سیاستمدار صادق؛ دومین سالگرد درگذشت آیتالله مهدویکنی
به گزارش عمارنامه، 29 مهرماه سال 1393 تاریخ درگذشت آیتالله محمدرضا مهدویکنی، مردی از تبار السابقون انقلاب اسلامی است که عمر با برکت 84 ساله خود را تماماً به مجاهدت گذرانده است. از ابتدا با انقلاب و امام همراه شده و تا آخرین روز عمرش ثابتقدم بوده است و به اذعان دوست و اعتراف دشمن در پستی و بلندیها و تکانههای روزگار، او در یک صراط مشخص گام برداشته است.
او به حق از بزرگان و اکابر انقلاب اسلامی است، اما هیچزمان خود را نسبت به «ولی»اش، «اکبر» و رایش را «افضل» ندانست و هیچگاه انقلاب را برای خود هزینه نکرد؛ در عوض برای انقلاب هزینههای فراوان داد.
رمز ثبات قدمش، «اصولی» بودن اوست؛ او برای خود «معیار» و «محک» عمل و رفتاری غیر از «خودش»، «منافعش» و «خانواده و فرزندانش» داشت. پراگماتیست و عملگرا نبود که هرجا منافعش چرخید، «حق» را هم به همان سمت بچرخاند و دور نفعش را خط کشیده و همان را سیبل آرمانی انقلاب معرفی کند، بلکه این فرآیند همواره برعکس بود. او به «تکلیف» عمل میکرد اما تعریفش از تکلیف هم با آنچه این روزها لقلقه زبان برخیهاست تفاوت میکرد. این روزها برای بعضیها تکلیف یعنی فروختن نیاز به اسم امتیاز؛ اما اراده آیتالله معطوف به قدرت برای قدرت نبود.
خبرگزاری تسنیم به مناسبت دومین سالگرد درگذشت این عالم عامل، پرونده ویژهای با عنوان «سیاستمدار صادق» تدارک دیده است که روند انتشار مطالب آن از امروز آغاز میشود. در این پرونده گزارشهایی از زندگی و اقدامات آیتالله به همراه گفتوگوهای قابل توجهی از شخصیتهای سیاسی و فرهنگی کشور از جناحهای مختلف گردآوری شده است. آنچه در ادامه میخوانید گزارشی از زندگینامه آیتالله محمدرضا مهدویکنی است:
محمدرضا مهدویکنی چهاردهم مردادماه سال 1310 در روستای کن در اطراف تهران به دنیا آمد. وی که از خانوادهای اهل فضل بود، تحصیلات دبستانی خود را در کن گذارند و سپس وارد مدرسه لرزاده از مدارس مذهبی معروف زمان خود شد و سه سال از محضر آیتالله برهان بهره بود. او در چهارده سالگی پا به حوزه علمیه گذاشت.
آیت الله مهدوی کنی در 17 سالگی
17 سالگی آیت الله مهدوی کنی برای او آغاز حضور در مسیری است که آینده او را رقم میزند. وی در این سال به اذن پدر برای ادامه تحصیل به قم مهاجرت میکند و نزد اساتید و آیات عظامی چون آیتالله مشکینی، حاج شیخ عبدالجواد سدهای(جبلعاملی)، شهید صدوقی، سلطانی، مجاهدی، رفیعی قزوینی، شعرانی، علامه طباطبایی، آیتالله العظمی بروجردی، امامخمینی(ره)، آیتالله العظمی گلپایگانی رضوان الله تعالی علیهم دروسی نظیر عالی فقه، اصول فقه، تفسیر، حکمت، کلام و دروس خارج فقه و اصول را فرا میگیرد.
وی در قم از حضور سه استاد بیشتر تاثیر گرفت؛در جهتگیریهای فقهی و روش برخورد با مسائل فقهی، آیت الله بروجردی، در فلسفه و آشنایی با قرآن، افکار و اندیشههای نو، علامه طباطبایی و در حوزه سیاست و اخلاق تاثیرگیری از امام راحل بیشتر از سایر اساتید بر این طلبه جوان موثر افتاد.
آیت الله مهدوی کنی آشنایی با امام خمینی(ره) را از جمله مهمترین اتفاقات زندگی خود میداند، آشنایی او با حاج آقا "روح الله" با یک سوال و تردید در یکی از تکالیف شرعی آغاز شد.
آشنایی آیت الله مهدوی کنی با امام (ره)
وی در مصاحبهای درباره آشناییاش با امامخمینی(ره) میگوید "ابتدای آشنایی من با حضرت امام، به نخستین مشکل فکری آن زمان من و پاسخ حضرت امام برمیگردد. از آمدن آیتاللّه بروجردی به قم، چیزی نگذشته بود که آیتاللّه سیّد ابوالحسن اصفهانی، به رحمت خدا پیوست. پس از رحلت آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی، سخن از مرجعیت آقای بروجردی بود. رژیم شاه هم در آن روز سیاستش بر این بود که مرجعیت، در ایران باشد; زیرا خود را تنها حکومت شیعه میدانست و میخواست از این راه، توجه شیعیان جهان را به خود جلب کند. البته به این سیاست (یعنی بودن نهاد مرجعیت عامه در ایران) تا آخر پایبند نماند و در این اواخر، بهخاطر تضادی که با منافعش به وجود آمده بود، سیاست عکس آن را دنبال میکرد و تلاش میورزید، مرجعیت عامه در ایران نباشد!
اما در آن دوران، یعنی دوران آقای بروجردی، تلاش میورزید که مرجعیت در ایران باشد; از اینروی، پس از رحلت آقا سید ابوالحسن اصفهانی، شاه پیام تسلیت خود را برای آقای بروجردی ارسال داشت و رسانهها هم، بهگونهای از ایشان تبلیغ میکردند.
آیت الله مهدوی کنی(ره) در کنار امام(ره)
البته، مقام علمی و شخصیتی آقای بروجردی، برای بسیاری شناخته شده بود و نیاز به این تبلیغات و مطرح کردنها نبود. این توجه و گرایش رژیم شاه به ایشان، اگر اثر منفی نداشت، بهطور مسلم تأثیر مثبت برای ایشان نداشت.
چنانکه استادم، مرحوم آقای برهان، بهخاطر همین توجه رژیم شاه به آقای بروجردی، با اینکه مقام علمی آن بزرگوار را میستود، برای تقلید،کسی را به ایشان ارجاع نمیداد و در عوض، آقای شاهرودی را در نجف و آقای حجت را در ایران، برای تقلید معرفی میکرد و میگفت: تأیید مرجع، مربوط به حوزهها و علماست، چرا باید رژیم شاه دخالت کند؟» در هر صورت، ما به پیروی از مرحوم برهان، از آقای حجت تقلید میکردیم.
به قم که آمدم، طلبههای تهرانی به من گفتند: «با وجود حضرت آیتاللّه بروجردی، جایی برای تقلید از آقای حجت نیست.» اینان، مرا در باب تقلید، به تردید افکندند و در این مسأله سرگردان بودم، تا اینکه مرحوم مولایی، که از سردمداران طلبههای تهرانی بود و حجرهاش در فیضیّه، مرکز گردهمآیی طلاب تهرانی، به من گفت: «بهتر است شما این مسأله را از حاج آقا روحاللّه بپرسی. ایشان برای نماز، به مدرسه فیضیّه میآید. نظر ایشان در این مورد، صائب است.»
آیت الله محمدرضا مهدوی کنی در محضرامام خمینیسال 1360
آقای مولایی هنگام نماز، حضرت امام را به من نشان داد. پس از نماز، خدمت آقا رفتم. عرض کردم: «آقا من از آقای حجت تقلید میکنم، بهنظر شما،چه کسی اعلم است؟ ایشان نفرمود چه کسی اعلم است، ولی فرمود: «شما از آیتاللّه بروجردی تقلید کنید.» من هم، به فرموده ایشان، تقلیدم را از آقای حجت، به آقای بروجردی برگرداندم.» این، نخستین آشنایی بود که پس از آن هم ادامه داشت و بیشتر شد."
ازدواج با فرزند مرحوم آیت الله حاج شیخ زین العابدین سرخهای
این مبارز انقلابی در سال 1338 و در سن 28 سالگی با خانم قدسیه سرخهای فرزند مرحوم آیتالله حاج شیخ زین العابدین سرخهای ازدواج کرد.
مرحوم آیتالله مهدویکنی در کتاب خاطرات خود درباره ازدواجش با خانم سرخهای اینطور میگوید: ازدواج ما مقدماتی داشت. در ابتدا علاقه داشتم در قم ازدواج کنم، چون میخواستم که در قم بمانم زیرا به خاطر علاقه به تحصیل قصد نداشتم این شهر را رها کنم، اما مرحوم پدرم به این کار رضایت نداد. ایشان چون سالخورده بود مایل بود که از قم به تهران بیایم.
با صبیهٔ مرحوم آیت الله حاج شیخ زین العابدین سرخهای وصلت کردم. شاید علت اصلیاش سابقهٔ آشنایی و دوستی ایشان با پدرم بود. همسرم تحملشان خوب بود. چون روحانیزاده بودند، زندگی طلبگی و روحانی را پذیرفته بودند و میدانستند که یک طلبهٔ روحانی چگونه زندگی میکند. البته با وضع زندگی داخلی ما نیز آشنا بودند، چون در کن رفتوآمد داشتند و فرهنگ خانوادهٔ ما برای ایشان شناختهشده بود.
خانم سرخهای همسر مرحوم آیت الله مهدوی کنی
فعالیتهای آیت الله مهدوی کنی قبل از انقلاب اسلامی
وی بعد از ازدواج، دوباره برای ادامهٔ تحصیل به قم میرود و پس از دو سال به دلیل شرایط زندگی و اصرار پدر در سال 1340 یعنی سالی که آیتالله بروجردی رحلت میکنند به تهران میآید و در مدرسه مروی به تدریس علوم حوزوی مشغول شد.
از جمله فعالیتهای مهم آیتالله مهدیکنی در این سالها عضویت در مجمعی سیاسی بود که افرادی چون آیات و حجج اسلام سعادتپرور(پهلوانی)، محمدی گیلانی، محفوظی، خادمی اصفهانی، شمس، سمندری، جنیدی، حاج شیخ عباس ورامینی در آن حضور داشتند.
بخشی از فعالیتهای این مجمع تحلیل فضای سیاسی کشور بود، اعضا سعی میکردند با خرید کتب کمونیستها و ماتریالیستها، پس از مطالعه و مباحثه در برابر آنها پاسخ تهیه کنند و در جریانات سیاسی وقت حضور داشته باشند.
از دیگر برنامههای آیتالله مهدویکنی فعالیت در مجامع علمی و سیاسی با حضور برخی دوستان خود مانند حضرات آیات شهید مطهری، شهید بهشتی و موسوی اردبیلی بوده است.
جامعه روحانیت مبارز
یکی از مهمترین تشکلهای روحانیت کشور "جامعه روحانیت مبارز" است که در سال 1356 زیرنظر امام خمینی (ره) و با هدف سامان دهی بیشتر به مبارزات روحانیون مبارز تهران تاسیس شد. آیت الله مهدوی از موسسین اصلی این تشکل بود و همواره نام ایشان با این تشکل مهم مقارن بود.
نقش و اثرگذاری جامعه روحانیت مبارز تنها به دوران امام (ره) منتهی نشد. حضور فعال این تشکل و اعضای برجسته آن در مناصب مختلفی نظیر ائمه جماعات و جمعه سراسر کشور، فقهای شورای نگهبان، اعضای مجلس خبرگان رهبری، مجلس شورای اسلامی و هدایت و رهبری نیروهای اصولگرا در انتخابات متعدد از جمله نقشها و حضور پرقدرت این نهاد در زمانهای حساس انقلاب و نظام است.
مسجد جلیلی اوج فعالیتهای مبارزاتی آیت الله مهدوی کنی
آیتالله مهدویکنی از سال 1342 امام جماعت مسجد جدیدالتاسیس جلیلی در میدان فردوسی شد. این مسجد پایگاه مناسبی برای فعالیتهای اجتماعی و سیاسی وی شد.
هر چند وی در زمان طلبگی به فعالیت و مبارزات سیاسی مشغول شده بود، ولی حضور در مسجد جلیلی باعث فعالیتهای عمیق تر و تاثیر گذار وی شد که بازداشتهای پیاپی او را نیز در بر داشت.
آیت الله مهدوی کنی در مسجد جلیلی
وی درباره فعالیتهای خود در این مسجد میگوید: برای جوانان، برنامه ویژهای ریختم و سخنرانهای آگاه و پرشور و انقلابی را دعوت میکردم که برای مردم صحبت کنند و خودم هم سخنرانی داشتم و در سخنرانی، مقیّد بودم بهگونهای از امام یاد کنم و نام آن بزرگوار را زنده نگهدارم. این کار در آن روزگار مشکل بود و نمیشد در آن جوّ فشار و خفقان شدید حاکم، نام امام را برد، از اینروی، برای زنده نگهداشتن یاد و نام امام، به هر طریق حتّی بهعنوان بیان مسائل شرعی از رساله، پیش رفتم و این هدف را پیگیری کردم.
در بین دو نماز شروع کردم به بیان مسائل شرعی، از عروةالوثقی. مسأله را میخواندم و دیدگاه امام را با تصریح به نام ایشان، هم بیان میکردم. از سازمان امنیت مرا خواستند و گفتند: «از این پس حق نداری اسم این آقا را ببری!» از آن پس، در هنگام گفتن مسئله اسم امام را نمیبردم، بلکه میگفتم: «آقا چنین میفرمایند.» باز مرا خواستند و گفتند: «نباید بگویی آقا چنین فرمود!» از آن پس، میگفتم:«استاد ما چنین میفرمایند.» باز مرا خواستند و گفتند: «این را هم نباید بگویی! چون معلوم است که منظور شما کیست.» گفتم: «آخر مردم مقلّد ایشان هستند، باید مسأله دینی خود را بفهمند و…» آن مأمور گفت: «کاری نکن که جایی بیندازمت که عرب نی بیندازد!
مبارزاتی که پای آیت الله را به زندان شاه باز کرد
آیت الله مهدوی کنی همواره در فعالیت های خود به نقش آگاهی بخشی روحانیون در منابر اعتقاد داشت، طرح مباحث آگاهی بخش در منبر مسجد جلیلی پای آیتالله مهدویکنی رابه کرات به بازداشت و زندان باز کرد که یکی از آخرین آنها در رمضان سال 1353 بود که پس از منبر، دستگیر و برای سه سال به بوکان تبعید میشود. وی پس از دو ماه به تهران احضار و دوباره به زندان رفت.
آیت الله مهدوی کنی در خاطرات خود به این مسائل اشاره میکند؛ مسائلی که گویای خفقان موجود و سفاکی رژیم شاهنشاهی است" ابتدا نمیدانستم برایچه مرا به زندان آوردهاند. بعد که اطلاع یافتم همزمان با آوردن من به تهران، آقایان طالقانی، لاهوتی و هاشمیرفسنجانی را هم گرفتهاند، دانستم که در ارتباط با یک پرونده مشترک باید باشد و محتوای آن پرونده عبارت بود از: کمک مالی به خانواده زندانیان سیاسی و دادن پول برای تهیه اسلحه که البته این دومی، دستکم، نسبت به بنده یک اتهام بود; زیرا من، به مشی مسلحانه عقیده نداشتم.
