فقط برای رضایت خداوند و عشق به سربلندی نظام مقدس جمهوری اسلامی به مجاهدت می‌پرداخت؛ به گونه‌ای که در عملّیات بزرگ بیت المقدّس با شنیدن خبر مرگ فرزندش حاضر به ترک منطقه‌ی عملیاتی نشد و بعد از چهل روز از درگذشت دخترش به تهران برمی‌گردد.او در پیامی به همسرش در غم از دست دادن فرزندش می نویسد:«این‌جا سربازانی که هم اکنون در مصاف با دشمن بعثی هستند همگی فرزندان من هستند و من وظیفه دارم که در کنار آنها باشم، همراه آنها بجنگم و دشمن را ناکام بگذارم ...»
پس از پیروزی فتح خرمّشهر و پیش‌بینی احتمالی تعرّضات نیروهای امریکایی در خلیج فارس، سید مسعود منفرد بعنوان فرمانده زمینی قرارگاه تاکتیکی ارتش جمهوری اسلامی ایران، به بندرعبّاس اعزام  شد.
سال 1363 در حالیکه یکی دو سال از بازنشستگی او در خدمت ارتش جمهوری اسلامی می‌گذشت، به دستور ریاست جمهوری وقت (حضرت آیت الله خامنه‌ای)به خدمت فراخوانده و طی نامه‌ای از زحمات و تلاش و صداقت مبارزاتی آن بزرگوار در طول جنگ تحمیلی تقدیر می‌شود و به سمت جانشینی اداره سوم سماجا  منصوب می‌گردند.
 شهید سید مسعود منفرد نیاکی جزو معدود افرادی بودند که علاوه به تخصص و درایت و تجربه از صداقت کاری و خلوص اعتقادی، برخوردار بودند و در طی دوران مبارزاتی دوران مقدس موفق به دریافت چهار مدال فتح ، شجاعت ، ایثارگری و رشادت از طرف فرماندهی کل قوا ‌شدند.
سید مسعود منفرد نیاکی، تاریخ ششم مرداد ماه یکهزار و سیصد و شصت و چهار به عنوان ناظر آموزشی در رزمایش لشکر 58 ذوالفقار که با دغدغه و حساسیت خاصی مراتب کاری را تعقیب می‌کردند، به درجه‌ی رفیع شهادت رسیدند.
از شهید دو فرزند پسر و دو دختر به یادگار مانده است که همگی مدارج عالیه‌ی علمی و دانشگاهی را دریافت نمودند و در دانشگاههای داخل و خارج کشور به کسب علم و تدریس مشغول هستند.








زندگینامه شهید سید منصور مهدوی نیاکی

زندگینامه شهید سید منصور مهدوی نیاکی


نام پدر:    سید احمد

نام مادر:   رقیه
تاریخ تولد:   1346/1/2 آمل


وضعیت اشتغال:   دانش‌آموز
تحصیلات:    متوسطه
یگان خدمتی:   لشگر25 کربلا گردان یا رسول‌الله
عضویت:    بسیجی
تاریخ شهادت:   1365/10/5
محل شهادت:   جزیرة ام الرصاص
نحوه شهادت:   عملیات کربلای4
محل دفن:   آمل
سن:   19 سال


