شهید فخریزاده چه ویژگیهایی داشت که دشمن از او میترسید؟
رهبر انقلاب اسلامی درپی ترور دانشمند هستهای و دفاعی شهید محسن فخریزاده در پیامی شهادت ایشان را تبریک و تسلیت گفتند. ایشان در این پیام فرمودند: «این عنصر علمی کمنظیر جان عزیز و گرانبها را به خاطر تلاشهای علمی بزرگ و ماندگار خود، در راه خدا مبذول داشت و مقام والای شهادت، پاداش الهی اوست.» پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR برای آشنایی با ویژگیهای مرحوم فخریزاده، گفتگویی با حجتالاسلام والمسلمین دکتر عبدالحسین خسروپناه، استاد حوزه و دانشگاه و رئیس مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفهی ایران انجام داده است.
با توجه به شناختی که شما از شهید فخریزاده دارید، کمی در مورد ویژگیهای شخصیتی ایشان بفرمایید.
شخصیت حاج محسن فخریزاده آنقدر مهم بود که صهیونیستها و منافقین برای ترور این شخصیت مهم این مقدار طراحی و هزینه کردند تا به نتیجه رسیدند. ایشان برای دشمن خیلی مهم بود و بارها و بارها نقشهی ترورش را ریختند و موفق نشدند و شکست خوردند، ولی این بار با یک چنین گروه تروریستی حمله کردند و ایشان را به شهادت رساندند. دشمن سالها بهدنبال ترور ایشان بود. قطعاً بیش از ده سال برای ایشان نقشه کشیدند و این ترور هم یک کار مطالعاتی قوی بود که توانستند اینقدر دقیق و ظریف با کمک عوامل نفوذی، رفتوآمد ایشان را شناسایی کنند.
امّا شهید فخریزاده چه ویژگی داشت و دشمن از ایشان چه تصویری داشت که چنین امکانات و تجهیزاتی را هزینه میکند تا ایشان را به شهادت برساند؟ جواب من این است که شخصیت دکتر فخریزاده یک شخصیت جامعی بود که سه ویژگی را با هم داشت. ویژگی اوّل اینکه ایشان دانشمند هستهای بود. رشتهاش فیزیک هستهای بود و دانش فیزیک هستهای را متفکرانه میدانست. ببینید بعضیها عالماند، دانشمند فیزیک هستهایاند؛ امّا متفکرانه فیزیک هستهای را نمیشناسند. لذا ایشان با توجه به شناخت و نظراتی که در فلسفهی علم داشت و نسبتی که بین فیزیک کوانتوممکانیک با فلسفهی اسلامی؛ یعنی حکمت متعالیه برقرار میکرد و علقهی خاصی به حکمت متعالیه داشت، فیزیک هستهای را متفکرانه میدانست.
ویژگی دوم ایشان صفا، حالات عرفانی، خلقوخو، ویژگیهای اخلاقی و عرفانی بود. نگاه شهید فخریزاده به عالم و آدم واقعاً توحیدی بود. یک شخصیت معنوی که اهل تهجد، اهل ذکر و اهل مسائل عرفانی بود. معمولاً کسانی که توفیق شهادت پیدا میکنند از خصلتهای آنها همین اهل معنابودن و اهل صفابودن است.
ویژگی سومی که حاج محسن داشت، توان بسیار بالای مدیریتی ایشان بود که میتوانست تیمهای مختلف علمی را جمع کند و در زمینههای مختلف دستاوردی را به نتیجه برساند. ایشان در حوزهی هستهای جزو مدیران کلان تیمهای مختلف هستهای بود؛ چون فعالیتهای هستهای تیمهای متعددی دارد. در حوزههای موشکی و در یک سال اخیر در زمینهی کرونا و تولید کیت تست کرونا و تولید واکسن که الآن به آزمایش انسانی رسیده، توان مدیریت بالای ایشان بود که توانست مجموعهها را جمع کند و کار را به نتیجه برساند. به نظر من جمع این سه ویژگی ایشان را یک شخصیت کم نظیر و برجستهای کرد که باید به آن توجه کنیم.