مرحوم آیتالله مهدیکنی در این دوران چندین بار مورد شکنجه ماموران ساواک قرار میگیرد"از جمله شکنجههایی که میکردند و بسیار دردناک و کشنده بود، آویزان کردن از سقف بود. چشمهایم را بسته بودند و از دو دست، از سقف آویزانم کرده بودند. با کابل میزدند و میچرخاندند. خون از پاهایم زیاد آمده بود. گاهی که پاهایم به زمین میرسید، احساس میکردم، زیر پاهایم نرم است و پاهایم، با چیزی نرمی تماس میگیرد. بعدها فهمیدم، آن چیز نرم که پاهایم به آن میخورده، خون بوده که از دیگر شکنجهشدهها آنجا ریخته و روی هم انباشته شده و بسته است.
در حالیکه از سقف آویزان شده بودم و بازجو مرا میچرخاند و میزد، شمارش معکوس میداد و میگفت: «چرا خودت را به کشتن میدهی. بهزودی قلبت را از کار میاندازم. هرچه زودتر اقرار کن و خودت را از این گرفتاری نجات بده.» ولی من در آن حال، این آیه شریفه را میخواندم: «ربنا افرغ علینا صبراً و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین» واقعاً این آیه به من آرامش میداد. به یاد دارم، هنگامی که این آیه شریفه را تلاوت میکردم، فردی بهنام اسدی، که بازجوی من بود، میگفت: «چی چی میگویی؟ ربنا! ربنا!» گفتم: «با خدای خودم هم حق ندارم صحبت کنم؟» این احساس آرامش را هم در سلول و زیر شکنجه داشتم و هم در تبعید. خوشحال بودم از این که برای خدا، سختی میبینم.
در نهایت وی به چهار سال زندان محکوم میشود که پس از دو سال و همراه با فضای سیاسی سال 55 به همراه برخی دیگر از زندانیان سیاسی آزاد میشوند. مبارزات آیتالله مهدوی کنی(قدسسره) علیه حکومت طاغوت تا پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی زیر نظر حضرت امام(ره) ادامه داشت.
تاسیس دانشگاه امام صادق (ع)
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی آیتالله مهدویکنی به این فکر افتاد پس از پیروزی انقلاب، دانشگاهها با وضعیت موجود، پاسخگوی نیازهای انقلاب نخواهند بود، لذا پیروزی انقلاب و درگیری و تعطیلی دانشگاهها ضرورت تاسیس دانشگاه متناسب با ظرفیتهای انقلاب اسلامی در کنار دانشگاههای دیگر را برای ایشان مسجل کرد.
آیت الله مهدوی کنی در کنار امام و جمعی از انقلابیبون
بر همین اساس دانشگاه امام صادق(ع) در سال 61 تاسیس شد، برخی از مؤسسین، زمینی را در خیابان ولیعصر(عج) به این دانشگاه اهدا کردند که برای دانشگاه کوچک بود، تا اینکه مکان فعلی دانشگاه (پل مدیریت) که یک مرکز غیر دولتی بود معرفی و پس از طی مراحل قانونی به دانشگاه امام صادق(ع) تبدیل شد.
آثار و یادگارهای آیت الله مهدوی کنی
از آیت الله مهدوی کنی آثار علمی مختلفی به یادگار مانده است که تقریرات درسهای خارج فقه آیات عظام بروجردی و خمینی(رحمتاللهعلیهما)، کتاب نقطههای آغاز در اخلاق عملی، کتاب اصول و مبانی اقتصاد اسلامی در قرآن، کتاب بیست گفتار کتاب شرح دعای افتتاح، تدریس خارج فقه در دانشگاه امام صادقعلیهالسلام و مدرسه علمیه مروی برای دانشجویان و طلّاب دورههای عالی تدریس آیاتالاحکام در مدرسه مروی و آیات اقتصادی در دانشگاه امام صادقعلیهالسلام، تدریس دورههای اخلاق اسلامی در دانشگاه امام صادقعلیهالسلام و حوزه علمیه مروی، صدها سخنرانی علمی در محیطهای حوزوی و دانشگاهی مصاحبههای علمی با مطبوعات و شبکههای تلویزیونی، راهنمایی چندین پایاننامه کارشناسی ارشد و دکتری از جمله این آثار محسوب میشود.
آیت الله مهدوی کنی در جبهههای حق علیه باطل
مسئولیتهای اجرایی آیتالله مهدویکنی
عضویت در حلقه اولیه شورای انقلاب از طرف حضرت امام خمینی(ره) ؛(اولین سمت ایشان که در زمان حضور حضرت امام(ره) در پاریس به ایشان سپرده شد. عضویت در کمیته استقبال از حضرت امام خمینی(ره)، سرپرستی کمیته انقلاب اسلامی (به عنوان اولین نهاد انقلابی مسلّح برای حفظ انقلاب به پیشنهاد شهید مطهری(ره) و دستور حضرت امام خمینی(ره))،عضویت به عنوان فقیه در شورای نگهبان قانون اساسی
آیت الله مهدوی کنی در کنار شهید رجایی
نمایندگی حضرت امام خمینی (ره) در هیئت حل اختلاف مسئولان نظام و چندین مأموریت مشابه در حوادث مهم دوران انقلاب وزارت کشور در کابینه شهید رجایی و شهید باهنر، نخست وزیری پس از شهادت شهیدان رجایی و باهنر، عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی به حکم حضرت امام خمینی(ره)، عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی به حکم حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری، مسئولیت ستاد کمکرسانی به مردم مناطق بمبارانشده، عضویت در شورای بازنگری قانون اساسی، ریاست مرکز رسیدگی به امور مساجد، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، مؤسس و دبیرکل جامعه روحانیت مبارز، ریاست دانشگاه امام صادقعلیهالسلام - تولیت حوزه علمیه مروی به همراه موقوفات وابسته، به حکم حضرت امام خمینی(ره) و ریاست مجلس خبرگان رهبری از جمله مسئولیتهای اجرایی وی است.
وزارت کشور
آیت الله مهدی کنی در سال 1360 مسئولیت وزارت کشور را بر عهده داشت در خاطرهای درباره حادثه هفتم تیر و شهادت شهید بهشتی اینچنین میگوید" در شب حادثه، در محل کارم بودم که صدای انفجار مهیبی را شنیدم. پس از تفحص، روشن شد که محلّ انفجار متأسفانه سالن اجتماعات حزب جمهوری اسلامی بوده است. ابتد، خبر شهادت شهید بهشتی را به ما ندادند. گفتند: ایشان مجروح است و در بیمارستان بستری. بالاخره، شهید رجائی، خبر شهادت شهید مظلوم را به من داد، در حالی که شدیداً متأثر بود. از عمق جان گفت: «فلانی کمرمان شکست.»انصافاً فرد لایق و مدیری را از دست دادیم که نمونه آن را نداشتیم."
ریاست جمهوری آیت الله خامنهای
بعد از شهادت شهید رجایی (ره)، آیتالله خامنهای از سوی نیروهای اسلامگرا نامزد انتخابات ریاست جمهوری شد. آیتالله مهدوی کنی نیز به عنوان نامزد احتمالی ریاست جمهوری اعلام آمادگی کردند که بعد از مدتی به نفع آیت الله خامنهای از دور رقابت انتخابات کنار کشید.
وی در کتاب خاطرات خود در مورد این دوره حساس آمده است: "...بالاخره یک روز قبل از انتخابات چون بر حسب ظاهر من نیز نامزد شده بودم مثل سایر کاندیداها مصاحبه کردم ... در پایان هم گفتم اما با تمام این حرفها بنده فکر میکنم بهترین کسی که این نقش را میتواند ایفا بکند آیتالله خامنهای است. بنابراین بنده الآن اعلام انصراف میکنم و از ملت میخواهم به ایشان رأی بدهند ... بعد از اینکه انتخابات تمام شد و آراء اعلام شد و آیت الله خامنه ای به ریاست جمهوری انتخاب شدند. هیئت دولت را تشکیل دادیم ...بنده همان جا استعفانامه خودم را نوشتم و برای آیت الله خامنهای فرستادم تا دست ایشان در انتخاب نخست وزیر باز باشد ...»
سپر دفاع از ولایت فقیه
بعد از پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری در سال 1376، فضای کشور دچار نوعی فضاسازی علیه ارکان و نهادهای انقلابی نظام شد. تلاش روزنامههای زنجیرهای برای تحدید اختیارات ولایت فقیه و ترویج افکار مختلف فکری و عقیدتی در این سالها بیشتر شد. از جمله شخصیتهایی که در این دوره تلاش کرد با سخنرانیها و نگارش مطالبی به مقابله با این جریان برخیزند، آیت الله مهدوی کنی بود.
فتنه 88 دفاع از جایگاه ولایت و آرا مردم
در وقایع بعد از انتخابات سال 1388 و در شرایطی که عدد قابل توجهی از خواص لغزیدند از جمله شخصیتهایی که از ابتدا در مقابل این جریان عمارگونه ایستاد و تلاش کرد با تبیین صحیح اوضاع از جایگاه ولایت حفاظت کند، شخصیت آیت الله مهدوی کنی بود. وی در قالب سخنرانیها و بیانیهها، بر این نکته تأکید کردند که مهمترین مشکل اصحاب فتنه این بود که در مقابل ولایت فقیه ایستادند.
وی در خرداد ماه سال 89 در مصاحبهای حوادث بعد از انتخابات را مصداق فتنه دانست و با اشاره به مواضع رهبر انقلاب در حوادث بعد از انتخابات اینچنین گفته بود" به نظر من اگر مواضع ایشان در این دوران فتنه نبود نمیتوانستیم این انقلاب را حفظ کنیم، افراد معترض موضعگیریها و برنامههایی را در روزهای پس از انتخابات اجرا کردند که در آن مقطع دشمن به این جریان امیدوار شد و وقتی دشمن به یک جریانی امیدوار میشود، معلوم است که آنها در مسیر انحراف افتادهاند. باید این قضایا زودتر جمع میشد و این اتهامات علیه نظام مطرح نمیشد تا دشمنان بیش از این شاد نمیشدند."
آیتالله مهدویکنی در تحلیل حماسه نهم دی ماه نیز اینگونه میگوید" ملت بیدار و انقلابی ایران پس از گذشت 30 سال از انقلاب شکوهمند خود در روز عاشورای حسینی سال 88 با حادثه غیرمنتظرهای روبرو شد و ناگهان مشاهده کرد که گروهی به بهانه تقلب در انتخابات ریاست جمهوری با شعارهای ضدانقلابی و ضدعاشورایی به صحنه آمدند و با توهین به مقدسات و رفتار و گفتار نابهنجار، عاشورای حسینی را به سخره گرفته و عملا اثبات کردند که مسئله انتخابات بهانهای بیش نبوده و اینها با اساس انقلاب و دستاوردهای آن مخالفند."
فرزندان آیت الله مهدوی کنی
آیت الله مهدوی کنی در مراسم عمامه گذاری دانشگاه
حاصل ازدواج آیتالله مهدویکنی و سرکار خانم سرخهای 2 دختر به نام مریم و مهدیه و یک پسر به نام سعید است.
همسر مریم مهدویکنی آقای ابراهیم انصاریان است، این خانواده دو فرزند به نامهای ضحی و زهیر دارند. مهدیه مهدویکنی همسر حجتالاسلام میرلوحی از مسئولان دانشگاه امام صادق(ع) است، فرید و زهرا نیز فرزندان این خانواده هستند.
آیت الله مهدوی کنی در دفتر کارش در دانشگاه امام صادق(ع)
حجتالاسلام سعید مهدویکنی پسر آیتالله مهدویکنی است که با دختر حجتالاسلام شهیدی محلاتی رئیس فعلی بنیاد شهید ازدواج کرده و سه فرزند به نامهای سلما، اسماء و ثنا دارند. وی هم اکنون ریاست دانشگاه امام صادق را بر عهده دارد.
آیت الله مهدوی کنی در رایگیری
آخرین بیعت با امام راحل و ارتحال آیت الله مهدویکنی
آیتالله مهدویکنی (قدس سره) عصر روز چهاردهم خرداد 1393، پس از شرکت در مراسم سالگرد ارتحال امام خمینی(ره) دچار عارضه قلبی شد و در بیمارستان بستری شد.
همسر آیتالله مهدی کنی در این زمینه میگوید:"بعد از اینکه از مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام به منزل برگشتند، حالشان بد شد. اتفاقاً جمعیت زیاد بود و ما با هم، با یک ماشین به مراسم رفتیم. در آنجا جدا شدیم و موقع برگشتن همدیگر را گم کردیم و راننده ایشان مرا پیدا نکرد، ایشان از اینکه مرا پیدا نکرده بودند، بسیار ناراحت میشوند ـ که هر وقت یادم میآید خیلی دلم میسوزد ـ و به منزل برمیگردند. من مدتی در مرقد امام «رحمهالله علیه» منتظر ماندم تا حاجآقا بیایند، ولی بالاخره همراه با یکی از دوستان برگشتم. به منزل آمدم و به ایشان عرض کردم: خیلی از وقت ناهارتان گذشته است، ناهار بیاورم؟ گفتند: اول نماز!حرف اول را در زندگی ایشان،«نماز» میزد. شاید رستگاری ایشان در همین بود که به نماز اول وقت فوقالعاده اهمیت میدادند."
آیت الله مهدوی کنی در مراسم ارتحال امام خرداد 93
مسئولیت تیم درمانی آیت الله مهدوی کنی ابتدا بر عهده دکتر صفی در بیمارستان بهمن تهران بود و سپس این مسئولیت با درخواست خانواده آیت الله به دکتر ولایتی واگذار میشود. پروفسور مجید سمیعی از متخصصان مغز و اعصاب مطرح دنیا نیز بر بالین یار دیرین امام حاضر میشود اما به بهبودی آیت الله امیدوار نیست.
ولایتی رئیس تیم پزشکی آیت الله مهدوی کنی درباره بیماری ایشان نقل میکند" بیماری آیتالله مهدویکنی از 14 خرداد آغاز و حدود چهار ماه و نیم طول کشید. ایشان روز حادثه، پس از سکته قلبی در منزل به نزدیکترین بیمارستان محل اقامت ( بیمارستان بهمن) منتقل شدند. بلافاصله پس ازانتقال ایشان به بیمارستان، قلبشان با ماساژ و شوک الکتریکی و با تلاش تیم پزشکی به کار افتاد. اما با توجه به اینکه مدت نسبتا طولانی سلولهای مغز از اکسیژن محروم شده بودند به بخش قشر خاکستری مغز صدمات جبران ناپذیری وارد شد به گونهای که تا حدود زیادی این قسمتها از بین رفت. "
فرزند آیت الله مهدوی در کنار پدر در بیمارستان
به گفته ولایتی حداقل سه بار ریه ایشان عفونت کرد، البته اگر به هوش میآمدند به دلیل صدمات مغزی دچار تشنج میشدند. از این رو به اجبار تحت نظر متخصصین بیهوشی و جراحان داخلی اعصاب ایشان را در حالت خواب نگه میداشتیم. قدرت بروندهی قلب باید 50 درصد باشد در حالی که برای ایشان به اندازه یک سوم حداقل ظرفیت لازم کار میکرد و قدرت بروندهی قلب ایشان قبل از حادثه هم 10 تا 15 درصد بود و در واقع قلب ضعیفی داشتند.
وی علت مرگ آیت الله مهدوی کنی را اختلال ریتم بطنی قلب دانست و درباره آخرین روز زندگی وی گفته استبه دنبال عارضه قلبی و پس از حدود 2 ساعت تلاش بیوقفه رئیس بخش قلب بیمارستان مسیح دانشوری، رئیس آی سی یو و متخصصین ریه بیمارستان شهید رجایی، ایشان دار فانی را وداع گفتند.
