شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس
شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس

جزئیات منتشرنشده از زندگی شهید بدرالدین، «ذوالفقار حزب‌الله» + تصاویر جدید

جزئیات منتشرنشده از زندگی شهید بدرالدین، «ذوالفقار حزب‌الله» + تصاویر جدید

به گزارش عمارنامه، ابراهیم امین سردبیر روزنامه لبنانی الاخبار در مقاله‌ای در شماره امروز این روزنامه با اشاره به خصوصیات و ویژگی‌های شخصیتی مصطفی بدرالدین فرمانده نظامی حزب‌الله لبنان نوشت: ذوالفقار  شخصی عادی نبود، روایت‌هایی که خانواده و دوستان بعد از شهادت در مورد او نقل می‌کنند، ویژگی‌های ممتاز او را مخفی نمی‌کند. در این رابطه برای بالا بردن شأن و ارزش قهرمانان نیاز به مبالغه یا افراط وجود ندارد. هیچ‌چیز نمی‌تواند مثل شهادت جایگاه انسان را تا بالاترین درجه بالا ببرد. بدرالدینِ زیبا و خوشرو و هوشیار و خنده رو، یک فرد عادی نبود، این موضوع از این جهت نیست که وی به مراتب فرماندهی حزب‌الله رسیده بود، بلکه حتی در میان دوستان و رفقای خود نیز فردی عادی به شمار نمی‌رفت. 

شجاعت و جسارت باعث می‌شد که او همواره در کنار خطوط قرمز قرار بگیرد، وی مردی بود که می‌دانست چگونه در سخت‌ترین مکان‌ها حضور داشته باشد، از چالش‌ها فرار نمی‌کرد و جرأتش باعث می‌شد گاهی به اندازه‌ای به دشمن نزدیک شود که صدای نفس‌های دشمن را می‌شنید.

بسیاری نمی‌توانند به اندازه او حرفه‌ای باشند، در اقداماتی که انجام می‌داد سعی داشت با حرفه‌ای‌گری بسیار بالایی فعالیت کند. لوازم و مقدمات کار را به صورت غیر عادی فراهم می‌کند، اما تمام این مسائل باعث نمی‌شد زندگی عادی خود را ادامه ندهد. هیچ چیز باعث نمی‌شد که زندگی را دوست نداشته باشد. چیزی باعث نمی شد در مسائلی فکر نکند که برخی از عناصر مقاومت آن را عجیب می دانند. چیزی مانع نشد که تحصیلات دانشگاهی خود را تا زمانی که فرصت آن را داشت، ادامه ندهد یا نتواند با اقشار مختلف مردم در ابعاد اجتماعی یا حزبی آشنایی داشته باشد. او در میان مردم رفت‌وآمد داشت و در مناطق مختلف برای کار یا زندگی نقل مکان می‌کرد.

اغواء از بهترین بازی‌های او بود. بسیاری از مردم نمی‌توانستند از دست او فرار کند. کسی که تحت تأثیر او قرار می‌گرفت، برنده بود. اراده و جدیت و پشتکار و سخت‌کوشی یا هر چیزی که نامشان را بگذاریم ، هیبتی از او در دل دشمنانش ایجاد کرده بود، هیبتی که حتی در چهره عناصر نزدیک به وی نیز دیده می‌شد. هنگامی که احساس می‌کرد که در حق کسی اشتباه کرده و باعث آزار و اذیت او شده است، خودش را ملامت می‌کرد و گریه می کرد و به دنبال او می گشت تا از او طلب بخشش کند. یک بار کار به جایی رسید که از یکی از عناصر مقاومت خواست که اجازه دهد دست و پاهایش را برای عذرخواهی و بخشش ببوسد.

در نیمه‌های دهه 90 قرن گذشته میلادی ، "سید" مسئولیت عملیات نظامی مقاومت را عهده دار شد. وی تنها به برنامه‌ریزی و آماده سازی و اجرا و پیگیری عملیات‌ها اصرار نداشت، بلکه تمرکز ویژه‌ای بر روی وجهه مقاومت و عناصر آن داشت. وی سعی می‌کرد رویکردی خاص با رسانه‌ها در پیش بگیرد. پیام او روشن بود. چرا وقتی من می‌توانم در کنار در به استقبال تو بیایم، از پنجره وارد اتاق من می‌شوی؟ این اولین پیامی بود که یکی از عناصری که نگران باقی گذاشتن ردپای خود نبود، به من رساند. به من پیشنهاد شد که نقش خود به عنوان یک خبرنگار که به دنبال شناخت جزئیات ویژه است را کنار بگذارم و از روابط شخصی خودم برای رسیدن به این کار استفاده کنم.

بعد از این قضیه این امکان فراهم شد که من بتوانم اندکی پس از انجام عملیات‌های مختلف، از آن اطلاع حاصل کنم. البته او در این رابطه قواعد خاص خود را داشت، به گونه‌ای که حریم شخصی را حفظ می‌کرد و از اطلاعاتی که برای انتشار نبود، استفاده نمی کرد. ذوالفقار خوب می‌دانست که اطلاعات زیاد روزنامه نگار را اغوا می کند. هنگامی که عملیات مشهور انصاریه انجام شد، سید ناراحت شده بود. ناراحتی او تنها از این رو نبود که برخی سعی داشتند روش اجرایی این عملیات را زیر سؤال می بردند، بلکه ناراحتی او از اینجا بود که لبنانی‌ها و حتی دشمنان سال‌ها در مورد نحوه اجرای این عملیات حیرت کرده بودند تا جایی که سید حسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله لبنان پشت پرده این عملیات را فاش کرد. در آن روز ذوالفقار توجه ویژه‌ای به انتشار اخبار عملیات و جزئیات آن داشت، بدون این که گرفتار لغزش‌گاه های امنیتی شده و باعث تعطیلی عملیات‌های آینده شود. حتی برخی از دوستانش در آن زمان به او خرده می‌گرفتند که در این کار افراط می‌کند، اما عده بسیار کمی در آن روزگار از اهمیت رسانه‌ها و ماهیت آن در این درگیری‌ها اطلاع داشتند. این همان روابطی بود که عماد مغنیه با رسانه‌ها و فعالیت‌های آن داشت.