امّا در مورد جلساتی که خدمتشان بودم، بنده وقتی مسئول مؤسسهی حکمت و فلسفهی ایران شدم، شهید فخریزاده که با اسم مستعار محسنی شناخته میشد سراغ من آمد و گفت که ما جلسات فلسفه و فیزیکی داریم، ولی میخواهیم این جلسات را با شما داشته باشیم. من به ایشان عرض کردم یکی از مهمترین دغدغههایم در مؤسسهی حکمت و فلسفه، پیوند فلسفه با علوم فیزیک، زیستشناسی، علوم انسانی مثل مدیریت، اقتصاد، سیاسی، هنری و ... است؛ یعنی من در سه حوزهی فلسفه و علوم طبیعی، فلسفه و علوم انسانی و فلسفه و هنر دغدغه داشتم. در مؤسسه هم جلسات متعددی برگزار کردیم. در مورد فلسفهی فیزیک ایشان بانی دغدغهی ما بود و خیلی منظّم و پیگیر به جلسات میآمد و موضوع را مطالعه میکرد و پاورپوینت آماده میکرد.
جالب است بدانید که بعضی از اساتید فلسفهی علم که اصلاً اعتقادی به علوم انسانی اسلامی و دینی نداشتند و پیوند فلسفهی اسلامی با علوم را هم قبول نداشتند را ما دعوت میکردیم و در جلسه میآمدند. آقای دکتر فخریزاده در مقابل همهی اینها پاورپوینتش را ارائه میکرد، متون انگلیسی را نشان میداد، ترجمه میکرد، عبارات را میخواند و نگاه فیلسوفان علم را توضیح میداد و از حکمت اسلامی استفاده میکرد و بعد نظر خودش را مطرح میکرد. ایشان با کمال حلم و حوصله و صبر و سعهی صدر سؤالات و اشکالاتی که مطرح بود را پاسخ میداد. انصافاً ایشان اهل علم و حلم و ادب بود و با کمال تواضع به مؤسسهی حکمت و فلسفه میآمد و در جلسات ما از سال ۹۲ تا ۹۵ شرکت میکرد. انصافاً هم از همهی اعضاء پیگیرتر بود و با مطالعه و با دقت و جدیّت حضور پیدا میکرد و در بحث مشارکت داشت.
ایشان در مورد مراودات و ارتباطشان با رهبر انقلاب هم با شما صحبت میکردند؟
قطعاً ایشان با رهبر معظّم انقلاب ارتباط داشت. آقای فخریزاده یک وقتی به من گفت که خدمت حضرت آقا رسیدم و این بحث را مطرح کردم و آقا این نکته را فرمودند. یکی از تأکیدات حضرت آقا به ایشان هم این بود که حفاظت خودش را جدی بگیرد؛ چون ظاهراً به حضرت آقا گفته بودند که ایشان رعایت نمیکند و جاهای مختلفی میرود. حضرت آقا هم سفارش و تأکید داشتند که ایشان مراقب مسائل امنیتی خودشان باشند. قطعاً دیدارهایی با آقا داشتند، امّا من الآن جزئیات دیدارهایی که ایشان گاهی برای من میگفت را خاطرم نیست.
اگر نکته دیگری باقی مانده بفرمایید.
جناحهای مختلف مراقب این قضیه باشند که دشمن هدفش ایجاد تفرقه بین حاکمان و احزاب سیاسی است. شهید فخریزاده نه خودشان راضی است و نه حکمت اقتضا میکند که باعث تفرقهی بین جناحهای سیاسی شود که هر کسی بخواهد یک سوءاستفادهای ببرد و بخواهد مجموعهی امنیتی را خدای ناکرده تضعیف کند. انشاءاللّه مجموعههای امنیتی تلاش خواهند کرد و این جنایتکاران را دستگیر میکنند؛ ولی باید مجموعههای امنیتی آنقدر قوی شوند که دیگر این رخنهها شکل نگیرد و تروریستها حضور پیدا نکنند. در همهی دولتها ما عزیزانی داشتیم که به شهادت رسیدند، لذا اینکه احزاب بخواهند همدیگر را متهم کنند، این به صلاح کشور نیست. الآن بزرگترین آسیب و آفت در زمان ما تفرقهی بین مسئولین، احزاب و مردم است. باید شهادت حاج محسن مثل شهادت حاج قاسم منشأ وحدت و انسجام بین مردم و مسئولین باشد.
