برادر غواص شهیدی که پیکرش مقابل دوربین رسانهها رفت: سیدمنصورمهدوی نیاکی ، شهیدی از «شهید محله»آمل
بهگزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، روز گذشته یازدهم مردادماه هویت پیکر شهید غواصی که برای نخستینبار در مقابل دوربینهای خبری قرار گرفته بود شناسایی شد. «سیدمنصور مهدوی نیاکی» متولد سوم فروردینماه سال 46 اعزامی از لشکر 25 کربلا بود که در جریان عملیات کربلای 4 در منطقه امالرصاص، در چهارم دی ماه 65 به شهادت رسید و پیکر او دستبسته با لباس غواصی بهعنوان یکی از سالمترین پیکرهای تفحصشده 175 غواص و خطشکن، برای نخستینبار در مقابل دوربینهای خبری قرار گرفت.
سید رحمتالله مهدوی نیاکی، برادر شهید سیدمنصور مهدوی نیاکی غواص شهید تازهشناسایی شده در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم میگوید: ما شش برادر و دو خواهر بودیم. من فرزند اول و سیدمنصور فرزند چهارم خانواده بود. هفت سال اختلاف سنی داشتیم. یکی از برادرانم سال 62 در حالی که اول نظری بود به جبهه رفت، مجروح شد و بازگشت. بعد از او منصور هم به جبهه رفت.
نحوه اطلاع خانواده از شهادت سیدمنصور
او ادامه میدهد و میگوید: سیدمنصور از 16 سالگی رزمنده شد، سه سال در رفت و آمد بود تا عاقبت سال 65 در سن 19 سالگی در عملیات کربلای چهار به شهادت رسید. ما مدتها از او خبری نداشتیم چون همرزمان نزدیکش دچار موجگرفتگی شده بودند و نمیتوانستند اطلاعات دقیقی از منصور به ما بدهند. به همین دلیل اول فقط اعلام مفقودیت شد، بعد از چند سال پلاک منصور در منطقه عملیاتی پیدا شد، اما نمیتوانستیم به استناد یک پلاک بگوییم او زنده است یا شهید شده؛ بعد از 13 سال طبق نقل برخی از همرزمان و اینکه کمتر کسی از آن عملیات زنده مانده بود؛ شهادت او را اعلام کردند. بعد از منصور یکی دیگر از برادرانم نیز به نام سیدناصر مهدوی نیاکی به جبهه رفت او دنشجوی سال سوم دانشگاه صنعتی اصفهان بود که در عملیات برونمرزی نصر4 در منطقه عملیاتی ماووت عراق به شهادت رسید.
میدانست شهید میشود و دوست داشت مثل مادرش گمنام باشد
برادر شهید مهدوی نیاکی در توصیف اخلاق و رفتار برادر تازه شناسایی شدهاش توضیح میدهد: منصور با وجود آنکه سن زیادی نداشت، خصوصیات اخلاقیاش با یک جوان 19 ساله برابری نمیکرد. نمازهای یومیهاش همه اول وقت بود. نماز شب را مرتب میخواند و برایش مهم بود که حتی یک بار هم ترک نشود. میگفت: باید دخترهایمان را زینبی بار بیاوریم. منصور به قرآن اهتمام زیادی داشت، مرتب مطالعه میکرد، نکات مختلفی را از آیات قرآن مینوشت و آن را حفظ میکرد. پسر آرام و سر به زیری بود. صبور و با اخلاص، نمونه کامل یک مؤمن واقعی. رفتارش با مادر و پدرم بینظیر بود. او به خاطر گمنامی حضرت زهرا(س) خودش هم به گمنامی علاقه داشت همیشه به مادرم میگفت: "وقتی قبر مادرمان ناپیداست من چه باید بگویم؟" انگار میدانست که میرود و شهید میشود و تا مدتها پیکرش بدون مزار مفقود میماند.