تشییع پیکر آیت الله مهدوی کنی در مسجد دانشگاه امام صادق(ع)
پیکر آیتالله مهدویکنی پس از وداعی باشکوه در دانشگاه امام صادق(ع) و اقامه نماز توسط رهبری معظم انقلاب اسلامی در دانشگاه تهران تا حرم حضرت عبدالعظیم حسنی بر روی دستان مردم و دانشجویان باوفا تشییع شد و طبق وصیتش در کنار مزار مرحوم آیتالله مجاهد حاج ملا علیکنی(ره) در این حرم به خاک سپرده شد.
مزار آیت الله مهدوی کنی در حرم حضرت عبدالعظیم
گوشهای از مکاشفات عالم ربانی آیتالله بهاءالدینی و آیت الله العظمی بهجت
حجتالاسلام کاظم صدیقی امام جمعه موقت تهران در آستانه پانزدهمین سالگرد رحلت آیتالله بهاءالدینی ماجراهای مختلفی از مکاشفات این عالم ربانی و آیت الله العظمی بهجت بیان کرد.
به گزارش جهان به نقل از ماهنامه پاسدار اسلام، در آستانه پانزدهمین سالگرد رحلت عالم ربانی و عارف پارسا، حضرت آیتالله سیدرضا بهاءالدینی، فرصت را مغتنم دانستیم تا خدمت حجتالاسلام والمسلمین صدیقی برسیم و از زبان ایشان شمهای از حالات و کمالات آن سالک الی الله را بشنویم.
در این گفتوگوی صمیمی، صحبتهای شنیدنی و نکات جالبی هم درخصوص آیت الله بهجت، امام خمینی و رهبر معظم انقلاب مطرح شد که دریچههای جدیدی را در شناخت این بزرگواران به روی مخاطب میگشاید.
*سؤال اولمان این است که از چه زمانی با آیتالله بهاءالدینی آشنا شدید؟
ـ خیلی دقیق یادم نیست. من بچه طلبه بودم در یک مجلسی که ایشان بودند، روضه خواندم و آقای بهاءالدینی خیلی مرا تحویل گرفت. این حرفهایی که الان به برکت امام و انقلاب مطرح است، آن موقع اصلاً کسی در این وادیها نبود، ولی خب امثال آنها را دوست داشتم. اینها هم ما را دوست میداشتند و خیلی عادی تفقد و نوازش میکردند، ولی رفت و آمد اصلی ما با مرحوم آیتالله بهاءالدینی از اواخر دوره حضرت امام بود که رسماً گاهی به منزلشان میرفتیم. ایشان هم سراغ ما را میگرفت. قهراً هم آدم یک احساس خاص و جدیدی پیدا میکند. کرامتهای ایشان را میشنیدیم و دیگر با این دید به ایشان نگاه میکردیم. آن وقتها این جوری نبود. نماز آقای بهجت میرفتیم، روضه آقای بهجت میرفتیم و حالیمان نبود که آقای بهجت از اولیاءالله است، اشرافی دارد، چشم بازی دارد. اینها حالیمان نبود، ولی دوست داشتیم. آقای بهاءالدینی هم همین جور بود. بعد از انقلاب، امام افق را عوض کرد و خیلی از ناگفتنیها را دریافتیم و فهمیدیم که اینجاها هم خبرهایی هست.
ما معمولاً خدمت آیتالله بهاءالدینی میرفتیم و معمولاً هم ایشان نوازش خاصی داشت و گاهی ما را برای ناهار نگه میداشت. صبح که میرفتیم، میپرسید صبحانه خوردی یا نه و به ما صبحانه میداد. یک بار تهران آمدند، منزل ما و شب ماندند. تنها شبی که خدمت ایشان بودم، همان شبی بود که ایشان تهران بود. دلم میخواست بدانم شب را ایشان چگونه میگذراند؟ و آن شب را نخوابیدم. ایشان بعد از نیمه شب بلند شد. میدانستیم که چای باید کنارشان باشد، چایشان آماده بود. قبل از وضو، بلند شدند، نشستند مدتی در عالم خودشان بودند و داشتند نگاه میکردند، بعد رفتند وضو گرفتند و آمدند و نماز شب مختصری خواندند. شاید نماز شب آقا یک ربع بیشتر طول نکشید. بعد از نماز شب همینطور ساعتها در عالم خودشان بودند.
* با آیتالله بهجت از چه زمانی آشنا شدید؟
ـ دقیقا یادم نمیآید ولی از همان دورانی که بچه طلبه بودم خدمت آیتالله بهجت، علاقه داشتم. همان ایام یک بار که رفته بودم مشهد، برای آقا یک پوستین خریدم. وقتی برگشتم رفتم درِ خانه آقای بهجت. در زدم، آمد دم در، گفتم: «آقا! من این را برای شما آوردهام».
فرمودند: «اگر روز قیامت، مرا دیدی که وضع بدی دارم، پشیمان نمیشوی که این را آوردی؟ اگر به عنوان یک آدم خوب آوردی، به من نده». از همان جا خلاصه حجت را رساند که اینکه دیگران فکر کنند آدم خوبی هستی فایده ندارد...
ما که افق آنها را نداشتیم، فقط ظواهرشان را میدیدیم. آقای بهجت کلاس دیگری بود، آقای بهاءالدینی مسیر خاص خودش را داشت و در نوع خودش بینظیر بود.
آقای بهجت استاد داشته، استادش آقای قاضی بوده و کار کرده، رفقایشان امثال آقای علامه طباطبایی و دیگران بودند و اهل دستورات و نسخهها و سیر و سلوک بوده است. اما آقای بهاءالدینی تا آخر عمر اصلاً در این وادیها نه رفت و نه کسی را تشویق کرد که فلان ذکر را بگویند، فلان کار را بکنند. مجالسش خیلی عُرفی و عادی و نشست و برخاستش خیلی مردمی بود. با همه بود و با هیچکس نبود. آقای بهجت امساک داشت در اینکه همه را بپذیرد یا وقتش را به همه کسی بدهد و علیالدوام مشغول کارهای خاص خودش بود، ولی آقای بهاءالدینی خیلی دستباز بود در اینکه همه را بپذیرد و رفت و آمد کند. هیچ تکلفی، هیچ نوع تقیدی جز قید شرعی در وجود آقای بهاءالدینی مطلقاً نبود.
وقتی ایشان آمد منزل ما، خب به اعتبار ایشان عده دیگری هم آمده بودند. عیال ما هم با یک عشقی، آستین بالا زده بود و غذاهای خوبی درست کرد. برای آقا سوپ به همراه آن غذاها درست کرده بود. اما ایشان هیچ دست به غذاها نبرد، ولی سوپ را خورد. آب هویج آوردیم، آب هویج را هم خورد، ولی نه گله کرد که چرا این جور غذایی را درست کردید، نه خودش این جور بود که حالا که اینها زحمت کشیدهاند باید بخوریم. هیچ! هیچ! راحتِ راحت! انگار مثلاً خانه خودش است و هیچ تکلفی نداشت. بعد هم صبح که شد، گفت: «من میخواهم بروم کنار باغچه بنشینم». فرش انداختیم و آنجا نشست. حالا اینکه مهمان است و چیز خاصی باشد، اصلاً مطرح نبود.
محضرشان هم که میرفتیم، این جور نبود که حالا کسی آمده و چیز جدیدی باید باشد. همان حالات عادی خودشان را داشت. بیتکلفی آقای بهاءالدینی بارز بود و علاوه بر آن، از بازی و بازیگر خیلی بدش میآمد.
فردی از ایشان درخواست کرده بود که بروند منزلش و شاید مقدماتی را هم فراهم کرده بود. آن بنده خدا کارهای هم بود، وقتی آمد، آقا یک حالتی نشان دادند که خیلی برای ما عجیب بود و نرفتند. هم نرفتند و هم نشان دادند که خوششان نمیآید. اما اشخاصی بودند که در آن ردهها نبودند، ولی آقا به قدری راحت برخورد میکرد که طرف احساس میکرد آقا خیلی دوستش دارد. معمولاً این شیوه ایشان، شیوه حضرت رسول«ص» بود.
خود من هم فکر میکردم، آقا هیچکس را بیشتر از من دوست نمیدارد! آخرین دیداری که با ایشان داشتم، حالشان خوب نبود، سکتهشان شدید بود. میخواستند بلند شوند نمیتوانستند، من رفتم کمک کنم. حاجآقا عبدالله آمد، ایشان گفت: «بعضیها از فرزند به آدم نزدیکترند، بگذار کمک کند»، ولی احساسم این است که با خیلیها این جور بودند. وقتی عنایتشان شامل بود، هر کسی که میرفت فکر میکرد که آقا خیلی به ایشان لطف دارند.
* از کرامات و حالات معنوی آن بزرگواران چه مواردی را در یاد دارید؟
ـ من در محضر آقای بهاءالدینی نه سؤال میکردم و نه پیش آمد که ایشان از کرامتها چیزی بگوید.
با آقای بهجت هم در طی سنواتی که روضهخوانشان بودیم و خیلی وقتها در خلوتهایشان بودیم، گاهی میرفتم، آقا میآمدند، مینشستند و تحملمان میکردند، ولی یادم نمیآید یک بار چیزی سؤال کرده باشم. معمولاً دوست داشتم خودشان عنایتی بکنند و حرفی بزنند. من نه چیزی پرسیدم، نه ایشان از این مسائل با ما چیزی مطرح کردند البته گاهی بعضی از کرامتهای دیگران را میگفتند.
آقای بهاءالدینی قضیه دوره بچگی خود را این گونه فرمودند که: «با بچهها بازی میکردیم، خواب دیدیم، مَلَکی چیزی تقسیم میکند. به ما که رسید، گفتند این اهل بازی است. به او چیزی ندهید». فرمودند: «بچه بودم که این خواب را دیدم. از آنجا بازی را از ما گرفتند و ما بازی را کنار گذاشتیم» و ایشان هم خودش واقعاً بازی نداشت. از این تشریفاتی که بعضی از ماها، در شأن آخوندیمان رعایتهایی میکنیم، اصلاً نداشت. هیچ نداشت. ایشان با اشخاصی که این جور بودند، خوشحال نبود.
یک چیزی هم که در آقای بهاءالدینی یافتم، هم خودشان تصریح میکردند و هم خودم گاهی دیده بودم. ایشان نفوس ناریه را میشناختند. یک بار رفتم خدمت ایشان. ساعت را نگاه کردم، دیدم چهار ساعت است در منزل ایشان هستم. خیلی خجالت کشیدم. بین خود و خدا منفعل شدم. چنین آقایی و چنین نوری را ما چه کارهایم که چهار ساعت وقت ایشان را گرفتیم؟ با خجالت به ایشان گفتم: «آقا! ما در محضر شما گویا در زمان نیستیم. من به ساعت نگاه نکرده بودم. خیلی مزاحم شدیم، اذیت شدید.» ایشان فرمودند: «نه! ما از وجود شما اذیت نمیشویم. ما از نفوس ناریه اذیت میشویم».
آقای بهاءالدینی یک چیزی را برای همه تکرار میکرد، آقای بهجت هم یک چیزی را برای همه تکرار میکرد. آقای بهجت یکی قضیه عمروعاص را که موقع مردن، از شدت حسرت انگشت به دهان بود و با آن حال سقط شد، خیلی برای عبرت تکرار میکرد. دیگر اینکه به همه این کلید را میگفتند که در مسلّمات شرع، به یقینیات خودتان عمل کنید، در غیر یقینیات توقف کنید تا برایتان روشن شود. در بعضی از مواقع این را هم تکرار میکردند، ولی پیش همه نمیگفتند. ایشان حدیثی را اضافه میکردند: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَهُ عِلْمَ مَا لَمْ یَعْلَمْ»(?).
مکرر از مرحوم بهاءالدینی این حدیث را در جلسات مختلفی که ایشان موعظه میکردند، مکرر از ایشان میشنیدم که پیغمبر فرموده است: «خداوند تمام مَساوی(بدیها) را در یک بیت جمع و قفل کرده است، کلیدش شراب است. هر که شراب میخورد، این بیت مَساوی را باز میکند و به همه مَساوی راه دارد» و میفرمودند، پیغمبر فرمود: «دروغ بدتر از شراب است». ایشان در مقام معالجه دردهای اجتماعی، خیلی روی این موضوع حساس بودند و بارها میگفتند که دروغ بدتر از شراب است.
به نظر میرسید حالتی که آقای بهاءالدینی داشت، حالت شهود بود، حضورش هم قوی بود. آدم وقتی خدمت آقای بهاءالدینی بود، واقعاً احساس حضور در محضر خدا را میکرد. گویا این خودِ آئینه خداست و خدا در وجودش جلوه دارد. در عین حال که با آدم حرف میزد، عالمش عالم عجیبی بود که جز تعبیر به حضور نمیشود چیزی گفت. دیگر اینکه نگاههایش حاکی از این بود که ایشان یک چیزهایی را میبیند. بعضی از دوستان ما میگفتند که مکاشفات آقای بهاءالدینی آنقدر زیاد است که گاهی این رؤیت سَر را با رؤیت سِرّش اشتباه میکند! علیالدوام پسِ پرده را با آن چشم باطنش میدید، در عین حال که چشم ظاهرش هم باز بود.
ایشان منزل ما که بودند، آقای فاطمینیا آمد. دیروقت بود. آقای بهاءالدینی فرمودند: «خیلی گشتی». ظاهرا آقای فاطمینیا راه را گم کرده بودند و زیاد گشته بودند و گفت: «تا راه را پیدا کنیم خیلی گشتیم». ایشان گشتن آنها را داشتند میدیدند.
جریان شهید صیاد هم مشهور است. ما هم هر وقت رفتیم، گویا آقا آماده بودند و میدانستند که بناست ما بیاییم. یک بار هم نشد که آمدن برایشان غیرمنتظره باشد. گویا بنا بوده و خودشان خواستند که شما بیایید و با آمادگی میپذیرفتند.
* داستان شهید صیاد شیرازی که اشاره کردید چه بود؟
مرحوم صیاد از جبهه که میآمدند، به قم رسیده بودند، شب دیروقت بوده. ایشان به دوستش پیشنهاد کرده بود که برویم پیش آقای بهاءالدینی. رفیقش گفته بود که الان که وقتش نیست. گفته بود: «نه، دلم برای آقا تنگ شده». وقتی رفته بودند، در زده بودند، آقا خودش در را باز کرده بود و چایی هم آماده بود. مرحوم صیاد گفته بود: «آقا! ما فکر میکردیم دیروقت داریم میآییم. چهجور شد که چایتان آماده است؟» فرموده بود: «همانی که در دل شما انداخت که بیایید، همان هم به ما گفت که چای درست کنیم».
*شهید صیاد اهل معنا بود...
ـ به بزرگان و به اخلاقیون علاقمند بود، به توسلات علاقمند بود. صیاد کارش درست بود، خدا رحمتش کند.