روایت «بچههای سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/ از تأمین معیشت نیروها تا تلاشهای خستگیناپذیر
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: آینده را خوب میدید، خیلی امیدوار بود؛ بیادعا، خلاق و مصمم. روحیه «نوآوری» داشت و همیشه میگفت که «اگر امروز ما موفق شدیم، این موفقیت «به اذنالله» است». اعتقاد داشت که ما باید توانمند باشیم و باید دستاورد جدیدی را کشف کنیم. وقتی میخواست مأموریتی را به سرانجام برساند، میگفت که من این مأموریت و این دستور را میخواهم انجام دهم، حتی اگر تکهتکه شوم.
ظهر روز ۲۱ آبان سال ۱۳۹۰، انفجاری مهیب منطقه «ملارد» استان تهران را لرزاند؛ صدا و موج انفجار در حدی بود که در اکثر مناطق استان البرز و حتی تهران هم شنیده شد. از آن روز بود که دیگر آن مرد گمنام در بین ما نبود و مردم وقتی آن مرد را شناختند که تازه فهمیدند، چهکسی را از دست دادهاند.
قطعه ۲۴ بهشت زهرا (س) تهران، پر از چهرههای درخشانی است که جان خود را در راه دفاع از آب و خاک کشور خود و انقلاب اسلامی، فدا کردهاند؛ از شهید «مصطفی چمران» که سنگ مزار او با پرچم سهرنگ ایران مزیّن شده است، گرفته تا شهیدان نامآشنایی همچون «حسن باقری»، «رضا چراغی»، «جواد فکوری» و...؛ منزل آخر او هم، همینجاست؛ سردار شهید «حسن طهرانی مقدم» را میگویم، همان سردار که روی سنگ مزار او نوشته شده است: «اینجا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند».
دوستان و همرزمان وی، از اخلاق و رفتار خاص او، هم در زندگی شخصی و هم در محیط کاریاش میگویند؛ اینکه چگونه، شخصی با این رتبه و جایگاه با همکاران خود، از سرباز وظیفه و نیروی خدماتی گرفته تا محققان و نخبگانی که در صنعت موشکی، زیر دست او فعالیت میکردند، خاکیوار و بدون کِبر و غرور رفتار میکرد. با شنیدن خصوصیات اخلاقی و رفتاری او، یاد آن جمله معروف سردار سپهبد شهید حاج «قاسم سلیمانی» میافتم که گفته بود: «تا کسی شهید نبود، شهید نمیشود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش میشود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
اینروزها با شهادت «پدر موشکی ایران»، صنعت موشکی کشور تعطیل نشده است؛ بلکه طهرانیمقدمهای زیادی هستند که ادامهدهنده راه او هستند تا خواب را بر چشم مستکبران و دشمنان این مرز و بوم حرام کنند. همان یاران در گهواره امام خمینی (ره) و امام خامنهای (مد ظلهالعالی) که امروز بهعنوان دانشمندان و محققان گمنام صنعت موشکی کشور شناخته میشوند. یکی از این افراد که سالها در کنار شهید «طهرانی مقدم» بوده و بهدلیل مسائل حفاظتی و امنیتی، نامی از وی برده نمیشود، درباره خصوصیات اخلاقی این شهید والامقام میگوید:
وقتی میآمد، انگار «طوفان» را با خود میآورد
«روحیه باز و جذابی داشت و همگی از اینکه داریم با وی کار میکنیم، احساس خوبی داشتیم. وقتی میآمد، انگار «طوفان» را با خود میآورد؛ «طوفان روابط»، «طوفان علائق». وقتی در کار بودیم، مانند اینکه در زمین فوتبال قرار داشتیم و «بچهها، بچهها...» گفتن، تکهکلام او بود. آنقدر فضایی خاص و صمیمی را ایجاد میکرد، که افراد احساس میکردند، فاصلهای بین آنها و شهید «طهرانی مقدم» نیست.
