فرماندهی که برای نیروی هوایی پدری کرد
۱۵ دیماه مصادف است با سالروز شهادت سرلشکر منصور ستاری، فرمانده توانمند نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و تنی چند از مسئولان این نیرو در یک سانحهی هوایی در سال ۱۳۷۳. رهبر انقلاب که خود در مراسم تشییع این شهیدان شرکت کردند، در مناسبتهای مختلفی از ایشان و بهویژه شهید ستاری تجلیل کردهاند. ایشان فرمودهاند: «شهید منصور ستارى - حقیقتاً یک نخبه بود؛ هم از لحاظ فکرى، ذهنى، علمى و عملیاتى، هم از لحاظ انگیزه و ایمان و حضور در عرصههاى دشوار. خداوند انشاءالله شهید ستارى عزیزمان را با اولیائش محشور کند»؛ «شهید ستاری در میدانهای جنگ، بارها تا مرز شهادت پیش رفت و پیوسته در طلب شهادت بود. او شب و روز نمیشناخت و تمامی لحظات زندگی خود را وقف خدمت به اسلام و نظام اسلامی کرده بود.» پایگاه KHAMENEI.IR همزمان با بیستمین سالروز شهادت ایشان در گفتاری از امیر سرتیپ خلبان حبیب بقائی، فرمانده پیشین نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به بیان ویژگیهای شخصیتی سرلشکر ستاری پرداخته است.
* نخستین آشنایی
من در سال ۱۳۴۸ وارد دانشکدهی افسری شدم. آن زمان، شهید ستاری سال سوم دانشکده بودند. ایشان سال ۴۶ وارد دانشکدهی افسری شدند و سال ۴۹ فارغالتحصیل شدند. شهید بزرگوار ستاری به عنوان افسر پدافند به نیروی هوایی منتقل شدند؛ به دلیل اینکه سواد علمی ایشان بالا بود، افسر رادار شدند. بچههای رادار معمولاً مثل خلبانها از سرعت عمل بسیار بالایی برخوردارند. شهید ستاری و دوستانشان از این جمع بودند.
اولین باری که بعد از دانشکدهی افسری ایشان را دیدم، سال ۶۱ یا ۶۲ بود؛ در یک کانکس آبی رنگ در ایستگاه حسینیهی خوزستان اهواز. یکی از عملیاتها (بدر یا خیبر) میخواست انجام بشود. گروهی به نام «بیتالزهرا» اوایل انقلاب در نیروی هوایی تشکیل شده بود که در منطقه از نیروها حمایت و پشتیبانی میکرد. آنها کانکس را در آنجا قرار داده بودند. شهید ستاری با شهید بابایی وضو میگرفتند. به نظر من وضوی آنها خیلی با معنویت بود. یعنی نشان میداد اینها با هم محشور میشوند. در بعضی مسائل، حالتهایی به انسان دست میدهد که شاید تشریح آن سخت باشد، ولی من آن صحنهای که آنها با هم و در کنار هم قرار میگیرند و با هم محشور میشوند را، آن روز احساس کردم.
* فرماندهی که برای نیروی هوایی پدری کرد
اخلاق و رفتار و منش شهید ستاری به گونهای بود که حکم پدر برای بقیه داشت. اختلاف سنی زیادی با هم نداشتیم، ولی همه احساس میکردند که ایشان مثل پدر همهی ما هستند. بسیار خوشاخلاق، خوش برخورد و مهربان بودند. ضمن اینکه موهایشان هم یک مقداری سفید بود، ولی جوان بودند. آدم احساس میکرد یک فرزند با پدرش صحبت میکند. این بود که ما ایشان را دوست داشتیم و همیشه عزت و احترامی در حد تکریم بینهایت برای ایشان قائل بودیم. خدا رحمت کند شهید عباس بابایی هم این تأکید را داشتند. ایشان یک چنین شخصیتی برای همهی ما بودند.
شهید بابایی و شهید ستاری تقریباً در کنار هم بودند. بیشتر ارتباط این دو بزرگوار از سال ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳ در قرارگاه رعد برقرار شد. از همانجا اینها با هم میرفتند و میآمدند. تقریباً قرارگاه رعد به معنای واقعی در پایگاه جنوب تشکیل شد و شروع عملیات آن هم پشتیبانی عملیات والفجر ۸ بود که یکی از شاهکارهای عملیاتی بود و نیروی هوایی نقش بسزایی چه در بخش آفند و چه در بخش پدافند در این مأموریت انجام داد. این دو بزرگوار در کنار هم بودند و شهید بابایی همیشه با تمام وجود به ایشان تکیه میکرد. یعنی به عنوان بزرگتر خودشان هم احترام خاصی برای ایشان قائل بودند. همین جملهای که گفتم که ایشان جایگاه پدری داشت، خیلی معنی دارد. یعنی انسان برای کسی که چنین احساسی نسبت به او داشته باشد، عزت و احترام خاصی قائل است.
قرارگاه رعد به صورت عملیاتی از سال ۶۳ شروع به کار کرد. شهید بابایی و شهید اردستانی در کنار شهید ستاری، سامانهی پدافندی را هدایت میکردند. سامانههای موشکی، سامانههای راداری، توپخانهها و... . شهید بابایی هم کارهای عملیات هوایی را انجام میداد؛ پرواز خلبانها و پوشش هوایی منطقه. اولین خاطرهای که از صدای شهید ستاری در گوش من مانده بود، در عملیات والفجر ۸ بود. من باید میرفتم یک مأموریتی را به همراه شهید اردستانی انجام دهم. ساعت ۴ یا ۵ صبح بود که میرفتم برای عملیات پروازی آماده شوم. دخترم در خواب من را صدا زد. فریاد زد بابا. من رفتم دستی به سر و رویش کشیدم. خیس عرق شده بود. بعد از آن رفتم. بنا بود ساعت ۸ صبح پرواز کنم که نشد. ساعت ۱۰صبح با شهید اردستانی عملیات را شروع کردیم. من از خسروآباد که منطقهای است بین آبادان تا فاو و جادهی مارپیچی هم دارد عبور میکردم. این صحنه یادم نمیرود. روی اروند که رد میشدیم یک لحظه دوباره دخترم آمد جلوی چشمم. من با سرعت حدود ۶۵۰ تا ۷۰۰ کیلومتر پرواز میکردم که ناگهان با درختی برخورد کردم. حدود ۲۰ ثانیه بین زمین و هوا معلق بودم. هواپیما را معمولاً طوری تنظیم میکنیم که اگر اتفاقی افتاد، خیلی بالا و پایین نیاید. به هوش که آمدم، دیدم سرعت هواپیما تا حدود ۲۰۰، ۳۰۰ کیلومتر کم شده و شهید اردستانی با شهید ستاری صحبت میکرد. من صدای اینها را میشنیدم. بعد شهید اردستانی به شهید ستاری گفت که فکر کنم حبیب بقایی خورد به درخت و خورد به زمین. خدا رحمت کند این عزیز را روحش شاد باشد. در همان حال مدام میگفت حبیب جونم حالت خوب است؟ اصلاً هیچ وقت این کلمات یادم نمیرود. صدایش مثل یک نوار ضبط شده در مغزم هست. اصلاً طور دیگری بود. ما را مثل بچههای خودش دوست داشت.
نحوهی ارتباط شهید ستاری با دیگران از سرباز وظیفه گرفته تا مقامات بالا نمونه بود. مثلاً یک جایی میرفت دستش را روی گردن سرباز میانداخت و سرش را نوازش میکرد. با سربازان روبوسی میکرد و آنان را در آغوش میگرفت. این صحنهها خیلی زیبا بود. شهید ستاری یک انسان معنوی همه بُعدی بود. متعالی بود. پدر خانوادهی نیروی هوایی بود. پیامبر عظیمالشأن اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم برای مکارم اخلاقی مبعوث شدند. ایشان الگو را از همانجا گرفتند. کار که وظیفهمان است. ما میدیدیم شهید ستاری میرود در کلاس دانشگاه و دانشجویان را با عنوان پسرم یا عزیزم خطاب میکند. آن خطاب حبیب جونم ایشان به من، تا آخر عمرم از یادم نمیرود.