*اشاره فرمودید که علی الظاهر نماز شب آقای بهاءالدینی ساده بود، آن ذکر و ورد هم به آن صورت و با آن دستورالعملهای خاص که در سیر و سلوک هست، ایشان نداشت. پس این مقام و ویژگی را از کجا به دست آورده بود؟
ـ اینکه عرض کردم ایشان بینظیر بود، برداشتم با عقل قاصر خودم همین است، فکر میکنم این موهبتی است. اینها اول مجذوب میشوند، بعد راه میافتند. دیگران راه میافتند تا جذبهها ببرند. اینها از اول مجذوباند. آقای بهاءالدینی که فرمودند در بچگی بازی را از من گرفتند، پیدا بود که از همان وقت دستی با ایشان همراه شده است. اینکه «ناجاهم فی قلوبهم» امیرالمؤمنین در جملات نهجالبلاغه دارند، سکوتشان حاکی از این است که از جای دیگر با آنها اشراق میشود، خودش سکوت کرده است که او بگوید.
* گاهی وقتها برای ما که نمازمان ناقص است، خیلی حواسمان جمع باشد، تازه توجه به الفاظ پیدا میکنیم که داریم چه لفظی را با چه معنایی میگوییم. خیلی تلاش کنیم معنای آن لفظ را هم در ذهنمان مرور میکنیم. «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ* صِرَاطَ الَّذِینَ...»، اما قرب و خدا را در آن لحظه با همه وجود یافتن و احساس کردن و حضور در محضر او را احساس کردن و سخن گفتن با او را درک نمیکنیم و گاهی اوقات الفاظ به نوعی حجاب میشوند و همین طور تقید به تجوید و آداب قرائت و تلاوت. البته اینها جای خودشان را دارند و آثار خودشان را. حتی در روایات داریم که شنیدن آیات قرآن یا خواندن و مطالعه کردنش برای هر حرفی حسنه و درجه و محو سیئه دارد و بیاثر نیست و آثار زیادی دارد، ولی شاید مرحله عمیقتر قضیه، نکتهای باشد که فرمودید آقای بهاءالدینی بعد از نماز مدتها در سکوت مینشست و غرق در فکر و اندیشه و تمرکز روی خدا... «تَفَکُّر السَّاعَةِ اَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِین سِنَة».
ـ همان حالات حضرت ابیذر: «کانَ أَکْثَرُ عِبادَةِ أَبیذَر أَلتَّفَکُرَ و الْأِعتِبارَ»(?)
*تفکر در خدا... «اُذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا»(?) که همان ذکر قلبی است.
ـ بله...
*رابطه آقای بهاءالدینی با امام چگونه بود؟
ـ ایشان معتقد بود که امام ولایت تکوینی دارد. ایشان میگفتند اینکه امام با یک صحبت یا یک نوشته، خلقی را بیرون میکشد یا تعطیل میکند، این جور نیست که بر اساس یک امر اعتباری این کار را بکند. ایشان در خلق تصرف میکند و حتی افرادی که در خط نیستند، همراهی میکنند. معتقد بود که همان ولایت تکوینی است. آقای بهاءالدینی درباره امام فرمودند که این ولایت تکوینی است. یکی هم اینکه فرمودند: «امام که میآید و دستش را بالا میبرد، نیت میکند و برای خدا دستش را بالا میبرد. همه کارهایش برای خداست، دستش را هم که تکان میدهد، برای خداست».
* از آقای بهاءالدینی در ارتباط با مقام معظم رهبری مطالب مختلفی نقل شده است. شما در این خصوص چه میدانید؟
ـ حافظهام خیلی قوی نیست. گاهی خدا میآورد در ذهنمان و یک چیزهایی به مناسبتها میآید، ولی الان چیزی که یادم هست، ایشان همین اواخر عمرشان آمدند تهران و رفتند بیمارستان. من هم اینجا رفتم دیدنشان و هم بعد رفتم قم. ایشان فرمود: «میدانستم مشکل من پزشکی نیست. با طبیب حل نمیشود، ولی چون حضرت آقا خواستند بروم، به احترام ایشان رفتم».
* آقا از ایشان خواسته بودند که برای معالجه بروند؟
ـ بله. ایشان با پیشنهاد حضرت آقا رفته بود و میگفتند با اینکه میدانستم مؤثر واقع نمیشود، به احترام ایشان رفتم.
تا اینجا را خودم از آقای بهاءالدینی شنیدم. آقای شمشیری میگفت که آقای بهاءالدینی فرمودند: «من میدانستم کار این جوری نیست و به احترام آقا آمدم بیمارستان شهید رجایی، ولی وقتی آمدم فهمیدم خیری در آن بوده و وجود مبارک امام زمان ـ اروحنا فداهـ برای عیادت اینجا تشریف آوردند». معلوم شد که حکمتش این بوده که حضرت قرار بوده قدمشان را اینجا بگذارند.
*به غیر از این مورد آیا ایشان باز هم به حضرت حجت تشرف داشتند؟
ـ بله، ما یک آقای سجادی در قم داریم که همشهریمان است. هم از مریدهای آقای بهجت بود و هم از مریدهای آقای بهاءالدینی. گاهی هم میآمد و آب و جارو میکرد و خیلی به آقا عشق داشت. گفت: «روزی آقای بهجت آمد عیادت آقای بهاءالدینی. آمد خم شد دست آقای بهاءالدینی را ببوسد، آقای بهاءالدینی دستشان را کشیدند، ولی آقای بهجت با ایشان معانقه کردند. دو زانو نشستند کنار تختشان. مدتی نشستند، همینجوری نگاه میکردند و هیچی نمیگفتند». میگفت شاید یک ساعتی آنجا بود.
*یعنی آقای بهجت، می خواستند دست آقای بهاءالدینی را ببوسند؟
ـ بله. آقای سجادی گفت: «من ایشان را بدرقه کردم. وقتی آقای بهجت از در خانه آقای بهاءالدینی آمد بیرون، برگشت نگاهی به درِ این خانه کرد و گفت: همسایههای ایشان ندانستند که با چه کسی همسایهاند، ولی بدانند یا ندانند، برکات حضور حضرت در این خانه به اینها هم میرسد».
بله، خیلی نعمتها را از دست دادیم ما.
*درباره موضوعی که از ایشان در مورد قائم مقام رهبری نقل شده و اینکه چه کسی جانشینی امام خواهد بود، شما چیزی در ذهنتان هست؟
ـ خودم از ایشان نشنیدم، ولی یکی از دوستانمان آقای فرحناک برایم نقل کرد، صحبت قائممقامی [آقای منتظری] که شد، ایشان گفت: «نه! من اینجور نمیبینم. کسی که ما دلخوش به او هستیم، آسید علی آقا است». آن وقت اصلاً کسی خوابش را هم نمیدید، اصلاً آن فضا، فضایی بود که کسی نمیتوانست مقابل قائممقامی چیزی بگوید.
ایشان خیلی عاطفی نسبت به حضرت آقا بود. حتی گاهی که آقازادههای آقا میرفتند آنجا و بعد که ما میرفتیم، با خوشحالی میگفت که آقامصطفی یا آقازاده دیگرشان اینجا بود.
* ذکر نکاتی از رابطه آقای بهجت و آقا هم در اینجا خالی از لطف نیست!
ـ اجمالاً ارادت آقا به آقای بهجت، خیلی سابقه دارد. آقا از ابتدا نسبت به اهل باطن یک کشش خاصی داشته، لذا خیلیها سر راهش قرار گرفتند. مثلاً حضور ایشان در جلسات مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی. ملاقاتهای مکررشان قبل از انقلاب و در دوره نهضت با آقای بهجت سابقه داشته است. من خودم به خاطر اینکه علاقمند به آقا بودم و هستم و امیدوارم تا آخر هم خدا ثابتقدم نگهم دارد، گاهی نسبت به بعضی از مقدسین تردید داشتم که اینها نسبت به انقلاب، نظام، رهبری و ولایت سلیقه خاص خودشان را داشته باشند لذا چیزی نمیگفتم و سؤالی نمیکردم، ولی یکی از رفقایمان -که ایشان هم مثل من گاهی برای آقای بهجت روضه میخواند و آقا هم تشویقش میکرد- گفت در جلسهای که خدمت آقای بهجت بودیم، یکی دو نفر آمدند خدمت آقای بهجت، یک چیزی را سؤال کردند که به نظر میرسید سؤالشان طوری بود که گویا تعریضی به آقا دارند. آقای بهجت با ناراحتی زیاد و نگاه تند و با عصبانیت گفتند: «شما بهتر از ایشان سراغ دارید؟ من که بهتر از ایشان سراغ ندارم».
*معروف است که همان اوایل، ایشان وقتی در حضورشان راجع به جوان بودن و کمسن بودن آقا نسبت به بزرگان دیگر صحبت کردند، ایشان قریب به این مضمون فرموده بودند: همان یکبار که گفتند علی(ع) جوان است برای هفت پشتمان کافی است!
ـ پیشنهاد مرجعیت آقای بهجت را هم آقا به ایشان داده بود. آقای بهجت در کاغذ کوچکی که معمولاً مصرف نمیشود، چهار شرط نوشته و داده بودند به آقا که: از من تبلیغ نشود. رسالهام باعث نشود از رساله دیگری جلوگیری شود. دو شرط دیگر خاطرم نیست.
*یعنی آقا از ایشان خواسته بودند که رساله چاپ شود؟
ـ بله.
* به عنوان حسن ختام بفرمایید جنابعالی در این سالها از ابعاد معنوی آقا چه دریافت کردهاید؟ احساس میشود در ایشان زمینههایی از قبل بوده است. از پیشینه، سابقه و روحیه عبودیتی که ایشان داشت، انس با قرآنی که داشت، انسی که با امام رضاو اهل بیت «ع» داشت، همسنهای ایشان نکات خیلی جالبی را تعریف میکنند. در دوران نهضت و مبارزه و انقلاب هم که روشن است. زمان ریاست جمهوری و زمان امام و عنایتهای خاص امام هم به ایشان روشن است، اما میخواهم این را عرض کنم که بعد از اینکه علیرغم عدم تمایل ایشان برای تصدی رهبری، خداوند مقلّب القلوب، قلبها را به سوی او متمایل کرد و مسئولیت رهبری بر دوش ایشان قرار گرفت، احساس میشود یک نورانیت دیگری، یک معنویت دیگری، یک پیوند عمیقتری با خداوند، اهلبیت، عبادت و قرآن در وجود ایشان ایجاد شد.
ـ الحمدلله همینطور است. بنده علاقه دارم که هر ماه خودم را به امام رضا«ع» عرضه کنم. مدتی است که توفیق دست داده است و میروم. گاهی هم که کار دارم، میروم حرم و برمیگردم فرودگاه. فقط در همین حد. یک بار رفتم، از آستانه پایینِ پا که میخواستم وارد صحن شوم، صورتم را گذاشتم روی سنگ آستانه و به امام رضا«ع» عرض کردم: «آقا! من مهمان شما هستم. میخواهم بدانم که آیا شما مرا به عنوان مهمان پذیرفتهاید؟ میخواهم به حساب شما اینجا باشم. خودم نمیخواهم هزینه کنم. تقاضای دیگرم این است که یا حضرت مهدی«عج» را ببینم یا کسی را ببینم که او حضرت را دیده باشد».
این را عرض کردم و رفتم تو. رفتم مفاتیح را باز کردم، میخواستم زیارت جامعه بخوانم. هنوز شروع نکرده بودم. یک آقای سلیمی در مشهد بود که منبر میرفت و خیلی هم حدیث حفظ بود. مرحوم طباطبایی که تابستانها به مشهد میآمدند، ما آن وقتها که مشهد بودیم جلسات آقای طباطبایی، در روزهای پنجشنبه را میرفتیم. نوعاً هم ایشان احادیث نابی را آنجا مطرح میکرد و آقای طباطبایی توضیح میداد. با آقای سلیمی در حد سلام و علیکی که در جلسات آقای طباطبایی همدیگر را میدیدیم، ارتباط داشتیم. غیر از آن هم هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. هنوز شروع نکرده بودم که ایشان آمد کنار من و گفت: «فلانی! ناهار بیایید خانه ما». من چون از حضرت خواسته بودم، فوری به ذهنم آمد شاید حضرت پذیرفتهاند. استخاره کردم، ببینم اگر این اجابت حضرت است که ناهار را بمانیم و بعد از ناهار برگردیم. استخاره خوب آمد. فهمیدم که مطلب اول برآورده شد. به ایشان گفتم: «من منزل شما را بلد نیستم». گفت: «ظهر بیا مسجد ملاحیدر، نماز آقای مروارید، من میآیم و از آنجا با هم میرویم».
رفتم مسجد آقای مروارید، نماز ظهر را خوانده بودند. جوانی آمد و مقابل من نشست، خم شد دستم را بوسید و اشک ریخت. گفت: «من با منبرهای شما خیلی صفا کردم، ولی یک اتفاقی برایم افتاده، میخواهم این را برای شما بگویم». گفت: «مرحوم آقای مولوی قندهاری که از دنیا رفت، من مطمئن بودم که در تشییع جنازه ایشان حضرت حضور پیدا میکند، لذا به شوق و اشتیاق حضرت رفتم و سایه به سایه از اولین آناتی که مطلع شدم، کنار جنازه بودم، تا اینکه آمدیم توی صحن. به صحن که آمدیم، دائماً حواسم به اطرافم بود که ببینم شخصیت فوقالعادهای یا کسی را میبینم... به نزدیکهای حرم که رسیدیم، یک حالت سرزنشی نسبت به خودم شروع کردم: مگرتو کی هستی؟ با چه رویی میخواهی حضرت را ببینی؟ اصلاً چه توقعی داری؟ شروع کردم به بدیهای خودم بد و بیراه گفتن. ما کجا؟ آقا کجا؟ در حال سرزنش خودم بودم که صدایی خیلی ملایم و آرام آمد: میخواهی آقا را ببینی؟ برگشتم جهت صدا را ببینم، دیدم ماشاءالله حضرت در این جمعیت از همه به قول معروف یک سر و گردن بلندتر بود... و توصیفاتی از حضرت کرد از جمله اینکه گفت «موهای مبارکشان از زیر عمامه تا بناگوششان بود، محاسن پرپشت. دقت کردم و در موهای سر و صورت حضرت یک موی سفید ندیدم». این جوان این را با یک حالت انقلابی به من گفت و رفت. من این جوان را نه قبلش یادم میآید دیده باشم، نه بعد از آن. خیلی هم آرزو دارم یک بار دیگر او را ببینم.
بعد آقای سلیمی آمد و ما را برد خانهاش و از جریاناتی که با مرحوم آقای علامه طباطبایی داشت، سخن گفت. خدا رحمتش کند، وفات کرد. آقای طباطبایی هم به ایشان یک اذکاری داده بود. معلوم شد که اهل بعضی حرفها بود. آقای سلیمی گفت: «من سی سال همسایه حضرت آیتالله خامنهای بودم و اُشْهِدُ بِالله، من آقای خامنهای را از دورههای جوانیاش تا الان نسبت به نسوان معصوم میدانم».
در سفری هم ما به مکه میرفتیم. در هواپیما یکی از آقایان روحانیون کنار من نشسته بود، گفت: «در قم یک آقایی است که حالاتی برایش پیش میآید که در آن حالات، گذشته و آینده را میبیند. ایشان گفته است که در مدینه، کنار حجره حضرت صدیقه طاهره«س»، در محراب تهجد در آن قسمت آخر، نقطهای است که اگر کسی آنجا بنشیند و حداقل صد بار لعن را بگوید، آثاری دارد». لعن هم این بود: «لَعَنَ الله غاصِبِیک وَ ظالِمِیک وَ ضارِبِیک وَ قاتِلِیک یَا فاطمة الزهـــراء (سلام الله علیها)». من این را که آنجا شنیدم، در باطن خودم گفتم در این سفر ما مهمان خانم فاطمهایم و ایشان از اینجا سفره را پهن کردهاند. رفتیم مدینه و هر شب که میرفتم آنجا این ذکر را بگویم، با اینکه آنجا معمولاً شلوغ است و گاهی آدم میایستد و ناامید میشود، ولی هر وقت که رفتیم گویا برایم جا نگه داشتهاند. در همان نقطه نشستیم و این ذکر را گفتیم.