سال‌ها گذشت تا اینکه ذوالفقار مأموریت‌های نظامی مستقیم را کنار گذاشت و شهید رضوان مسئولیت کامل در این زمینه را عهده‌دار شد. مدتی چند ساله سپری شد و در آن زمان شهید بزرگوار مأموریت‌هایی که با دقت گزینش شده بود را انجام می‌داد. این مسائل باعث می‌شد وی در دایره نزدیک به مراکز تصمیم‌گیری حزب‌الله قرار بگیرد. در همین مرحله بود که فرصت شناخت بیشتر اوضاع و شرایط دنیا و آشنایی بیشتر با دشمنان را پیدا کرد و بیش از پیش شرایط و چالش‌های دنیای معاصر را درک کرد. وی فردی قوی بود که بلافاصله بعد از شهادت حاج رضوان بار دیگر مسئولیت‌های بزرگی را پذیرفت و یکی از معدود افرادی شد که به دبیرکل حزب‌الله لبنان در مدیریت شورای جهادی و یگان‌های آن کمک می‌کرد، این در حالی بود که حجم شورای مذکور دهها برابر زمانی بود که شهید بدرالدین چند سال پیش آن را به حاج رضوان واگذار کرده بود. از آن روز به بعد مصطفی بدرالدین بار دیگر به بخش عملیات‌های اجرایی بازگشت و روابط خود را با رسانه‌ها مجدداً احیا کرد. شاید پرونده اتهام‌زنی دادگاه بین‌المللی به دست داشتن بدرالدین در ترور رفیق حریری عامل دیگری شد تا او در رابطه با این موضوع واکنش نشان دهند. وی به خوبی قادر بود بین پیگیری تحولات دادگاه حریری و مسائل مطرح شده قبل از آن در کمیته‌های تحقیق تفاوت قایل شود و از این خلأ برای مبارزه آزادانه‌تر با دشمن استفاده کند.

یکی از اولین مأموریت‌هایی که بر دوش وی گذاشته شد، پیگیری تحقیقات در مورد جنایت ترور شهید عماد مغنیه بود. وی جزییات را با دقت کامل دنبال کرد و شخصاً دقت نظر در موارد زیادی که مرتبط با این ترور بود را برعهده گرفت. به این ترتیب پرونده اتهاماتی تشکیل شد که نشان می‌داد اسرائیل در پس پرده این عملیات قرار دارد. این پرونده شامل مقادیر بسیار زیادی از اطلاعات دقیق و فراگیر در زمینه نحوه برنامه‌ریزی عملیات و کیفیت ایجاد خلل امنیتی برای شناسایی حاج عماد تا زمان اجرای عملیات بود. این پرونده نشان می‌داد که عاملان اجرایی صهیونیست ها چگونه وارد قلب سوریه شده و چطور از آن خارج شده‌اند، چه کسانی در این زمینه با آنها همکاری کرده و چه کسانی اطلاعات و کمک‌های لجستیکی به آنها ارائه کرده‌اند. این تحقیقات بود که باعث شد ذوالفقار نظارت بر بزرگ‌ترین عملیات توسعه فعالیت‌های ضد جاسوسی مقاومت را در دستور کار قرار دهد. عملیاتی که نه تنها منجر به انهدام ده‌ها شبکه جاسوسی دشمن اسرائیلی شد، بلکه بسیاری از برنامه‌های کاری اسرائیلی‌ها و آمریکایی‌ها را با شکست مواجه کرد. 

در طول این مدت حتی بعد از پذیرش مسئولیت اصلی مبارزات سوریه، ذوالفقار از پرونده‌های حساس حزب‌الله غافل نبود. او همیشه هوشیار و مراقب بود، چرا که می‌دانست دشمن تنها منحصر به اسرائیل و عناصر آن نمی‌شود. وی نسبت به نقش سرویس‌های جاسوسی غربی و عربی و حتی لبنانی در روند تعقیب عناصر و شخصیت‌های مقاومت آگاه بود. او می‌توانست اقدامات زیادی را برای ایجاد تزلزل در فعالیت‌های این مزدوران انجام دهد، کسانی که برای اربابان آمریکایی و سعودی و صهیونیستی خود خوش‌خدمتی می‌کردند تا آنها بتوانند به بدرالدین دست پیدا کرده و او را به قتل برسانند یا حتی بربایند.

ذوالفقار آن فرمانده قاطع نظامی، قلبی شبیه یک کودک مهربان داشت، مانند فرزندان وی که با روشی متفاوت نسبت به فرزندان فرماندهان مقاومت بزرگ شدند. آنها از امتیازاتی که عناصر مقاومت برخوردار بودند، استفاده نمی‌کردند. مانند فرزندش علی که دیروز گریه‌کنان بین اتاق‌های منزل این طرف و آن طرف می‌رفت و عجله می‌کرد تا پیکر پدرش به منزل بازگردد. او از دوستانش در مورد زمان ورود پیکر پدر سؤال می‌کرد. او می‌خواست حتی پیکر پدر شهیدش را در آغوش بگیرد. دخترانش کسانی بودند که به مصیبت‌های زندگی با پدری نظیر مصطفی در طول این سالها راضی شده بودند. آنها در کنار حاجیه خانم سعدی همسر شهید عماد و مادر شهید جهاد و خواهر شهید مصطفی نشسته بودند. همان زنی که امروز برای ما بار دیگر حکایت زینب کبری حافظ ارثیه شهدا را روایتگری می کند. یا برادر بزرگ‌ترش عدنان که می گفت: ای مصطفی چطور اجازه دادی آن‌ها به تو دست پیدا کنند. او نیز در گوشه و کنار منزل حرکت می کرد تا هر نوع آثاری از شهید نظیر عطر و بوی او و انعکاس سخنانش را جمع آوری کند.

