خاطره حاج قاسم سلیمانی و حسین چریک
به گزارش خبرگزاری تسنیم از شهربابک، نامش حسین بود ملقب به حسین چریک، حسین جبههها و حسین حاج قاسم سلیمانی. در اول فروردین ماه سال 1343 در خانوادهای روستایی، متدین و ساده زیست به دنیا آمد که باعث دلگرمی خانواده شد. این خانواده بسیار مذهبی بودند و علاقه زیادی به سید و سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع)داشتند و از این رو نام این کودک را حسین نهادند.مردم شهربابک به خوبی او را میشناسند.چابکی و عبادتهای شبانه اش در مسجد او را متمایز از هم سن و سالانش کرده بود. "حسین منگلی" با آغاز جنگ به اصرار خودش به جبهه میرود اما بارها به دلیل جثه کوچکش وسن کم برگردانده میشود اما همچنان با سماجت به جبهه میرود و سرانجام در عملیات کربلای 5 جام شهادت را مینوشد. در شهربابک همه حسین را با سرلشگر حاج قاسم سلیمانی میشناسند او در عملیاتهای مختلفی همراه سردار بوده است و پدر و مادر حسین میگویند" دلمان خوش است حسین با بزرگان جنگ و انقلاب همراه بوده است"
به منزل این خانواده شهید میروم تا همزمان با ورود 157 غواص و شهدای گمنام از حال و هوای این روزهایشان بپرسم.زمانی به آنجا میرسم که پدر و مادر شهید منگلی خیره به تلویزیون نشستهاند و مادر با گوشه چادرش اشکهایش را پاک میکند و پدر مدام یا حسین یا حسین میگوید.
از حاج محمد پدرحسین میخواهم کمی از شهید برایم بگوید؛
او شهید را اینگونه توصیف میکند: پسرم حسین از زمانی که راه رفتن را یاد گرفت و قدری به مسایل دینی آشنا شد همیشه پای منبرها بود .کارهای عجیبی میکرد هر وقت میخواست نماز بخواند اول خودش میخواند بعد من و مادرش را بیدار میکرد .هر شب به مسجد روستا میرفت و تا اذان صبح در مسجد بود و به راز و نیاز میپرداخت .یک روز صبح که از خواب بیدار شدم زن همسایهمان در را کوبید و وقتی در را باز کردم گفت حاج محمد جلوی حسینت را بگیر گفتم مگر کاری انجام داده است؟گفت "دیشب نیمههای شب متوجه شدم صدای ناله و گریه از مسجد بیرون میآید رفتم نزدیک، دیدم حسین بر زمین مسجد سجده کرده است و زار زار گریه میکند" .گفتم همسایه, حسین بین ما نیست، حسین خودش هست و خدای خودش.
وقتی به سن 7سالگی رسید وارد مدرسه شد و در دوران تحصیل همانند امت مسلمان در راهپیماییها شرکت فعال داشت و در سال 1359 وارد بسیج شد در آن زمان فرزندم حسین از نظر جثه و سن بسیار کوچک بود تا اینکه در سال 1360 داوطلب حضور در جبهه شد قبل از اینکه برود به حسین گفتم حسین جان مبادا پشت به جبهه کنی. گفت "پدر مگر خون من از خون همسنگرانم و هم محله ای هایم رنگین تراست "؟! وبعد رفت که یکی دو بار از پادگان امام حسین (ع)حسین را برگرداندند که برای بار سوم با گریه و زاری و واسطه یکی از برادرانش او را به جبهه اعزام کردند و از سال 60 دیگر جبهه را ترک نکرد و به حدی جبهه را دوست داشت که حاضر به آمدن مرخصی نبود. بعد از مدتی در نزد سردار حاج باقری مسئول تخریب لشگر41ثارالله اموزش دید حسین من به گفته حاجی باقری قدری از نظرمعنوی و روحی خداوند بهش لطف کرده بود که مانند کوهی استوار ثابت قدم بود و زبان زد رفقای همسنگری و کل لشگر شده بود.
چرا به حسین,حسین چریک میگفتند؟
پدرش در پاسخ به این سوال گفت:حسین معروف بود به دکتر منگلی یا حسین چریک همه دوستان و همرزمانش او را به این اسم میشناختند وچریک بود در شناساییها ,شکستن خط ها ,غواصی,و بارها تنها به خطوط عراقی ها میرفت.
اما مادر حسین، میگوید گذر زمان مرا آرام تر نکرده است که هیچ، هر روز دلتنگتر هم میشوم. میگوید تمام خاطرات حسین را به یاد دارد و شب و روزش را با این خاطرات به سرمیکند. بعد از گذر سالها زمانی میخواهد از حسین بگوید بغض میکند....
وقتی از او میپرسم مادر چه خاطرهای از فرزندتان حسین بیشتر شمارا ناراحت میکند، این گونه پاسخ میدهد: حسین هرموقع به مرخصی میآمد بدنش زخمی بود. یک روز به خیابان رفته بودم و برایم خبر آوردند که حسین از جبهه آمده است سراسیمه به خانه آمدم که دیدم حسین زیر سایه خانه نشسته است که یک لحظه گوشه لباس بسیجی اش کنار رفت و دیدم که زخمی است ولی به من چیزی نگفت. رفت داخل اتاق و گفت مادر لباس هایمان را بیاور آوردم به من گفت برو بیرون. با حالت ناراحتی رفتم بیرون اشک از چشمانم میآمد و از گوشه در نگاه کردم دیدم حسین من پهلویش زخمی شده است که صدایم را بردم بالا گفتم امان از دل زهرا...!
مادر در انتظار برادر حسین
با بغض در حالی که تشییع جنازه غواصان و شهدای گمنام را نگاه میکند، میگوید آقای خبرنگار من یک فرزند دیگر هم دارم که الان 30 سال است که خبری از او ندارم دعا کنید از این شهدایی که آوردند یکی از آنها حسن من باشد . یعنی ممکن است خدا حسن من را برگرداند؟
خاطره حاج قاسم سلیمانی و حسین چریک
پدر شهید از خاطره مشترک حاج قاسم سلیمانی با فرزندش میگوید: به من خبر دادند که حسین هرشب از سنگر به بیرون میزند, که گفتم مواظب حسین باشید. یک بار حاج قاسم به حسین میگوید حسین شما امشب پیش من بخواب و اسلحه اش را گرفتند و تحویل دادند که دیگر اسلحه ای نداشته باشد. حاج قاسم تعریف میکرد وقتی صبح از خواب برای نماز بیدار شدند, دیدند حسین نیست و به بیرون رفتند دیدند حسین با یک تکه چوب 3 اسیر عراقی را گرفته و آمده است که با دیدن این صحنه قاسم سلیمانی به حسین میگوید حسین تو لباس من را بپوش ومن لباس بسیجی تو را که حسین لبخندی میزند و میگوید شما در لباس خودت فرمانده باش و من هم در لباس خودم همان بسیجی و انجام وظیفه میکنم.
یک بار که حاج قاسم به شهربابک آمده بود در میان سخنرانی من را صدا زد و گفت پدر حسین چریک آیا در جلسه هست یانه؟که من جلو رفتم و سردار سلیمانی پیشانی و دست من را بوسید و گفت"حاجی با حسین چکار کردی که اینجور دلها را با خودش برد"؟
و در مراسمی دیگر که حاج قاسم آمده بود بار دیگر این عمل تکرار شد. مدتها گذشت که پیغام سرلشگر حاج قاسم سلیمانی به ما رسید که زندگینامه و کتاب حسین منگلی را بنویسید که به کمک هم رزمانش در حال انجام است.