بعد رفتیم مکه. در مکه جمعی از دوستان بودند، یک آقایی هم آنجا بود. این دوستان که گاهی حرفهای بیربط میزدند، ایشان گفت: «شما میدانید کجا هستید؟ شما که اهل علمید. چرا اینجا وقتتان را به این چیزها صرف میکنید؟» به من الهام شد آن کسی که گذشته و آینده را میبیند، باید این باشد.. رفتم جلو و گفتم: «شما این ذکر را توصیه کردید؟» پرسید: «شما گفتی؟» جواب دادم: «بله». گفت: «شما امسال دوباره به مدینه برمیگردی و مهمان خانم زهرایی». همانی که در ذهنم آمده بود که مهمان خانم زهرا«س» هستم، گفت این سفر برمیگردی به مدینه و مهمان خانم زهرایی!. خدا گواه است نه خودم برنامه داشتم برای برگشتن به مدینه، نه از بعثه چنین قراری بود. اتفاقاً آقای ریشهری بعد از موسم حج برگشت، بنا شد آقای جنتی بیاید بهجای ایشان در مدینه، به من گفت: فلانی! من دارم میروم مدینه، شما هم بیا با هم برویم و من به اسهلِ وجه، منتظر هم بودم ببینم چگونه میروم که اینجوری جور شد.
از ایشان پرسیدم: «آن نقطه که آدم بنشیند و آن ذکر را بگوید، چه خصوصیتی دارد؟» گفت: «حضرت زهرا«س» وقتی به هوش آمد و سراغ امیرالمؤمنین«ع» را گرفت، فضّه عرض کرد: علی را بردند. حضرت زهرا«س» آمد که با همان حالش امیرالمؤمنین«ع» را نجات بدهد. به آن نقطه که رسید از شدت درد، دیگر از حرکت بازماند و آنجا نشست. نفسی گرفت و بعد رفت. من با تعجب گفتم: «ما روضهخوانیم و برای حضرت زهرا«س» زیاد مطالعه کردهایم. این را من در هیچ جا ندیدهام. شما این را از کجا نقل میکنید؟» آرام گفت: «خودم دیدم. خودم دیدم». دیگر در آن سفر با ایشان مأنوس بودیم.
ایشان گفتند که در مدرسه حجتیه که آقا هم در آنجا حجره داشتند، در همان ایام به آقا گفته بودند که شما در آینده رئیس این مملکتید! نکنه دیگر که ایشان گفت اینکه: «آقای خامنهای گوهر پاکی است... به همین دلیل مکرر خدمت حضرت تشرف داشته است، ولی نشناخته». سال بعد ایشان گفت: «طوبی للخامنهای! طوبی له. وجود مبارک امام زمان ـارواحنا فداهـ در عرفات با اسم ایشان را دعا میکرد».
با توجه به قرائن صدقی که ایشان برای بازگشت ما به مدینه پیشگویی قطعی کرد و همینجور شد، من یقین دارم آنکه گفت حضرت زهرا«س» را خودم دیدم، گذشته را هم همین جور میبیند و در مورد آقا هم یقیناً درست میگفت، هم دعای امام زمان«عج» را و هم تشرفات ایشان را خدمت حضرت.
*جملاتی که آقا در پایان آن خطبه نمازجمعهشان خطاب به حضرت حجت«عج» بیان کردند، یک سِرّ عجیبی دارد که هربار که انسان میشنود، آتش میزند آدم را.
ـ خدا به حق مادرش حضرت زهرا«س» مستدامش کند. انشاءالله پرچم را خودشان بدهند به دست آقا. [با حالت تضرع]
پینوشتها:
۱ـ «بحارالانوار» ج ۶۸، ص ۳۶۳؛ «الفصـول المختارة« ج ۱، ص ۶۸؛ «إحیاء العلوم« ج ۱، ص ۶۳، از طبع دارالکتب العربیّة ـ مصر.
۲ـ حدیثی از امام صادق(ع)؛ بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۲۳.
۳ـ قرآن کریم، سوره احزاب، آیه ۴۱.
۴ـ قرآن کریم، سوره قصص، آیه ۸۵.
منبع:جهان نیوز
زندگی به سبک آیتاللهبهجت(ره)
از 50 سال برگزاری مجلس اباعبدالله(ع) تا توجه ویژه به همسر و خانواده
گروه فرهنگی مشرق - گاهی می پرسیدیم چرا این همه زیارت نامه طول می کشد؟می فرمودند: ما کسانی را دیدیم چهار ساعت زیارت حرمشان طول میکشید. وقتی می پرسیدند برای چی؟، میگفت خودم را در بهشت میبینم، چطور بیرون بیایم.
حضرت آیت الله بهجت یکی از برجسته ترین مراجع معاصر شیعه و هم زمان، از پارساترین و متقی ترین علماء بلکه از سرآمدترین عرفای شیعی است که عبودیت خویش را تا قله تهذیب رساند. آن بزرگوار که از برجستگان مراجع تقلید معاصر به شمار میرفتند، معلم بزرگ اخلاق و عرفان و سرچشمه فیوضات معنوی بیپایان بودند. دل نورانی و مصفای آن پارسای پرهیزگار، آیینه روشن و صیقل یافته الهام الهی، و کلام معطر او راهنمای اندیشه و عمل رهجویان و سالکان بود.
حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ علی بهجت سبک زندگی این عارف روشن ضمیر را تشریح کرد.
*سبک زندگی فردی آیت الله بهجت
*از سبک زندگی فردی آیت الله بهجت در منزل (نوع و مقدار غذا، مقدار خواب و ...) و نحوه تعامل با خانواده و فرزندان، در مجموع سال هایی که در خدمت پدر بزرگوارتان بودید، بفرمایید؟خوب قهراً یک انسان خودساخته، میداند چه اندازه غذا بخورد. ایشان طوری غذا نمیخورد سنگین شود، این جور که ماها میدیدیم، غذا بسیار ساده بود، دو وعده را معمولاً با نان و چای سپری می کرد. صبح نان و چای با پنیر و گاهی این اواخر با مقداری گردو معمولاً غذای ایشان برای نهار کته بود یا آب خورشت یا نیمرو. در هفته، تنها دو مرتبه غذایی میخورد که گوشت داشته باشد. هر چند گوشتش را نمیخورد و بیشتر آب آن را روی برنج ریخته و نرم کرده و با نان میخورد.
هفته ای دو بار در شب های جمعه و چهارشنبه جمکرانی ها به عنوان مهمان برای ما آبگوشت درست میکردند. شبهای چهارشنبه بعضی میرفتند جمکران، آبگوشت درست میکردند.
در مقابل، کار و تلاش علمی بسیار زیادی داشتند. اگر غذاهای خوب در خانه میآمد، ما میخوردیم. غذاهای ساده را ایشان مصرف میکرد، حتی تا سن نود سالگی، مادرم میگفت این حسرت به دلم ماند یک مرتبه به من بگوید فلان غذا را برای من درست کن. این اواخر، میگفت برای من چیزی درست نکنید، اگر شد من نان و اشکنه میخورم، یا همان کته را با یک اشکنه میخورم؛ یا نهایتاً نیمرویی میخورم. یا اگر سرما خورده بود؛ یک فرنی؛ البته در این اواخر، هم با تجویز پزشک، چند روزی در هفته، شیر میل می کرد.
*طلب شفاء برای بیمار
صحبت از بیماری شد، ما مرتب از ایشان می شنیدیم وقتی، شخصی تقاضای شفا و بهبودی مریضی را می کرد، دستورالعمل های خاصی می دادند؛ اشاره ای داشته باشید.
بله! ایشان می فرمودند: اگر انسان به طبّ مأثور اهل بیت و ائمّه اطهار(علیهم السلام) عمل کند، کمتر به بیماری مبتلا می شود. خرما، شیر، ماست و روغن زیتون را جامع بین غذا و دواء می دانست. توصیه داشت تا گرسنه نشدید، نخورید. سفارش می کردند، لقمه ها را کوچک بردارید و زیاد بجوید. البته وقتی کسی می آمد و مریضی داشت، توصیه هایی هم به او داشتند و در کنار دعا، می فرمودند: زیاد صدقه دهید و سعی کنید، حتی اگر مبلغ کمی هم هست، آن را بین فقراء، پخش کنید، صدقه، شفا دهنده است و به مومنین بگویید برای مریض دعا کنند. اگر فرد تمکن مالی داشت، دستور قربانی کردن می دادند تا گوشت آن بین فقراء تقسیم شود. تاکید داشتند در صورت توانایی، مریض در مابین الطلوعین، در هوای آزاد قدم بزند. وقتی کسی به حالت مضطر می آمد و درخواست طلب شفاء می کردند، می فرمودند: به مریض، مخلوط تربت سیدالشهداء و آب زمزم، مرتب بخورانید.
*مقدار خواب
مقدار خواب ایشان را در این اواخر، بیشتر از پنج ساعت در شبانه روز، ندیدیم؛ حتی خواب دراز کش ایشان بیش از سه یا سه و نیم ساعت، نشد، اگر خیلی هم استراحت لازم داشت، بین ده دقیقه یا یک ربع، به طور نشسته استراحت میکرد و معمولاً یک ساعت و نیم در شب های کوتاه و دو ساعت و نیم در شب های بلند، قبل از سحر بیدار میشد.
خاطره آیت الله بهجت از علامه مامقانی
یادم هست، ایشان در همان سال های هفتاد، دیدم ظهر که از مسجد آمد، عمامه را برداشت و با لباس دراز کشید. پرسیدم: آقا چی شده؟ آیا حالتان بد شده، دکتر بیاوریم، فرمود: نه نگران نباشید، به شدت نیاز به خواب دارم. نگاه کردم دیدم ایشان کمتر از سه ساعت و نیم، شب و روز میخوابید. همهاش کار میکرد، به این اندازه، خودش درباره بعضی اساتید میگفت، یک ساعت از خوابشان کم کردند، فلان کتاب را نوشتند. گویا منظور ایشان مرحوم مامقانی بود که در آخر کتاب خویش نوشته بود من سه ساعت را تبدیل به دو ساعت خواب کردم تا توانستم کتاب را به اتمام برسانم. مرحوم ابوی، میفرمودند: من نمیدانم دو ساعت هم میشود خوابید؟ سه ساعت که میشود؛ ولی دو ساعت را نمیدانم.
سحر خیزی
از ابتدای سحر که از خواب بیدار میشد، مشغول عبادت و راز و نیاز و مناجات بود، حتی اشعار مناجاتی با زبان، عربی و فارسی می خواندند، در هنگام وضو گرفتن، قبل از وضو و بعداز آن در حال استغفار بود، بعد مشغول نمازها و نوافلش میشد و آن هم ادامه داشت، دوباره استغفارش ادامه داشت، سپس به تدبر در قرآن مشغول می شد تا وقت صبحانه. جمعهها و پنج شنبهها عبادات بیشتری داشت و نمازهای بیشتری می خواند.
دعا هنگام ورود به منزل
ایشان، مقید بود، وقتی وارد منزل می شود؛ در هنگام بیرون آوردن کفش، می گفت: رب انزلنی منزلا مبارکا و انت خیر المنزلین. من چند بار از ایشان در راه منزل، مسئله ای را که نیاز به فکر کردن داشت، پرسیدم ببینم این دعا را فراموش می کند یا نه، اما هنگامی که درب منزل می رسید، همان دعا را می گفت و من نتوانستم ایشان را از گفتن دعای مذکور غافل کنم.
سیره عبادی حضرت آیت الله بهجت
حال که صحبت از عبادت و دعا شد، برخی از اذکار و ادعیه ای را که آیت الله بهجت به خواندن آن مداومت داشتند بفرمایید؟
دعای عهد بعد از نماز صبح، مداومت بر خواندن قرآن، تدبر در تلاوت قرآن، زیارت عاشورا. صد لعن و صد سلام را در بین کارها انجام می دادند. بعد از نماز عشاء توسل مخصوص داشتند و حدود سه ربع تا یک ساعت طول می کشید. این اواخر، نوافل را در حال راه رفتن می خواندند. در حرم حضرت معصومه(س)، هر روز زیارت جامعه را می خواندند، به طوری که من در اثر ممارست و مداومت، به تدریج این زیارت را در همان کودکی حفظ شدم. به نیابت از اساتید خویش و دیگران، چندین بار زیارت نیابتی می خواند و انجام می داد. در روزهای جمعه سوره های «صافات و یس» را تلاوت می فرمودند و بر آن مداومت داشتند. ادعیه مخصوص قبل از خواب ایشان، هیچ گاه ترک نمی شد. خیلی به حدیث کساء معقتقد بودند. باور ایشان این بود امام عصر(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) به مجالس حدیث کساء توجه ویژهای دارند. به آنهایی که شوق امام عصر(عج) را داشتند، می فرمودند: همزمان با دعای تعجیل در فرج حضرت، صلوات زیادی را به وجود مقدسش اهداء نمایید، زیاد به مسجد جمکران، مشرف شوید و نمازهای مسجد را نیز بخوانید.
هنگام استراحت و فراغت، به ذکر شریف صلوات و استغفار، مشغول بودند. آیت الله بهجت، عقیدهاش این بود انسان حتی اجازه ندارد دقیقه ای از وقت خود را تلف کند بلکه باید از همه دقایق عمر خود استفاده کنند.
ایشان براى توسل به اهلبیت علیهالسلام به همین دعاهای مأثور توصیه مىکردند و مىگفتند: «بهترین توسلات، همین توسلات مأثوره است، ولى باید قلب همراه زبان باشد». خود ایشان هم در عمل به این گفتار پیشقدم بود و به بسیاری از ادعیه و توسلات مأثور التزام داشتند. در حرمهاى ائمه علیهمالسلام بیشتر زیارت امینالله و زیارت جامعه کبیره را مىخواند. در حرم حضرت معصومه سلامالله علیها نیز زیارت جامعه را قرائت میکرد و معتقد بود در اینجا نیز می توان به نیت زیارت تمام ائمه(ع)، این زیارت را بخوانیم. می فرمودند: خودم را در بهشت، می بینم
دو ساعت از صبح را در حرم بودند. گاهی، یک ساعت یا بیشتر را ایستاده در حرم به زیارت مشغول بودند، یک آقای طلبه ای میگفت؛ تایم گرفتم بیش از یک ساعت در حرم ایستاده، عبادت می کردند تا سن نود سالگی، هم در حرم مشغول راز و نیاز و عبادت بودند، گاهی می پرسیدیم چرا این همه زیارت نامه طول می کشد؟می فرمودند: ما کسانی را دیدیم چهار ساعت زیارت حرمشان طول میکشید. وقتی می پرسیدند برای چی؟، میگفت خودم را در بهشت میبینم، چطور بیرون بیایم.
ایشان اصرار داشت نه تنها در حرمهای ائمه(ع)، بلکه در حرم فاطمه معصومه(س) نباید صدا را بلند کرد. میفرمود: به خدام و زوار بسپارید که در حرم فریاد نزنند و صدای خود را بلند نکنند، چون ملائکه در حال طواف هستند و از صدای بلند اذیت میشوند، میخواستند هر کسی در حال خودش باشد. میگفتند: برخی در همینجا متوجه میشوند که حاجاتشان برآورده میشود.