بدر الدین چند ماه پیش در منزل خانوادگی‌اش در الغبیری از همسایگان عذرخواهی کرده بود که نمی‌تواند از احوالات آنها جویا شود. او به شوخی می‌گفت : مرا ببخشید نمی‌توانم زیاد تردد داشته باشند، پاسگاه برج الغبیری نامه بازداشت مرا دریافت کرده ، چرا که من بدون  کلاه کاسکت سوار موتورسیکلت شده ام. او می‌خندید و دشمنانش را که از هیچ طریقی برای دستیابی به وی یا در مسیر تخریب وجهه اش در میان هوادارانش فروگذار نمی‌کردند، به تمسخر می‌گرفت. عناصر مقاومت از مدت‌ها قبل با این هجمه مواجه بودند. در آن زمان سید حسن نصرالله از رهبران قهرمان و مقاوم در برابر دشمنان دفاع می‌کرد. ذوالفقار در این مورد می‌گفت آنها گمان می‌کنند با این حملات می‌توانند ما را به صورت فراری به خانه‌هایمان بازگردانند. وظیفه و مسئولیت من مقابله با تمامی این پروژه‌ها است، من از فعالیت در لبنان یا سوریه یا هر عرصه دیگری دست برنمی‌دارم، مگر این که شهید شوم یا اینکه پرچم پیروزی را در دست گیرم.

این شهید بزرگوار سیره جهادی بسیار طولانی دارد که روزی با جزییات کامل آن گفته خواهد شد. بدر الدین درست مانند رفیقش حاج رضوان وصف  دستاوردهایش بنا به صلاحدید نیروهای مقاومت ممکن است تا چند سال پوشیده بماند. علت این موضوع این نیست که مقاومت می‌خواهد تاریخ شهدای فرماندهان خود را ثبت نکند، بلکه علت این است که دستاوردهایی که آنها داشتند برنامه‌هایی است که همچنان به اجرا گذاشته می‌شوند و جانشینان آنها در فرماندهی جنگ فراگیر با دشمن اسرائیلی و تکفیری و از پس آنها آمریکا و عربستان و ترکیه و همراهان آنها، از این راهکارها استفاده می‌کنند.

دشمنان این شهید بزرگوار دو گروه هستند، گروه اول کسانی هستند که همچنان بعد از شهادت از او خواهند ترسید و منتظر خواهند ماند تا ذوالفقار خودش انتقام خودش را بگیرند و گروه دوم افرادی هستند که او را نشناختند، اما روزی فراخواهد رسید که ماهیت واقعی قهرمان امت را خواهند شناخت.

دلایل روبنده زدن همسر شهید مدافع حرم

دلایل روبنده زدن همسر شهید مدافع حرم

دانلود فیلم

به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، امروز نصف‌جهان میزبان یکی از اهالی بهشت است، مسلم خیزاب که فرماندهی گردان یا زهرا (س) لشکر 14 امام حسین (ع) را بر عهده داشت، به کاروان شهدا پیوست تا امروز پیکر مطهرش بر روی دست مردمان دیار شهیدپرور و ولایت‌مدار اصفهان تا خانه ابدی در گلستان شهدا تشییع شود.

امروز شهر گنبدهای فیروزه‌ای میزبان شهید مدافع حرمی است که سعادت ابدی را بر زندگی چند روزه دنیوی ترجیح داد و در نهایت نیز در آستانه عاشورای حسینی، به افتخار حسینی شدن دست یافت تا ما جاماندگان زمزمه کنیم ای عاشق راه حسین، ای سربلند میدان بصیرت، ای یاور ولایت و ای مدافع حرم اهل‌البیت، شهد شیرین شهادت گوارایت باد.

*شیرزنی که رسالت زینب‌وار بر عهده گرفت

مسلم خیزاب به آرزوی دیرینه‌اش که همانا شهادت و وصال معبود بود، دست پیدا کرد و همسر وی امروز زینب‌وار رسالت پاسداری از خون این شهید بزرگوار و تحقق خواسته وی مبنی بر ولایت‌داری و تبعیت محض از مقام عظمای ولایت را بر عهده گرفته است.

متانت خانم رنجبر در طول گفت‌وگو و صبر و طاعتش در غم از دست دادن شریک زندگی 11 ساله و پدر فرزندش نشان می‌دهد که این شیرزن در قبال سرخی خون همسرش، رو سفید خواهد شد.

همسر شهید مسلم خیزاب به یادآوری وداع آخر با او پرداخته و می‌گوید: حدود 60 روز قبل بود که وی راهی سفر شد؛ از قبل می‌دانست که سرنوشت شهادت در انتظار اوست و وصیت کرده بود در گلستان شهدا و نزدیکی‌های مزار شهید حسین خرازی به خاک سپرده شود.