بهشدت به زندگی افراد دقت داشت؛ مثلا هدایایی را میگرفت و به افرادی که ازدواج میکردند یا صاحب فرزند میشدند، تقدیم میکرد، برای اینکه آنها ترغیب شوند و کار را با کیفیت بهتری دنبال کنند. به خانوادهها توجه میکرد؛ بهنحوی که به خانه افراد هم سرکشی میکرد و برای آنها هدیه میبرد تا خانوادهها را هم با مسائل کاری، هماهنگ کند».
سردار شهید «حسن طهرانی مقدم» سهسال پایانی زندگی خود را در پادگان «شهید مدرس» بهسر برد؛ همانجایی که حتی برخی شبها را هم در آنجا صبح کرد، همانجایی که مبدأ پر کشیدن او بود. حالا امروز این پادگان محلی متروکه است؛ البته نه! چرا متروکه، اینجا جایی است که قدم زدن در آن، برای همراهان شهید خاطرهانگیز است، همانهایی که به «بچههای سردار» معروفند، مخصوصاً آن قسمتی از پادگان که یادمانی بهیاد شهید «طهرانی مقدم» و شهدای همراه او بنا کردهاند. یکی از این افراد درباره شهید «طهرانی مقدم» میگوید:
هر امکاناتی هست، باید برای همه باشد
«وقتی میخواست وارد مجموعه شود، به اولین قسمتی که میرسید، پیاده میشد و شروع میکرد به احوالپرسی؛ دانه به دانه، تک به تک، نفر به نفر، به هر قسمتی هم میرفت و در آخر به اتاق خودش مراجعه کرده و لباس کار خود را میپوشید و مانند یک کارگر کار میکرد، از ۸ صبح تا گاهی اوقات بهصورت شبانهروزی، تا جایی که ما همیشه میگفتیم، اگر لباس کار به تن حاجی برود، همه ما ایجا ماندگار هستیم.
یکبار برای وی دوچرخه گرفتند و گفتند که «حاج آقا میخواهید در پادگان تردد کنید، پیاده نروید»؛ اما گفت که من سوار نمیشوم تا برای همه قسمتها دوچرخه بخرید و معتقد بود که هر امکاناتی هست، باید برای همه باشد، نه فقط برای من. حتی یکبار بابت ماه مبارک رمضان جیرهای داده بودند؛ اما به نیروی روزمزد که یک کارگر بود، چیزی نداده بودند؛ حاجی تا فهمید ناراحت شد و گفت که «بروید مانند همین را تهیه کنید و به آن کارگر روزمزد بدهید، ما اینجا بین کسی فرق نمیگذاریم»؛ و این را هم بگویم که حاجی هیچکس را به فامیلی صدا نمیکرد، بلکه همه را با نام کوچک صدا میزد، حتی نفر جدیدی که وارد مجموعه میشد.
«پشت میز نشین» نبود/ همیشه نفر اول بود
یکیدوبار محافظان به او گفته بودند که وقتی در محوطه تردد میکنید، ما باید حواسمان به شما باشد؛ اما حاجی گفته بود که اینجا خانه من است و این افرادی هم که اینجا هستند، همه بچههای من هستند؛ اینجا من محافظی نمیخواهم. آدم در خانه خودش که محافظ لازم ندارد! اینها خیلی به من نزدیک هستند و من هم دِینی دارم به اینها، هیچموقع نگذارید فاصله من با اینها زیاد شود. وقتی هم که حاجی به شهادت رسید، بهدلیل این بود که به بچهها نزدیک بود، کنار بچهها بود و «پشت میز نشین» نبود. همیشه او نفر اول بود و بعد ما نفر دوم و سوم، پشت سرش بودیم.
الان هم درست است که در ظاهر نیست؛ اما وقتی در محوطه پادگان «شهید مدرس» قدم میزنیم، حضور او را حس میکنیم؛ چراکه حتی درختهای این پادگان هم حاضرند شهادت دهند که تکتک آنها را سرکشی کرده و همه اینجا قدم زده است. همیشه نماز اول وقت را در نمازخانه همراه با بچهها میخواند، موقع غذا خوردن، در سالن غذاخوری با بچهها غذا میخورد».