فرماندهان جنگ بر سر حسین دعوا داشتند
غلامرضا شریفی هم رزم شهیدحسین منگلی او را اینگونه توصیف میکند: حسین منگلی معروف به حسین چریک جثه کوچک داشت و بسیار خنده رو و کم حرف بود و کم هزینه در امور مالی. بی باک ونترس در جنگ معمولا بین فرمانده لشگر و فرمانده گردان بر سر حسین منگلی دعوا بود.
فرماندهی لشگر شهید حسین را برای گروه تخریب و خط شکنی میخواست و فرمانده گردان برای باز کردن گره های کور گردان, اما شهید حسین منگلی هر دو کار را انجام میداد, پس از باز کردن معبر و میدان مین همراه گردان 417 میشد و تا اخرمیجنگید.
معمولا با کسی عکس نمیگرفت. از شهید که بسیار باهم صمیمی بودیم پرسیدم چرا با کسی عکس نمیگیرید، گفت میخواهم پس از شهادتم اثری از من نباشد و کسی حسین منگلی را نشناسد. قبل از اذان صبح همیشه یک ساعت زودتر بیدار میشد و در گوشهای خلوت به سجده میرفت. در تاریخ 19 دی ماه 1365 در مرحله اول کربلای 5 در شلمچه آن طرف پل شهید را دیدم که پوتین به پا نداشت و دامن لباس نظامی اش پر از نارنجک بود و در قرارگاه دشمن چنان آتش بازی راه انداخته بود که تمامی وسایل موتوری دشمن در حال فرار بودند و در مرحله دوم که گردان مورد تک دشمن قرار گرفته بود سایر رزمندگان پرسیده بودند خسرو اسدی کجاست؟ گفته بودند شهید شده و بعد سراغ حسین منگلی را گرفتند و گفتند آن هم شهید شده است که بچه های گردان گفتند دیگر جای ماندن و مقاومت نیست.
حسین عادت داشت سلاح خود را از دست دشمن تهیه کند
حاج علی پور عوض، همرزم شهید از خاطراتش با شهید حسین اینگونه میگوید: عملیات والفجر8بود که سوار بر قایقی شدیم و از اروند به سمت فاو حرکت میکردند سکاندار قایق ترسیده بود و میخواست برگردد. اما شهید حسین گفت شما فقط من را به ساحل برسان بعد هر جا خواستی برو. حسین بدون سلاح در ساحل دشمن پیاده شد, معمولا عادت داشت سلاح خود را از دست دشمن تهیه کند.
در جای دیگر در کارخانه نمک در منطقه فاو بودیم که یک خمپاره 60 درست نزدیک حسین اثابت کرد و شدیدا مجروح شد. بچههای گردان ناراحت بودند و میگفتند حسین از عملیات باز میماند اما او با اینکه هنوز کاملا زخمهایش التیام نیافته بود خودش را به عملیات بزرک کربلای 5 رساند و در همین عملیات آسمانی شد.
از حاج محمد میپرسم خبر شهادت فرزندتان را چگونه به شما دادند، که گفت: احمد پسرم کردستان بود و همان روز شهادت حسین به اهواز آمده بود و به من گفت حسین مجروح شده است، گفتم نگو حسین مجروح شده است بگو شهید شده است.سرانجام در سال 65 در منطقه عملیاتی شلمچه حسین بر اثر اصابت گلوله خمپاره آسمانی شد و دعوت حق تعالی را لبیک گفت.حسین من آرزویش این بود که مثل ارباش امام حسین (ع)به شهادت برسد که چنین شد و خداوند حسینم را به آرزویش رساند . تا زمانی که زندهام به این شهادت افتخار میکنم و سرم را بالا میگیرم و از شهادت فرزندم نه تنها که ناراحت نیستم بلکه خوشحالم. از همان روز اول میدانستم حسین مال من نیست و رفتنی است که این را همیشه به مادرش هم میگفتم.روز تشیع شهدا، 24 شهید به شهرستان شهربابک آوردند که 3 تا از آنها نامشان حسین بود و هر 3 آنها بی سر بودند. آن روز سخنران مراسم سردار معروفی بود تک تک اسم شهدا را نام میبرد اما تا رسید به نام حسین منگلی گفت امان از حسین منگلی امان از حسین منگلی ,ای مردم ما حسین را از دست ندادیم بلکه ما یک لشگر را از دست دادیم.
خیلی دوست داشتم فرزندم راببینم اما هر کار کردم اجازه ندادند و پیش خودم گفتم همه اینهایی که رفتند همه حسین من هستند.
وصیت نامه شهید
قبل از آغاز سخن شهادت میدهم کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندارید بلکه زندهاند و نزد پروردگار روزی میخورند(قرآن کریم) ما راهنما به جنگ نبودیم و نیستیم ولیکن اگر کسی تعدی کند دهان او را خورد خورد خواهیم کرد. امام خمینی (ره)
درود و سلام خدا و ملائکه الهی بر شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی ایران و به رهبر کبیر انقلاب و مستضعفان جهان و بر ملت قهرمان و سلحشور ایران.ای مردم یکی از چیزهایی که به سراغ همه میآید و هیچ کس از ان فرار نمیکند مرگ است.مرگ حق است پس چه خوب است مرگی که به سراغ انسان میآید برای خداوند و در خدا باشد وای ملت مسلمان ایران خودتان را از پیکهای پیام الهی و رسولان الهی جدا ننمایید و همچنین جدا شدن از رو حانیت مساوی است با جدا شدن از اسلام.
ای دوستان امروز بر همه واجب است که از اسلام دفاع کنیم. امروز هرکس که شهادت داده است که خدا یکی است و شریکی ندارد, دین خدا را قبول دارد باید به جبهه بیاید. ما همان طوری که نماز میخوانیم روزه میگیریم باید جهاد هم بکنیم.مگر میشود ما نماز بخوانیم ولی جهاد نکنیم.امروز اگرما نماز بخوانیم روزه هم بگیریم ولی جهاد نکنیم بی فایده است.و مادرم از تو میخواهم که بعد از شهادت من هرگز گریه نکنی و مانند حضرت زینب (س)صبر پیشه کنی.
انتهای پیام/ج
ماجرای دلداگی امام خامنهای و شهید زنده لرستانی/ شهیدی که هنوز نفس میکشد+ تصاویر
به گزارش لرستان خبر، قلم از بیان و تحریر فداکاری ها و ایثار خانواده های شهدا و جانبازان عاجز است و نمی تواند حق مطلب را ادا کند. چراکه این شهدا و جانبازان عزیز و خانواده های بزرگشان خود را تقدیم انقلاب کرده اند.
امام خامنه ای می فرماید «گاهی شهید شدن آسانتر از زنده ماندن است »، یکی از ابعاد این صحبت حضرت آقا، جانبازان و شهدای زنده هستند که گویی مانده اند تا حجت را بر ما خاک نشینان افلاک ستیز تمام کنند.