مسئول پایگاه بسیج محل و یک خطاط ماهر بود/هیچکس در خانه با جبهه رفتن کسی مخالف نبود
او در ادامه خصوصیات اخلاقی برادر شهیدش اضافه میکند: اگر جایی اختلاف یا دعوایی پیش میآمد او در کمال آرامش همه چیز را حل و فصل میکرد. بسیجی فعالی بود. مسئول پایگاه 48 مسجد محله بود. هیچوقت فعالیتهای این چنینیاش کمرنگ نشد. عاشق انقلاب و رهبرش بود. علاوه بر این خطاط ماهری بود. حتی از شهرستانهای اطراف به نزد او میدادند تا برایشان خط بنویسد. خودش هم یک عکس دارد که در آن با دست خط خودش نوشته شهدا را فراموش نکنید.
برادر غواص شهید تازهشناسایی شده در پاسخ به اینکه آیا خانوادهاش با رفتن برادر جوانش به جبهه مخالفتی داشتند یا خیر پاسخ میدهد: وقتی کسی برای اسلام میرود، برای دفاع از انقلاب و کشوری داوطلب میشود و خود را برای نبرد آماده کرده است چرا باید با او مخالفت شود؟ هیچوقت در خانه ما کسی با جبهه رفتن اعضای خانواده مخالف نبود چون همه میدانستیم برای اسلام باید رفت و جنگید.
زادگاه شهید نیاکی؛ «شهید محله» با 57 شهید دفاع مقدس است
او از محلهای که کودکی خود و دیگر برادرانش در آن سپری شده است میگوید و ادامه میدهد: محله ما در ابتدا بسیار کوچک بود و مثل حالا گسترش یافته و بزرگ نشده بود. خیلی کوچکتر از حد تصور بود. اما همان محله کوچک 57 شهید داشت. بعدها اسم محله به «شهید محله» تغییر یافت. همه خانوادههای ساکن در آن محل چند شهید داده بودند. فقط ما نبودیم. همه برای جبهه رفتن داوطلب بودند چون میدانستند درخت انقلاب خون میخواهد و باید برای دفاع از انقلاب و کشور ایستاد. اعضای خانواده ما نیز مرتب برای کمک به نظام و انقلاب اسلامی به جبهه در رفت و آمد بودند.
پدر و مادر شهید همیشه شاکر بودند و هیچوقت بیتابی نمیکردند
سیدرحمتالله مهدوی نیاکی در ادامه سخنانش وقتی از دلتنگی پدر و مادرش از او سؤال میشود میگوید: پدر و مادرم هر دو در سالهای 88 و 89 از دنیا رفتهاند، ولی تا روزی هم که در قید حیات بودند فقط خدا را شکر میکردند، ذرهای بیتابی نداشتند، هیچ رفتاری که دشمن را شاد کند در زندگیشان نبود. مادرم وقتی پیکر برادر شهید دیگرم را آوردند، اول کمی اظهار ناراحتی و تألم کرد، اما بعدش فقط شاکر بود. میگفتند ما برای انقلاب فرزندانمان را دادهایم و تا آخر با یاد امام حسین(ع) زندگی میکنیم.
برادر شهید نیاکی ادامه میدهد: پنج شش روز زودتر از اعلام رسمی شناسایی شدن برادرم به من خبر دادند. به محل کارم آمدند و اجازه گرفتند تا خبر را به دیگر اعضای خانواده اعلام کنند. من همان اول که منابع خبری از تفحص تعداد زیادی از شهدای غواص و خط شکن عملیات کربلای چهار خبر دادند حدس میزدم که برادرم هم میان این شهدا باشد که شکر خدا بود و شناسایی هم شد. ما میدانستیم که او غواص خط شکن است.