قدمهای او، تمام راهها و جادههای پادگان «شهید مدرس» را پشت سر گذاشته است؛ همانند علوم موشکی، همانند معنویت. کسی چهمیداند که چه ایدههایی در سر میپروراند؟ اما هرچه که بود، میخواست اسرائیل را نابود کند و برای رسیدن به اهداف خود، همانند جادههای پادگان «شهید مدرس»، سریعتر و سریعتر میدوید و هیچگاه آرام نمیگرفت. شاید در آن سهسالی که در «شهید مدرس» بود، میدانست که دیگر فرصتی ندارد. یکی دیگر از افرادی که به «بچههای سردار» معروف شده، گفته است:
خیلی راحت خندید و رفت
روزهای اولی که پادگان آمدم، حفاظت فیزیکی دژبان بودم؛ ولی حسنآقا را ندیده بودم. داشتم گشت میزدم که پشت بیسیم اعلام کردند؛ به سولهها بروید و به پیمانکاران بگویید تا بیایند بیرون، گفتم پیمانکارها را نمیشناسم، گفتند هرکسی که لباس شخصی است را بیرون کنید. رفتم دیدم یک نفر با لباس شخصی، خیلی خاکی دارد میآید، من هم فکر کردم که پیمانکار است؛ دست روی سینهاش گذاشتم و گفتم که بفرمایید بیرون؛ حالا نگو که خود شهید «طهرانی مقدم» بود. یکلحظه دیدم که یکنفر از عقب داد میزند که فلانی حسن آقا را چهکار داری! گذشت... غروب که شد، وقتی خودروی حاجی مقابل در دژبانی رسید، رفتم و گفتم «حاجآقا ببخشید، بیادبی شد»، حاجی گفت: «تازه آمدی؟»، گفتم «بله»، نگاهی کرد و خندهای کرد و گفت: «میدانی چه کار مهمی داری؟ پای کار باشی ها!». دست تکان داد و گفت: «در این راه موفق باشی»، بعد هم خیلی راحت خندید و رفت.
یک روز صبح بود، تا بیدار شوم و خودم را برسانم به پادگان، وقتی رسیدم که همکاران کار را آغاز کرده بودند. با همه احوالپرسی کردم و حاجی هم یک گوشه چشمی نگاه کرد و احوالپرسی کرد و بعد هم رفتم سر کارم. حین کار بودم که شهید «کنگرانی» آمد و گفت که «چرا دیر رسیدی؟»، گفتم: «واقعیت، دیشب دیر رفتم و صبح هم ماشین هم نداشتم و...». گذشت تا اینکه در غذاخوری، دژبان آمد و گفت که شهید «کنگرانی» با شما کار دارد. وقتی رفتم به اتاقش، گفت که بیا این برگه را امضا کن. اول فکر کردم که توبیخ یا جریمه شدم؛ اما دیدم نامه وام است. وقتی علت آن را سوال کردم، گفت: دیروز که گفتی ماشین ندارم، حسن آقا گفت که به ایشان وام بدهید که دیگر دغدغهای برای رفت و آمد نداشته باشد. آنجا بود که در یک حال و هوای دیگر، برایم عجیب بود که حاجی چگونه نیروها و زیردستهای خود را میسنجد که دغدغه و مشکلات آنها چیست؟ چراکه میخواست پیشرفت کار را بالا ببرد».
هنوز که هنوز است، صدای حاجحسن در میان بادی که در پادگان «شهید مدرس» میوزد، به گوش میرسد، صدایی آشنا برای «بچههای سردار» که به حرفهای خود، به آنها روحیه میداد؛ اما افسوس که دیگر بچههایش باید در «شهید مدرس» بنشینند و به آن یادمان فیروزهای بنگرند و به صدای باد گوش فرا دهند. باز هم یکی دیگر از «بچههای سردار» از او میگوید:
دشمن دارد کار میکند، پس بچهشیعه هم باید کار کند
«از طرح تکتک نیروها استفاده میکرد؛ هرکس حق داشت ایده دهد، حتی خلاقیتها را تشویق هم میکرد. هرکسی را در هر عرصهای مانند جوشکاری، آهنگری، رانندگی و... پرورش میداد. در میان کار همه بچهها را جمع کرده و شروع میکرد به توجیه کردن آنها، میگفت هدف ما چیست؟ میخواهیم به کدام سمت برویم؟ دشمن دارد کار میکند، پس بچهشیعه هم باید کار کند...؛ خیلی انرژی عجیبی میداد. مینشست آرمانها را دوباره مرور میکرد و تأکید میکرد «اگرچه دنیای شما باید تأمین شود؛ اما کار جدی است و شب و روز باید کار کنیم».