جانبازان، این آیه های ایثار که مایه افتخار جامعه اسلامی ما هستند ، پا روی خواهش های نفسانی گذاشتند و بعد از گذران از گردنه های جهاد اکبر، پای در گود و میدان جهاد اصغر گذاشتند و در این راه مهمترین سرمایه زندگی مادی خود، یعنی سلامتی را فدا کردند و شاید رنجی که بعضی از جانبازان برده و می برند، بسیاری از شهدا نبرده اند.
اقتدای شهید زنده خرم آبادی به امام حسین( علیه سلام)
سید نور خدا موسوی شهید زنده و جانباز 100 درصدی لرستانی یکی از این نمونه هاست کسی که گویی با اقتدا به امام حسین(علیه سلام) مقام شهادت را برای خود جاودان کرده و با تاسی به علمدار کربلا حضرت عباس( علیه سلام) مقام جانبازی را نیز برای خود انتخاب کرده است.
سید نور خدا 7 سال است که با آسمان خیره شده و با فرشته گان نجوا می کند و زمینیان را به جای دیگر دعوت می کند و همسر و فرزندانی که پروانه وار با عشق به دور «نور خدا» می چرخند و عش به پدر و همسر سراسر این خانه معنوی را پر کرده است.
سید نور خدا موسوی جانباز 100 درصدی که 7 سال قبل در اسفندماه 87 در درگیری با گروهک ملعون عبدالمالک ریگی از ناحیه سر به شدت آسیب دید و به طرز معجزه آسایی زنده ماند و وضعیت وی هم اکنون به گونه ای است که به جزء خدا با کسی سر و سری، صحبتی و یا نجوایی ندارد.
دیدار سید نورخدا روضه مصور است
درست است که پیکر سید در ناسوت است اما قلب تپنده او هم اکنون در ملکوت می تپد، سید نمی تواند با زبان در کام صحبت کند اما دیدن چهره ساده، معصوم و مطهرش از هر فریاد و از هر موعضه ای بالاتر است، حضور در بالین سید به مصابحه دیدن روضه مصور است و خوش به حال کسی که درک مقام سید نورخدا را کرده باشد.
در غفلت بسیاری از ما، قبله آمال و آرزوهای عالم تشیع،قائد ولی وفی و رائد سائس حفی، مصداق بارز "نرفع درجات من نشاء" امام خامنه ای حفظ الله تعالی علیه، همیشه جویای احوال شهید زنده خرم آبادی است و این خود نشان دهنده آن است که مقام و جایگاه سید نور خدا موسوی چگونه است که چنین کسی سراغ احوال او را از نماینده ولی فقیه در لرستان ، یعنی حجت الاسلام میرعمادی می گیرد.
خبری در راه است....
خبر پیام آقا به خانواده شهید نورخدا موسوی رسیده است و آن ها نیز خود را محیای شنیدن پیام امام خامنه ای کرده اند و البته شنیده اند که سفیر این نامه شفاهی نماینده ولی فقیه در لرستان یعنی حجت الاسلام میرعمادی است.
حضور دوباره نماینده ولی فقیه در منزل سید نورخدا، نور امیدی در دل همسر و فرزندان سید شعله ور می کند، حاج آقا میرعمادی که گویا تحت تاثیر عنایت حضرت آقا به شهید زنده لرستانی است و مشتاق رساندن این پیام به منزل نورخداست رو به خانواده شهید زنده می گوید، حضرت امام خامنه ای در مراسم ضیافت افطار فرمودند: بنده دعاگوی ایشان ( سید نورخدا) هستم، مراتب سلام مرا به وی و خانواده محترمش برسانید.
نماینده ولی فقیه در استان ضمن قدردانی از زحمات همسر و فرزندان این جانباز والامقام در طول قریب به هشت سال خاطر نشان کرد: اجر شما نزد خدای متعال کمتر از اجر شهدا و ایثار گران نیست و شما الگوی رفتاری مناسب برای بانوان ایثارگران هستید و بنده به شخصه مامور ابلاع سلام مخصوص مقام معظم رهبری به جانباز موسوی و شما عزیزان هستم.
نماینده ولی فقیه ضمن اهدای لوح سپاس، به نمایندگی از طرف مقام معظم رهبری هزینه سفر زیارتی به عتبات عالیات به همسر و فرزندان این شهید زنده اعطا کردند.
ماجرای دیدار خانواده «نورخدا» با امام خامنهای
خانواده شهید سید نورخدا موسوی تا به حال دو بار به دیدار حضرت آقا نائل شده اند؛
همسر ایشان از اولین حضور، خاطره ای دارد و می گوید فرزندم محمد در این دیدار تند تند دست آقا را بوسه می زدند و پس از بیرون آمدن از محضر آقا پسرم گفت مادر فهمیدی کدام دست آقا را زیاد بوسیدم، من گفتم نه کدام دست؟ محمد پاسخ داد همان دست آقا که مانند پدر جان ندارد و من در آن لحظه بود که متوجه شدم که واقعا محمد از من پیشی گرفته و با احساس واقعی به دیدار با آقا آمده است
چه داستانی عجیبی است ضربت سر در این ایام، فدا کردن سر در راه معبود شیوه ابر مرد تاریخ است و خوش به حال شهید زنده لرستانی که در این راه به امیر مومنان (علیه سلام) اقتدا کرده است و پیام آقا در ایام ضربت خوردن حضرت علی (علیه سلام) به شهید زنده، پیامی است به مردم لرستان که اگر می خواهیم دلمان در وانفسای دنیا نمیرد هر از چند گاهی با جان و دل در محضر شهیدان زنده حاضر شویم.
گزارش کامل در مورد شهید زنده لرستان را در لینک زیر بخوانید
ماجرای زندگی شهید زنده لرستان از زبان همسرش+ تصاویر
انتهای پیام/
ناگفته های یکی از بازماندگان غواص کربلای 4
زندگی نامه شهیددکتربهشتی
نگاهی به آثار و اندیشههای شهید بهشتی
خبرگزاری دفاع مقدس: هفتم تیر، بهانهای برای شناخت شخصیت، سیر زندگی و آثار و اندیشههای شهید دکتر سید محمد حسینی بهشتی به عنوان یکی از نظریهپردازان جمهوری اسلامی ایران است.
هفتم تیر 1360 و شهادت آیت الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی به همران یارانش در دفتر حزب جمهوری اسلامی، در تقویم به نام یکی از تلخ ترین روزهای انقلاب نام گرفته است. روزی که عالمی نواندیش به شهادت رسید.
آثار و سخنرانی های وی در قالب کتب متعددی به چاپ رسیده است. همچنین پس از شهادت وی نویسندگان بی شماری دست به قلم برده و در خصوص زندگی مبارزاتی وی نوشته اند که در ادامه به تعدادی از آنها اشاره می کنیم:
آثار آیت الله سید محمد حسینی بهشتی
سرود یکتا پرستی
"موضوع این کتاب مباحثی درباره فلسفه نماز، چیستی نماز، تغییر قبله، زبان نماز و نماز وسطی است. کتاب پیشرو، مجموعه چهار گفتار و یک نوشتار از شهید «آیتالله دکتر بهشتی» درباره چیستی و فلسفه نماز و مسایل مربوط به آن درباره روح و نقش «سرود یکتاپرستی» است.