خبری شدن تصویر پیکر شهید نیاکی؛ در جهت اهداف نظام اسلامی بود
او در پاسخ به این سؤال که نظر خانواده شهید نیاکی درمورد «خبری شدن تصویر پیکر شهید با دستان بسته» و «حضور آن در مقابل دوربینهای خبری طی نشست خبری 175 شهید غواص و خط شکن» چیست، میگوید: مسئولان نظام مقدس جمهوری اسلامی خودشان میدانند باید چه کار مثبتی در جهت اهداف نظام انجام دهند و اقداماتشان در همین مسیر است. این کار هم در جهت نیل به همین اهداف بود. من از هر چیزی که رهبرم را خوشحال کند، خوشحال میشوم و در هر وضعیتی مطیع امر رهبرم هستم. وضعیت به شهادت رسیدن برادرم ناراحت کننده بود اما از بازگشت او همگی خوشحال هستیم.
سیدرحمتالله مهدوی نیاکی در پایان سخنانش میگوید: منصور وصیتنامه مکتوبی نداشت، اما گاهی توصیههایی میکرد، ولی وقتی خانوادهای همهشان رزمنده باشند میدانند باید چه کنند و چه نکنند. یکی از چیزهایی که همیشه به آن تأکید داشت حجاب بود. میگفت حتی مردان ما باید حجاب را رعایت کنند حجاب فقط مختص خانمها نیست. او وقتی برای خانواده نامهای مینوشت آن را با سلام به حضرت ولیعصر(عج)، امام خمینی(ره) و سپس مادر و پدرش آغاز و مزیّن میکرد.
انتهای پیام/
شهید علیرضا موحد دانش، شهیدی با یک آسمان هیاهو
به گزارش بولتن نیوز، وی در تاریخ ۱۳ مرداد ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۲ در منطقه حاج عمران، در حالی که فرماندهی تیپ ۱۰ سید الشهدا (ع) را بر عهده داشت، به شهادت رسید. گفته می شود وی در حالی که زخمی بود خودش را به سنگر عراقیها رسانده، سیم ارتباطی آنان را با دندان جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد. پس از قطع سیم که دشمن متوجه این کار وی شد، او را به رگبار می بندد.
در مورد این شهید گران قدر، کتابی تحت عنوان «یک آسمان هیاهو» منتشر شده است که ما در اینجا به بخشهایی از آن اشاره می کنیم:
1-ما در آسمانیم:
مرحمتی کن و دستت را به من بده تا به آسمان برویم.
می گویی چگونه؟
می گویم همین گونه!
ازرافت را نگاه کن.الان من و تو در آسمانیم! سمت چپمان آسمان است، سمت راستمان آسمان. بالای سرمان، زیر پایمان و اطرافمان. اصلا من و تو در آسمان غرق شده ایم. در اینجا از هیاهوی زمین خبری نیست. در آن هیاهو مگر می شد صدای مدعی را شنید؟صدای مدعی مرتفع ترین صداهاست. وقتی از حنجره بیرون می آید، هیاهوی اهل زمین را جا می گذارد و بالا می آید. آن قدر بالا که قد کوتاه هیاهو زیر قوزک پایش گیر می کند.
پس راه زمین ، راه تماشای علی نیست. اگر می خواهی جریان او را در رگهای زمین ببینی، باز هم برگرد به آسمان. آسمان شو تا آسمان ببینی!
2-پنجه در پنجه رِییس جمهور:
علی در زندان است، ولی زندانی نیست. فرمانده گروهان است. حفاظت از زندان اوین را به گروهان او سپرده اند.
رئیس جمهور بنی صدر در صدد آزادی خلبانان معزی و چند خلبان طاغوتی است!
تلفنگرامی از شخص رئیس جمهور: اگر همین الان درگیری رو خاتمه ندی و خلبانها رو آزاد نکنی، باید منتظر عواقبش باشی.
هنوز نگاهش به افراد مقایل است.خشاب اسلحه اش را عوض می کند و می گوید: من سپاهی هستم.سپاهی از امام دستور می گیره نه رئیس جمهور.من با حکم مافوقم اومدم اینجا نه بنی صدر.