در فروردین ماه سال هزار و سیصد و چهل و شش که طبیعت می‌رفت جلوه‌ی باطراوتی به هستی بدهد، در خانواده‌ی متدین و پاکدامن که دل و چشم به آسمان داشتند و غیر از رضایت خداوند به چیزی راضی نبودند،کودکی به دنیا آمد که انگار هدیه نوروزی و عیدی جاودانگی از خالق هستی به پدر و مادر عاشق اهل‌بیت بود. نام زیبای «منصور» را بر او نهادند. دیباچه‌ی زندگی منصور بیانگر آینده درخشانش بود. از کودکی مودب و آرام بود که توجه داشت روابط و تعامل حسنه‌ای با دیگران داشته باشد. دوران ابتدایی را در دبستان پستا (تقوا) و راهنمایی را در مدرسه شهید سقا علیزاده، پشت سر گذاشت و متوسطه را در دبیرستان امام خمینی (ره)آغاز نمود.
منصور فرد مستعد و خوش فکر بود و در کنار فعالیتهای درسی و آموزشی به کار هنر خوشنویسی و نقاشی و همچنین به تلاشهای ورزشی می‌پرداخت.  در زمینه هنرهای رزمی و غواصی دوره تخصصی را گذرانده بود. منصور در همان اوایل دوران نوجوانی به امور واجبات اهمیت ویژه‌ای می‌داد و اهتمام داشت که نماز شب را اقامه نماید و در فراگیری قرآن و  علوم قرآنی گوی سبقت را برباید. او با اعتماد راسخ مبنی بر انجام کار برای رضای خدا و دعوت دیگران به مسیر متعالی اسلامی همواره با حضوری فعال در انجمن اسلامی دانش‌آموزان آمل و همچنین انجمن اسلامی محل و فرماندهی پایگاه شهید محلّه  و  همینطور  همکاری  در   مسایل تربیتی  مدرسه، تلاش چشمگیری از خود بر جای گذاشت.
با شروع جنگ تحمیلی با وجود داشتن16 سال سن، راهی جبهه‌های نور علیه ظلمت شد  و در طی چهار مرحله اعزام به مناطق جنگی، به دفاع از کیان کشور و ارزش‌های اسلامی برآمد و جان شیرینش را بر سر پیمان گذاشت.
شهید در مکاتبات خود اطرافیان را به ترس از خدا سفارش می‌کرد و از روی آوری به ضد ارزشها بخصوص مظاهر مبتذل فرهنگ غرب بر حذر می‌داشت و به پیروی از ارزشهای انقلاب و حفظ دستاوردهای جمهوری اسلامی تاکید نمود. منصور در عملیات«والفجر6» و «هورالعظیم» و «کربلای4» شرکت داشت تا اینکه در عملیات کربلای4 به فیض شهادت رسید.  بعد از9 سال آثاری از پیکر مطهرش به گلزار شهدای آمل انتقال یافت.

زندگینامه شهید سید مرتضی حسنی نیاکی

زندگینامه شهید سید مرتضی حسنی نیاکی
نام پدر:    سید یوسف
نام مادر:   سیده زبیده
تاریخ تولد:   1338/8/30

وضعیت اشتغال:   کاسب
تحصیلات:   ابتدائی
تاریخ شهادت:   1360/6/16
محل شهادت:   آمل
نحوه ی شهادت:   ترور توسط منافقین
محل دفن:    روستای نوا
سن:   22 سال

شهید بزرگوار سید مرتضی حسنی در تاریخ سی‌ام آبان ماه سال 1338 در روستای نوا (لاریجان) در خانواده‌ی مذهبی از پدری بسیار زحمتکش و مؤمن و مادری باتقوا و دائم‌الذکر چشم به جهان گشود. او آخرین فرزند خانواده بود و به همین دلیل،اعضای خانواده، به خصوص پدر و مادر،علاقه‌ی خاصی نسبت به او داشتند.دوران کودکی را با همان ساده‌زیستی و صفای روستایی و بازی‌های کودکانه به پایان رساند و در سن هفت سالگی پا به دبستان گذاشت. تحصیلات خود را تا کلاس پنجم ادامه داد و سپس برای یافتن کار مناسب، به شهر آمل عزیمت کرد، دو سه سالی را در مغازه برنج‌فروشی کار کرد و سپس عازم تهران گردید.حدود دو سه سال در تهران در یک تراشکاری مشغول به کار شد و دوباره به آمل بازگشت. در سال 1356به خدمت سربازی رفت. در این ایام بود که انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری بزرگی از نوادگان عترت ،آرام و آرام شکل می‌گرفت. شهید نیز کم و بیش در جریان اطلاعیّه‌های امام(ره)قرار می‌گرفت  و به همراه دیگر سربازان وفادار به امام و انقلاب ، پادگان را رها نمود و بعد از پیروزی انقلاب به سربازی بازگشت و به عنوان یک سرباز اسلام در پادگان دزفول و سایت های موشکی،دوران مقدس سربازی را به پایان برد.
پس از پایان خدمت،به آمل بازگشت و با کمک خانواده و دریافت مقداری وام، مغازه ای در خیابان امام خمینی(هراز)تهیّه کرد و در آنجا مشغول به خرید و فروش لوازم خانگی و وسایل پلاستیکی شد.
از آنجایی که.بسیار خوش برخورد بود دوستان زیاردی پیدا کرد.جالب اینکه چون خودش بسیار ساده دل و با صداقت بود دوستانش نیز از این دست بودند و سعی می‌کردند ساعات بیکاری را با او و در مغازه‌اش بگذرانند.به همین دلیل مورد سوء‌ظن منافقین از خدا بی خبر، قرار گرفت.
در شانزدهم شهریور ماه،  هزار و سیصدوشصت در حالیکه منافقی کوردل از او تقاضای وسیله‌ای کرده بود و او روی چهارپایه، رو به قفسه، قرار گرفت تا آن جنس را از قفسه بردارد.آن نانجیب با اسلحه کلت،از پشت سر،دو تیر،یکی را به سر و دیگری را در قلب او شلیک کرد و خود گریخت.
صدای شیون همسایه ها و عابرین،برادر بزرگش را که روبروی مغازه‌اش مشغول به کار بود به طرف او کشاند و زمانی به بالین او رسیدند که آن بزرگوار آخرین نفسهایش را در خون پاکش می‌کشید.سراسیمه او را به بیمارستان بردند امّا دیگر دیر شده بود و او به راهیان شهدای هشتم شهریور یعنی شهیدان رجایی و باهنر و خیل شهدای دیگر پیوست. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
از خاطرات قاتل ملعونش که بعدها در کتاب«کارنامه سیاه منافقین،جلد سوم» درج شده، آمده است : من در مراسم هفتمین روز شهادتش در روستای نوا و بر سر مزارش رفتم و وقتی این ابیات را در اطلاعیّه مراسمش دیدم:
خنجر آبدیده را ، رنگ عوض نمی کند        
چهره‌ی انقلاب را ، جنگ عوض نمی‌کند
تمامی جهان اگر، پر شود از منافقین        
شیعه‌ی پیرو علی، رنگ عوض نمی کند
و آن همه مردم ساده دل و عاشق سید مرتضی،که در مزارش گرد آمده بودند و بر سر و سینه می‌زدند و می‌گریستند و از اینکه من حتّی یک بار تا روز قبل از شهادتش که برای شناسایی به اطراف مغازه‌اش رفته بودم او را نمی‌شناختم وصرفاً با همان فرمان کورکورانه و دروغین از اعضای مافوق،مرتکب چنین جنایت هولناک شده بودم از خودم خجالت می کشیدم. که صد البته دروغ می‌گفت چرا که بعد از این جنایت او مرتکب جنایات دیگری هم شده بود.