نخستین بار در مدینه و روبروی گنبد حرم حضرت رسول (ص) بحث رفتن به سوریه را مطرح کرد و جواب مرا خواست؛ قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت اگر جوابت منفی باشد، باید فردای قیامت جواب حضرت زینب (س) را بدهی. من هم در جواب گفتم رضایت دارم بروی و ان‌شاءالله صحیح و سلامت بر می‌گردی اما وی تاکید داشت که شهید می‌شود.

وی به وداع شهید با یارانش در گلستان شهدا نیز اشاره می‌کند و می‌گوید: سر قبر شهید تورجی‌زاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و گفت: آمین بگو؛ من هم دستم را روی قبر شهید تورجی‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم، پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم.

*جواز شهادتش را از شهدای غواص گرفت

مراسم تشییع شهدای غواص و بازگشت پرستوهای مهاجر به وطن، شهید خیزاب را برای پیوستن به کاروان شهدا هوایی کرده و لحظه‌شماری می‌کرد تا به یاران شهیدش بپیوندد.

همسرش در این‌باره می‌گوید: بعد از مراسم تشییع شهدای غواص که وی ساعت‌ها در کنار آن‌ها بود، گفت: اول شهادت و بعد سلامتی خانواده را از شهدای غواص خواستم و به هر دو خواسته نیز خواهم رسید. وی همواره می‌گفت آرزو دارم با گلوله مستقیم دشمن شهید شوم و به من نیز تاکید کرد اگر دیدی سر بر تن من نیست، گلوگاهم را ببوس و بگو خدایا این قربانی را از ما بپذیر.

*یادگار شهید خواب شهادت پدرش را دیده بود

محمدمهدی پنج ساله یادگار شهید خیزاب است که با وجود اینکه شهید شدن پدرش را در خواب دیده، امروز دلتنگ پدری است که به مولا و امامش اقتدا کرده است.

همسر شهید خیزاب در این‌باره می‌گوید: چند وقت قبل محمدمهدی برایم گفت که خواب دیده همسایه‌‌مان که شهید شده، ستاره‌ای به وی داده و گفته پدرت شهید می‌شود.

وقتی خوابش را برای من تعریف کرد، نگران بود که من ناراحت شده باشم اما به وی گفتم که پدرش به سلامت از سفر باز خواهد آمد.

دادن خبر شهادت پدر به محمدمهدی خردسال کار ساده‌ای نیست اما این شیرزن اصفهانی، با تکیه بر مهر و محبت مادری، خبر شهادت پدر را به یگانه فرزند داده است.

محمدمهدی از اینکه پدرش در گلستان شهدا به خاک سپرده می‌شود، خوشحال است، زیرا به خیال خودش حالا می‌تواند با دوچرخه‌اش در محوطه گلستان شهدا بازی کند.

*سفارش شهید خیزاب به شهید خرازی

شهید خیزاب در آخرین حضورش در گلستان شهدا سفارش محمدمهدی را به شهید خرازی کرده است.

همسر وی در این باره می‌گوید: من نمی‌دانستم که شهید خرازی پسری به نام محمدمهدی دارد اما شنیدم که همسرم سفارش پسرمان را به شهید خرازی کرد و گفت که وی نیز پسری همنام فرزند ما دارد.

در این لحظه به وی گفتم چرا می‌خواهی ما را تنها بگذاری که وی جواب داد: شما خدا را دارید و تنها نخواهید بود؛ شما که بالاتر از حضرت زینب (س) و خانواده امام حسین (ع) نیستید که در صحرای کربلا تنها مانده بودند.

وی ادامه می‌دهد: شهید خیزاب از من خواست که پس از شهادتش، بی‌تابی و گریه و زاری نکنم تا ترحم کسی برای ما جلب نشود.

همسر شهید خیزاب با الگو گرفتن از حضرت زینب کبری (س) به خواسته شوهرش عمل کرده و امیدوارانه از جلب رضایت وی می‌گوید: روز گذشته بعد از مراسمی که تعدادی از همرزمان همسرم برگزار کرده بودند، یک لحظه پلکم روی هم رفت و در خواب همسرم را دیدم که خوشحال بود و مرا از بابت اینکه به وصیتش عمل کرده و برایش آبروداری کردم، تحسین می‌کرد.

**به جای فامیل‌های وابسته بنویسید لشکر امام حسین(ع)

شهید مسلم خیزاب قبل از شهادت از همسرش درخواست‌هایی داشته که رنجبر با تشریح آن‌ها می‌گوید: حرف اول و آخر شهید این بود که گوشتان به حرف امام خامنه‌ای باشد و راه شهدا را ادامه بدهید.

وی ادامه می‌دهد: همسرم علاقه زیادی به مقام معظم رهبری داشت و سفارش کرده بود در اعلامیه‌شان، عکس و جمله‌ای از ایشان باشد.

رنجبر با اشاره به وصیت این شهید می‌گوید: شهید خیزاب دوست داشت مراسم ترحیم وی مکانی برگزار شود که نفس و بوی سپاه را داشته باشد و بنا به علاقه وی، مراسم ترحیم در ناحیه امام صادق برگزار می‌شود، همچنین وی تاکید داشت که در اعلامیه به جای فامیل‌های وابسته بنویسند سپاه پاسداران و لشگر 14 امام حسین؛ جا دارد از همکاری و مساعدت لشگر 14 امام حسین و دوستان و همرزمان وی که در این روزها در کنار خانواده ما بوده‌اند، تشکر کنم.

دیدار خانواده شهید مالامیری با رهبری

دیدار خانواده شهید مالامیری با رهبری

این مستند در سه فصل، دیدار خانواده‌های شهیدان کجباف، مالامیری و بادپا را با حضرت آیت الله خامنه‌ای روایت می‌کند و شامل صحنه‌های عاطفی از این دیدار از جمله گفت‌وگو شنودهای در گرفته و تفقد فرزندان شهید است.