* با کارهای کوچک اقناع نمیشد
شهید ستاری یک انسان پرتلاش، فعال و اهل مطالعه بود. تمام ایام که مجلات خارجی مرتبط با نیروی هوایی چه در بخش آفند چه در پدافند ترجمه میشد و در اختیار پایگاهها و واحدها قرار میگرفت، ایشان همهی آنها را مطالعه میکردند. بالطبع خود ایشان اطلاعات کامل و جامعی از همهی سامانهها داشتند. شخصیتی بود که با کارهای کوچک اقناع نمیشد. بعضی انسانها مثل نور میتابند. یعنی تفضل خدا هم شامل حالشان میشود. بعضی از کارهای ایشان را بعد از شهادت ایشان شنیدم. نقاشی هم میکردند. در خانه کارهای هنری با چوب هم انجام میدادند. یعنی لحظهای از زندگی را اجازه نمیداد که به بطالت بگذرد. شهید ستاری این جور شخصیتی بودند.
شهید ستاری یک انسانی بود که میخواست کارهای بزرگی انجام بدهد و بسترهایش را هم مهیا میکرد و این فرهنگ و این استعداد و این دانش و علم را ترویج میداد که تبدیل به یادگاری از آن دوران شد. دانشگاه هوایی شهید ستاری را بنیان کردند، اینجا آموزشگاه هوایی بود که تبدیلش کردند به دانشگاه و انواع و اقسام تخصصهای پیچیدهای که در نیروی هوایی وجود دارد مثل برق، مخابرات، ارتباطات، الکترونیک، مکانیک، متالوژی و هر رشتهای که در نیروی هوایی کاربرد دارد، در آنجا ایجاد کردند. الان دانشگاه هوایی شهید ستاری به عنوان یکی از دانشگاههای خوب و علمی است.
ما برای شادی روح ایشان و برای راهکارهایی که ایشان داشتند، در این دانشجوها ایجاد انگیزه کردیم. گفتیم که هر کسی در دانشگاههای معتبری مثل صنعتی شریف، امیرکبیر یا علم و صنعت، شاگرد اول تا سوم شد، میتواند برود آنجا درس بخواند و بعد بیاید اینجا استاد دانشگاه شود. همین بچهها بعداً آمدند کارهای شهید ستاری را تکمیل کردند. بحث شهدا شرایط خاصی دارد. از خدا چیزهایی میخواستند و دنبال چیزهایی بودند که به لطف الهی بستر آن مهیا میشد. خود به خود این تلاشهای بعدی هم به وجود آمد. الان بالای ۷۰، ۸۰ نفر دکترا که از دانشگاه فارغالتحصیل شدند، در همان دانشگاه دارند تدریس میکنند.
* ماجرای طراحی و ساخت هواپیمای آذرخش
شهید ستاری یک انسان به تمام معنا چند بُعدی بود. با اینکه فرمانده نیروی هوایی بود، ولی اقناع نمیشد. انسان وقتی در این سطح از معرفت، اخلاق، بینش دینی و آگاهی قرار میگیرد، باید در محضر خدا جوابگو باشد. روش ایشان اینگونه بود. مقداری را برای شما گفتم. ایشان ایستاد، آستین خود را بالا زد و هواپیمای آذرخش را ساختند. این هواپیما بعد از شهادت ایشان در محضر حضرت آقا پرواز کرد. فرزند ایشان هم آنجا شاهد پرواز این هواپیما بود که حضرت آقا آن نشان و مدال را به فرزندشان تقدیم کردند.
قبلاً نیروی هوایی تقریباً ۱۰۰ درصد وابسته بود. هر قطعهای را که شما در نظر بگیرید خارجی بود؛ ما قطعاتی در هواپیما داریم که بالای ۶۰ هزار دور میزند. از سانتریفیوژها هم بالاتر است. ایشان ایستاد و آنها را ساخت. ایشان در ساخت هواپیما دنبال کار موتور بود. مثلاً دستگاههای پرههای توربین هواپیما را به قیمت بسیار گزاف و چهار تا پنج برابر دست دوم از خارج به ما میفروختند. ایشان رنج میبرد. چون اطلاعات کامل و جامعی از همهی این موارد داشت؛ ناراحت بود که چرا برای خرید یک جنس مثلاً ۱۰۰ دلاری باید ۵۰۰ دلار پول بدهند. از نظر روحی همین شرایط برای من هم بود که ما توفیق پیدا کردیم هر چه ایشان میخواستند انجام بدهند، با تمام میل و رغبت پیگیری کنیم. ایشان به علم و دانش علاقهی بسیار زیادی داشتند.
* ابتکار جالب شهید ستاری در عملیات والفجر ۸
ساعت ۳ بعد از ظهر ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ عراق به ما حمله کرد و خلبانان نیروی هوایی دو سه ساعت بعد از همدان پرواز کردند و ضربهی اول را به عراق زدند و فردای آن روز داستان ۱۴۰ فروندی رخ داد. نیروی هوایی نقش عظیمی در جنگ داشته است. هم در آفند و هم در پدافند. در پدافند، شهید ستاری نقش بسزایی داشتند. من در پایگاه هوایی دزفول بودم و تجربه کردم. هم رادار ما را زدند هم تکن ما. تکن یک دستگاهی هست که برای هواپیما امواجی ارسال میکند که فاصله و زاویه را به دست میدهد که مثلاً پایگاه اینجاست. اینها را زدند. شهید ستاری اینها را میدید و غصه میخورد. اینها مربوط به قبل از عملیات والفجر ۸ بود. کارهای مختلفی انجام شد؛ مثلاً اینکه موتور اصلی هاگ یک جا باشد و موشک آن جای دیگر و از جای دیگری کنترل شود. در عملیات والفجر ۸ کار بزرگی که ایشان انجام دادند، این بود که به بندر امام رفتند و از آنجا تا فضای ۳۰۰ مایلی را در عراق کنترل میکردند و هر هواپیمایی که به طرف منطقه پرواز میکرد را ایشان میدید.
این سیستمها از شب عملیات ۱۹ بهمن ۶۴ در ساعات ۱۱، ۱۲ شب مستقر شدند. ولی روشن نبودند. در حالت استندبای و آماده بودند. شهید ستاری به محض اینکه هر هواپیمایی میآمد و در رنج هاگ که ۴۰ هزار پا بود قرار میگرفت، برای چند ثانیه رادار را روشن میکردند، موتور اصلی هاگ را روشن میکردند، روی هواپیما قفل میکردند و موشک را شلیک میکردند و مجدداً رادار را خاموش میکردند. شهید ستاری این کار بزرگ را انجام داده بود. مثلاً محاسبه میکرد که هواپیما در فاصلهی ۱۰ ثانیه یا ۲۰ ثانیهای نزدیک فاو است و میخواهد بمبهای خود را رها کند؛ ایشان دستور آتش را میداد تا برود روشن کند قفل کند و بزند. همهی اطلاعات زاویه را هم در گوش همدیگر داشتند و با هم صحبت میکردند. تعداد زیادی از هواپیماهای عراقی مورد هدف قرار گرفتند.
عراقیها وقتی میدیدند که مثلاً یک موشک شلیک شده و هواپیما هم سقوط کرده و آثاری هم از تکرار و تداوم تشعشع رادار دیده نمیشود، برایشان سنگین بود. به نظر من حداقل ۳۰ فروند به وسیلهی این سامانه منهدم شدند. در آن عملیات توپهای ۳۵ میلیمتری و ۲۰ میلیمتری و موشکهایی که روی دوش قرار میگرفت، شلیک میکردند. ولی عامل اصلی سقوط هواپیماهای عراقی، هاگ بود. اسکایگارد و اورلیکن هم میزد. ولی آن کارهایی که به وسیلهی همکاری بین هاگ و رادار بندر امام انجام میشد، به وسیلهی شهید بزرگوار ستاری انجام شد. در عملیات کربلای پنج هم یک مقداری اینگونه عمل شد.
* تغییر جریان جنگ
در سال ۱۳۶۳ من در پایگاه دزفول بودم. خدا رحمت کند شهید بابایی تشریف آوردند و به من فرمودند که وسایل خودت را جمع کن، باید برویم امیدیه. آمدیم امیدیه و قرارگاه رعد تشکیل شد که مجموعهی آفند و پدافند بود. شروع آن از همین جا بود. از همین حرکت شروع شد. آنجا رفتیم و شهید ستاری و شهید بابایی در کنار همدیگر این قرارگاه را هدایت میکردند. از اینجا به بعد جریان جنگ عوض شد. این دو بزرگوار در کنار هم بودند و به حسب نیاز از وسایل و تجهیزات استفاده میکردند. همهی سیستمهای ذخیره را آوردند آنجا و در شیلترها ذخیره کرده بودند و به حسب نیاز بهرهبرداری میشد. شاید صنعت نفت در جنوب بخاطر این تدبیر حفظ شد. این بزرگوارها اینطور بودند. منابع حیاتی اقتصاد ما باید حفظ میشد و این مأموریت برای خود پایگاه طراحی شد.