خاطرات مادر شهید

مادر شهید می گوید: من همراه خانواده‌ام تازه از روستای نیاک به نوا رفته بودم و هنوز نوجوان بودم که شبی خواب دیدم در مسجد نوا مراسمی برپاست و یک آقای بزرگواری همراه دو بانوی مجللّه،در حال کشیدن غذا برای عزاداران هستند،من نیز مشغول جارو کردن داخل مسجد هستم.
وقتی کار جاروب کردن به پایان رسید،نزد یکی از آن بانوان که چهره‌ای نورانی داشت رفتم او رو به من کرد و فرمود: آیا کارتان تمام شد؟عرض کردم آری.سپس فرمود: بین دو زیارت کربلا ویک روضه برای حسین(ع)یکی را انتخاب کن،من گفتم که هر سه را می خواهم و او فرمود که نمی‌شود یا دو زیارت یا یک روضه برای امام حسین(ع).من دو زیارت کربلا را خواستم و او فرمود به تو دادم. ولی وقتی از مسجد بیرون آمدم پشیمان شدم که چرا روضة آقا اباعبدالله را انتخاب نکردم که هر ساله برگزار می‌شود.خواستم برگردم ولی از خواب بیدار شدم و حالا می‌فهمم که یکی از آن دو زیارت، شهادت دلبندم بود و زیارت دیگر چه باشد خدا می‌داند.
در خاطره‌ای دیگر می‌گوید:صبح همان روزی که سید مرتضی، شهید شد ما در نوا بودیم.نیمه‌های شب بود که برای انجام وضوی نماز شب به حیاط منزل آمدم امّا به محض اینکه از اتاق خارج شدم بوی بسیار شدیدی از کافور که البته بارها نیز آن بو را استشمام کرده بودم به مشامم خورد.البته این بار این بو بسیار شدید و معطر بود.خدا می‌داند که یک لحظه گویی به من الهام شد که اتفاق بزرگی خواهد افتاد. ولی نمی دانستم چه اتفاقی و کی؟ تا اینکه حدود ظهر بود که آن اتفاق به وقوع پیوست و خبر شهادت عزیزم را به من دادند.
خداوندا:تو را به آبروی محمد و آل محمد،شهیدان ما را با شهدای کربلا خصوصاً سالار شهیدان آقا اباعبدالله الحسین، محشور فرما.