در این مستند همچنین گفتگوهایی با اعضای خانواده شهیدان در مورد شخصیت شهدایشان و توصیف آنها از دیدار با رهبر انقلاب گنجانده شده و قطعاتی از تصاویر حضور شهیدان در مناطق مبارزه با گروه‌های تروریستی- تکفیری نیز به تصویر کشیده شده است.

این مستند در سه قسمت است:

فصل اول: «ابوسجاد» - سردار شهید هادی کجباف

فصل دوم: «آواز گنجشکها» - سردار شهید حاج حسین بادپا

فصل سوم: «حرم تا حرم» - حجت الاسلام محمد مهدی مالامیری

این مستند در مؤسسه فرهنگی هنری اکسیر پژوهش تولید شده و حمید شعبانی آن را کارگردانی کرده است.

دیدار خانواده شهید بادپا با رهبری

دیدار خانواده شهید بادپا با رهبری

این مستند در سه فصل، دیدار خانواده‌های شهیدان کجباف، مالامیری و بادپا را با حضرت آیت الله خامنه‌ای روایت می‌کند و شامل صحنه‌های عاطفی از این دیدار از جمله گفت‌وگو شنودهای در گرفته و تفقد فرزندان شهید است.

در این مستند همچنین گفتگوهایی با اعضای خانواده شهیدان در مورد شخصیت شهدایشان و توصیف آنها از دیدار با رهبر انقلاب گنجانده شده و قطعاتی از تصاویر حضور شهیدان در مناطق مبارزه با گروه‌های تروریستی- تکفیری نیز به تصویر کشیده شده است.

این مستند در سه قسمت است:

فصل اول: «ابوسجاد» - سردار شهید هادی کجباف

فصل دوم: «آواز گنجشکها» - سردار شهید حاج حسین بادپا

فصل سوم: «حرم تا حرم» - حجت الاسلام محمد مهدی مالامیری

این مستند در مؤسسه فرهنگی هنری اکسیر پژوهش تولید شده و حمید شعبانی آن را کارگردانی کرده است.

روایت دیدار خانواده شهید کجباف با رهبری

روایت دیدار خانواده شهید کجباف با رهبری



این مستند در سه فصل، دیدار خانواده‌های شهیدان کجباف، مالامیری و بادپا را با حضرت آیت الله خامنه‌ای روایت می‌کند و شامل صحنه‌های عاطفی از این دیدار از جمله گفت‌وگو شنودهای در گرفته و تفقد فرزندان شهید است.

در این مستند همچنین گفتگوهایی با اعضای خانواده شهیدان در مورد شخصیت شهدایشان و توصیف آنها از دیدار با رهبر انقلاب گنجانده شده و قطعاتی از تصاویر حضور شهیدان در مناطق مبارزه با گروه‌های تروریستی- تکفیری نیز به تصویر کشیده شده است.


این مستند در سه قسمت است:

فصل اول: «ابوسجاد» - سردار شهید هادی کجباف


فصل دوم: «آواز گنجشکها» - حجت الاسلام محمد مهدی مالامیری

فصل سوم: «حرم تا حرم» سردار شهید حاج حسین بادپا


این مستند در مؤسسه فرهنگی هنری اکسیر پژوهش تولید شده و حمید شعبانی آن را کارگردانی کرده است.

حاشیه‌های دیدار خانواده‌های شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب

حاشیه‌های دیدار خانواده‌های شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب

ولادت عقیله‌ی بنی‌هاشم حضرت زینب کبری سلام‌الله‌علیها فرصت خوبی است برای یاد کردن از شهیدانی که این روزها دوباره فضای زندگی ایرانیان را به عطر شورانگیز شهادت معطّر کرده‌اند. شهیدانی که «حقیقتاً حق بزرگی بر گردن همه ملت ایران دارند. (بیانات در دیدار خانواده‌های شهیدان مدافع حرم ۵/بهمن/۹۴)» تمام این شهیدان یک صفت مشترک دارند: "شهید مدافع حرم" امتیازی که آنان را متمایز کرده است: «اگر اینها نمی‌رفتند و دفاع نمی‌کردند، امروز دشمنان اهل‌بیت علیهم‌السلام حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها را با خاک یکسان کرده بودند، سامرا را با خاک یکسان کرده بودند و اگر دست‌شان می‌رسید کاظمین و نجف و کربلا را هم با خاک یکسان می‌کردند. (بیانات در دیدار خانواده‌های شهیدان مدافع حرم ۷/دی/۹۴)»

اما فقط دفاع از حرم نیست که به آنها جلوه‌ی دیگری داده، امتیاز دیگرشان کوتاه کردن دست متجاوزان از خاک ایران اسلامی است؛ آن هم نه در مرزهای کشور که کیلومترها دورتر از آن، یعنی دفاع از کشور، دین و انقلاب اسلامی. شهیدان مدافع حرم «با دشمنی مبارزه کردند که اگر اینها مبارزه نمی‌کردند، این دشمن می‌آمد داخل کشور. اگر جلویش گرفته نمی‌شد ما باید اینجا در کرمانشاه و همدان و در بقیه استانها با اینها می‌جنگیدیم و جلوی اینها را می‌گرفتیم. در واقع این شهدای عزیز ما جان خودشان را در راه دفاع از کشور، ملت، دین و انقلاب اسلامی فدا کردند. (بیانات در دیدار خانواده‌های شهیدان مدافع حرم ۵/بهمن/۹۴)»

امتیاز دیگر این شهیدان که حکایت از مظلومیت آنها دارد، «شهادت در غربت» است. «امتیاز سوم هم این است که اینها در غربت به شهادت رسیدند. این هم یک امتیاز بزرگی است و پیش خدای متعال فراموش نمی‌شود. ۵/بهمن/۹۴»

ولادت با برکت دختر امیرالمؤمنین علیهما‌السلام، که حالا دفاع از حریم پاکش نمادی است برای دفاع از «حریم اسلام»، بهانه‌ای است برای انتشار حاشیه‌‌های یکی از دیدارهای خانواده‌های شهیدان مدافع حرم با رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیت رهبری (در تاریخ ۵/خرداد/۱۳۹۴).