هر پایگاه، سه سایت داشت. محل رادار، امکانات و نفرات ساخته شده بود. همهی اینها را این دو بزرگوار میبردند در سامانهی دفاع از فضای کشور و باعث شد که عراق دیگر به مناطق نفتخیز کمتر حمله کند. شهید ستاری با این کارها اقناع نمیشد. اصلاً حد و حدود نداشت. یعنی هر چه کار میکرد، باز هم اقناع نمیشد. چون احساس میکرد، کم است.
همان موقع که نیروهای سپاه در منطقه بودند، بحثشان این بود که ما دنبال موشکیم. آمدند در داخل یک کانکس تا مواد منفجرهای درست کنند. من آن موقع با شهید تهرانی مقدم، شهید ستاری و شهید بابایی به منطقه رفته بودم. میخواستیم عملیات انجام بدهیم، تصویر منطقه را داشتیم، من از زمین میرفتم صحنهها را میدیدم که میخواهم برویم تا یک موقع نیروهای خودی را اشتباهی نزنیم. در این قضیه همان موقع شهید ستاری با بچههای بیتالزهرا دنبال کار بودند و با دست خالی تولیداتی را انجام میدادند. چون عراق دزفول را با موشک میزد. در بحث ساخت قطعات، هواپیمای پرستو را کپیسازی کردند و ساختند. پرستو هواپیمایی است که ما تعدادی داشتیم، ولی گفتند که تعداد آن بیشتر شود. تعداد زیادی هواپیمای پرستو ساختند. بعد انواع و اقسام قطعات، ترمز هواپیما، لنت هواپیما، کارخانهی لاستیکسازی و ... ساختند.
* تأسیس دانشگاه هوایی
نیروی هوایی احتیاج به انواع و اقسام انسانهای تحصیلکرده داشت و این کمبود کاملاً در کشور مشهود بود. ایشان تصمیم گرفتند دانشگاه هوایی را با تخصصهای مختلف و متعدد بسازند و الان هم سالیانه برحسب نیاز دانشجویان دانشآموخته میشوند. در پایگاهها نیروهای بسیار بااستعداد، هم خلبان و هم فنی با سطح علمی بالا تربیت میشوند. مثلاً خلبانها به دلیل اینکه خلبانهای جنگی اینها را تربیت کردهاند، جسارت دیگری دارند. دانشجویان به دلیل اینکه مدارج بالاتری طی کردهاند، نسبت به قدیمیها به علم روز دانشگاه مجهز هستند و توانمندی بسیار بالایی دارند.
یکی از کارهای بزرگ نیروی هوایی که بعداً برنامه شد و توسعه دادند، بازسازی هواپیما بود که اوج آن ساخت هواپیمای آذرخش بود. اما فقط هواپیمای آذرخش نبود. انواع و اقسام وسایل و تجهیزات که در نیروی هوایی و پدافند کاربرد داشت، در آنجا ساخته میشد.
* اولین حرکت برای انجام دستور خودکفایی رهبر انقلاب
از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، جهاد خودکفایی زیر نظر حضرت آقا در خصوص موشک هاگ کار میکردند. دستورات آن را حضرت آقا فرمودند. در همین جهاد خودکفایی هنوز هم مشغول هستند و دارند وسایل و قطعات موردنیاز را میسازند. بخش اعظم این فرهنگ علمی، مرهون شهید ستاری است.
اولین جایی که جهاد خودکفایی در نیروهای مسلح آغاز به کار کرد، نیروی هوایی بود. ارتباط نیروهای جهاد با حضرت آقا بود. قبل از جنگ، حضرت آقا دستور آن را داده بودند. جهادهای خودکفایی فعلی در نیروی زمینی، نیروی هوایی و نیروی دریایی، به سالهای ۵۷، ۵۸ برمیگردد. برخی از افراد نیروی هوایی با حضرت آقا قبل از انقلاب در مشهد ارتباط داشتند. مثلاً آقای عطاا... بازرگان از اول انقلاب با حضرت آقا ارتباط داشتند. ارتباط دوجانبه بود. همهی بچهها هر موقع میخواستند خدمت حضرت آقا میآمدند و پیشنهاد میدادند. بنیانگذار جهاد خودکفایی در نیروی هوایی حضرت آقا بودند. یعنی جهاد خودکفایی مرهون و مدیون تدبیر حضرت آقا بود. هر فرماندهای به حسب نیاز و درخواست موشک و رادار میساختند. مثلاً بهینهسازی رادارها را بعد از شهادت شهید ستاری انجام دادند. یعنی نیروها اینگونه تربیت شدند و الان دارند کارهای خیلی خوبی انجام میدهند.
شهید ستاری از صنایع وزارت دفاع بازدید میکردند که با یک نخبه به نام مهندس سنایی آشنا میشوند. شهید ستاری ایشان را به نیروی هوایی برد که بنیانگذار کارخانهی عظیمی میشود. الان آنجا این قدر وسایل و دستگاه سختافزار، نرمافزار زیاد است که در شبانهروز کارخانهی آنجا ظرفیت دارد. یعنی سه شیفت هم بخواهند آنجا کار کنند، باز جای کار وجود دارد. همهی اینها مرهون شهید ستاری بود. من یک جمله میگویم خیلی زیباست. ایشان ۹ سال فرمانده نیروی هوایی بودند. فکر کنم سه سال از آن را در این کارخانه بودند. یعنی حداقل هفتهای دو روز ایشان تشریف میآوردند آنجا. من هم این راه را بعداً ادامه دادم.
* علاقه رهبر انقلاب به شهید ستاری
حضرت آقا، شهید ستاری را خیلی زیاد دوست میداشتند. من تصویری از حضرت آقا دارم که شهید ستاری بغل پای حضرت آقا میآیند و باز این به همان حرف من برمیگردد حکم پدری و فرزندی. مرید و مراد. من نمیدانم چه ادبیاتی به کار ببرم. این نشاندهندهی انس و الفت حضرت آقا با ایشان بود. حضرت آقا هم جملات زیبا و بیانات بسیار نفیسی در رابطه با ایشان مطرح فرمودند که در خور شأن ایشان است.
شهید ستاری همیشه میگفتند که حضرت آقا این را از ما خواسته و ما باید انجام بدهیم. ارتباط حضرت آقا و شهید ستاری در حکم پدر و پسری بود. مثلاً پدرشان از ایشان چیزی خواسته، فرمانی صادر کردند و ایشان حتماً باید اجرا کنند. مرتباً خدمت حضرت آقا شرفیاب میشد و دل آقا را خوشحال میکردند. استنباط من این است که حضرت آقا به نیروی هوایی علاقهی خاصی دارند. دلیلش هم این است که اعضای این نیرو ۱۹ بهمن ۵۷ در محضر حضرت امام بیعت کردند و در جنگ هم خوب عمل کردند. اگر ما شب و روز هم بدویم دنبال پویایی، دنبال استقلال، دنبال خودکفایی باشیم، باز هم کم است. ما بالاخره صاحب دیگری داریم که این ایام متعلق به حضرت صاحبالزمان است دیگر، ما خیلی کار داریم. باید الگو باشیم و این اتفاق به همین سادگی به دست نمیآید.
* آخرین روزها
من ۱۵ روز قبل از شهادت شهید ستاری خوابی دیدم و به ایشان گفتم که منصور جان یک مقدار مواظب باش. به هر حال این هواپیما زمین خورد و عین همان اتفاق در خواب من رخ داده بود. من هم رفتم دیدم، صحنهی خیلی غمانگیزی بود. اصلاً روح و روانم به هم ریخت. یک حالتی بود که من وقتی خواب میدیدم، تقریباً اتفاق میافتاد. نه یک مورد، دو مورد، زیاد بود. بعد مرتب به من زنگ میزد. من تصمیم گرفتم از نیروی هوایی بیرون بروم. این قدر توی فشار روحی بودم. نمیدانستم حالا کی چنین اتفاقی میخواهد بیفتد. به مصطفی اردستانی گفتم مصطفی نرو اینور آنور. میگفت الخیر فی ماوقع. هر چی خیر است پیش میآید. بعد من رفتم شیراز؛ ایشان تشریف آوردند شیراز، فکر کنم بخاطر من هم تشریف آوردند شیراز. گفتم بیا با شما صحبت کنم. رفتیم آنجا؛ معمولاً ایشان هر جا تشریف میبردند توی انبارها را میگشتند. ببینید چقدر دلسوز بودند. میرفت تمام انبارهای قطعه را میگشت که اگر یک قطعه سرشماری نشده، از قلم نیفتد. چرا که شاید این قطعه یک جایی به کار بیاید. ایشان قدم میزد توی این انبارها و وسایل و تجهیزات را بازدید میکردند. یا مثلاً هواپیما در یک جایی خورده بود زمین، توی اینها را میگشتند. توی شیراز بود میگفتم منصور جان ولش کن اینها را بیا برویم. میرویم انشاءالله نواش را میخریم. میگفت حبیب از دست تو. ما خدمت ایشان بودیم تا عصر، مراسم تشریفات و خداحافظی بود، و ایشان تشریف بردند.