یک آزمایشی داشتیم که مدتها روی پروژه آن کار کرده بودیم، چندین ماه آمدیم پای آزمایش پروژه، اما با خطا مواجه میشدیم؛ یکبار که با خطا مواجه شدیم، حاج آقا رسید و گفت: «چه شده؟ چرا ناراحتید؟» دستها را گرفت و همه را بلند کرد و شروع کرد به تشریح آوردهها و دستاوردهای این آزمایشی که با خطا همراه بود. وقتی هم که آزمایشها موفقیتآمیز میشد، میگفت همانجا سجده شکر بهجای آورید.
انرژی و توجه خود را کامل منتقل میکرد، بهصورتی که همه خود را در سنگر مبارزه و مسئول نتیجه کار میدیدند و همه زندگی خود را برای کار میگذاشتند؛ بهدلیل آن انرژی که از حاجآقا میدیدند؛ چراکه خودش میآمد و پای کار میایستاد و از خود آبرو و همت میگذاشت.
روز آخر، قرار بود از جمعهاش همه بیاییم سر کار، هم حاجآقا و هم بچهها تا حدود یازده شب کار کردند، صبح که بیدار شدم، فکر کردم که هنوز خیلی زود است؛ اما دیدم که حاجآقا از دو سه ساعت قبل از بیدار شدن ما دارد با دوچرخه در پادگان میگردد. از قبل گفته بود که فردا عظیمترین روز ماست و دو تا کار عظیم داریم».
«جهان» جوانی است که از میدان کارگری برای انجام کارهای خدماتی به پادگان «شهید مدرس» آمد، جوانی که همچون همه «بچههای سردار» بعد از آن روز تلخ، گویی پدر خود را از دست داد. «جهان» جهانی از خاطرات را از آن روزهای «شهید مدرس» به یاد دارد؛ روزهایی که میشد صفا و صمیمیت را در آنجا دید. «جهان» نیز میگوید:
حاجحسن نگذاشت که من مستجری بکشم
«هر موقع که پیشانی من را میبوسید و دست روی سرم میکشید، تمام خستگیهایم از تنم بیرون میرفت. روز دوشنبه بود، به شهید «مهدی نواب» گفتم که «میخواهم کمی زود بروم»، گفت: «چرا؟ حاجی شام میماند!»، گفتم: «میخواهم بروم خانه اجاره کنم»، گفت: «چقدر پول داری؟»، گفتم: «یک مقدار پول دارم، یک مقدار هم طلا دارم»، گفت: «طلاها را بفروش، هرچقدر که پول شد، به من بگو، فعلا هم از اجازه خانه صرف نظر کن». هرچه طلا داشتم فروختم و سهمیلیون هم به من وام دادند؛ اما من تا زمانی که حاجی زنده بود، نفهمیدم که نزدیک به هفت یا هشت میلیون تومان به من کمک کرده بود. سه نفر را فرستاد تا برگردند و خانهای خوب برای من پیدا کنند، تا اینکه یک خانه ۶۰ متری پیدا کرده و قولنامه هم کرده بودند، کلید خانه را گرفته و متر کرده و آن را موکت هم کرده بودند و حتی فرش هم خریده بودند؛ اینگونه شد که حاجحسن نگذاشت که من مستجری بکشم».
برگرفته از مستند «خط نورانی»
اجابت آرزوی اولین شهید مدافع حرم ارتش توسط رهبر معظم انقلاب پس از شهادتش
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، قبل از اینکه کرونا پایش را به زور بگذارد داخل زندگی همه ما، زندگی دیگری در بهشت زهرا (س) جریان داشت.