* ای کاش من هم یک فرزند شهید بودم!
از سر و صدای بچه‌های خردسال، می‌شود حدس زد که خانواده‌های شهیدی که امروز مهمان آقا هستند، از طایفه‌ی شهدای جدیدند؛ همان‌هایی که نامشان این روزها بیشتر شنیده می‌شود: "شهدای مدافع حرم".

مگر این بچه‌ها می‌گذارند تا در محضر آقا خیلی جدی و رسمی باشی! راستش را بخواهی اصلاً نمی‌توانی در مقابل ناز و ادای گاه و بی‌گاه این کودکان معصوم بی‌تفاوت باشی و همان‌قدر که دلت با صاحب مجلس است، فکرت با این کودکان! تویی و نازهای فرزندان خردسال شهیدان مدافع حرم؛ دوست داشتن که نه، اصلاً انگار دِینی به گردن توست تا برای لحظه‌ای هم که شده آنها را در آغوش بگیری و دست نوازش به سرشان بکشی و برای لحظاتی هم که شده با محبت خود، جای خالی بابای شهیدشان را پر کنی! اما این دغدغه و نگرانی خیلی زود از بین می‌رود. زمانی که رفتار سرشار از عاطفه‌ی آقا را با فرزندان شهید می‌بینی و بوسه‌باران گونه‌های فرزندان شهید را؛ پر بیراه نمی‌گوید یکی از حاضران در مجلس که "ای کاش من هم یک فرزند شهید بودم!"

اما دلم برای دختر خردسال با آن موهای دم خرگوشی‌‌اش سوخت. تقلای این طفلک معصوم برای دیدن آقا دیدنی بود. قبل از آغاز مراسم خود را به صندلی آقا رساند و مدتی روی آن نشست. وقت آمدن آقا نیز مادر محکم دستش را گرفت و اجازه نداد تا به سمت ایشان برود. هرچقدر هم تلاش کرد تا در هنگام نماز با گذشتن از صف‌ها خود را به امام جماعت برساند، موفق نشد. اما برنامه که شروع شد، بالاخره توانست دستش را از دست مادر جدا کند و به آقا برسد و کنار صندلی ایشان جا خوش کند. چادرش هم همراهش بود؛ اما این پایان ماجرا نبود؛ آنقدر کنار آقا ورجه وورجه کرد تا خسته شد؛ وقتی نوبت به خانواده‌ی شهیدش رسید، حیف که دیگر خواب بود و از لذت چشیدن طعم لبخند و بوسه‌های آقا در بیداری محروم شد.

آغازگر این ضیافت، بیانات آقا در وصف شهدای مدافع حرم و امتیازات آنها نسبت به دیگر شهیدان است؛ «اقدام داوطلبانه»، «اعتقاد خالصانه با پشت سر گذاشتن هیجانات جوانی»، «پشت کردن به تعلقات زندگی و زن و فرزند» و «دفاع از حریم اهل‌بیت‌ علیهم‌السلام» چهار شاخصی است که آقا برای این شهیدان می‌شمردند و تأکید می‌کنند «چهارمین ویژگی بالاترین آنهاست.»
 

* پرواز به بهشت
شاید گُل سخنان آقا اشاره‌شان به روایاتی از معصومین علیهم‌السلام است که خانواده‌های شهیدان را حسابی دلگرم می‌کند و لبخند شادی و رضایت را بر لبان آنها می‌نشاند: «ما در روایاتمان مواردی را داریم که ائمه علیهم‌السلام به عده‌ای از شهدا اشاره کردند و گفتند که اینها اجر دو شهید را دارند. در مورد یک گروهی از مجاهدان زمانِ ائمه علیهم‌السلام روایت است که اینها در روز قیامت از روی شانه‌های بقیه‌ی مردم عبور کرده و به بهشت می‌روند؛ خدا اینها را پرواز می‌دهد. من در مورد شهدای شما یک چنین تصوری دارم؛ من خیال می‌کنم اینها همان‌هایی هستند که هر یک شهیدشان، اجر دو شهید دارد؛ گمان می‌کنم اینها از جمله کسانی هستند در روز قیامت -که همه‌ی ما گرفتاریم، همه‌ی ما مبتلا هستیم؛ در روز قیامت اولیاء هم مبتلا هستند؛ در آن روز- این جوانان، فرزندان، همسران و پدران ما به لطف الهی به سمت بهشت پرواز می‌کنند، و دیگران به حال اینها غبطه می‌خورند، اینها از این قبیل‌اند.»