چند روز بعد تلفن زنگ زد. یک نفر پشت تلفن بود به نام آقای قشقایی. دیدم دارد گریه میکند. گوشی را قطع کردم. بعد دوباره زنگ زد دیدم دارد با آه و ناله همینطور دارد گریه میکند و بعد میگوید منصور و مصطفی همهشان خوردند زمین. اصلاً من وقتی این را شنیدم، گوشی تلفن را به حدی محکم زدم به زمین که شکست. اصلاً اینقدر ناراحت شدم که فکر کردم روانی شدم یا یکی دارد مزاحمام میشود یا یک چنین حالتی. بعداً یک مقدار که حالم جا آمد همهاش داشتم میزدم توی سر خودم، گفتم خدایا این چی گفت؟ این کی بود؟ آمدم با خط افایکس تهران تماس گرفتم و تأیید کردند که هواپیمای شهید ستاری سقوط کرده است.
* شهید ستاریهای آینده
یک روز بچهی هفت هشت سالهای سر خاک شهید ستاری بود. من با لباس پرواز بودم. سالهای ۷۴، ۷۵، او به من گفت که آقا شما خلبان هستید؟ گفتم بله. بعد به من گفت که من هم میتوانم خلبان بشوم؟ من گفتم بچه را یک آزمایش بکنم ببینم چه میگوید؟ بعد گفتم بله میتوانی ولی یک امتحانهایی دارد. مثلاً اگر به تو گفتند از یک ساختمان ۲۰ طبقه باید بپری پایین، میپری؟ بچه به من گفت اگر برای خدا باشد، میپرم. واقعیت این است که مملکت ما مملکت آقا امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف است و بچههای خوب هم در آن زیاد است. اینها شهید ستاریاند. اینها شهید باباییاند. اینها شهید اردستانیاند. اینها همانها هستند.
به هر حال ایشان در سال ۷۳ به ملکوت اعلی پیوستند و روحشان شاد باشد. با شهدای کربلا محشور شوند. خیلی چیزها ممکن است از زبان قاصر من بیفتد ولی یک انسان کامل، یک مجاهد فیسبیل الله، یک انسان هنرمند، یک آدم جسور، یک انسانی که آرامش نداشت، همهی زندگیاش در تلاطم و همهاش سعی و کوشش و تلاش برای به انجام رسیدن و بقای نیروی هوایی و به قدرت رساندن نیروی هوایی، علم، دانش و تربیت انسانها بود.
نظر آیتالله شیرازی درباره رهبری
به گزارش فرهنگ نیوز، آنچه در ذیل از نظر خوانندگان می گذرد مصاحبه مجله پاسدار اسلام با عارف فرهیخته و یار دیرین امام خمینی و رهبر معظم انقلاب مرحوم آیت الله انصاری شیرازی می باشد که در زمان آن بزرگوار انجام شده است.
اشاره :
بارها و بارها آرزو داشتیم خدمت چهره برجسته و البته ناشناخته عرفان و اخلاق و مبارزه حوزه ، حضرت آیت الله حاج شیخ یحیی انصاری شیرازی از شاگردان بزرگ امام خمینی و علامه طباطبایی برسیم ، اما این توفیق به دلیل ویژگی های خاص این بزرگان دست نمی داد تا اینکه در سفر اخیر رهبر عزیز انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای به قم ، پس از اینکه استاد معظم خدمت « آقا» رسیدند ، به مدد ترفندهای حجت الاسلام و المسلمین رحیمیان توفیق یار شد تا دقایقی نه چندان کوتاه ما نیز به محضر پیر روشن ضمیری برسیم که عمر 83 ساله اش را در زندان و تبعید و مبارزه و درس و بحث و تحقیق و دین و مکتب و تربیت شاگرد گذرانده است . خدمت رسیدیم و از خاطراتش بخصوص با امام خمینی، علامه طباطبایی و آیت الله خامنه ای پرسیدیم ؛ هر چند هر گاه که سخن ایشان به استادشان حضرت امام می رسید ، گریه امان نمی داد تا جمله شان را تمام کنند.
در این دیدار، همچنین حضرت استاد، از قطعی بودن نابودی آمریکا و اسرائیل درست مانند آنچه برای ابرقدرت قبلی شوروی سابق رخ داد و نیز قدرتمندتر شدن جمهوری اسلامی در آینده به مدد رهبری هوشمندانه آقا سخن گفتند. ضمن اینکه پس از ذکر خاطراتی از توان بالای علمی رهبر معظم انقلاب در سالهای پیش از پیروزی انقلاب، نقش ممتاز ایشان را در ناکام کردن فتنه بزرگ سال گذشته به مدد الهی مهم و تعیین کننده دانستند و نصایحی نیز بدرقه راهمان کردند تا علاوه بر نورانیت محضرشان ، توشه بیشتری هم برداشته باشیم .
گفت و گوی این شماره پاسدار اسلام ، مدیون خبرنگاری ِ حجت الاسلام والمسلمین محمد حسن رحیمیان در سفر اخیر آقا به قم است که در این دیدار ، نقش مصاحبه گر را هم بخوبی ایفا کرده است ! ضمن اینکه ماجرای وجه نقد و تلویزیون فرستادن امام برای آیت الله انصاری شیرازی را ، آقای رحیمیان در صفحه 244 کتاب « در سایه آفتاب» به طور کامل نقل کرده اند که علاقه مندان می توانند به آن مراجعه کنند.
یک نکته دیگر : راستش دلمان نیامد این مصاحبه متفاوت را خیلی ویرایش کنیم و در الفاظ و عبارات از دل بر آمده استاد دستی ببریم! پس شما هم این مصاحبه را همین گونه که در دسترستان هست بخوانید و بهره ببرید...
* انشاءالله حالتان بهتراست؟
- از بام تا شام الحمدلله، از شام تا بام الحمدلله، از «آ» ی آغاز هستی، تا «میم»ِ انجام الحمدلله. خداوند را شاکر هستیم.
مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ..... خوبیها همه از طرف خداوند است. اگر بدی باشد همه از طرف خود ماست. خداوند، رحمان و رحیم است. مرحوم آمیرزا مهدی آشتیانی، یکی از فلاسفه بزرگ ، یک وقتی رفت آلمان برای معالجه. یکی از فلاسفه مادی به او گفت: «من ده دلیل برای انکار خداوند تبارک و تعالی دارم». میرزا مهدی آشتیانی هم به او گفت: «من هم دو دلیل برای انکار خدا دارم»! شد 12 دلیل و ایشان یک جواب برای آن 12 دلیل داد. میرزا فرمود: «یا ارحم الراحمین!» این بزرگوار در لحظه احتضار این یک کلمه را گفت و رحلت کرد: «یا ارحم الراحمین...» [گریه مجالش نمیدهد].
* مایلیم خاطرات شما از حضرت امام را بشنویم و اینکه رابطه شما با ایشان از چه زمانی برقرار شد؟ از کی به درس ایشان رفتید؟ و کدامیک از درسها را در محضر ایشان بودید؟
- رابطه بنده با مرحوم امام خمینی«قدس سره» رابطه عاشق و معشوق بوده، از این چیزها دیگر گذشته بود.
ای نفس صبا زِ من
رو ! سوی مرجع زَمَن
گو به خمینی این سخن
روح و روان من تویی
رابطه مرادی و مریدی نبود ؛ رابطه عاشقی و معشوقی بود.