فرمانده پادگان می آید پشت بیسیم. گزارشی می دهد که برای علی هم تازه است.
بنی صدر از هوانیروز تقاضای کمک کرده.مقاومت بی فایده است.تا خون از دماغ بچه ها نیومده، برگردین پادگان!
بنی صدر پس از خیانتهای فراوان از کشور گریخت. جدس بزن خلبانش که بود؟ معلوم است، یرگرد خلبان بهزاد معزی!
3-چشم ها در کمین است:
اینجا مرز بازرگان است. این بار حقاظت از مرز را به گروهان علی سپرده اند.از وقتی علی پا به اینجا گذاشته، نفس قاچاق و قاچاقچی را بریده.هر دفعه که محموله های قاچاق بایرام قلی توسط گروهان علی مصادره می شود، کینه ای بر کینه های بایرام قلی افزوده می گردد.
حالا محموله دیگری در راه است. چشمان علی منتظر اوست و چشمان بایرام قلی منتظر عکس العمل علی. پیشاپیش برای علی پیغام فرستاده اگر محموله را زیرسبیلی رد کند، از خجالتش در خواهم آمد، اما وای بر لحظه ای که راه کاروان را ببندد!
جلوی محموله توسط گروهان علی گرفته شد و موتورسواری به تاخت سمت بایرام قلی می رفت، سوار پیاده شد پر شالش را باز کرد چشمان آتشین بایرام قلی چرا یک هو مثل موش می شود؟آن چشمها مگر چه صحنه ی خیره کننده ای دیده؟ بایرام قلی تویی؟ شنیدم پیغام فرستادی اگه باز هم به محموله ات کمین بزنم، هر چی دیدم از چشم خودم دیدم! الان به محموله ات کمین زدم. آقای گنده لات، اومدم ببینم چی با چشم خودم می بینم.
مطمئن باش غائله بایرام قلی همین جا خاتمه پیدا خواهد کرد.
4-یک آسمان هیاهو:
آن جوان را میبینی؟ بی رمق نشسته روی زمین!تکیه داده به صخره، اسلحه از دست چپش افتاده، دست راستش را فروبرده در جیب اورکتش. صورت سبزه اش حالا مثل برف سفید است برفی که روی آن خون پاشیده! آن جوان دیگر رمقی برای جنگیدن ندارد.
جنگیدن که نه، روی پا ایستادن!از آن هم کمتر لب جنباندن، حنبیدن!
بچه ها خاح علی موحد اینجاست. بیاین کمک، حالش خوب نیست.بچه خا می دانند زخمهای کوچک، کوچک تر از آن است که علی را چنین زمین گیر کند. امدادگر باهوش تر از همه است.دست راست علی را از جیب اورکتش بیرون می آورد.یک هو از هول صیحه می کشد.
یاحسین!
نیرو خسته بود،دل شکسته بود، نیرو بدون فرمانده مگر می توانست قله را فتح کند؟
علی در سکوت و تاریکی زخمش را بست،تز تاریکی بالا کشید و زیر لب گفت:یاالله
الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور.
5-شبیه زندگی نامه:
علی از سربازی طاغوت گریخت و تا پایان عمر لباس سربازی اسلام را به تن کرد.اگر به تحصیلات دانشگاهی در رشته برق ئانشگاه تبریز ادامه نداد، اگر به محض تشکیل کمیته های انقلاب اسلامی وارد کمیته شد و برای مبارزه با اشرار و قاچاقچیان سر از مرز بازرگان درآورد و با قاچاقچیان بزرگ و حرفه ای دست و پنجه نرم کرد، چون سرباز بود.
سال 1360است. بالا کشیدن از ارتفاعات بازی دراز و شکست دادن غولهای آهنین حزب بعث عراق مرد می خواهد. شهید یزرگوار آیت الله بهشتی چه زیبا گفت،به عرفا بگویید عرفان خانقاهش بازی دراز است.