وصیت آیتالله بهجتبله. از همه مهمتر، مسئله روضه حضرت اباعبدلله(ع) بود. این مسأله چنان برای آیتالله بهجت مهم بود که حدود 50 سال هر هفته مجلس داشتند، حاضر نبود به این سادگی این کار را ترک کند. حتی در حال کسالت و مریضی اصرار داشت این مجلس برقرار شود و خودشان نیز حضور داشته باشند، خیلی برایش مهم بود از اول مجلس حضور داشته باشد. سال ها این مجلس روضه در منزل ایشان بود و پدرم درها را باز میکرد و خودش دم در مینشست و به هرکسی که وارد میشد، احترام میکرد. هیچ وقت فقط برای شخصیت خاصی بلند نمی شد بلکه برای همه این احترام را قائل میشد. ایشان از شخصی، نقل می کرد: خدواند متعال، دو نعمت به من ارزانی داشته، یکی توفیق بکا و گریه در عزای سید الشهداء (ع) و دیگری، اینکه قرآن را با کسالت نخواندن. حتی ایشان در وصیتنامه خود ذکر کردند بعد از من از ثلث ماندههایم، مجلس عزا و روضه حضرت سیدالشهدا (ع) را اقامه کنید.
گاهی شوخی میکردم میگفتم: آقاجون مشغول حفظ کردن صلوات است. خودشان هم، متبسم می شدند. زیارت در حرم امام رضا(ع) هم گاهی طول می کشید. این جمله را سه بار در عمرش شاید فرموده باشند که نگران نباش، امتحان کردم، اگر از این کارها کم نگذارم، یک ساعت مطالعه با ده دقیقه تمام میشود و دقیقاً یادم است ایشان برای درس خارجشان که میرفتند، بیست دقیقه مطالعه میکردند، در صورتی که دو ساعت باید مطالعه می کردند.
وقتی سعی صفا و مروه تعریض شد، یعنی از صفا به مروه بیرون از جاده قدیم کوه را کندند و جاده جدیدی گذاشتند، همه نظر دادند امسال حج ساقط است، هیچ کسی حاضر نشد به این قضیه نظر دهد، تنها کسی که در این قضیه نظر داد که اگر بین جبلین، صادق باشد، کافی است، ایشان بود. همه دستور دادند در این مسئله به آقای بهجت مراجعه کنید، والا حج امسال ساقط است، سال بعد همه متفقاَ مطابق ایشان نظر دادند.
*داستان دیر خواندن نماز صبح آیت الله بهجت و عمل به توصیه مقامات امنیتی
قبل از اینکه به سلوک خانوادگی ایشان بپردازیم، برای خیلیها سؤال بوده نماز صبح ایشان در اواخر عمر چرا مقداری دیر میشد، اگر صلاح می دانید، این را تشریح کنید که چرا این گونه بود؟
اواخر نبود، ایشان بعد از انقلاب این طور شد. ایشان تا قبل از انقلاب نماز صبح را اول وقت در مسجد فاطمیه اقامه میکرد، هر چه طلاب اصرار میکردند منزلمان دور است تا اینجا برسیم طول میکشد، ایشان توصیه میکرد همان محل خودتان جماعت بخوانید. فریضه ای است که دارد از دست میرود، این فریضه را اقامه کنید در همه محلات. هر چه اصرار کردند ایشان برای نماز صبح نیم ساعت بعد از اذان بیاید، حاضر نشد. تا اینکه انقلاب شد، روزی داماد حضرت امام(ره) آقای اشراقی بنده را دید و گفت؛ میخواهم خدمت آقا برسم، کاری با ایشان دارم. گفتم امشب بیایید ولی به شرط اینکه بعد از نماز مغرب زود تشریف بیاورید، چون آقا نماز مغرب و عشایش طول میکشد، شما ممکن است بیایید و آقا هم در منزل، مشغول عبادت میشود، دیگر نمیتوانید دسترسی داشته باشید. قبول کرد و نماز خواندند و زودتر آمدند. من هم در چای گذاشته بودم از ایشان پذیرایی کردیم. آقا که آمد، گفتم آقای اشراقی آمده، پرسید کاری دارند. گفتم حتماً کاری دارند. آقا رفتند، نزد ایشان، احوالی از فامیلها پرسیدند.
آقای اشراقی گفت؛ قرار است، برای شما مأمور بگذارند. حاج آقا با تعجب پرسید برای چی؟ ایشان گفتند برای اینکه الان ترورها شدت گرفته؛ قرار شد برای چند نفر از شخصیت ها محافظ بگذارند از جمله برای شما. حاج آقا مقداری سرش را به زیر انداخت، بعد فرمود: آن کسی که محافظ محافظ است، محافظ ما هم است. این قدر آقای اشراقی از این جمله خندید و خوشش آمد؛ مجددا خواست تکرار کند، آقا فرمودند: تکرار نفرمایید. گفت حالا که اینطور است، به بنده دستور داده اند تا خدمتتان عرض کنم، شما شبها در را برای احدی باز نکنید، مگر اینکه کاملاً مطمئن باشید که فرد پشت در را میشناسید، تا مطمئن نشدید در را برای احدی باز نکنید، همچنین تا هوا روشن نشده از منزل خارج نشوید، بنده، باور نمیکردم، آقا این حرفها را جدی بگیرد، چون مأمور را نپذیرفته بود، اینها را هم، گفت و خداحافظی کرد و رفت، فردا که شد و به کلاس درسمان رفتیم، از درس که میآمدم، دیدم همه بقال و عطار و اهل محل و طلبهها میگفتند آقا چرا امروز دیر کرد، نزدیک آفتاب آمد، برایم مسئله بود. آمدم دیدم آقا مشغول وضو گرفتن است. رفتم پیش والده پرسیدم آقا مشکلی برایشان پیدا شد، چرا امروز صبح دیر برای نماز رفته اند گفت: بله؛ من صدای در خانه را وقتی آقا داشت میرفت و هوا روشن بود، شنیدم آقا که مشغول وضو بود، دو سه بار تکرار کردم، جواب نداد. اما وقتی وضو به اتمام رسید، گفت: اگر بعد از این هم باز هم پرسیدند، بگویید قرار بر این است که بعد از این همین طور باشد. بعدها متوجه شدیم اگر متخصصی در یک زمینه ای نظر دهد، نظرش را قبول میکرد. پزشک هم اگر حاذق بود، حرفش را قبول میکرد. این دستور امنیتی را پذیرفته بود و همان روز عمل کرده بود. این خیلی برای من عجیب بود، می توانستند، یک روز صبر کند، برود، و بگویند از فردا این قدر دیر میآیم. ولی همان روز دیر رفته بود. البته نماز صبحشان را در اول وقت در خانه میخواندند، بعد برای اقامه نماز جماعت و انجام عمل مستحب و ثواب جماعت، به مسجد می رفتند. نماز اول وقت را ایشان هیچ وقت ترک نمیکرد و به هیچ بهانه ای و البته جماعت را مستحب می دانست. و می فرمود: آن استاد اخلاقی نجف، اگر نماز اول وقت، کمی تاخیر داشت، رنگش می پرید.
*سبک زندگی خانوادگی
اکنون اگر موافق هستید، به سبک زندگی خانوادگی ایشان بپردازیم؟
بله. در خانواده هم رفتارش حساب و کتاب داشت. این نبود که همه وقت را بگذارد برای خانواده یا اینکه هیچ وقتی نگذارد. ایشان وقتهای مخصوص عبادت، مطالعه درس و فکر و ذکر داشتند، همچنین سه وعده غذایی با خانواده صرف میکردند چون غذا صرف کردن ایشان زمان بیشتری طول میکشید، باعث میشد از احوالات افراد خانه، مطلع شود، حتی صله رحمش آنجا انجام می شد، حتی تفحص از همسایهها نیز در زمان صرف غذا بود. مثلاً وقتی غذایش را آماده کرده و یا میخواستند بیاورند، از همسایه خبر می گرفت که مثلا آن مشکلش چه شد. لذا شاید یک ساعت نهار ایشان طول میکشید، میپرسید از فلانی خبر داری، از فلان قوم و خویش خبر نداریم، احوالش را بپرس، نامه بنویسید، بپرسید، بعد، همسایهها را میگفت بپرس؛ مشکلات همسایهها را مطرح نموده و میگفت بروید، انجام دهید.
مثلاً اگر یک جعبه میوه ای میآوردند، میگفت، سه قسمت کن یک قسمت را به همسایهها بده، یک قسمت خودت بردار، یک قسمت بگذار برای اینجا. یک بار یادم است ایشان داشت از بالای سر من رد میشد، قدری توقف کرد. گفت سوا و جدا نکنی ها، خوبهایش برای ما بگذاری!
*می دانست او دارد می میرد
همسایه خیلی دوری کار بدی کرده بود، من نزد بعضی اظهار ناراحتی کرده بودم که این چرا این کار را کرده ؟ آن هم آمده بود و به آقا شکایت کرده بود. آن وقت یک روزی حاج آقا به من فرمود برو یک غذایی که به مادرت گفتم درست کرده، بردار و ببر. من اصلاً نمیخواستم پیش او بروم. کسی که این کار خلاف را کرده، بعد از چند روز به من گفت چرا نمیبری، این را برای تو می گویم. من میخواهم او از تو ناراحت نباشد. زمانی نگذشت از دنیا رفت. علم داشت که او دارد میمیرد، حالا که دارد میمیرد از تو در دلش چیزی نباشد، حتی یک دفعه به من فرمودند؛ گوسفندی بکش و تقسیم کن. من وقت این کارها را نداشتم. گفت؛ آخر این را برای تو می گویم، می فرمود؛ کودک بودی مهمانی داشتیم، گفت عمر ایشان فلان قدر است، مقدار عمرت را گفت، این برای صدقه آن است که خطر رفع شود. گفتم من خیلی هم به عمر مقید نیستم، این کار را کرد و بعد فکر کردم که دقیقاً او اگر مثلاً گفته عمرت چهل سال است، سر چهل سالگی، این دستور را به من میدهد. این مهمتر از آن است که نشسته زمان را نگه داشته و سر چهل سالگی آمده به من میگوید این دو هفته مانده به چهل سالگیت، برو این کار را بکن، این حافظه عجیب خودم هم یادم نمانده بود، اگر ایشان نمیفرمود، من یادم نبود.
پذیرایی از مهمان
ابوی ما، مرحوم آیت الله بهجت، علاقه داشت هر روز ناهار، یک مهمان داشته باشد، بله، این اخلاق را آقا داشت البته خیلی راضی نبودیم از کودکی می گفتیم حالا مهمان را داشته باش، بفرمایید تا بیشتر غذا درست کنند، می فرمودند: نه همان غذا، میگفتند: "طعام الواحده یکفی الاثنین". همان غذای من را بدهید، دو نفری با مهمان، میخوریم. گاهی ما سر سفره بودیم، و میهمان هم در موقع غذای ما می رسیدند؛ ابوی می فرمودند : حضرت ابراهیم فرسخ ها به دنبال مهمان می گشت. حالا این آقا دم در خانه است و مهمان خدا می باشد. به همان اندازه، همان غذایی که اینگونه بود دلش می خواست با دیگران بخورد.
*رفتار در خانواده
درباره روابط زن و شوهر، چگونگی امر و نهی به فرزندان و عمل و رفتار ایشان در منزل چطور بود؟
آقا معتقد بود در روابط خانوادگی، جواب دادن یا رو کم کردن باید بهصورت کلی کنار گذاشته شود، این کار هیچ ثمرهای ندارد. برخورد کردن اقتضای طبیعت حیوانی است، اگر آن یک شاخ زد، این هم دو تا شاخ بزند و اگر هم دو تا نزند، بالأخره یکی را که باید بزند! این طبیعت حیوانی است. انسان باید این حرفها و نزاعها را جدی نگیرد و به خدا واگذار کند، یا اینکه به دفتر شرع مراجعه کند و ببیند الآن وظیفهاش چیست. اگر کسی خودش به این روش رفتار کند، طرف مقابل هم رفتار خواهد کرد و قضیه حل میشود.
خود ایشان، اصلا جواب اعتراضات را نمی داد، گوش میداد، ولی جواب نمیداد؛گرچه خیلی از حرف ها هم بی ربط و بی انصافی بود. گاهی هم اعتراض می کردم، مگر حرف خلاف نبود؟ چرا پاسخ ندادید؟ می فرمود: مگر با جواب دادن، حرف تمام میشود؟
*امر و نهی به فرزندان
امر و نهی کردن و تحکّم ایشان، بیشتر در حلال و حرام بود. از آن زمان که من بالغ شدم و به سن پانزده سالگی رسیدم، یکبار هم دستور نداد نانی بخر یا چیزی تهیه کن. گاهی با عبارات لطیفی به ما میفهماند مایلند کاری کنیم؛ مثلاً میفرمود: «اگر نانی باشد، شاید اینجا صرف شود». و یا میفرمود: «مادرت مایل است که فلان چیز در خانه باشد».
آیا ایشان اصولا عصبانی هم می شدند؟ به ویژه در منزل با فرزندان؟
گاهی کمی عصبانی می شدند، اصولا ایشان تحمل گفتگوی طولانی با کی نداشت. ولی کاملا، بر خود مسلط بود و عصبانیت کمتر بروز و ظهور داشت. در چندجا بیشتر عصبانی ایشان، آشکار می شد، اگر کسی، سخن یا حرکت شبهه ناکی انجام می داد، یا خدای نکرده خلاف شرعی انجام می داد، آنگاه تندی می کرد، و نیز هنگامیکه کسی اسرار ایشان را که مایل نبود دیگران را بدانند، افشا می کرد، ناراحت می شد.ولی در امور دیگر، اغلب سعی می کرد یا از مجلس، بیرون برود یا تهدید به بیرون رفتن می کرد.
همسرداری آیت الله بهجت
رابطه ایشان با والده مکرمه شما، چگونه بود؟
ایشان معتقد بود هماهنگی کامل و موافقت صددرصد، بین زن و مرد در محیط خانواده، از هر لحاظ برای غیر انبیاء و اولیاء دست نیافتنی است. ایشان همواره مدارا را در مورد همسر خود در پیش می گرفتند، در هر شرایطی صبر و تحمل ایشان بر هر چیز دیگری غلبه داشت، حتی گاهی مادر اظهار ناراحتی می کردند، آقا اگر پاسخی هم داشتند، نمی گفتند و در هر صورت ناراحتی را با ناراحتی جواب نمی دادند و البته در اکثر مواقع پاسخی جز سکوت نداشتند، گاهی که کار مثلا بالا می گرفت، آقا در مرحله اول می گفتند: خب حالا غذایمان را بخوریم، اگر این شیوه هم جواب نمی داد در مرحله شدیدتر تهدید می کردند و مثلاَ می فرمودند : غذایم را به اتاق می برم و تنها می خورم. نهایت امر این بود که در بالاترین حد ممکن غذا را در اتاق خود میل می کردند.
یکبار به مادر گفتم؛ شما مثلا در این مورد اشتباه کرده اید و دلایل آن را ذکر کردم، البته با تندی و ذکر مسائلی که نارحت می شد، وقتی خدمت آقا رسیدم ایشان فرمودند: «نباید می گفتید» گرچه حرفم باعث شد تا مدت ها، دیگر اعتراض نباشد، یعنی حاضر نبودند کوچکترین اصطکاکی در روابط خانوادگی ایجاد شود ، گاهی نیز برای ایشان وسائلی را می گرفتند و به عنوان هدیه می دادند ، به بچه ها هم سفارش می کردند همواره با مادر باید مدارا کرد و نباید به هیچ وجه با تندی پاسخ شان را داد.