* یادم [حجت الاسلام والمسلمین رحیمیان] هست پس از دستگیری دوم حضرت امام، جلسات دعای توسل از مسجد ِ بالاسرحضرت معصومه«سلام الله علیها» ، به منازل طلبهها منتقل شد. حضرتعالی در آنجا صحبت میفرمودید و صحبت شما آنچنان از جان برمیخاست که به جان مینشست و یادم هست که بعضی از دوستان طلبه از شدت گریه بیهوش میشدند...
- بله، وقتی امام از زندان برگشت و در مسجد اعظم درس شروع فرمود، بنده بالبداهه این شعر را گفتم:
بنگر نشسته چون ماه با یک جهان نباهت
مرد رشید عرفان بر مسند فقاهت
وقتی او را به ترکیه تبعید کردند، با خودم زمزمه کردم:
رفتی و بردی جان ما، ای دلبر جانان ما
باز آ که باز آید روان در پیکر بیجان ما
آن دم که یک دم از تو فرد، بر جانم آمد رنج و درد
باز آ و درمانی نما این درد بیدرمان ما
رابطه عاشقی و معشوقی بود.
و اما اولی که با آیتالله العظمی آقای خمینی «قدس سره» آشنا شدم، زمانی بود که در ساختمان قدیم مسجد محمدیه درس میفرمود. تقریباً در حدود 8-7 نفر هم در درس حضور داشتند.
* چه درسی میفرمودند؟
- درس خارج فقه. بنده از همان روز اولی که به اینجا آمدم، به آقای خمینی ارادت پیدا کردم.
* چه چیزی در امام یافتید که رابطه، رابطه عاشق و معشوقی شد؟
- دین و تقوای حقیقی [گریه مجالش نمیدهد] تا آخرین لحظه نیز بر این باقی ماند. وقتی درسش تمام میشد، تنها به منزل برمیگشت. بنده دنبالشان میرفتم. ایشان میفرمود کلام و فلسفه در دو مرحله هستند و فلسفه در مرتبه بالاتری است. وقتی که آقا از پاریس برگشت، در این کوچه ماشین نمیآمد. آقا فرموده بودند میخواهم بروم به دیدن انصاری. عرض کردم: «همین که فرموده من قبول دارم؛ خودشان را به زحمت نیندازند.» با این همه آمد و شب اول ماشین در کوچه گیر کرد. بعداً یک ماشین ژیانی تهیه کردند. خودشان و حاج شیخ حسن صانعی و احمدآقا و آقای اشراقی به اینجا تشریف آوردند. همسایه ما دختر کوچکی داشت. آمد و دسته گلی را به آقا داد. آقا هم نوازشش کرد. آمد در حیاط و اول به طرف زنها رفت و احوالپرسی کرد. آقا اگر جای دیگر 5 دقیقه مینشست، اینجا 9 دقیقه نشست. آقای احمدی تهرانی که همسایه ما بود، به آقا عرض کرد: مردم ایران خیلی به شما علاقه مند هستند. آقا یک کلمه فرمود: «مردم به خدمتگزار خودشان علاقه مندند»[گریه مجالش نمیدهد].
* چند هفته قبل از رحلت امام بود که ایشان ابتدا به ساکن سراغ شما را گرفتند. بعد هم دستوری دادند که انجامش به تأخیر افتاد و بعد از رحلت امام برای انجام دستورامام خدمت شما رسیدم. یادتان هست؟
- بله کاملاً. این تلویزیون را به همراه مبلغی لطف فرمودند. من کار مهمی برای ایشان نکرده بودم. راجع به بنده، امام به دو نفر از آقایان نکتهای را فرموده بودند. یکی از آنها مرحوم آقای طاهر شمس گلپایگانی بود. بنده شایسته این سخن نبودم و از آن آقا شنیدم. از لطف ایشان شرمنده شدم.
* آن نکته چه بود؟
- پناه میبرم به خدا. آن آقا گفته بود: «من میترسم این انقلاب لطمه بخورد». امام فرموده بودند: «نترسید. تا امثال آقای بهجت و آقای انصاری دعاگوی انقلاب هستند، لطمه نمیخورد».
* الحمدلله. امام در ماههای آخر عمرشان چیزهایی را گفتند و کارهایی را کردند که ما آن موقع معنایش را نمیفهمیدیم. بعد که امام رحلت کردند و آن مطالب به هم پیوند خورد. یعنی مثلاً امام حرفی به آقای رسولی زده بودند، من اطلاع نداشتم؛ حرفی به من زده بودند، آقای رسولی اطلاع نداشت؛ در منزلشان مطلبی را گفته بودند که بیرون منزل خبر نداشتند؛ خلاصه مجموعاً امام کارهایی را انجام دادند که بعد از رحلت ایشان و جمع شدن این نکات، تازه فهمیدیم که امام انگار میدانستند که دارند از دنیا میروند و داشتند حسابهایشان را کاملاً تسویه میکردند.
- بله، اینکه در وصیتنامهاش مینویسد: من با دلی آرام و قلبی مطمئن، به سوی جایگاه...[گریه مانع از سخن گفتن میشود] همه کس نمیتواند این حرف را بزند. این علی«ع» بود که فرمود: «فزت و رب الکعبه». من با اطمینان خاطر و به امید فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص میشوم. خیلی حرف بزرگی است. و در اول وصیتنامهاش، حدیث ثقلین را فرمود. روزهایی بود که راجع به نام جمهوری اسلامی بحث بود. فرمود جمهوری اسلامی، اسلامی ِاثناعشری مِن خصوص.
* اشاره فرمودید که امام نوید دادند که این انقلاب آسیب نمیبیند و تا حالا هم تجربه، این مسئله را ثابت کرده است. در این سی و چند سال گذشته، اگر هر نظام و دولت و حکومتی بود، با این همه توطئه ها، باید دهها بار نابود شده باشد؛ ولی الحمدلله تا به حال شاهد بودهایم که هر روز قویتر از گذشته شده است. حضرتعالی با آن نگاه بصیری که دارید آینده را چطور میبینید؟
- آینده را هم مثل گذشته ! چون قدرت خداوند متعال، قدرت قاهره است، قدرت لایزال است.یک قوه قاهرهای بر سراسر جهان حکومت میکند که هیچ قدرتی نمیتواند با او مقابله کند. اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که یکی از دو ابر قدرت جهان محسوب میشد، مثل ببر کاغذی از میان برداشته شد و این نشان میدهد که ایالات متحده امریکا هم میتواند به سرنوشت شوروی دچار شود. علائمی هم از زوال قدرتها ظاهر شده است، مثل این ناآرامیهایی که در فرانسه و انگلیس و باقی جاها هست.
در مورد این انرژی هستهای همه دنیا، غیر از امریکا و اقمارش، معتقدند که این نیرو، حق مطلق ایران است. امریکا هم که در جنگ عراق و افغانستان درگیر شده و انشاءالله کاری نمیتواند بکند. برای بنده که روشن است که آینده هم مثل گذشته خواهد بود انشاءالله، مخصوصاً با درایت آیتالله خامنهای. انصافاً خیلی درایت به خرج داد؛ مخصوصاً در این فتنه آخر، فوقالعاده درایت به خرج داد و بر اثر آن محبوبیت بسیار زیادی هم پیدا کرد.
* شما از چه زمانی از آیتالله خامنهای شناخت پیدا کردید؟
- از وقتی که درس آیتالله خمینی میرفتیم و از وقتی که با ایشان به زندان افتادیم.
*با هم زندان بودید؟
- بله
* چه مدت زندان بودید؟
- بنده سه بار دستگیر شدم. مدتهایش خیلی طولانی نبود. با آقای ربانی و آقای هاشمی ، در زندان قزلقلعه با آقای خامنهای بودیم. آقای خلخالی هم بود. هر دو کتاب «جواهر» برده بودیم و مباحثه میکردیم تا اینکه بعداً مرام ما و مرام آقای خلخالی خیلی جور در نیامد. یک وقتی که علامه طباطبایی مخالفت آشکار با کتاب «شهید جاوید» کرد، خلخالی در مجلسی با لحن توهینآمیزی در باره ایشان حرف زده بود و از آن موقع بود که رابطهمان قطع شد.
*تبعید هم بودید؟
- بله، سه سال.
* کجا؟
- سه ماه در کوهدشت لرستان و 33 ماه هم در نائین.