حق وباطل از دیدگاه قرآن
کتاب “حق و باطل از دیدگاه قرآن” کوششی است برای یافتن آن خواسته دیرینه و انبوه پرسش ها و چالش هایی که برانگیخته است، و این بار از زبان اندیشمندی که با ذهن کاوشگر خود، فلسفه و عرفان را به مدد خواسته و به غواصی در ژرفای اقیانوس بیکران وحی به جستجوی دُرهای تابناک بستر آن پرداخته است. رابطة “هست” و “باید” در اینجا نیز از محورهای کلام است که تلاش شده با مراجعه به کلام وحی به گونهای دلکش و جذاب پیوند داده شود که به نظر میرسد در نوع خود کمنظیر باشد. حاصل این پیوند راهی است که فراروی انسان گشوده میشود تا به دور از دلنگرانی، سرگردانی در وادی حیرت را فرو گذارد و سامانداری و هدفمندی عالَم کبیر، نشاط و تحرک و جهتگیریِ در خور او را در عالَم صغیر به وجود آورد. به دنبال اینگونه فهمی است که پیروزی حق بر باطل، که ذکر آن در همه ادیان الهی به میان آمده است، معنایی بس فراخ و تجلیی بس روشنگر مییابد؛ پیروزیی که قطعیت آن در زمانهای خاص تحقق خواهد یافت و با اینهمه در هر گامی که برای احقاق حق و ابطال باطل برداشته میشود نیز ظهور مییابد و در پرتو آن هر مصلحی خود را عضوی از سلسله به هم پیوسته اصلاحگران مییابد و با یقین به کامیابی مسلکش ناکامیها را به جان میخرد.
این کتاب شامل چهار گفتار است که سه گفتار آن حاصل بحث و گفتگوهایی است که آیةالله شهید دکتر بهشتی در انجمن اسلامی پزشکان داشته، و دیگری بحثی است با عنوان “تسلیم حق بودن” که از میان سلسله بحث های تفسیر قرآن ایشان انتخاب شده است. روش بحث و منش گفتگوی آن عالم عامل نیز جای بسی تأمل و تعمق دارد. حاضران در این جلسات هیچ گاه خود را شنونده صرف نمیدانستند بلکه شرکت فعال در این جستجو را با میل و رغبت پذیرا میشدند و خود را در این تلاش سهیم مییافتند.
شهید آیةالله بهشتی بحث خود را با جستار در مفاهیم رایج گفتاری آغاز میکند و گام به گام جویندگان مشتاق حقیقت را همراهی میکند تا به قرائتی دست یابند که در تفسیر آن مفاهیم موفقتر است. از تشکیل انجمن اسلامی پزشکان تا جلسات بحث و گفتگویی که در این کتاب آمده بیش از 19 سال میگذشت. در طی این سال ها و به تدریج محفلی علمی و تشکیلاتی برای همکاری و ایجاد ارتباط بین افراد مسلمان جامعه پزشکی به وجود آمده بود و بعضی از جلسات آن بهطور مشترک با اعضای انجمن اسلامی مهندسین که آن نیز قدمتی دیرینه داشته تشکیل میشد. از جمله سخنرانان این جلسات میتوان از چهرههای بارز مبارزات آن زمان مرحوم آیةالله طالقانی، مرحوم مهندس بازرگان، استاد شهید آیت الله مطهری و شهید آیت الله بهشتی نام برد. نکته جالب توجه اینکه در حالی که صمیمیت و دوستی حاکم بر فضای این جلسات بوده، شنوندگان خود را در بحث و گفتگو با سخنرانان آزاد میدیدند و همین بر غنای مباحث مذکور افزوده است. در میان سؤال کنندگان نام چهرههای آشنا مانند شهید دکتر فیاض بخش و شهید دکتر لواسانی نیز دیده میشود که بر جذابیت بحث ها میافزاید.
بحث “تسلیم حق بودن” از میان سلسله بحث های تفسیر قرآن شهید آیت الله دکتر بهشتی برگزیده شد که بین سال های 1349 تا 1354 و در شامگاه یکشنبه هر هفته در جمعی که پوشش مبارزاتی “هیئت مکتب قرآن” را برای خود انتخاب کرده بود و به طور سیار در منزل افراد تشکیل میشد ایراد شده است. در میان گردانندگان و شرکتکنندگان آن جمع، که از اقشار مختلف بودند، نیز نام شهدای گرانقدری چون شهید صادق اسلامی و شهید علی درخشان به چشم میخورد. دست تقدیر، همه این شهیدان والامقام را به گواهیِ مظلومیت و حقانیت حق و ناپایداری باطل در فاجعه اسفانگیز هفتم تیرماه سال شصت فرا خواند.
پیامبری از نگاه دیگر
این کتاب که مباحث شهید بهشتی درباره موضوع وحی و نبوت، راههای شناخت پیامبر، مباحثی درباب توحید، مسئله اعجاز، حقیقت وحی و کیفیت آن و خاتمیت را دربر میگیرد زیر نظر بنیاد نشر آثار و اندیشههای شهید بهشتی منتشر شده است.
نقش آزادی در تربیت کودکان
در انقش آزادى در تربیت کودکان مباحثی چون تکلیف الهى؛ معناى تکلیف؛ تضاد دو نسل؛ تعلیم و تربیت؛ اهمیت تحزّب و سازمان یافتگى؛ آموزش و پرورش فکرى کودکان؛ برخى از علتهاى مشکلات کودکان؛ نحوه رسیدگى به تکالیف درسى کودکان؛ نحوه برخورد با کودکان کنجکاو؛ عبادت کودکان؛ عادت؛ تربیت اسلامى؛ مشکل جوامع ایمانى؛ اهمیت چهره؛مرجع شناسى؛ برخى آثار تاریخى به زبان فارسى؛ تفریح از دیدگاه اسلام؛ وجه نیاز به تفریح؛ رابطه لذت با نشاط؛ ویژگىهاى نسل جوان؛ آزادى و شخصیت؛ شخصیت؛ بررسى این تعریف؛ تعریف شخصیت؛ رابطه آزادى با شخصیت؛ عشق الهى؛ انواع محبت مطرح شده است.
ولایت، رهبری، روحانیت
این کتاب از کتابهای خاص و خواندنی شهید بهشتی است و مخصوصا تحلیل های ایشان در باب اهمیت ولایت در اسلام انصافا ناب و زیباست و در کمتر کتاب و مقاله ای دست یافتنی است.
همچنین در بخشهایی از کتاب ایشان به مسأله روحانیت پرداخته اند و نکات جالبی را درباره این قشر اثرگذار تبیین فرموده اند. اشکالات و آسیبهای احتمالی مربوط به روحانیت از نکاتی است که شاید پس از گذشت سه دهه از انقلاب اسلامی ایران هنوز بصیرت بخشی و تازگی داشته باشد.
کتاب نسبت به کتابهای دیگر شهید بهشتی مفصل تر است و نزدیک به ۴۰۰ صفحه است، البته تقریبا از نیمه دوم کتاب، سطح مطالب آسان تر و سرعت مطالعه بیشتر خواهد بود.