وقتی علی با تیروهایش سر از ارتفاعات بازی دراز درآورد و در آنجا اتفاق مهم قطع دست و تدبیر شجاعانه او برای حفظ روحیه نیروها رخ داد، معلوم شد علی نه فقط سرباز، که عارف بالله است.
نفوذ به شهر اشغال شده خرمشهر کار یک سرباز نیست.چه کسی می تواند برای شتاسایی وارد شهر شده، سه روز در جبهه دشمن پرسه بزند، به جز یک سرباز عارف!
سال1361 سال بزرگی برای علی است. حماسه او گردانش در بزرگترین فتح دفاع مقدس،یعنی فتح خرمشهر شهادت تنها برادرش محمدرضا، عزیمت به لبنان برای جنگ با جدی ترین دشمن اسلام،اسرائیل!ارتقا به فرماندهی تیپ نوپای سیدالشهدا(ع)،ازدواج و سرآغاز زتدگی مشترک و شرکت در عملیات والفجر مقدماتی،هر یک به تنهایی،برای آدم معمولی،یک انقلاب در زندگی است.
ارتفاعات حاج عمران آخرین معرکه ای بود که نمایش سربازی علی را در سیزده مرداد1362 به نمایش گذاشت و خون زیبای او را بر پیشانی خویش حک نمود.
شهید منصور مهدوی نیاکی همان شهیدی است که تصاویرش با دستان بسته در رسانهها منتشر شده بود.
به گزارش فرهنگ نیوز، این روزها در مازندران ول ولهای برپاست، صحبت از حضور میهمانانی در مازندران است که سالهای دور برای عزت و سربلندی ایران اسلامی از پدر، مادر، همسر، فرزند و از خوشی و ناخوشی خویش زدند تا ایران اسلامی سربلند باشد.
صحبت از حضور کسانی است که عزت خویش را در گرو عزت ایران اسلامی ایران میدانستند و برای سربلندی ایران اسلامی حتی با دستان بسته هم سر تسلیم در برابر دشمن فرود نیاورند.
صحبت از مردی است که مدتی است تصویر دست بستهاش در بین شهدای گمنام دفاع مقدس بیشتر در معرض دید قرار دارد.
«منصور مهدوی نیاکی» متولد سومین روز فروردین 1346 است در آمل است. وی از غواصان لشکر 25 کربلا بود و در جریان عملیات کربلای 4 در منطقه امالرصاص، در تاریخ چهارم دی ماه 65 به فیض شهادت رسید.
امروز خبر شهادت شهید منصور مهدوی نیاکی در شهرستان آمل به خانوادهاش داده شد.
زندگینامه شهید منصورمهدوی نیاکی
نام پدر: سید احمد
نام مادر: رقیه
تاریخ تولد: 1346/1/2 آمل
وضعیت اشتغال: دانشآموز
تحصیلات: متوسطه
یگان خدمتی: لشگر25 کربلا گردان یا رسولالله
عضویت: بسیجی
تاریخ شهادت: 1365/10/5
محل شهادت: جزیرة ام الرصاص
نحوه شهادت: عملیات کربلای4
محل دفن: آمل
سن: 19 سال
شهدای غواص و خطشکن استان مازندران قرار است که در روز بیستم مردادماه امسال در مرکز مازندران تشییع شوند.
ماجرای یکی از ۱۷۵ شهید غواص که بازگشتش را به پدر خبر داد
خودش را با بغض اینطور معرفی میکند: «اصغر بالویی پدر شهید غواص حسینعلی بالویی». 29 سال انتظار کشیده تا بتواند دوباره آن نوجوان رعنایی را که روزی برای کربلای4 بدرقه اروندرود کرد، ببیند. حالا اما ناراحت نیست. در هر حالی یک جمله را دائم تکرار میکند: «به همهتان تبریک میگویم. تبریک! تبریک! ما امروز برای مبارکباد به دیدار پسرم آمدیم.». آنچنان با جدیت با پیکر شهیدش صحبت میکند و برایش ماوقع را شرح میدهد که انگار او را حی و حاضر مقابل خودش میبیند و احساس افتخار توأم با غمی بزرگ در چهرهاش نشان از درد پدران چشم به راه دفاع مقدس را دارد.