*قبل از اینکه به موضوع بعدی منتقل شویم، دوست داشتیم بیشتر در سلوک و سبک زندگی ایشان، بیشتر گفتگو کنیم.
اینها خیلی مفصل است. ایشان قبل از اینکه بچه به دنیا بیاید، به او محبت و سفارش میکرد، مواظب فرزندت باش، با اینکه هنوز فرزندی نبود. این خیلی برای ما تعجب بود، مقید بودند در گوش بچه اذان و اقامه می گفتند. حتی یک روزی گفتم حاج آقا بچه که به دنیا میآید، قیافهاش خیلی مطلوب نیست، اول که میآید، هنوز یک شکلی است، شکل نگرفته، نمیشود او را بوسید. فرمودند: چرا قابل بوسیدن است. گذشت، چند ماه بعد بچهام به دنیا آمد، بچه را گرفت اذان و اقامه گفت، بچه را بوسید. و با لبخند فرمود: . اگر محبت داشته باشی قابل بوسیدن است ، این را خواست به ما یک جوری بیاموزد. یعنی تا این اندازه برخی مسایل را عملا میآموخت. می گفت: اینها تازه از نزد پروردگارشان، مراجعت کرده اند و به دنیا آمده اند ، لذا عصمت دارند. عصمت و معصومیت کودکان است که انسان را به خود جذب می کند. نام هایی هم که آقا برای نوزاد، انتخاب می کردند، زینب، فاطمه، زهرا و امثال اینها بود.
ایشان به کار نوهها هم توجه می کرد. توصیههای زیادی به آنها داشت و به ما هم راجع به آنها سفارش میکرد. هر روز به فرزند من توصیه میکرد: «وقتی که میخواهی به مدرسه بروی چهار قل و آیتالکرسی بخوان و برو». خود ایشان هم دعای «اللهُمَّ اجعَلهُ فِی دِرعِکَ الحَصِینَةِ الَّتِی تَجعَلُ فِیها مَن تُرِید» را برایش میخواند. همچنین مقید بود شبها پیش از خواب برای همهشان دعا بخواند. در مورد تربیت کودکان هم معتقد بودند بچه ها کمتر به تلویزیون سرگرم شوند و سعی کنید مشغولیت هایی برای آنها ایجاد کنید. مثلا شب به بازی های فکری و اسباب بازی و سرگرمی های طبیعی برای کودک، بیشتر توجه کنید.
معرفی آثار معتبر
شایعات و سخنان بی پایه و اساس، در مورد آیت الله بهجت، فراوان است، برای شناخت ایشان چه آثاری را به علاقه مندان معرفی می نمایید؟
بله. کتاب ها فراوان است. البته هر کدام، بخشی از زندگی ایشان را به تصویر کشیده اند. لکن کتاب های: «در محضر بهجت»، «فریادگر توحید»، «به سوی محبوب»، «العبد»، «رحمت واسعه»، «بهجت عارفان» و «زمزم عرفان» از کتب مورد تایید، می باشند. همچنین، نرم افزار «آیینه روشن»، حاوی زندگی نامه، دستورالعمل ها، تصاویر و فیلم های ناب درباره زندگی ایشان است. همچنین مستند «العبد حدیث سرو»، که توسط معاونت سیمای سازمان صداوسیما و با همکاری مرکز تنظیم و نشر آثار تولید گردیده که از فروشگاه www.bahjatava.ir قابل تهیه است.
البته، همین جا سخنی هم درباره شایعات فراوان بگویم، اهمیت انتشار آثار قابل اطمینان از یک طرف و همچنین حجم بالای شایعات منسوب به آیتالله بهجت از طرف دیگر، باعث شده ما، تکذیب شایعات را بهعنوان اولویت کاری، لحاظ نکنیم؛ ازاینرو مطالبی راکه به ایشان، منسوب میشود، قطعاً به معنای تأیید آنها نیست و تنها مطالب معتبر، از طریق مرکز تنظیم و نشر آثار آیت الله بهجت به نشانیwww.bahjat.ir موردتایید است.
اگر نکته پایانی است، بفرمایید؟
متاسفانه باید گفت، آیت الله بهجت، از کسانی بودند که آن طور که باید، شناخته می شدند، به جامعه معرفی نشدند. تجلیل از ایشان، تجلیل از روحانیت مهذب و وارسته است و موجب علاقه مند شدن جوانان به معنویت و معارف دینی خواهد شد.
ان شاء الله طلاب جوان با مطالعه زندگی و خاطرات ایشان، خود را به الگوی جامع مرجعیت معاصر، سالک و عارف الی الله، نزدیک کنند، لذا امیدواریم سنت حسنه ای که اخیرا در جامعه در نکوداشت برخی از چهره های برجسته علمی و عملی پدید آمده، بتواند بخشی از این کمبودهای مهم فرهنگی را پر کند.
ان شاءالله.
نویسنده بهترین تفسیر قرآن کریم + تصویرسازی
به گزارش آیین و اندیشه فرهنگ نیوز ، علامه سیدمحمدحسین طباطبایی در سال 1281 ش برابر با 1321 قمری در تبریز متولد گردید و در 5 سالگی مادر و در 9 سالگی پدرش را از دست داد. در همان زمان علاوه بر فراگیری قرآن مجید و کتابهای متداول روز و خوشنویسی، به تحصیل مقدمات عربی روی آورد و در 23 سالگی عازم نجف اشرف گردید. علامه، طی یازده سال اقامت در نجف از محضر عالمان نامداری همچون میرزای نایینی، سیدابوالحسن اصفهانی، محمدحسین غرویاصفهانی و میرزاعلی آقا قاضیطباطبایی استفادههای فراوان برد و مدارج علمی و کمالات اخلاقی را پیمود.
وی پس از آن به مدت ده سال در تبریز اقامت گزید و سپس در سال 1325 ش راهی شهر قم شد. علامه از آن پس با درک نیاز حوزه به تفسیر وفلسفه، به تدریس این دو پرداخت و در این دو رشته مقام شامخی به دست آورد. علامه طباطبایی همزمان با تدریس، از تالیف آثار گرانبها و سودمند غفلت نورزید و کتب متعددی را به رشته تحریر درآورد که اصول فلسفه و روش رئالیسم در 5 جلد، بدایةُ الحکمه، نهایةُ الحکمه، وحی یا شعور مرموز، علی(ع) و فلسفه الهی و حاشیه بر اسفار صدرالدین شیرازی و.... از آن جملهاند. اما مهمترین اثر علامه، تفسیرالمیزان نام دارد، این کتاب شریف که اصل آن به زبان عربی و در بیست جلد تالیف گردیده بارها از سوی ناشران داخلی و خارجی به زبانهای عربی و فارسی چاپ و منتشر شده است.
استاد شهیدمرتضی مطهری در مورد این تفسیر میگوید: "کتاب تفسیر المیزان، یکی از بهترین تفاسیری است که برای قرآن مجید نوشته شده است و میتوان ادعا کرد بهترین تفسیری است که در میان شیعه و سنی از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است."
معرفی و دانلود تفسیر المیزان به صورت کامل از اینجا(+)
شاگردان فاضل علامه طباطبایی
علاوه بر تالیفات متعددی که از علامه طباطبایی به یادگار مانده است، شاگردان فاضلی در حلقه درس ایشان مراتب کمال علمی را پیموده و منشاء خدمات فراوانی شدهاند. حضرات آیات و دانشمندان فرهیختهای از قبیل شهید مرتضی مطهری، شهید سید محمدحسینی بهشتی، امام موسی صدر، ناصر مکارم شیرازی، شهید دکترمحمد مفتح، شهید علی قدوسی، یحیی انصاری شیرازی، شهید سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی، سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی، محمدتقی مصباح یزدی، ابراهیم امینی، حسین نوری همدانی، حسن حسن زاده آملی و عبداللَّه جوادی آملی دهها عالم فرزانه در طی سالها حضور در محضر پرفیض استاد، خوشه چین خرمن معرفت علامه بوده اند.
نظر علامه طباطبایی درباره همسرش
همسر علامه که از دنیا رفت، علامه بیش از حد و عجیب گریه و بیتابی میکرد. گفتند شما ما را به صبر در مصائب نصیحت میکردید، چرا این قدر گریه میکنید؟
گفت: "مرگ حق است. همه باید بمیریم. من برای مرگ همسرم گریه نمیکنم. گریه من برای کدبانوگری و محبتهای خانم است. ما زندگی پر فراز و نشیبی داشتیم. "
"در نجف اشرف با سختیهایی مواجه میشدیم و من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بیاطلاع بودم. اداره زندگی به عهده خانم بود. در طول مدت زندگی ما هیچگاه نشد خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این کار را نمیکرد. یا کاری را ترک کند که بگویم کاش این عمل را انجام داده بود. در تمام دوران زندگیم هیچگاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادی یا چرا ترک کردی؟"
شعری که علامه برای دخترش سرود
واکنش علامه به شهادت شهید مطهری
یکی از شاگرادان مطرح علامه شهید مطهری بودند که ایشان بعد از شهادت آیت الله مطهری اینگونه پیام دادند:
به یاد یک شخصیّت علمى و فلسفى که با درگذشت خود دنیایى را غرق اسف و جهان فضل و دانش را با از میان رفتن خود عزادار نمود.
مرحوم مغفور مطهّرى که دانشمندى بود متفکّر و محقّق، داراى هوشى سرشار و فکرى روشن و ذهنى واقعبین، تألیفاتى که از خود به یادگار گذاشته و تحقیقاتى که در اطراف مقاصد علمى و برهانى نگاشته و در لابلاى کتابهایش به چشم مىخورد، اعجابآور است.
مرحوم مطهّرى با تاریخ زندگى پر ارزش و سعادتمند خود که پر از تلاش علمى و تفکّر فلسفى بود به شیفتگان علم و فلسفه پیغامى رسا و پرارزش مىفرستد که از کوشش و تلاش کمالى هرگز آرام ننشسته و مجاهده علمى و کمالى را هرگز فراموش نکنند و حیات خود را که بهترین متاع انسانى است در بازار حقایق به حیات معنوى- که حیات عالى انسانى است و تا دنیا دنیاست بقاى ابدى دارد- تبدیل کنند و در این چند روز زندگى شیفته و فریفته شخصیّتهاى ساختگى و خیالى نباشند.
آرى، یک راه باریکى که یک مرد دانشمند به حقایق باز کند، براى وى حیات ابدى مىبخشد و از دنیا و مافیها ارزندهتر است.
محمّد حسین طباطبایى
علامه سیدمحمدحسین طباطبایی سرانجام در صبح یکشنبه 24 آبان 1360 ش برابر با هجدهم محرم 1402 ق پس از یک هفته بیماری، دارفانی را در هشتاد سالگی وداع نموده و به دیار باقی شتافت. مزارش در کنار حرم حضرت معصومه(س) زیارتگاه عاشقان و شیفتگانش میباشد. همزمان با یکصدمین سال تولد ایشان، همایش ملی میزان حکمت در دی ماه 1381 در محل سالن همایشهای بینالمللی صدا و سیما برگزار شد و شخصیت علمی این مفسر فرزانه، گرامی داشته شد.
آیتالله خزعلی دعوت حق را لبیک گفت + زندگینامه
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، آیتالله ابوالقاسم خزعلی عضو مجلس خبرگان رهبری دار فانی را وداع گفت.
رئیس دفتر آیتالله خزعلی در گفتوگو با خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم این خبر را تأیید کرد و گفت که درباره مراسم تشییع اطلاع رسانی خواهد شد.
وی گفت: بعد از آنکه بهدستور پزشکان آیتالله خزعلی به منزل منتقل شد، ایشان دقایقی پیش در منزل شخصی خود دعوت حق را لبیک گفتند؛ هماکنون پزشکان معالج آیتالله خزعلی بالای سرشان حضور دارند و فوت ایشان را تأیید کردند.
زندگینامه آیتالله خزعلی
تولد و دوران کودکی
آیتالله ابوالقاسم خزعلی، در سال 1304 هجری شمسی در بروجرد، از توابع استان لرستان چشم به جهان گشود. پدرش مرحوم غلامرضا، به شغل ندافی روزگار میگذراند و بسیار شیفته خاندان پیامبر(ص) بود؛ بهگونهای که شبها فرزند خود را به روضههای مخفی و منبرهای استادان باسواد آن روزگار میبرد تا بذر عشق و محبت به قرآن و اهل بیت(ع) در دل و جان فرزندش شکوفه بزند.
اوضاع اقتصادی خانواده آیتالله خزعلی نابسامان بود تا آنجا که مادرش، مرحوم ربابه، مجبور بود محصولات غذایی خانگی، از قبیل ترشی تهیه کند و آن را بفروشد تا کمکی برای مخارج خانواده باشد. آقای خزعلی دهساله بود که بههمراه خانواده و برخی از بستگان به مشهد مقدس مهاجرت کرد و در آنجا روزگار گذرانید.
دوران تحصیل
آیتالله خزعلی در 6 یا 7 سالگی به مکتبخانه محله «سرسوزنی» در بروجرد رفت. معلّم او فردی بود بهنام «سید جعفر شیرازی» که در مسجد محلّه درس میگفت. با هجرت به مشهد به دبستان رفت و پس از قبولی در امتحان، در کلاس چهارم ابتدایی مشغول به تحصیل شد و همواره از شاگردان نمونه کلاس بود. پس از به پایان رساندن کلاس ششم ابتدایی، به دبیرستان رفت. در آن زمان در مدارس، زبان فرانسوی تدریس میشد؛ وی نیز به فراگیری زبان فرانسه مشغول بود که بعدها آن را رها کرد.
در سن 17سالگی ــ هم زمان با سقوط حکومت رضاشاه و اشغال ایران از سوی متفقین ــ به کار نوشتن دخل و خرج مغازهای و توزیع جنسها بین کسبه سرگرم بود تا از این راه، به امرار معاش خانواده کمک کند که ناگهان، بارقههای اشتیاق به علوم حوزوی و تحصیل حوزه علمیه مشهد دل و جانش را شعلهور ساخت؛ بهگونهای که کار و کسب را وانهاد و به تحصیل علوم دینی روی آورد.
مقدمات را در حوزه مشهد فرا گرفت و برای تحصیل سطوح بهسراغ استادان ممتاز آن دیار رفت. دو سال قبل از ازدواج راهی قم شد تا از محضر بزرگان آن شهر مقدس نیز بهره گیرد و برای نخستین بار در درس خارج فقه آیتالله بروجردی(ره) و خارج اصول امام خمینی(ره) حاضر شد که این مسأله تا سالها ادامه داشت. همچنین وی در زمینه فلسفه و تفسیر نیز از استادان بسیاری در حوزه علمیه قم بهره برد.
استادان و دوستان
آیـتالله خزعلی در طول دوران تحصیل خود از محضر استادان ممتاز و وارسته بسیاری بهره برده است. نخستین استاد وی، مرحوم سید جعفر شیرازی بود که در مکتبخانه به ایشان قرآن و مسائل مذهبی را آموخت. وی از اینکه نخستین استادش یکی از فرزندان پاک حضرت زهرا(ع) بوده اظهار خرسندی میکند و آن را به فال نیک میگیرد.