* مستحضر هستید که الان شرایط بسیار پیچیدهتر و سختتر از دوران حضرت امام است، چون الان دشمن، خودش را باز یافته و سازمانیافتهتر و حسابشدهتر علیه نظام توطئه میکند که نمونهاش فتنه سال گذشته بود. حضرتعالی نقش رهبر معظم انقلاب را در هدایت انقلاب و نظام چگونه ارزیابی میکنید؟
- فتنه عجیبی بود. یدالله فوق ایدیهم و هو القاهر فوق عباده. خداوند متعال، قاهر است و نقش آیتالله خامنهای، بدون تعصب، انصافاً نقش بسیار خوبی بود. من – من گفتم، غلط کردم – بنده خیلی در این روزها در تشویش هستم که چرا آقای وحید به دیدن آقای خامنهای نیامده؟ و این واقعاً یک نقیصهای شده است برای بیت ایشان.
* به نظر شما این نقشی که رهبر معظم انقلاب ایفا کردند، میتواند مرتبط با تقوا و معنویت ایشان باشد؟
- چند شب قبل که خدمت ایشان رسیدم عرض کردم شما مؤید به تأییدات الهی هستید و واقعاً این طور است. حرفهایی که برخی روشنفکرها مانند دکتر شریعتی میزدند، مثل دین منهای سیاست، دین منهای روحانیت، اینها را آیتالله خامنهای بخوبی جواب فرمودند. صحبتهای ایشان در حرم مطهر، خیلی صحبت جامع و محققانهای بود. دین منهای روحانیت را دکتر شریعتی میگفت. ما در این انقلاب از جانب دو گروه خیلی اذیت شدیم که یکی از آنها از طرفِ طرفداران «شهید جاوید» و دیگری طرفداران «دکتر شریعتی» بودند. هر چه توانستند اذیتمان کردند. استادمان مرحوم علامه طباطبایی میفرمود سخنان او مخالف با شرع است. علامه طباطبایی در همین جایی مینشست که شما نشستهاید و این اتاق معروف به «اتاق علامه» است. 6-5 نفر بیشتر نبودیم: آیتالله جوادی، آیتالله حسنزاده، آیتالله امینی، آیتالله سیدحسن لنگرودی، آیتالله ابوترابی قزوینی و آیتالله صائنی زنجانی. ایشان هم بر ضد دکتر شریعتی مطلبی را نوشت.
* جلسه درس علامه طباطبایی همیشه در اینجا برقرار میشد؟
- نه، سیار بود، ولی چون تعداد کم بود، زود به زود منزل ما میآمدند.
* اشاره کردید که در درس امام با رهبر معظم انقلاب همراه بودید. توان علمی حضرت آیتالله خامنهای را چگونه یافتید؟
- بنده خدمت آیتالله خامنهای نه درس خواندهام و نه هممباحثه بودیم، فقط همشاگردی و رفیق بودیم، اما پسر آقای مروارید نقل میکرد و میگفت که رسائل را پیش آقای خامنهای میخواندم و خیلی رسائل را عالی میگویند.
* قبل از انقلاب؟
- بله، خیلی قبل از انقلاب.
* تقریباً حدود 40 سال قبل؟
- بله، در مشهد از رسائل بالاتررا هم درس میگفت.ایشان خیلی در کارها بصیر است. از ایشان خواستهاند رساله چاپ کند و نمیکند.
* چندین سال است از داخل و خارج، خیلی برای چاپ رساله به ایشان اصرار میشود، ولی هنوز خبری از اجازه ایشان نداریم. من میدانم که بخش زیادی از شیعیان، مخصوصاً در لبنان، کویت، بحرین، منطقه شرقیه عربستان سعودی و حتی در عراق مقلد رهبر معظم انقلاب هستند. در ایران هم همین طور است. پدر ما که در اصفهان از زمان آیتالله بروجردی تا زمان امام، از تمام مراجع، نمایندگی دارند بیشترین مراجعات را در اصفهان مربوط به حضرت آیت الله خامنه ای دارند؛ یعنی در داخل کشور هم مقلدان ایشان در رتبه اول هستند.
- شهریه شان هم الحمدلله در حد خوبی است.
* حاج آقا! راجع به آینده ابرقدرتها این آیه را محضرتان تلاوت کنم؛ ببینید برداشت ما صحیح است یا نه؟ آیات قرآن که قضیه فی واقعه نیست، بلکه قواعد و قوانین کلی است: «فَاَمّا عادٌ فَاسْتَکْبَروا فِی الْاَرض بِغَیْرِ الحَقِِ و قالوا مَن اَشَدَّ مِنّا قُوَّة» که «اشد منا قوه» ، تشابه دارد با سخن ابرقدرتها که میگویند چه کسی از ما قویتر است؟
- همین طور است.
* خداوند متعال میفرماید: «اَوَلَم یَرَوْا اَنَ الله الَّذی خَلَقَهُم هُوَ اَشَدُّ مِنْهُم قُوَّهَ وَ کانُوا بِایاتِنا یَجْحَدون؟ فَاَرْسَلْنا عَلَیهِمْ ریحاً صَرصَراً فی ایّام نَحِساتٍ لِنُذیقَهُم عَذابَ الخِزْی فی الحَیاهِ الدّنیا وَ لَعَذابُ الاخِرَه اَخْزی وَ هُمْ لایُنْصَرون» ما آنچه را که راجع به صدام با آن تجبّر و تکبّرش دیدیم که رو در روی امام قرار گرفت و خداوند عذاب خِزْی به معنای واقعی را برای او مقرر فرمود. شاید برای آدمی که کارتنخواب یا فقیر بیاباننشین باشد، این وضعیت برایش خِزْی نباشد، اما برای آن کسی که آن تکبر و تجبّر فوقالعاده ای داشت، اینکه او را از یک سوراخ بیرون بیاورند و در یک قفس بگذارند و مثل یک حیوان با او رفتار کنند، عذاب خِزْی برایشان بدترین عذاب است.
- آیات بسیار عالیای را تلاوت فرمودید. این یک جواب دقیق برای سؤال شماست که آینده انقلاب و آینده ابرقدرتها چه میشود.
*آینده اسرائیل را هم که امام آن نوید را دادند، مشاهده می کنیم که همان گونه پیش میرود. اسرائیل که روزی میخواست نیل تا فرات را بگیرد، الان از ترس فلسطینیها دارد دور خودش دیوار بتونی میسازد و روند دارد به صورت معکوس به ضرر اسرائیل پیش میرود.
- همین طور است.
* حاج آقا! دوست داریم از زبان شما نصیحتی هم بشنویم.
- امیر مؤمنان علی «ع» فرمود: « برای جانهای شما بهایی جز بهشت نیست، پس آن را به بهایی کمتر از بهشت نفروشید.» دنیا و ریاست بر دنیا – البته نه ریاستی که مثل آیتالله خمینی برای خدا باشد – مثل غذایی است که پای دندان انسان مانده و با خلال کردن بیرون میاندازد. خداوند انشاءالله به همه ما توفیق عنایت کند و بر توفیقات شما هم بیفزاید. جنابعالی[ حجت الاسلام و المسلمین رحیمیان ] بدون تعارف، از اول انقلاب تا به حال هیچ نقطه ضعفی نداشتهاید. ما اینجا که هستیم از اوضاع و افراد اطلاع داریم. انشاءالله بر همین حال باقی باشید.
*وظیفه مردم در قبال این نظام، انقلاب و راه امام و ولایت چیست؟
- خدا میداند بنده با کسی تعارف ندارم. هنوز در منزلشان در تهران خدمت رهبر معظم انقلاب نرسیدهام، لکن حقیقتاً و از صمیم قلب عرض میکنم وظیفه مردم این است که دور پرچم آیتالله خامنهای جمع شوند و به فرامین ایشان عمل کنند.
* حاج آقا! ما باز هم تشنه نصیحت شما هستیم. دلمان سیاه است، دچار غفلت هستیم. نیاز به تذکر، توجه به آخرت، به مسائل معنوی، بندگی خدا، اخلاص داریم...
- « وَأَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَه إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» این آخر عمر، انسان خیلی حسرت میخورد. وقتی است که کار از کار گذشت .ففروا الی الله ؛ باید همه به سوی خداوند متعال فرار کنیم. جنابعالی الحمدلله در این انقلاب همیشه یاورآیتالله خمینی بودید و یاور آیتالله خامنهای هستید و هیچ نقطه ضعفی از شما شنیده نشده. خوشا به حالتان.