کتاب “ولایت، رهبری، روحانیت” شامل عناوین زیر است:۱- ولایت ۲- ولایت، تولی و تبری، ۳- ولایت اصیل ۴-بررسی ابعاد گوناگون حادثه غدیر ۵- ساخت جامعه ای ایده آل با رهبری ۶- آسیب پذیری جوامع مسلکی ۷- آسیب پذیری جوامع مسلکی ۸- عدالت مرجع ۹- امامت و رهبری ۱۰- انتخاب رهبری(عدم جواز تقلید در مسایل اعتقادی) ۱۱- نقش ایمان رهبر به ایدئولوژی خویش ۱۲-همبستگی امام و امت ۱۳- امامت و زعامت ۱۴- فقیه و اولی الامر ۱۵- نقش روحانیت در جامعه امروز ما ۱۶- روحانیت و انقلاب اسلامی ۱۷- روحانیت:ویژگی ها و مسولیتها ۱۸- روحانیت در اسلام و در میان مسلمین.
آثار نوشته شده در رابطه با شهبد بهشتی
فرزندان آفتاب؛ روحانی فرهنگی
"فرزندان آفتاب؛ شهدای روحانی فرهنگی" اثری است که به معرفی و زندگینامه مختصر برخی شهیدان این قشر در دوران انقلاب اسلامی و دفاع مقدس میپردازد.
این کتاب به سفارش ستاد همکاریهای آموزش و پرورش و حوزههای علمیه و به کوشش مهدی احمدپور گردآوری و تدوین شده است.
در مقدمه «فرزندان آفتاب؛ شهدای روحانی فرهنگی» میخوانیم: «...معلمان شهید روحانی ترکیبی از معرفت و آگاهی و تعلیم و تربیت را با حضور آگاهانه و مجاهدت عاشقانه خود در حجره، کلاس و سنگر آفریدند و پیشتازی در عرصه حقیقی انتظار یار در زمان غربت حقیقت را بر ساحلهای دنیاپرستی، شهرتطلبی و تنآسایی ترجیح دادند.»
شهید آیتالله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی، محمدجواد باهنر، سید کاظم موسوی، حاجشیخ علی ایرانمنش، صادق احسانبخش، ماموستا ملّا رحیم فرجی، حسین یحیایی و شهید محمدحسین افتخاری برخی شهیدان روحانی معرفی شده در این کتابند.
مهدی احمدپور در تدوین کتاب «فرزندان آفتاب؛ شهدای روحانی فرهنگی» با آوردن عکس هر شهید فرهنگی روحانی، مشخصات و عملکرد وی را در سه برشِ «که بود؟»، «چه کرد؟» و «چگونه رفت؟» و در قالب فصلهایی با عنوانهایی چون بهشتیان زمین، احسان خدا، ماموستا، شهید اتحاد و بهای بهشت آورده است.
در صفحه 12 کتاب و در معرفی شهید دکتر محمد حسینی بهشتی میخوانیم: «...[شهید بهشتی] در سال 1344 برای انجام رسالت تبلیغی به آلمان سفر کرد تا امامت و کار تکمیل ساختمان مسجد و اداره امور مسلمانان فارسی زبان و رسیدگی به دانشجویان مقیم آنجا را بر عهده گیرد. در مسجدی که مرحوم آیتالله بروجردی برای مسلمانان ساخته بود، مشغول فعالیتهای مذهبی و فرهنگی شد. در مدت چهار سالی که در آلمان بود، مسافرتهایی به عربستان، سوریه، ترکیه، لبنان و برخی از کشورهای اروپایی داشت. در سال 1348 به ایران بازگشت و پس از مدتی که خواست دوباره به آن کشور برود از رفتنش جلوگیری کردند زیرا رژیم از وجود ایشان میترسید که مبادا در آن کشور پرده از روی خیانتها و جنایتهایش بردارد...»
اداره کل امور شاهد و ایثارگران وزارت آموزش و پرورش، ناشر کتاب «فرزندان آفتاب؛ شهدای روحانی فرهنگی» با شمارگان یکهزار نسخه، در 70 صفحه و قطع رقعی است.
او یک ملت بود
"او یک ملت بود" عنوان کتابی است که به خاطراتی از شهید آیتالله سیدمحمد حسینی بهشتی، میپردازد. این کتاب به کوشش محمدعلی صمدی تدوین شده است.
وی در مقدمه به برخی از مهمترین سوابق سیاسی و فعالیتهای مبارزاتی شهید آیتالله بهشتی، با توجه به نظریات جامعهشناسان غربی درباره نحوه بروز انقلاب ایران و اسنادی در این باره اشاره دارد.
این کتاب مصور رنگی، با تصویری از صفحه نخست شناسنامه که آیتالله بهشتی را متولد دوم آبان 1307 در شهر اصفهان معرفی کرده است، آغاز میشود و در ادامه به نقل از ماهنامه «شاهد» در اردیبهشت سال 1360، «شهید بهشتی» به زندگینامه و شرح نحوه تحصیلات، مبارزات خود در داخل و خارج از کشور و کتابهایی که تا آن زمان تالیف کرده بود میپردازد.
علی دوانی، هادی مروی، غلامعلی حداد عادل، محمدرضا مهدوی کنی، رحیم کمالیان، روحالله حسینیان، فرشاد مومنی، سیدعلیرضا بهشتی، سیدمحمدرضا بهشتی، سید هادی خسروشاهی، معصومه بیگم خاتونآبادی، حسین صفار هرندی، عزتالشریعه مدرس مطلق، ملوکالسادات بهشتی، علی قائمی، حسین مهدیان، مسیح مهاجری، علی صیاد شیرازی، محمدعلی موحدی کرمانی، محمد محمدی ریشهری، حمید داوود آبادی، صمد دوجایی، مهدی اصفهانیان و علیرضا نادعلی، افرادیاند که خاطراتی از آنان درباره شهید آیتالله سیدمحمد حسینی بهشتی در این کتاب آمده است.
صمدی، تدوینگر کتاب کوشیده است در خلال آوردن خاطرات دوستان، همرزمان، فرزندان و خانواده این دانشمند شهید، تصاویری ارایه کند و خاطراتی را به زبان خود او نیز بیاورد و این شیوه، بر جذابیت مرور خاطرات دکتر بهشتی میافزاید.
در بخشی از خاطرات سید علیرضا بهشتی و در صفحه 95 «او یک ملت بود» میخوانیم: «یکبار لامپ اتاق منزلمان که محل مطالعه و تحقیق پدر بود، سوخت و از تعاونی دادگستری برای آنجا لامپ خریداری شد. ایشان لامپ را پس فرستادند و گفتند: «اینجا اتاق کارهای شخصی خودم هست و لذا لامپ را باید از مغازهای معمولی و با قیمت عادی بخریم.» شاید خیلیها ندانند که ایشان حقوق از دادگستری نمیگرفتند و تا آخر، از همان حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش استفاده میکردند.»
«یازهرا» ناشر کتاب «او یک ملت بود» با شمارگان پنجهزار نسخه، در 224 صفحه، قطع رقعی است. علاقه مندان جهت تهیه کتاب می توانند با شماره تلفن 66962116-021 تماس بگیرند.
پشت شیشه های مات
"پشت شیشههای مات" نوشته عزتالله الوندی است که وی در این اثر زندگی داستانی شهید بهشتی را برای نوجوانان راویت کرده است. این اثر به زودی توسط انتشارات سوره مهر به چاپ پنجم میرسد. عزت الله الوندی در این اثر، نیاز نوجوانان امروز را به درستی تشخیص داده،سعی کرده در اثرش مقتضیات این گروه سنی را لحاظ کند.