بار اول به خاطر سن کم او را از جبهه برگرداندند/خودم او را به سپاه بردم
حسینعلی 13 ساله را به خاطر کم سن و سال بودن کسی به این راحتی جبهه راه نمیداد. اما پدر واسطه شد و از سپاه شهرستان خواست او را به خاطر علاقهاش به جبهه ببرند. اصغر بالویی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، با اشاره به اولین اعزام فرزندش به جبهه میگوید: بار اول که پسرم جبهه رفت او را به خاطر سن کمش برگرداندند. 13 ساله بود. آن شب تا صبح نخوابید و ناراحت بود. من صبح او را بردم سپاه گفتم این بچه دارد از بین می رود چرا او را به جبهه نمیبرید؟ همان روز با رفتنش موافقت کردند. چند ماه دوره آموزشی در پادگان داشت. بعد از دو ماه و خرده ای برای دیدنش رفتیم. دیدم فرمانده اش میگوید من به پسر شما آموزش نمیدهم بلکه این بچه دارد به من آموزش میدهد. او را کجا تربیت کردی؟ حسنیعلی چند ماه بعد دوره آموزشاش تمام شد و آمد و رفت کردستان. شش ماه آنجا بود. بعد رفت جنوب و دیگر بار آخر در عملیات کربلای4 بود که رفت و شهید شد. در 5 عملیات شرکت کرد و کربلای 4 آخرین آن بود.
به اندازه وزنش پول خرج کردم تا نشانی از او پیدا کنم/یک به یک بین اجساد گشتم اما نبود
پدر با قاطعیت و اطمینان از غواصی خوب پسرش در دوران دفاع مثدس، عملیات والفجر 8 و کربلای 4 صحبت میکند. او میگوید: حسنیعلی در جنگ هم غواص بود، هم تیربارچی و هم آرپی جی زن. وقتی مفقود شد من رفتم اهواز پایگاه شهید بهشتی. در جسدها دنبال او گشتم اما نبود. چون در عملیات فاو پشت پایش ترکش خورده بود و مشخص بود. اما هرچه بین پیکر شهدا نگاه کردم دیدم نه با این مشخصه هیچ شهیدی آنجا نیست. رفتم خانه. خیلی گشتم که پیدایش کنم. اندازه وزن او پول خرج کردم تا نشانی از او پیدا کنم. الان هم خیلی خوشحالم که پیدا شده. به همه مردم تبریک میگویم. تبریک تبریک. خدا قبول کند. خدا از ما این شهید را قبول کند.
وقتی غواصهای کربلای 4 را آوردند دیگر نتوانستم در خانه طاقت بیاورم
ماجرای پیدا کردن فرزند در میان این 175 غواص دست بسته، ماجرای مفصلی است. پدر شهید بالویی قبل از آنکه به او اعلام رسمی مبنی بر پیدا شدن پیکر فرزندش صورت بگیرد، از حضور او در میان این غواصان اطمینان داشت. او در این باره میگوید: میدانستم پسرم در عملیات کربلای4 مفقود شده است. وقتی این غواص ها را آوردند من دیگر نمیتوانستم در خانه طاقت بیاورم. آنقدر گریه میکردم که مادرش یک شب رفت برادر شهید(پسر بزرگم) را صدا کرد و گفت پدر دارد از دست میرود، یک کاری بکن. دیگر طاقت نداشتم و روز هجدهم ماه رمضان از مازندران به تهران آمدم. بعد از ظهر ماشین سوار شدم و آمدم معراج و آن شب را در معراج شهدا ماندم.