* اللهم اجعلنی خیراً مما یظنون و اغفرلی ما لا یعلمون. حاج آقا! برای تذکر و تنبّه بیشتر چه ذکری را توصیه میفرمایید؟
- الهی یا حیّ و یا قیّوم
*حاج آقا! پارسال که از طرف رهبر معظم انقلاب مأموریت پیدا کرده بودم به 6 شهر و از جمله داراب سرکشی کنم، در مسیری که میرفتیم، روستایی را در سمت چپ به ما نشان دادند و گفتند که اینجا محل تولد حضرتعالی است...
- روستای نوایگان
*بعد داستانی را گفتند که پدر یا جد حضرتعالی در زمانی که فسا یا نی ریز تحت اشغال بهاییها قرار گرفت، ایشان از توی کوهها لشکرکشی کرد و رفت و نی ریز را از دست بهاییها پس گرفت و آزاد کرد...
- 28 نفر از آنها را هم کشت.
*پس اصل قضیه واقعیت دارد.
- مرحوم زکریا انصاری، پدر پدرم از مبارزان زمان نهضت مشروطه بود. از طرف آخوند شیخ محمد کاظم خراسانی صاحب کفایه، حاج میرزاحسینِ حاج میرزا خلیل تهرانی و آشیخ عبدالله مازندرانی مأمور بود که نهضت را ادامه بدهد. مدتی داراب و نی ریز و فسا و اصطهبانات در اختیار ایشان بوده. در این مدت که از رئیسعلی دلواری نام برده میشد، یا از میرزا کوچکخان جنگلی نام برده میشد، از مرحوم زکریا انصاری نامی برده نشد.
*تاریخچه ایشان را چه کسی میداند؟ جایی نوشته شده؟
- بله، پسر برادرم در پایاننامهاش نوشته .
*حاج آقا! متولد چه سالی هستید؟
1306، یعنی 83 سال .
* از فضای معنوی محضر جنابعالی بسیار درس گرفتیم و هیچ وقت این را فراموش نمیکنیم. امشب به دلیل طولانی بودن مجالست با شما برای ما مغتنم بود و خیلی فیض بردیم. ما دعاگوی شما و در عین حال محتاج دعای شما هستیم.
خاطره خواندنی دیدار رهبر انقلاب با خانواده یک شهید ارمنی در روز کریسمس
به گزارش عمارنامه ؛حسام الدین آشنا در صفحه فیس بوکش خاطره ای از دیدار رهبر معظم انقلاب با خانواده شهید ارمنی به بهانه سال نو میلادی به نقل از نشریه معارف آورده و نوشته است:این خاطره را خودم با یکی از مسوولان وقت ارتباطات مردمی رهبری چک کرده ام.
صبح روز کریسمس آقا فرمود: اگر خانه ی چند ارمنی و آشوری برویم، خوب است.
صبح رفتیم در محلة مجیدیه شمالی گشتیم و دو سه خانوادة شهید ارمنی پیدا کردیم. در خانهها را زدیم و با آنها صحبت کردیم. توی خانوادة مسلمانها که ما میرویم، سلام میکنیم و میگوییم: از هیئت آمدیم؛ از بسیج؛ پایگاه ابوذر و بالاخره یک چیزی میگوییم و کارتی نشان میدهیم… اما به ارمنیها بگوییم: از بسیج آمدیم که… بگوییم از دادستانی آمدیم که باید در بروند؛ بالاخره کارت صدا و سیما نشان دادیم و گفتیم: از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم. امشب که شب کریسمس شماست، میخواهیم فیلمی از شماها بگیریم و روی آنتن بفرستیم.
برای نماز مغرب و عشا، با یک تیم حفاظتی، وارد مجیدیه شدیم. گفتیم: اسکورت که حرکت کرد، به ما ابلاغ میکنند. اسکورت هم به هوای این که ما در منطقه هستیم، زیاد با بیسیم صحبت نکنند که مسیر لو نرود. یکی از افراد آن مرکز با بیسیم مرا صدا کرد و گفت: شخصیت، سر پل سیدخندان است! سر پل سیدخندان تا مجیدیه، کمتر از سه چهار دقیقه راه است. من سریع از ماشین پیاده شدم و درِ خانة شهید ارمنی را زدم. خانمی در را باز کرد. ما با یاالله یاالله خواستیم وارد شویم، دیدیم نمیفهمد؛ بالاخره وارد شدیم؛ چون باید کاری میکردیم، گفتیم: نودال و اَمپِکس (و چیزهایی که شنیده بودیم کارگردانها میگویند)، بروند تو! یک ذره که نزدیک شد، دوباره بیسیم اعلام کرد که ما سر مجیدیه هستیم. من هم با فاصله کمی که بود، به این خانم میخواستم بفهمانم که اینجوری جلوی آقا نیاید؛ گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری دارند مشرف میشوند منزل شما! گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد و بعد گفت: گفتید کی؟ من اسم حضرت آقا را گفتم؛ نمیدانم داستان بازرگان و طوطی را شنیدهاید؟ تا اسم آقا را گفتم، افتاد وسط زمین و غش کرد!
داد بیداد کردیم که دو تا دختر از پله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم و بهشان گفتیم که مادرتان را فعلاً بلند کنید و ببرید. مادر را بردند توی آشپزخانه.
دخترها گفتند: چه شد؟ گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم؛ ولی الآن فهیمدیم که مقام معظم رهبری میآیند منزلتان و وقتی به مادرتان گفتیم، غش کرد. اینها شروع کردند مادر خودشان را هشیار کنند که بیسیم اعلام کرد: آقا پشت در است! من دویدم در خانه را باز کردم.
آقا از ماشین پیاده شد تا خانه بشود و بعد آمد توی در خانه نگاه کرد و گفت: سلام علیکم. گفتم: بفرمایید! گفت شما؟ نه اینکه آقا ما را نمیشناخت، بلکه یعنی تو چه کارهای؟ گفتیم: صاحبخانه غش کرده! گفت: کس دیگری نیست؟ گفتیم: آقا شما بفرمایید داخل. گفت: من بدون اذن صاحبخانه داخل نمیآیم!
ضدحفاظتترین شکل ممکن، این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی چهار راه، با لباس روحانیت، با آن عظمت رهبری خودشان بایستند و همة مردم هم ایشان را ببینند و ایشان بدون اذن، وارد خانه کسی نشود! من دویدم رفتم توی آشپزخانه و به یکی از این دخترها گفتم: آقا دم در است؛ بیایید تعارف کنید بیاید داخل! لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم. به آقا گفتیم: رفتهاند لباس مناسب بپوشند؛ شما بفرمایید داخل. گفت: نه، میایستم تا بیایند! چند دقیقهای دم در ایستاد و ما هم سعی کردیم بچههایی را که قد بلندی دارند، بیاوریم و مثل نردبان، دور وی قرار دهیم تا پیدا نباشند. راه دیگری نداشتیم. چند دقیقه معطل شدیم. آنها چون دانشجو بودند، لباس دانشجویی مناسب داشتند و بعد یکی از دخترها دوید و آقا را دعوت کرد و آقا رفت داخل اتاق.
آقا مرا صدا کرد و گفت: اینها پدر ندارند؟ گفتم: نمیدانم. گفت بزرگتر ندارند؟ رفتیم آن اتاق پشتی و گفتم: ببخشید! پدرتان؟ گفتند: مرده. گفتیم، برادر؟ گفتند: یکی داشتیم که شهید شده. گفتیم: بزرگتری، کسی ندارید؟ گفتند: عموی ما در خانة بغلی مینشیند.
در خانه بغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم در. سلام کردم و گفتم: ببخشید! امر خیری بود خدمت رسیدیم. این بندة خدا نگاه کرد و دید یک مسلمان بسیجی، خانة یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟ خودش تعجب کرد؛ رفت لباس پوشید و آمد دم در و با او آمدیم توی خانة برادرش و بعد از بازرسی، گفتیم: رهبر نظام آمده اینجا و اینها چون بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید. او را داخل که بردیم و آقا را که دید، مات و مبهوت شد و نمی دانست چه کار کند. او را بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا! اینها به خودی خود، زبانشان با ما فرق میکند؛ سلام علیک هم که میخواهند بکنند، کلی مکافات دارند! با مکافاتی بالاخره با آقا سلام و احوالپرسی کرد و سرانجام، یک همدمی را برای آقا مهیا کردیم.