بیان روایت زندگی شهید بهشتی از زبان شخصیت های مختلف داستان، انتخاب یک زمینه داستان تازه، حجم کم کتاب و بیان کردن اصل مطلب در حدود صد صفحه، تقسیم بندی همین حجم کم در دوازه فصل مختلف، روایت خطی ساده با بازگشت به عقب های کوتاه و توانایی خلق چند نیمه شخصیت دیگر بجز شخصیت اصلی داستان نکاتی است که مخاطب نوجوان کتاب را علاقه مند به خواندن آن می نماید.
بنابراین گزارش، به دلیل حضور شهید بهشتی در مرکز اسلامی هامبورگ آلمان بیشترین قسمت کتاب به این موضوع اختصاص پیدا کرده است. در واقع بخش زیادی از داستان در آلمان و آمریکا اتفاق میافتد. الوندی در نوشتن این داستان از بسیاری منابع و اسناد موجود درباره شهید بهشتی استفاده کرده است.
علاقه مندان جهت تهیه کتاب می توانند با شماره تلفن 61942-021 انتشارات سوره مهر تماس بگیرند.
داستانی درباره زندگی شهید بهشتی
این کتاب نوشته یعقوب توکلی که از سوی دفتر نشر معارف (وابسته به نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها) در 120 صفحه منتشر شده است.
داستانهای شیرین (42 داستان از آثار متفکر شهید دکتر سید محمد حسینی بهشتی)
مرتضی نظری این اثر را گرداوری و در 128 صفحه از سوی دفتر نشر فرهنگ اسلامی منتشر شده است.
انتهای پیام/
ماجرای نبش قبر شهید بهنام محمدی/ جسدی که پس از 31 سال سالم بود + فیلم
سرهنگ جانباز «علی قمری» فرمانده پادگان دژ خرمشهر در دوران دفاع مقدس، در گفتوگو با خبرنگار دفاعی امنیتی دفاع پرس، با اشاره به لبیک بسیاری از جوانان و نوجوانان به ندای امام خمینی(ره) و حضور در جبهههای حق علیه باطل، به تشریح فعالیتهای نوجوان شهید «بهنام محمدی» در جریان دفاع از خرمشهر و همچنین چگونگی تفحص پیکر این شهید والامقام پرداخت.
"روایت سرهنگ قمری در این زمینه را در ادامه میخوانید.
بهنام محمدی نوجوان 13 ساله زبر و زرنگی بود که به او تعلیمات لازم را جهت کسب اطلاعات از دشمن داده بودم، و بهعنوان اطلاعاتچی در خدمتم بود. یک روز به بهنام گفتم «برو پیش عراقیها و بگو صدام کِی به خرمشهر میآید؟ مادرم یک گوسفند نذر کرده که هر وقت صدام آمد زیر پایش قربانی کند؛ آنوقت آنها دیگر با تو کاری نخواهند داشت. بعد به آنها بگو که تعداد زیادی تانک از فلان مسیر در حال حرکتند و دارند به سمت شما میآیند»؛ میخواستم با استفاده از این ترفند جلوی پیشروی دشمن گرفته شود، تا نیروی کمکی برسد؛ که البته جلوی پیشروی دشمن گرفته شد، اما نیروی کمکی هیچ وقت نرسید.
همچنین در برخی اوقات که درگیر جنگ و دفاع بودیم، بهنام محمدی را میدیدم که دوان دوان جلو آمده و اطلاعاتی از آرایش نظامی دشمن به ما میداد، یا مثلا میگفت «تیمسار! به جان مادرم از فلان کوچه پنج تانک دارند به طرف ما میآیند»؛ که من فورا آرپی جی زن ها را به آن محور میفرستادم. خدا رحمتش کند.
* شجاعت بهنام در تعویض پرچمها
یک روز بهنام وقتی که پرچم عراق را بالای یکی از ساختمانهای بلند خرمشهر میبیند، بهطور نامحسوسی خود را به ساختمان رسانده و به دور از چشم بعثیها پرچم ایران را جایگزین پرچم عراق میکند؛ واقعا دیدن پرچم ایران بر فراز آن قسمت اشغال شده خرمشهر روحیه مضاعفی را در بچهها ایجاد کرده بود، و جالبتر اینکه عراقیها تا 18 آبان متوجه این موضوع نشده بودند.
بهنام بعد از تعویض پرچم نزد ما آمده بود؛ دست او هنگام تعویض پرچم به دلیل ضخامت طناب، و سرعتی که در پایین کشیدن پرچم عراق و بالا بردن پرچم کشورمان داشت، مجروح شده بود. به گروهبان مقدم گفتم باند بیاورد و دست بهنام را پانسمان کند، مقدم باند را از کولهاش بیرون آورد، اما بهنام اجازه پانسمان دستش را نمیداد و با دویدن به دور من، مقدم را به دنبال خود میکشاند؛ به بهنام گفتم «چرا نمیایستی؟! میخواهد پانسمانت کند تا زخمت چرک نکند»؛ بهنام رو کرد به من و گفت «باند را بگذارید برای سربازانی که مادر ندارند و تیر میخورند.»
هرچه سعی کردیم این نوجوان 13 ساله اجازه نداد دستش را ببندیم؛ او یک مشت خاک روی دستش ریخت و رفت.
* چگونگی شهادت نوجوان دلاور
حدود ساعت 9 صبح روز 24 مهر، بهنام در «بازار نقدی» مورد اصابت ترکش «خمسه خمسه» قرار گرفت، و در پیادهرو به زمین افتاد؛ سپس تانک از روی زانوانش عبور کرد، که در اثر آن پایش از زانو به پایین قطع شد، و ایشان به این ترتیب به شهادت رسید.
** ماجرای نبش قبر شهید بهنام محمدی/ جسدی که بعد از 31 سال سالم بود
مادر شهید محمدی میگفت که بهنام هر شب به خوابش میآید و میگوید «من از دوستانم جا ماندم، مرا به مسجد سلیمان ببرید»؛ به اصرار مادر شهید، ایشان را سال 90 نبش قبر کردند. با اجازه علما قرار بر این شد که پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند.
آیتالله جمی امام جمعه و جناب سروان دهقان با من تماس گرفتند و گفتند شما هم برای مراسم بیایید. بلیط هواپیما گرفتم و برای نبش قبرش رفتیم، من و حاج آقا کعبی جلو رفتیم مادرش سمت راست من و پدرش روبروی من قرار داشتند خاک را برداشتند و رسیدند به نزدیکی سنگی که روی جنازه ایشان بود؛ من رفتم جلو و گفتم «بیل را کنار بگذارید، چون استخوانهای این بچه قطعا در این مدت پوسیده، و اگر تکهای از این سنگ روی آنها بیافتد استخوانها از بین میرود. بگذارید من با دست خاک را کنار بزنم و استخوانهایش را سالم برداریم».
آرام آرام با دستانمان خاک را کنار زدیم و به سنگ رسیدیم، وقتی که سنگ اول را برداشتیم، با پیکر سالم شهید مواجه شدیم، من که در همان لحظه از حال رفتم، مادرش هم غش کرد؛ باور کردنی نبود، انگار که این بچه یک دقیقه پیش خوابیده است؛ بعد از 31 سال هنوز زانویش خون میچکید.