غواص شهیدی که بازگشتش را به پدر خبر داد
او ادامه میدهد: کنار شهدا نشستم و دعا خواندم. روی تابوت شهدا را هم نوشتم و با پسرم حرف زدم. گفتم: «حسینعلی تو اینجایی؟ چرا به من نمیگویی؟ من که میدانم تو اینجایی.» همینطور کنار شهدا گریه میکردم ودعای توسل میخواندم. گریه میکردم و سرم روی تابوت بود که خوابم برد. دیدم حسینعلی در خواب آمده و به من میگوید: «آقاجون! من اینجا پهلوی تو هستم. اینجا هستم.» حضورش را به من در خواب خبر داد اما نگفت در کدام یک از تابوتها ست.
از این همه غواص شهید، فقط یکی حسینعلی توست
اصغر بالویی به خواب دیگری هم اشاره میکند و میگوید: فردایش تا ظهر اینجا ماندم. نماز خواندم و بعد نماز رفتم خانه. دیگر خیال من راحت شد که بچهام اینجاست. تا چند روز بعد که به ما خبر رسید بچه شما میان این غواصهاست. ما دیگر مطلع شدیم که پسرمان اینجاست. یک شب هم در ماه مبارک رمضان خواب دایی خودم را دیدم. دیدم کل خانوادههای ما همه در یک جا هستیم و دایی من که فوت شده به من میگوید: «چرا تو ناراحتی؟ حسینعلی که دیگر آمد بین این غواصها. از این همه غواص یکی حسینعلی توست. این همه شهید آمده. تو چرا ناراحتی میکنی؟» من از خواب بیدار شدم دیدم کسی کنارم نیست.
حسینعلی ماه رمضان امسال کارت عروسی خود را تقسیم کرده
پدر این شهید غواص مازندرانی از احساس خوشایند خود با پیدا شدن فرزند میگوید و آن را اینگونه توصیف میکند: الان که حسینعلی پیدا شده دیگر ما هیچ احساس ناراحتی نمیکنیم. این پسرم حسینعلی در ماه مبارک رمضان کارت عروسی خود را تقسیم کرده و الان عروسی دارد. ما امروز آمدهایم برای مبارک باد. با دسته گل آمدهایم دیدنش که جشن عروسیاش را تبریک بگوییم. روز عروسی او همان روز تدفینش خواهد بود. حالا مشخص میشود روز عروسیاش چه روزی است.
خانواده شهدای مازندران هم از پیدا شدن فرزندانشان خیلی خوشحالند
پدر خوشحال است که فرزند شهیدش یکی از 30غواص شهیدی است که در مازندران به خاک سپرده خواهند شد. او از خوشحالی دیگر خانواده شهدای این استان هم روایت میکند و میگوید: قبلا برای پسرم یک قبر گرفتم. یک قبر خالی دارد. بنیاد شهید تهران رفتم و همان موقع گفتم میخواهم جای پسرم مشخص باشد. یک قبری داشته باشد تا وقتی که آمد همانجا دفنش کنیم. الان قبرش آماده است. در بهشت فاطمه شهرستان بهشهر تدفین میشود. خانواده شهدای مازندران هم از پیدا شدن فرزندانشان خیلی خوشحال هستند و هیچ کدام ناراحت نیستند. خدا را شکر میکنیم.
شهید حسینعلی بالویی نخستین فرزند از سه فرزند خانواده بالویی است که متولد 1349 شهرستان بهشهر در استان مازندران است. او در 13سالگی با علاقهمندی فراوان بهعنوان یک بسیجی داوطلب در میادین جنگ حضور پیدا میکند. در عملیات والفجر8 و فتح فاو از ناحیه پا مجروح میشود و بعد از گذشت سه سال و حضور مداوم در جبهههای هشت سال دفاع مقدس سرانجام در دی ماه سال 65 و در عملیات کربلای4 به شهادت میرسد. خانواده شهید «حسینعلی بالویی»، شهید غواص 16ساله عملیات کربلای4 که در جزیره امالرصاص به شهادت رسیده است، بعد از گذشت 29 سال از شهادت فرزندشان با او در روز چهارشنبه 7 مرداد ماه 94 در معراج شهدای مرکز واقع در تهران دیدار کردند.