پنجشنبهها گلزار شهدا دیدنی بود، بر و بیایی داشت و خانوادهها و دوستداران شهدا طبق یک رسم نانوشته معنوی، میهمان خانه ابدی شهدا میشدند.
آنان که در این سالها گذرشان به قطعه شهدای مدافع حرم در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران افتاده حتما خانوادههای شهدا را بر سر مزار فرزندانشان دیدهاند؛ آنان میزبان خانههای فرزندان شهیدشان هستند و از مهمانان شهدا پذیرایی میکنند. در این بین پدر اولین شهید مدافع حرم در ارتش «محسن قوطاسلو» همیشه دست پر به استقبال زائران شهدا میرود و سفره آش نذریاش پنجشنبههای هر هفته بر سر مزار فرزندش به راه است. حرفش این است که «از وقتی اینجا خانه محسن شده، ما هم همیشه اینجاییم. البته بیشتر وقتها از شب قبل میآیم اینجا و از سر صبح میافتم دنبال تدارک پخت غذا».
او میگوید: «آش میپزیم، قیمه میپزیم، قرمه میپزیم، نماز جماعت و دعای عرفه برگزار میکنیم. قبل از کرونا هر پنجشنبه اینجا برنامهای است و نمیگذاریم چراغ خاموش شود. چون محسن چراغ دل ما را روشن کرد، چراغ دل یک ملت را روشن کرد، محسن تکاور بود، رفت و در راه وطن و اسلام شهید شد، چه افتخاری بالاتر از این، حالا من کوچکترین کاری که میتوانم بکنم همین است. البته من تنها نیستم، اینجا واقعا کار دلی است، جوانهای زیادی میآیند و داوطلبانه پای کار میایستند».
پدر شهید قوطاسلو پسر جوانش را اینطور توصیف میکند: «جنگاور بود، چترباز بود، دورههایی که یک رنجر باید ببیند را گذرانده بود، کلاهسبز بود. از خیلی سال قبلتر مسوول حوزه بسیج و مسوول آموزش ناصحین شد و همیشه خودش را سرباز رهبر میدانست» او گریزی هم به حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی بر سر مزار فرزندش زد و گفت: «محسن خیلی دوست داشت حضرت آقا را از نزدیک ببیند و حتی در وصیتنامهاش هم نوشته بود که آرزو دارم آقا دست مبارکشان را روی سرم بکشند که قسمت نشد و البته آقا بعد از شهادتش سر مزار محسن آمد و چند دقیقهای ایستادند.»
او درباره حضور فرزندش در سوریه گفت: قبلا یکبار به عراق رفته بود، اما آن موقع ماموریتش طولانی نبود. محسن درست است که پسرم بود، اما پشت و پناهم بود، روزی هم که آمد و گفت میخواهد به سوریه برود میدانستم این راه، شهادت دارد، خودم هم در دوران دفاع مقدس جبهه بودم، میدانستم شرایط جنگ چگونه است. البته این را هم قبول داشتم که شهادت نصیب هر کسی نمیشود و اینهایی که امروز میبینید شهید شدهاند، برگزیده هستند.»
شهید «عینالله دهرابپور»: ای خواهرم! با سنگر حجابت، مشت محکمی به دهان یاوهگویان بزن
به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یاسوج، شهید «عینالله دهرابپور» در سال 1345 در شهرستان بویراحمد متولد شد و در سومین روز از مرداد سال 1362 در عملیات والفجر دو به درجه رفیع شهادت نایل آمد. به مناسبت سالروز شهادت شهید دهرابپور، به مرور وصیتنامه این شهید والامقام میپردازیم.
شهید دهرابپور در بخشی از وصیتنامه خود خطاب به پدرش نوشته است:
خدمت پدر بزرگوار و دلسوزم سلام. سلام ناقابل مرا بپذیر. امیدوارم که تاکنون فرزند خوبی برای شما بوده باشم. اگرچه خود میدانم که نبودهام. سلامتی پدرم را از درگاه خداوند متعال خواهانم و امیدوارم که پیوسته شاد و مسرور باشید و همیشه در حال ذکر و نیایش پروردگار باشی تا شاید از این راه تسکین قلب پیدا کنی.