مادر شهید محمدی، پیکر نوجوان شهیدش را ساعات زیادی در آغوش خود گرفته بود، و حاضر نبود او را از خود جدا کند؛ او میگفت «مردم! این بچه بوی گلاب میدهد؛ چرا میخواهید از من جدایش کنید؟ مگر نمیبینید که تمامی اعضایش سالم است؟ پس چرا میخواهید او را دفن کنید؟ مگر شما از دست بچه من سیر شدهاید»؛ واقعا صحنهی عجیبی بود.
من سال گذشته مادر بهنام را دیدم؛ به من گفت «جناب سرهنگ! عجب اشتباهی کردم؛ این بچه قبل از اینکه جایش را عوض کنیم هرشب به خوابم میآمد و با من حرف میزد، و میگفت "جایم را عوض کنید، من از دوستانم دور افتادم"، اما از وقتی که جایش را تغییر دادیم، دیگر مثل قبل به خوابم نمیآید»؛ من به ایشان گفتم «آیا شما ناراحتی که او خوشحال است»؛ گفت «خوشحالم از اینکه که او خوشحال است، اما ناراحتم که چرا هر شب نمیبینمش». ما چنین عزیزانی را داشتیم، که همه باید قدر این افراد را بدانیم."
فایل تصویری توضیحات سرهنگ قمری را مشاهده کنید
شهید چمران به روایت امام خامنه ای
امروز یکشنبه 31 خرداد روز سترگی در تاریخ مقاومت جهان است؛ روزی که شهیدمصطفی چمران یکی از بزرگترین قهرمانان واقعی جامعه بشری و مردی که تجسیم عرفان مبارزاتی اسلام ناب محمدی(ص) و تبلور حقیقی مکتب امام خمینی(ره) بود، به آرزوی خود رسید؛ شهادت در راه معشوق. به همین مناسبت بخشی از روایات رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت امام سیدعلی خامنه ای درباره این الگوی ایثار و ازخودگذشتگی، تقدیم عاشقان می شود.
***
ماجرای آشنایی امام خامنهای با شهید چمران
اولاً این شهید یک دانشمند بود؛ یک فرد برجسته و بسیار خوشاستعداد بود. خود ایشان برای من تعریف می کرد که در آن دانشگاهی که در کشور ایالات متحده آمریکا مشغول درسهای سطوح عالی بوده – آن طور که به ذهنم هست ایشان یکی از دو نفرِ برترینِ آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته محسوب می شده - تعریف میکرد برخورد اساتید را با خودش و پیشرفتش در کارهای علمی را. یک دانشمند تمامعیار بود. آن وقت سطح ایمان عاشقانه این دانشمند آنچنان بود که نام و نان و مقام و عنوان و آینده دنیائىِ به ظاهر عاقلانه را رها کرد و رفت در کنار جناب امام موسای صدر در لبنان و مشغول فعالیت های جهادی شد؛ آن هم در برههای که لبنان یکی از تلخترین و خطرناکترین دورانهای حیات خودش را میگذرانید. ما اینجا در سال 57 می شنیدیم خبرهای لبنان را. خیابانهای بیروت سنگربندی شده بود، تحریک صهیونیستها بود، یک عده هم از داخل لبنان کمک میکردند، یک وضعیت عجیب و گریهآوری در آنجا حاکم بود، و صحنه هم بسیار شلوغ و مخلوط بود.
همان وقت یک نواری از مرحوم چمران در مشهد دست ما رسید که این اولین رابطه و واسطه آشنائی ما با مرحوم چمران بود. دو ساعت سخنرانی در این نوار بود که توضیح داده بود صحنه لبنان را که لبنان چه خبر است. برای ما خیلی جالب بود؛ با بینش روشن، نگاه سیاسىِ کاملاً شفاف و فهم عرصه - که توی آن صحنه شلوغ چه خبر است، کی با کی طرف است، کی ها انگیزه دارند که این کشتار درونی در بیروت ادامه داشته باشد - اینها را در ظرف دو ساعت در یک نواری ایشان پر کرده بود و فرستاده بود، که دست ما هم رسید. رفت آنجا و تفنگ دستش گرفت. بعد معلوم شد که نگاه سیاسی و فهم سیاسی و آن چراغ مهشکنِ دوران فتنه را هم دارد. فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص می کند؛ چراغ مهشکن لازم است که همان بصیرت است. آنجا جنگید؛ بعد که انقلاب پیروز شد، خودش را رساند اینجا.
از اول انقلاب هم در عرصههای حساس حضور داشت. رفت کردستان و در جنگهایی که در آنجا بود حضور فعال داشت؛ بعد آمد تهران و وزیر دفاع شد؛ بعد که جنگ شروع شد، وزارت و بقیه مناصب دولتی و مقامات را کنار گذاشت و آمد اهواز، جنگید و ایستاد تا در 31 خرداد سال 60 به شهادت رسید. یعنی برای او مقام ارزش نداشت، دنیا ارزش نداشت، جلوههای زندگی ارزش نداشت.
اینجور هم نبود که یک آدم خشکی باشد که لذات زندگی را نفهمد؛ بعکس، بسیار لطیف بود، خوشذوق بود، عکاس درجه یک بود - خودش به من می گفت من هزارها عکس گرفتهام، اما خودم توی این عکسها نیستم؛ چون همیشه من عکاس بودهام - هنرمند بود. دل باصفائی داشت؛ عرفان نظری نخوانده بود؛ شاید در هیچ مسلک توحیدی و سلوک عملی هم پیش کسی آموزش ندیده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، خداجو، اهل مناجات، اهل معنا.
انسان باانصافی بود. لابد قضیه پاوه را شماها می دانید که در پاوه بر روی بلندیها، بعد از چند روز جنگیدن، مرحوم چمران با چند نفرِ معدودِ همراهش، محاصره شده بودند؛ ضد انقلاب اینها را از اطراف محاصره کرده بود و نزدیک بود به اینها برسند که امام اینجا از قضیه مطلع شدند، و یک پیام رادیوئی از امام پخش شد که همه بروند طرف پاوه؛ دو بعدازظهر این پیام پخش شد؛ ساعت چهار بعدازظهر من توی این خیابانهای تهران شاهد بودم که همین طور کامیون و وانت و اینها بودند که از مردم عادی و نظامی و غیر نظامی از تهران و همین طور از همه شهرستانهای دیگر، راه افتادند بروند طرف پاوه. بعد از قضیه پاوه که مرحوم شهید چمران آمده بود تهران، توی جلسهای که ما بودیم به نخستوزیرِ وقت گزارش می داد که بین اینها هم از قدیم یک رابطه عاطفی ای وجود داشت. مرحوم چمران توی آن جلسه این جوری گفت: وقتی ساعت دو پیام امام پخش شد، به مجرد پخش پیام امام و قبل از آنی که هنوز هیچ خبری از حرکت مردم به آنجا برسد، ما احساس کردیم که کأنه محاصره باز شد. می گفت: حضور امام و تصمیم امام و پیام امام آن قدر مؤثر بود که به صورت برقآسا و به مجرد اینکه پیام امام رسید، کأنه برای ما همه آن فشارها به پایان رسید؛ ضد انقلاب روحیه خودش را از دست داد و ما نشاط پیدا کردیم و حمله کردیم و حلقه محاصره را شکستیم و توانستیم بیاییم بیرون. آنجا نخستوزیر وقت خشمگین شد و به مرحوم چمران توپید که ما این همه کار کردیم، این همه تلاش کردیم، تو چرا همه این را به امام مستند می کنی؟! یعنی هیچ ملاحظه نمی کرد؛ منصف بود. بااینکه می دانست که این حرف گلهمندی ایجاد خواهد کرد، اما گفت.