انتهای پیام/
شهید سپهبد صیاد شیرازی چگونه منافقین را در عملیات مرصاد زمینگیر کرد
به گزارش گروه دفاعی خبرگزاری تسنیم، امیر احمدرضا پوردستان فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران همزمان با سالروز شکست منافقین در عملیات مرصاد، گفت: دلایل و بهانههای اصلی ترور شهید صیاد شیرازی توسط منافقین شکست و ضربهای است که این گروه در عملیات مرصاد بر اثر تدابیر و فرماندهی این شهید بزرگوار متحمل شده بودند.
وی افزود: پس از پایان جنگ تحمیلی که حالت نه جنگ و نه صلح بر مرزها حاکم بود، منافقین فعالیتی را در مرزها انجام دادند و شهید صیاد شیرازی که در آن زمان بهعنوان بازرس ستادکل نیروهای مسلح مشغول فعالیت بود احساس مسئولیت کرد و برای بررسی وضعیت خود را به منطقه رساند.
امیر پوردستان ادامه داد: شهید صیاد شیرازی با شناخت خوبی که از منطقه و نیروها داشت به پایگاه کرمانشاه رفت و با بالگرد 214 هوانیروز عملیات شناسایی از منطقه را انجام داد و در نهایت با ساماندهی و تدابیر ویژه خود با کمک و هدایت نیروها ضربه مهلکی در عملیات مرصاد به منافقین وارد کرد و منافقین مجبور به عقبنشینی شدند.
فرمانده نیروی زمینی ارتش با اشاره به نقش نیروهای مردمی و سپاه در عملیات مرصاد، خاطرنشان کرد: همه نیروهای مردمی و سپاه در عملیات مرصاد نقش آفرینی کردند، اما شهید صیاد شیرازی با توجه به هدایت و راهبری بالگردهای کبرا در این عملیات ضربات جبران ناپذیری به منافقین وارد کرد که کینهای در دل آنها کاشت.
وی تصریح کرد: بهدنبال این موضوع منافقین منتظر فرصتی بودند تا صیاد شیرازی را به شهادت برسانند که سرانجام در 21 فروردین 78 موفق به انجام این کار شدند. در حقیقت دلیل اصلی ترور هم ضربهای بود که به منافقین در عملیات مرصاد وارد شد.
فرمانده نیروی زمینی ارتش درباره توانمندی نظامی منافقین در آن دوره زمانی، اظهار داشت: ظرفیت نظامی عظیمی بهنام منافقین در عراق وجود داشت. این گروه تروریستی افراد دست و پا بستهای نبودند. بهشخصه با تعدادی از دستگیرشدگان مصاحبه داشتم. این مصاحبهها نشان داد که این افراد از نظر نظامی توانمند بودند و برای ضربه به کشور همهجانبه وارد شدند.
امیر پوردستان در پایان تأکید کرد: هر یک از این افراد تخصصهای ویژهای داشتند، از رانندگی ماشین سنگین گرفته تا رانندگی تانک، خدمه تانک و توپچی که از تمام سلاحها آگاهی داشتند و این موضوع به ما نشان داد که با دشمن قوی و آمادهای مواجه هستیم، اما بهحول و قوه الهی و با تدابیر افرادی مانند شهید صیاد شیرازی و دیگر فرماندهان توانستیم بر گروه منافقین پیروز شویم.
انتهای پیام/*
خلبان ایرانیکه سکوهای نفتیعراق رابهآتشکشید
خون پسرم برای حجاب و غیرت به زمین ریخت/ رفتار جلیلم را امروز با افرادی مقایسه میکنم که بیتالمال را هدر میدهند