رفتیم توی اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم؛ بعد رفت و لباس مناسب پوشید و آمد. وقتی وارد اتاق شد، آقا به او تعارف کرد و دمادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من میتوانم جملهای به شما عرض کنم؟ آقا گفت: بفرمایید، من آمدم اینجا که حرف شما را بشنوم. گفت: ما هر چند با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، اما در روضههایتان شرکت میکنیم؛ ولی خیلی مواقع داخل نمیآییم. روز شهادت امام حسین علیهالسلام، روز عاشورا و تاسوعا، به دستههای سینهزنی امام حسین علیهالسلام، شربت میدهیم و میآییم توی دستههایتان مینشینیم؛ ظرف یکبار مصرف میگیریم که شما مشکل خوردن نداشته باشید. توی مجالس شما شرکت میکنیم و بعضی از حرفها را میشنویم. من تا الآن بعضی چیزها را نمیفهمیدم. میگفتند: مسلمانها یک رهبری داشتند به نام علی علیهالسلام که دستش را بستند و 25 سال حکومتش را غصب کردند؛ نمیفهیمدم یعنی چی! میگفتند: آخر شب، نان و خرما میگذاشت روی کولش میرفت خانة یتیمان که این را هم نمیفهمیدم؛ ولی امروز فهمیدم که علی علیهالسلام کیست؛ امروز با ورود شما به منزلمان، با این همه گرفتاریای که دارید، وقت گذاشتید و به خانة منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محلة ما هم به خانة ما نیامده است! شما رهبر مسلمین هستید. من فهمیدم علی علیهالسلام که خانة یتیمهایش میرفت، چهقدر بزرگ است.
ما چهل دقیقه با این خانواده بودیم و به اندازة چند کتاب، درس گرفتیم. آقا در خانة ارامنه، آب، چایی، شربت، شیرینی و میوه را خورد؛ اما بعضی از دوستان ما نخوردند! کاتولیکتر از پاپ هم داریم دیگر! حزباللهیتر از آقا هستیم دیگر! با آنها خداحافظی کردیم و به سمت دفتر به راه افتادیم. وقتی رسیدیم، آقا فرمود: این بچهها را بگویید بیایند! آمدند. فرمود: «این کار چه بود که شما کردید؟ ما مهمان این خانواده بودیم. وقتی خانهشان رفتیم، چرا غذایشان را نخوردید؟ این اهانت به آنها محسوب میشود. نمیخواستید [بخورید]، داخل نمیآمدید»!
این مطلب پیش تر در سایتهای جهان و مشرق آمده و در آن نوشته شده است: نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» بود، به اندازة شهیدان «بابایی»، «اردستانی» و «دوران» پرواز عملیاتی جنگی داشته است.
هواپیمایش F14، بمبافکن رهگیر بوده و بالای صد سُرتی پرواز موفق در بغداد داشته. هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد میزنند. شهید، هواپیما را تا آنجا که ممکن است، اوج میدهد.
هواپیما در اوج تا نقطة صفر خودش، که اتمسفر است بالا میآید و بقیهاش را بهسمت ایران سرازیر میشود. چهار تا موتور هواپیما منهدم میشود و چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمیکرده، نتوانسته «ایجکت» کند و چتر نجات شهید کار نکرده ... . اوحتی حاضر نشد، لاشه هواپیمای جمهوری اسلامی بهدست عراقیها بیافتد و کاری کرد تا توی خاک ایران سقوط کند.
پیام به بیست و سومین اجلاس سراسری نماز
بیست و سومین اجلاس سراسری نماز، صبح امروز (چهارشنبه) با پیام حضرت آیتالله خامنهای، در اهواز آغاز به کار کرد.
متن پیام رهبر انقلاب که توسط حجتالاسلاموالمسلمین قرائتی -رئیس ستاد اقامه نماز- قرائت شد، به این شرح است:
بسمالله الرحمن الرحیم
سالیان درازی است که همت و انگیزهئی مبارک، همه ساله، دلها و ذهنها را در سراسر کشور با این اجلاس، به اندیشیدن دربارهی نماز برمیانگیزد و نکتهها و یادآوریها و هشدارهائی دربارهی این فریضهی بیهمتای اسلامی و این استوانهی استوار دین و دینداری، در فضای جامعه میپراکند. این، توفیقی بزرگ برای شما برگزارکنندگان و موهبتی از سوی خداوند برای ما شنوندگان و نیوشندگان است.
اکنون نوبت آن است که محصول این تلاش ارزشمند، در ترازوی نگاهی واقعبین، سنجیده شود؛ چه در رفتار مخاطبان که به گزاردن نماز و سبک نشمردن آن فراخوانده شدهاند، بویژه جوانان و نو رسیدگان؛ و چه در مواظبت بر کیفیت نماز و خشوع و حضوری که روح و جوهر این عمل صالح رحمانی به شمار میرود؛ و چه در مسئولیتشناسی کسانی که به وظائفی در این راه موظف گشتهاند، همچون ساختن و پرداختن مساجد، یا ترتیب دادن نماز در مدارس و دانشگاهها، یا فراهم آوردن فرصت برای نمازگزار در سفرهای زمینی و هوائی، یا در بهرهگیری از شیوههای هنری در ترویج نماز در رسانههای تصویری و صوتی، یا در تولید مقاله و کتاب در تبیین زیبائیهای این عمل کوتاه و پر مغز ...؛ و چه در زمینههای دیگری که وظائفی در آنها بر عهدهی مسئولانی نهاده شده است.
اجلاس نماز، اقدامی مبارک و کارساز و بیشک، مأجور است، لیکن برای اینکه این کار ارزشمند، هر چه بیشتر به نقطهی کمالِ کارائی نزدیک شود، باید به این سنجش و محاسبهی واقعبین و خردمندانه، همت گماشت و پیگیری نتائج را بخش مهمی از این ابتکار دانست.
توفیق همهی شما بویژه روحانی عزیز و گرانقدر حجةالاسلام جناب آقای قرائتی را از خداوند بزرگ مسألت میکنم.
سیدعلی خامنهای
۹ دی ۱۳۹۳
لبهی پرتگاه
مقتدر مظلوم
ایثار بزرگ امیرالمومنین علیهالسلام برای حفظ جان پیامبر اسلام در واقعهی لیلةالمبیت
بیانات رهبر انقلاب که در این گزیده فیلم مشاهده مینمایید:
سیزده سال در کنار پیغمبر در سختترین مواقف، علی ابن ابیطالب علیهالصّلاةوالسّلام ایستاد. بعد آن وقتی که سیزده سال رنج داشت به پایان میرسید، درست است که هجرت رسول اکرم هجرت از روی اجبار و ناچاری و زیر فشار قریش و مردم مکه بود، اما آیندهی روشنی داشت. همه میدانستند که این هجرت مقدمهی کامیابیهاست، مقدمهی پیروزیهاست. درست در آنجایی که یک نهضت از دوران محنت دارد وارد دوران راحتی و عزت میخواهد بشود، در همان لحظه که همه معمولاً تلاش میکنند زودتر خودشان را برسانند اگر بتوانند از مناصب اجتماعی چیزی را بگیرند، جایگاهی پیدا بکنند، در همین لحظه امیرالمؤمنین آماده شد تا در جای پیغمبر، در بستر پیغمبر، در شبی ظلمانی و تاریک بخوابد تا پیغمبر بتواند از این خانه و از این شهر خارج بشود.
توی آن شب، کشته شدن آن کسی که در این بستر میخوابد، تقریباً قطعی و مسلّم بود. اینجور نبود که حالا چون من و شما قضیه را میدانیم، میدانیم که امیرالمؤمنین در آن حادثه به شهادت نرسید، بگوییم که آنجا همه میدانستند. نهخیر. مسأله این است که در یک شب ظلمانی در یک نقطهی معینی یک کسی بنا است کشته بشود، قطعی است. میگویند آقا، این آقا برای اینکه بتواند از اینجا خارج بشود، باید کسی در آن جا به جای او باشد تا جاسوسها که نگاه میکنند، احساس کنند کسی در آنجا هست. کی حاضر است؟ این ایثار امیرالمؤمنین خود یک حادثهی فوقالعاده مهم است، اما زمان این ایثار هم بر اهمیت آن میافزاید. زمان کی است؟ آن وقتی که بنا است این دوران محنت بهسربیاید. بنا است بروند حکومت تشکیل بدهند، راحت باشند. مردم مدینه - یثرب - ایمان آوردهاند، منتظر پیغمبرند، همه این را میدانند. در این لحظه این ایثار را امیرالمؤمنین میکند. هیچ انگیزهی شخصی باید در یک انسانی وجود نداشته باشد تا اقدام به یک چنین حرکت بزرگی بکند.
خطبههای نماز جمعه تهران ۱۳۶۸/۰۲/۰۸