حضور برای او یک امر دائمی بود. ما از اینجا با هم رفتیم اهواز؛ اولِ رفتن ما به جبهه، به اتفاق رفتیم. توی تاریکی شب وارد اهواز شدیم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود یازده دوازده کیلومتری شهر اهواز مستقر بود. ایشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت که با خودش از تهران جمع کرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با یک هواپیمای
سی - 130 رفته بودیم آنجا. به مجردی که رسیدیم و یک گزارش نظامی کوتاهی به ما دادند، ایشان گفت که همه آماده بشوید، لباس بپوشید تا برویم جبهه. ساعت شاید حدود 9 و 10 شب بود. همان جا بدون فوت وقت، برای کسانی که همراه ایشان بودند و لباس نظامی نداشتند، لباس سربازی آوردند و همان جا کوت کردند؛ همه پوشیدند و رفتند. البته من به ایشان گفتم که من هم می شود بیایم؟ چون فکر نمیکردم بتوانم توی عرصه نبرد نظامی شرکت کنم. ایشان تشویق کرد و گفت بله، بله، شما هم می شود بیائید. که من هم همان جا لباسم را کندم و یک لباس نظامی پوشیدم و - البته کلاشینکف داشتم که برداشتم - و با اینها رفتیم.
یعنی از همان ساعت اول شروع کرد؛ هیچ نمی گذاشت وقت فوت بشود. ببینید، حضور این است. یکی از خصوصیات خصلت بسیجی و جریان بسیجی، حضور است؛ غایب نبودن در آنجایی که باید در آنجا حاضر باشیم. این یکی از اوّلیترین خصوصیات بسیجی است.
در روز فتح سوسنگرد - چون میدانید سوسنگرد اشغال شده بود؛ بار اول فتح شد، دوباره اشغال شد؛ باز دفعه دوم حرکت شد و فتح شد - تلاش زیادی شد برای اینکه نیروهای ما - نیروهای ارتش، که آن وقت در اختیار بعضی دیگر بودند - بیایند و این حمله را سازماندهی کنند و قبول کنند که وارد این حمله بشوند. شبی که قرار بود فردای آن، این حمله از اهواز به سمت سوسنگرد انجام بگیرد، ساعت حدود یک بعد از نصف شب بود که خبر آوردند یکی از یگانهائی که قرار بوده توی این حمله سهیم باشد را خارج کردهاند. خب، این معنایش این بود که حمله یا انجام نگیرد یا بکلی ناموفق بشود. بنده یک یادداشتی نوشتم به فرمانده لشکری که در اهواز بود و مرحوم چمران هم زیرش نوشت - که اخیراً همان فرمانده محترم آمده بودند و عین آن نوشته ما را قاب کرده بودند و دادند به من؛ یادگار قریب 30 ساله؛ الان آن کاغذ در اختیار ماست - و تا ساعت یک و خردهای بعد از نصف شب ما با هم بودیم و تلاش میشد که این حمله، فردا حتماً انجام بگیرد. بعد من رفتم خوابیدم و از هم جدا شدیم.
صبح زود ما پا شدیم. نیروهای نظامی - نیروهای ارتش - که حرکت کردند، ما هم با چند نفری که همراه من بودند، دنبال اینها حرکت کردیم. وقتی به منطقه رسیدیم، من پرسیدم چمران کجاست؟ گفتند: چمران صبح زود آمده و جلو است. یعنی قبل از آنی که نیروهای نظامىِ منظم و مدون - که برنامه ریخته شده بود که اینها در کجا قرار بگیرند و آرایش نظامیشان چگونه باشد - حرکت بکنند و راه بیفتند، چمران جلوتر حرکت کرده بود و با مجموعه خودش چندین کیلومتر جلو رفته بودند. بعد هم الحمدللَّه این کار بزرگ انجام گرفت، و چمران هم مجروح شد. خدا این شهید عزیز را رحمت کند. اینجوری بود چمران. دنیا و مقام برایش مهم نبود؛ نان و نام برایش مهم نبود؛ به نام کی تمام بشود، برایش اهمیتی نداشت. باانصاف بود، بی رودربایستی بود، شجاع بود، سرسخت بود. در عین لطافت و رقت و نازکمزاجی شاعرانه و عارفانه، در مقام جنگ یک سرباز سختکوش بود.
تجمیع عقل و عشق
من خودم می دیدم شلیک آر.پی.جی را که نیروهای ما بلد نبودند، به آنها تعلیم می داد؛ چون آر.پی.جی جزو سلاحهای سازمانی ما نبود؛ نه داشتیم، نه بلد بودیم. او در لبنان یاد گرفته بود و به همان لهجه عربی آر.بی.جی هم می گفت؛ ماها میگفتیم آر.پی.جی، او میگفت آر.بی.جی. او از آنجا بلد بود؛ یک مقدار هم از یک راههائی گیر آورده بود؛ تعلیم میداد که اینجوری آر.پی.جی را بایستی شلیک کنید. یعنی در میدان عملیات و در میدان عمل یک مرد عملی به طور کامل. حالا ببینید دانشمند فیزیک پلاسماىِ در درجه عالی، در کنار شخصیت یک گروهبانِ تعلیم دهنده عملیات نظامی، آن هم با آن احساسات رقیق، آن هم با آن ایمان قوی و با آن سرسختی، چه ترکیبی میشود. دانشمند بسیجی این است؛ استاد بسیجی یک چنین نمونهای است. این نمونه کاملش است که ما از نزدیک مشاهده کردیم. در وجود یک چنین آدمی، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم خندهآور است. این تضادهای قلابی و تضادهای دروغین - که به عنوان نظریه مطرح می شود و عدهای برای اینکه امتداد عملی آن برایشان مهم است دنبال می کنند - اینها دیگر در وجود یک همچنین آدمی بی معنا است. هم علم هست، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل.
(بیانات در دیدار اعضای بسیجی هیئت علمی دانشگاهها - ۰۲/۰۴/۱۳۸۹)
نکتهای که دکتر چمران
به امام خامنهای گفت
مرحوم دکتر چمران - شهید چمران - یک نخبه علمی بود؛ حالا او مشهور شده به جنگ و شهادت و تفنگ و مانند این چیزها، لکن یک نخبه علمیِ برجسته بود؛ در یکی از دانشگاههای برجسته آمریکا هم درس می خواند که بعد رها کرد و آمد، و در لبنان و بعد هم در کشور خودش مشغول جهاد شد. او به من می گفت که در دانشگاههای آمریکا - و بخصوص و از جمله در همان دانشگاهی که ایشان تحصیل می کرد - برجستههای درجه یک، معدود بودند و ایرانیها در بین آنها بیشتر از همه بودند. ایرانیها از متوسّط استعداد جهانی بالاترند؛ این را ما از افراد دیگر هم مکرّر شنیدهایم؛ عرض کردم حالا هم که تجربهها این را نشان می دهد.
(بیانات در دیدار شرکتکنندگان در هفتمین همایش ملی نخبگان جوان ۱۷/۰۷/۱۳۹۲)