با شروع به تحصیل در حوزه مشهد، صرف و نحو را نزد شیخ علی اکبر دامغانی فرا گرفت و کتاب مغنی اللبیب را نزد محقق قوچانی خواند. معالم و لمعه و قوانین را نزد سید احمد یزدی آموخت. رسائل، مکاسب و کفایه را نزد مرحوم شیخ هاشم قزوینی و بخشی از کفایه را نزد شیخ مجتبی قزوینی فراگرفت. این دو، از استادان ممتاز حوزه علمیه مشهد در علم و عمل بودند که آثار علمی و معنوی ایشان، هنوز میان شاگردانشان و در رشد و تعالی حوزه علمیه مشهد باقی است.
آیتالله خزعلی در قم، در درس خارج فقه آیتالله بروجردی(ره) و درس خارج فقه حضرت امام خمینی(ره) شرکت کرد. وی همچنین مدتی در درس آیتالله بهجت حاضر شد و از محضر این مرد بزرگ نیز کسب فیض کرد. در بخش فلسفه، اشارات را نزد مرحوم حاج شیخ جواد خندقآبادی تهرانی خواند و در درس منظومه و اسفار علامه طباطبایی حاضر شد.
آیتالله خزعلی در دوران تحصیل و مبارزه با طلاب و فضلای بسیاری همراه بود که از میان آنان میتوان به شهید آیتالله مطهری، شهید آیتالله بهشتی و آیتالله ربانی شیرازی اشاره کرد.
فعالیتهای علمی و فرهنگی
آیتالله خزعلی در سالهای تحصیل و مبارزه خدمات فرهنگی و علمی شایانی به جامعه اسلامی ارزانی داشته است. مهمترین خدمت فرهنگی ایشان در دوره طاغوت، تنویر افکار عمومی و آگاه کردن جوانان مستعدّ و انقلابی از خطرهای موجود، همچون جریانهای التقاطی و تز اسلام منهای روحانیت و مبارزه با جریان روشنفکری غیرمتعهّد بود. وی در سخنرانیهای خود همواره بر اسلام ناب و اصیل پای میفشرد و جوانان را به اُنس با علما و روحانیّت شیعه و پرهیز از فراگیری اسلام از دست دیگران دعوت میکرد.
در زمینه فعالیتهای علمی تنها اثری که از وی به چاپ رسیده، تفسیر سوره فاتحة الکتاب است. همچنین او بر شعرهای عینیّه ابنابیالحدید درباره امیرمؤمنان(ع) شرحی نگاشته است و در زمینههای قرآنی نیز تلاشهایی انجام داده است. بیشتر مطالعات و فعالیتهای ایشان درباره قرآن و نهج البلاغه است.
فعالیتهای سیاسی
بخش زیادی از زندگی آیتالله خزعلی به مبارزه با رژیم طاغوت مصروف شده است.
او در فاجعه مسجد گوهرشاد در مشهد، نوجوانی دهساله بود که فردای حادثه، با پدرش در محل حاضر شده بود و خود میگوید: "فجایع رژیم پهلوی چنان بود که بر من تأثیر گذاشت و آن شب، تب کردم"! از آغازین حرکتهای ایشان در مبارزه بر ضد رژیم شاه، تبلیغ در رفسنجان و افشای ماهیت شاه بر سر منبر بود که به دستگیری ایشان و تبعید به گناباد انجامید.
در ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی، آیتالله خزعلی همواره کنار امام(ره) بود و از جمله، حامل پیام ایشان برای علمای نجفآباد شد.
همچنین وی در هیجدهم فروردینماه 1343 به دیدار امام رفت. امام(ره) بهتازگی آزاد شده بود و روزنامه اطلاعات در آن زمان مطلبی نوشته بود مبنی بر اینکه امام با دستگاه شاه کنار آمده و آزاد شد.
این مطلب باعث تأثر امام شده بود. در جلسهای که چند روز بعد در فیضیه تشکیل شده بود، آیتالله خزعلی بهدستور امام بر سر منبر رفت و ماهیّت کذب مطلب روزنامه اطلاعات را افشا کرد. این سخنرانی در آن روزگار بهدلیل حماسی و مستحکم بودن مشهور شد.
آیتالله خزعلی در طول دوران رژیم شاه یک بار در زندان قزلقلعه زندانی شد و سه بار تبعید شد. تبعید نخست ایشان به گناوه و دامغان بود که سه سال به طول انجامید.
تبعید دوم به زابل بود و در تبعید سوم پنهان شد و روی نشان نداد. در این زمان بود که حضرت آیتالله خامنهای در مخفیگاه به دیدار ایشان رفته و با هم از نزدیک آشنا شدند.
آیتالله خزعلی در گزارشهای ساواک، روحانی افراطی، اخلالگر و طرفدار خمینی نامیده شده بود.
در تبعید سوم وی پنهان شده بود تا ساواک نتواند او را دستگیر کند. در این هنگام خبر شهادت فرزندش در قم به دست او میرسد.
آیتالله خزعلی در تشییع جنازه فرزندش شرکت میکند. او هرگز در تشییع فرزندش، اشک نریخت و خدا را در آن مصیبت سپاس میگفت.
امضای آیتالله خزعلی در بسیاری از بیانیهها در مرجعیت امام(ره) و لزوم مبارزه با رژیم شاه به چشم میخورد.
همچنین وی در دوره طاغوت همکاری نزدیکی با جامعه مدرسین حوزةه علمیه قم و اعضای آن داشته و در مبارزات آن مرکز با رژیم شاه بهطور جدی شرکت میکرده است.
از دیگر فعالیتهای او در پیش از انقلاب اسلامی، حمل پیامهای امام(ره) به آیـتالله سیدکاظم شریعتمداری و دریافت پاسخ آیتالله شریعتمداری به امام(ره) بوده است.
حضرت آیتالله خزعلی پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز فعالیتهای گستردهای برای پیشبرد انقلاب انجام داده است.
وی در این سالها همواره یار صدیق امام خمینی(ره) و رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیتالله خامنهای بوده و همواره مردم را به پیروی از ولایت مطلقه فقیه و شناخت هوشمندانه توطئههای دشمن و نیز مبارزه با خط نفاق تشویق میکرده است.
آیتالله خزعلی در طول دوران جنگ تحمیلی بارها در جبههها حضور یافت و همواره مایه دلگرمی رزمندگان اسلام بوده است.
برخی از مسئولیتهای ایشان پس از انقلاب اسلامی بهشرح زیر است:
ــ عضویت در مجلس خبرگان قانون اساسی
ــ عضویت در مجلس خبرگان رهبری در سه دوره متوالی بهنمایندگی از مردم استان خراسان
ــ عضویت در شورای نگهبان قانون اساسی.
آیتالله خزعلی بهعنوان یکی از یاران صدیق امام و رهبری همواره بر تبعیت از ولایت مطلقه فقیه تأکید داشت، بهطوری که در فتنه 88 مواضع شفاف و قاطعی علیه فتنهگران داشت و از فرزند خود که در جریان فتنه نقشآفرین بود، بارها اعلام برائت کرد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، یکی از برکات ماه رمضان وجود لیلةالقدر در شبهای آن است. شب قدر در فرهنگ قرآن و روایات از جایگاه بس عظیمى برخوردار است، تا آنجا که شب قدر در قرآن برابر با هزار ماه دانسته شده و شب نزول قرآن، و شب تعیین تقدیرات یکسال و شب مبارک معرفى شده است. عالمان عاملو اهل دل برای دستیابی به احیای شب قدر که از اعمال شب قدر است، تمام سال را احیاء نگه میدارند که این خود بیانگر جایگاه و ارزش این شب عظیم است؛ شبی که در آن با نزول فرشتگان و تعیین قدر و سرنوشت هر کس، وضعیت یک ساله وی مشخص و مقدر میشود.
«آیتالله حقشناس» از اساتید فقید اخلاق تهران توصیههای جالبی پیرامون شب قدر و فضیلت اعمال ماه مبارک رمضان دارند. ایشان میگویند: در روایت وارد شده است که هر کس این دو شب (نوزدهم و بیست و یکم) احیاء را به مذاکره علم بگذراند؛ هر یک ساعت ثواب یک احیای تام و تمام را در بردارد. مذاکره علم همین است، همین «قالالصادق» و «قالالباقر»است. اگر بخواهید از امیرمومنان(ع) تبعیت بکنید؛ باید به این نکات توجه بفرمایید. امیرمومنان(ع) عرضه داشت: یا رسولالله! افضل اعمال در این ماه کدام است؟ حضرت فرمودند: «الورع عن محارم الله».
مقام ورع اقسامی دارد. یک قسم آن برگشتن از نادانی، فسق و عمل بد به عمل صالح است. اگر این مرحله ورع را به کار بستی؛ از امام علی(ع) پیروی کردهای و به مقام توبه نصوح دستیافتهای. فرمود: «حب علیٍ حسنة لاتضر معهاالسیئة» محبت علی(ع) حسنهای است که با بودن آن، گناه ضرر نمیرساند. یک کسی عبای امیرمومنان(ع) را بوسید. حضرت(علیه السلام) فرمودند: «این معنای محبت نیست». معنای محبت پیروی از امیرمومنان و مقام عترت(ع) است.
مرحله دوم ورع، پرهیز از مشتبهات است. مرحله سوم هم مقام متقین است که شخص حرف نمیزند، مبادا اگر تعریف کسی را بکند؛ یککسی بگوید: اینطور نیست (و غیبت پیش بیاید).خطاب آمد که ای خاتمالرسل! باید به توبهکنندگان سلام کنی! بهبه! بهبه! شخص اول امکان - اول ما خلقالله نوری- باید به استقبال توبهکنندگان برود و به آنها سلام بکند. (انعام/54) حضرت ثامنالحجج(ع) وقتی از درون مسجد میگذشتند، یک نفرگفت: «استغفرالله». حضرت به مقام ولایتی به قلب او نگاه کرده و فرمودند: تو استغفارکننده نیستی، زیرا خیال بازگشت به همان معصیت را داری.
دو ملک الهی با هم سخن میگویند که ایکاش مردم خلق نمیشدند. حال که خلق شدهاند، بدانند برای چه خلق شدهاند. - شما را برای چه به دنیا آوردهاند؟- و حال کهنمیدانند برای چه خلق شدهاند، به دانستههای خودشان عمل کنند. حال که عمل به دانستنیهایشان نمیکنند، از بدیهایی که کردهاند، توبه کنند. اول قدم، توبه است. «لاخیر فی نسک لاورع معه؛ عبادتی که پرهیز از گناه با آن نباشد، سودی ندارد.» (کافی/1/36) ورع یعنی اینکه دهان و زبانم را نگه دارم.
مرحوم علامه طباطبایی(ره) که هم در معقول و هم در منقول مجتهد بودند زبانشان همیشه مشغول به ذکر بود؛ مگر اینکه مورد سؤال واقع شده و جواب میدادند. آنوقت ما چرا باید اینقدر حرف بزنیم؟! وقتی بنده میآمدم، یکی از رفقا گفت: آقا! راجع به غیبت و اهانت و تهمت یکقدری صحبت بکنید. من انتظار نداشتم امشب - که شب بیستویکم ماه رمضان است- این آقا به من بگوید: درباره غیبت و اهانت صحبت بکن.
تنها گریهکردن برای حضرت علی(ع) فایده ندارد، عمل علی(ع) را باید نصبالعین خودتان قرار دهید. در عیون اخبار الرضا(ع) میفرماید که عمل حضرت علی(ع) را باید سرلوحه زندگی خودتان قرار بدهید که چه فداکاریهایی کرد. حضرت میفرمایند: «انما هی نفسی اروضها بالتقوی لتأتی آمنهً یوم الخوفالاکبر، نهجالبلاغه/ نامه 45»؛ من باید به قدر درازی قبرم برای خودم احراز بکنم.
یکی از شرایط توبه، اخلاص باطن و سریره است. باید خالصاً و مخلصاً بیایید وسط. از دیگر شرایط توبه، معرفت است، یعنی ببینم که پروردگار چقدر به من مهربان است. بدانم که چه پروردگاری دارم. توبه نصوح یعنی اینکه من با قصد و یقین و قاطعیت از معصیت صرفنظر بکنم و قصد برگشت به گناه نداشته باشم. حضرت فرمودند: چنین کسی نداریم که دوباره به گناه مبتلا نشود. انسان در معرض حوادث است، شاید دوباره گرفتار معصیت شود؛ ولی باید تصمیم قاطعانه در توبه بگیرد. وقتی توبهکننده تصمیم قاطع گرفت؛ پروردگار آن دو ملک مأمور ثبت اعمال انسان را احضار میفرماید و گناهان توبهکننده را از یاد ملکین میبرد. به اعضا و جوارح هم خطاب تکوینی میشود که حق ندارید علیه این بنده شهادت بدهید. به زمین هم خطاب میرسد که باید از شهادت علیه این بنده توبهکننده خودداری بکنی. خدای ما چنین خدایی است.
«آیتالله مجتهدی تهرانی» از دیگر اساتید فقید اخلاق و عرفان تهران نیز در خصوص شب قدر، در شرح فراز «اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ فَضْلَ لَیلَةِ القَدْرِ» میگوید: در این بخش از دعا میخوانیم، ای خدا، برتری فضیلت شب قدر را روزیام کن! از این دعا برخی احتمال میدهند که شب بیست و هفتم ماه رمضان، شب قدر است. درروایات، راجع به شب قدر اختلافاتی وجود دارد. شیعه اعتقاد دارد که به احتمال قوی شب بیست و سوم، شب قدر است و اعمال بیست و سوم مهمتر از اعمال شب نوزدهم و بیست و یکم است. شبهای نوزدهم و بیست و یکم، یک غسل مستحبی دارند؛ اما شب بیست و سوم دو غسل دارد. خواندن سورههای «دخان»، «روم» و«عنکبوت» در شب بیست و سوم سفارش شده است.
برادران اهل تسنن به بیست و هفتم اعتقاد دارند و این شب را احیاء نگه میدارند و اعمال شب قدر را به جا میآورند. شیعه هم البته شب بیست و هفتم احیاء دارد؛ اما تنها در اول شب و البته برخی قایل به شب قدر بودن شب نیمه شعبان هستند. اندازهگیری برنامههای ما اعم از سلامتی، عمر طولانی، رفاه، بلا، گرفتاری و هر پیشامدی در شب قدر اتفاق میافتد. شبی که مورد اختلاف است و حتی برخی، عید فطر را برای آن قائلند. برخی اولیاء، تمام سال را احیاء میگرفتند تا آن شب قدر کهمعلوم نیست چه وقت است را درک کنند.
شب قدر بهترین ایام سال است. ملائکه به اذن خدا به روی زمین میآیند تا مقدرات ما را معلوم میکنند. ملائکه میآیند و دور دل ما میگردند؛ اما جای خالی نمیبینند که وارد شوند. فرودگاه دل ما برای فرود ملائکه خالی نیست.
عالم ربانی فقید «آیتالله بهجت» نیز درمورد شب قدر فرمودهاند: بسیاری از بزرگان شبهای ماه رمضان را بیدار میماندند و نمیخوابیدند. هر چند از نظر ما تقریبا واضح است که شب بیست و سوم ماه رمضان شب قدر است، و اول ماه باید قدری دقت شود که اول ماه دقیقا تشخیص داده شود.
آیتالله بهجت قرآن سر گرفتن را مخصوص شب قدر نمیدانست و معتقد بود که خیلی از عبادات وجود دارد که ما به جهت این که نوشته است در فلان زمان آن راباید بجا آورد، ما خود را از آن محروم میکنیم.
انتهای پیام/
نرم افزارپندهای حکیمانه استادعلامه حسن زاده آملی/موبایل