نوبت گفت‌وگوی دو طرفه‌ی خانواده‌های شهیدان با آقا می‌رسد. اولین خانواده، خانواده‌ی شهید «هادی کجبافی» از اهواز است. آقا با تجلیل از همسر شهید رشته‌ی سخن را به‌دست می‌گیرند: «شنیدم شما در مراسم همسر شهیدتان بیانات خوبی داشتید؟» همسر شهید، قرآنی پاسخ می‌دهد: «هذا من فضل ربی»

ماجرای صحبت‌هایی که تجلیل آقا را برانگیخته از این قرار است که همسر شهید در یابود شهیدش در اهواز به درخواست تروریست‌ها برای فروختن پیکر شهید کجبافی پاسخ داده و گفته بود: «ما پیکر عزیزمان را در راه خدا داده‌ایم و آنچه را که در این راه دادیم، پس نمی‌گیریم. شنیده‌ایم که برای تحویل شهید عزیزمان دشمن پیشنهاد هزینه‌ای گزاف داده است، ولی به عنوان خانواده شهید راضی به این کار نیستیم، حاضر نیستیم حتی یک ریال نیز برای تحویل پیکر پاک شهیدانمان به داعش پرداخت شود.»

نوبت به فرزندان شهید می‌رسد. یکی از پسران در پاسخ به آقا که از ازدواج او می‌پرسند، می‌گوید: «می‌خواستیم عروسی کنیم که پدر شهید شد و نشد» آقا می‌گویند: «چه اشکالی دارد؟ اشکالی ندارد. عروسی کنید. ان‌شاءالله شما بچه‌های خوب و حزب اللهی هرچه فرزند بیشتر بیاورید نسل جماعت حزب اللهی در کشور بیشتر می‌شود.»

خانواده‌ی شهید "حسین بادپا" از کرمان دومین خانواده شهیدی است که مورد تجلیل آقا قرار می‌گیرد. پدر پیر شهید لنگ لنگان خود را به آقا می‌رساند؛ پیرمرد نمی‌تواند جلوی اشکش را بگیرد و با اشک بر پیشانی آقا بوسه می‌زند.

مادر شهید می‌گوید: "آقا را اذیت نکن!" آقا پاسخش را با خنده می‌دهند: «اذیت که نیست خانم!» پدر و مادر شهید دعا می‌کنند که دیگر فرزندانشان هم در راه ولایت فدا شوند؛ دختر شهید از آقا برای کنکورش التماس دعا دارد؛ آقا هم برایش دعا می‌کنند: «ان‌شاءالله؛ اولاً در کنکور قبول شوی و بعد هم زود ازدواج کنی» حسن ختام دیدار این خانواده، پنج بوسه‌ی آقا بر گونه‌ی راست و یک بوسه بر گونه‌ی چپ پسر کلاس اولی شهید بادپا است.
 

* عبایی که جا ماند!
نوبت خانواده‌ی شهید "حجت‌الاسلام محمّدمهدی مالامیری کجوری" است؛ پدر شهید که از روحانیون است بدون عبا مقابل آقا ایستاده؛ انگار شوق دیدار با آقا، موجب شده عبای پدر شهید جا بماند؛ آقا می‌پرسند: «عبایتان را کجا گذاشتید؟» پدر شهید می‌گوید: "یادم رفت!" آقا می‌گویند: «پس شما اینجا بی‌عبا آمدید و باید یک عبا به شما بدهیم» هدیه‌ای که در پایان دیدار به دست پدر شهید می‌رسد.

 پدر شهید درباره‌ی فرزندش می‌گوید: "استاد دروس سطح عالی حوزه بود" و بعد ادامه می‌دهد: "خوشحال هستیم که خانواده‌ی شهید شدیم. تا به حال در مقابل خانواده‌ی شهدا و جانبازان احساس شرمندگی می‌کردیم و تازه این شرمندگی از ما برداشته شد." آقا دعا می‌کنند: "خداوند شما را در دنیا و آخرت سرافراز کند." گفت‌وگوی این خانواده شهید با ابراز محبت آقا به دو دختر شهید ادامه می‌یابد؛ یکی از آن دو دختر، همان دختر با موهای دم‌خرگوشیِ این روایت است که حالا خوابش برده؛ همسر شهید هم به آقا می‌گوید: "وقتی شعری را که شما خواندید -ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند- به همراه همسرم دیدیم، خیلی ناراحت شدیم، با صحبتی که آخرین بار با شهید داشتیم، نیت کردیم که اگر فرماندهانش قبول کنند بیشتر از ۴۵ روز در منطقه بماند، بعد از آن را به نیابت از شما در جبهه مقابله با تکفیری‌ها باشد که الحمدالله با شهادت ایشان، این نیت او زیباتر شد" آقا می‌گویند: "خدا ان‌شاءالله سایه‌ی شما خانواده شهید را از سر این مملکت کم نکند."

خانواده‌ی بعدی، خانواده‌ی شهید "رضا نقشی قره‌باغ" از آذربایجان غربی هستند؛ آقا به درخواست پدر شهید، دقایقی به زبان آذری با او صحبت می‌کنند.


* رزمنده‌ی یک‌ساله!
شهید "مهدی نوروزی بهاری" شهیدی نام‌آشناتر است. همان شهیدی که پیش از شهادت، تصاویرش در مقابله با فتنه‌گران سال ۸۸ رسانه‌ای شده بود، و بیش و پیش از تیر داعش به تیغ تهمت و افترای اصحاب فتنه و داعشی‌های وطنی نواخته شده بود. مادر شهید از پدر مرحوم شهید می‌گوید که او هم جانباز بوده است و بعد مادر آرزوی خود را می‌گوید: "آرزویم است که تمام خانواده‌ام راه مهدی را بروند و شهید شوند." آقا می‌گویند: «آن کسی که در راه خدا دادید ذخیره‌ی شما است پیش خدای متعال؛ خدا او را در بانک ذخیره‌ی الهی برای شما حفظ می‌کند؛ خدا تمام آنها (فرزندانتان) را حفظ کند.»

همسر شهید از آماده به رزم بودن فرزند یک‌ساله‌ی شهید می‌گوید: "محمدهادی لباس رزم پوشیده و آمده که چفیه‌اش را از شما بگیرد و لبیک‌گو باشد" آقا با خنده می‌گویند: «محمد هادی را می‌گویید؟ خدا ان‌شاءالله محمد هادی را برای شما حفظ کند و نگه دارد و ان‌شاءالله از مردان خوب آینده شود!» آقا بعد از چند بوسه بر سر این رزمنده‌ی یک‌ساله به او چفیه می‌دهند. همسر شهید می‌گوید: "تمام این دلتنگی‌ها با این دیدار بر طرف شد" و آقا جواب می‌دهند: «خدا ان‌شاءالله همه‌ی این دلتنگی‌های شما را در دنیا و آخرت برطرف کند. ان‌شاءالله عزیز باشید، شما با این روحیه خیلی برای این کشور ارزش دارید، اگر بفهمند؛ بعضی‌ها این را نمی‌فهمند، اگر بفهمند شما خیلی قیمت و ارزش دارید.» پاسخ آقا به برادر شهید هم که از آقا می‌خواهد تا برای شهادتش دعا کنند، جالب است: «خدا ان‌شاءالله شما را برای این کشور نگه دارد و همه بدانند که کشور ایران در آینده به مردان خوب، مؤمن، کارآمد و مجاهد احتیاج دارد؛ نه اینکه جنگ شود؛ منظور این است که این کشور اگر بخواهد رشد کند، اگر بخواهد پیام انقلاب و امام باقی بماند و مانند کلمه‌ی طیبه رشد کند، به جوان‌های خوب، به مردان خوب و به زنان خوب نیاز دارد؛ ان‌شاءالله خدا شما را برای آن زمان حفظ کند.»

خانواده‌ی شهید "علی یزدانی کنزق" خانواده‌ی شهید بعدی است که آقا نامش را می‌برند و قرآن هدیه‌شان را امضا می‌کنند. پدر شهید با عکس شهیدش که حالا با اشک نمناک شده، به آقا نزدیک می‌شود و بعد از چند بوسه، با زبان آذری گفت‌وشنودی شکل می‌گیرد و پدر به پرسش‌های آقا درباره‌ی کنزق و محل زندگیش پاسخ می‌دهد.

شهید یزدانی هم مثل شهید مالامیری دو دختر خردسال دارد. همسر شهید در حالی که یک دختر در آغوش و دست دختر دیگر در دستش است، به آقا می‌گوید: "من به این فکر بودم که اگر خود شهید الان اینجا بود به شما چه می‌گفت. به نظرم تنها یک جمله می‌گفت آن هم این بود که آقا امر کردید و ما گفتیم بسم‌الله! دو سال پیش هم به من گفت و من گفتم بسم‌الله!" آقا می‌گویند: «اگر این روحیه‌ی شما نبود، مردان‌تان اینجور به دل و سینه‌ی دشمن نمی‌رفتند. این روحیه‌های خوب بود که این مردان را وارد این میدان‌ها کرد. خدا ان‌شاءالله شما را حفظ کند.»


* ازدواج بهشتی
نوبت به آخرین خانواده‌ی شهید می‌رسد؛ شهید "محسن کمالی دهقان". پدر شهید بعد از ابراز احساسات، از انقلابی که تشییع پیکر این شهید در شهرشان به‌پا کرده، تعریف می‌کند و از آقا می‌خواهد تا آخرین شعار شهیدش را که قبل از شهادت سر داده است، ببینند؛ فیلمی از لحظات شهادت شهید محسن است؛ آقا دستور می‌دهند ترتیبی داده شود تا این فیلم را ببینند و به پدر شهید می‌گویند: «این نعمت بزرگی است که خدا به شما فرزندی دهد که رفتنش از دنیا، به قول شما، در شهر خودش انقلابی به وجود بیاورد.» پدر، آرزوی مادر برای ازدواج فرزند شهیدش را واگویه می‌کند و می‌گوید: "شهید هر جا خواستگاری می‌رفت، می‌گفت که احتمال شهادتش وجود دارد، و یکی از شروط ازدواجش بود، برای همین هم ازدواج نکرد." آقا دعا می‌کنند: «خدا ان‌شاءالله ازدواج‌های بهشتی را نصیبش کند.» آقا به مادر شهید هم می‌گویند: «شما ما را دعا کنید؛ دل شما پاک است و حالا هم به خاطر شهادت فرزندتان، ان‌شاءالله مهبط انوار الهی است، از این فرصت استفاده کنید هم برای خودتان دعا کنید، هم برای ما، هم برای مردم و هم برای کشور و هم برای دولت دعا کنید.»

کم‌کم ضیافت رو به پایان است و حرف‌های خانواده‌های شهیدان هم، بیشتر در هم شده. هرکسی هر حرفی دارد، بدون لکنت با رهبر می‌گوید؛ به‌ویژه مادران شهیدان؛ همان‌هایی که آقا در دیداری درباره‌ی آنها گفته بودند: «من در دیدارهای بسیار زیادی که با خانواده‌‌ی شهدا داشتم، یک‌بار از یک مادر شهید گلایه نشنیدم.»

...چه بسا پیام این دیدار نقل قول یک برادر از برادر شهیدش باشد: "رفتیم تا انتقام حضرت زینب سلام‌الله‌علیها را بگیریم و آرزو داریم که امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از ما راضی باشند."

منبع: روابط عمومی دفتر مقام معظم رهبری

سقای بسیجیان - ویژه نامه غلامحسین افشردی (حسن باقری)

سقای بسیجیان - ویژه نامه غلامحسین افشردی (حسن باقری)



منبع:سایت راسخون