پدرم! همیشه در دعایمان برایت دعا میکنم تا آمرزیده شوی. امیدوارم که از این به بعد یک انقلاب و تحول شگرف و دیدنی در شما به وجود بیاید و آنچنان در فکر خدا و اسلام باشید که با نثار جان تمام فرزندانت، کوچکترین ناراحتی به خود راه ندهی. پدر! تصمیم دارم که پس از یک و نیم سالی که از این جنگ تحمیلی میگذرد به جبهه روم و معقتدم که خیلی به خودم ظلم کردهام و خیلی دیر شده است. به هر حال ای پدرم! خدا همیشه بندگان را مورد آزمایش قرار میدهد تا از میان آنان بهترین را انتخاب کند. قحطی، گرسنگی، نقص عضو و اموال و انفس و از بین رفتن ثمرات و ...، جنگ، صلح و ... همگی اینها آزمایش هستند که خدا در میان این آزمایشها، بندگان خاص خود را بر میگزیند.
هم اکنون صدام تکریتی جنگ را بر ما تحمیل کرده است و یک آزمایش بزرگی است، پس باید درست امتحان دهی تا از این آزمایش موفق در بیایی. بنابراین از رفتن من به جبهه ناراحت نباش. در درجه دوم، ای پدرم! به خدا فرزندان انسان همگی اماناتی هستند که خداوند به آنها عطا کرده است و انسان واقعی و مسلمان کامل کسی است که این امانتها را به درستی به صاحب اصلی آن برگرداند. اکنون موقع آن رسیده که خدا از شما طلب امانت کرده، پس ای پدر نازنین! ای دلسوز فرزند! امانت خود را با راحتی تمام با دلی شاد و چهرهای خندان ادا کن و به صاحبش بازگردان. باشد تا رستگار شوی.
ای پدرم! مثل کوه استوار باش و مثل کوه مقاومت کن و آن چنان بر علیه دردها و رنجها قیام کن که در زمره بندگان خاص الهی قرار گیری. چند تا وصیت برای پدر عزیزم دارم:
1- همیشه به ذکر و نیایش پروردگار مشغول باش. با حالات خاص نمازها را بخوان و سعی کن معنی و مفهوم نماز را درک کنی. در غیر ماه رمضان هم روزه بگیر و سعی کن در ماه رمضان اگرچه روزه هستی کمتر خرج کنی و اضافی را به فقیران و نیازمندان عطا نمایی.
2- درجه سازگاریات را با افراد خانواده بالا ببر. همیشه با آنان صحبت کن، نصیحت کن و بچهها را طوری تربیت کن که آیندهسازان انقلاب باشند.
3- با تمام فامیل دوستی داشته باش و سعی کن با همه آنها روابط حسنه یکسان داشته باشی. همسرانی برای برادرانم معرفی کن که خود و خانوادهشان افراد شایستهای باشند. خواهرانم را نیز با افراد شایسته تزویج کن.
4- در فکر مادیات زیاد نباش و از همه مهمتر، خمس، زکات و احکام اسلامی را به درستی رعایت کن. به معنویات بیشتر عنایت کن، در محافل قرآنی وارد شو تا برایت قرآن بخوانند و معنی کنند و بنده خاصی از بندگان خالص خدا باش.
5- در مقابل سختیها مثل کوه باش و در مقابل شادیها خویشتنداری نشان ده و مسائل مادی زیاد تو را خشنود نسازند. به هر حال خودت را بساز، افراد خانوادهمان را بساز و برای من عاصی دعا کن و فرزند گنهکارت را حلال کن. اگر ناراحتی از من دیدی مرا ببخش و همیشه برایم دعای آمرزش کن.
این شهید والامقام در بخش دیگری از وصیتنامه خود خطاب به مادرش نوشته است:
و اما مادرم! آرام باش. مثل کوه استقامت کن تا در پیشگاه خدا روسفید باشی. از دوری من اصلاً ناراحت نباش. اگر خدا راضی باشد و شهید شدم، دوست دارم مثل بقیه مادران شهید شاد باشی و برایم نماز شکر بخوانی. میدانم که با نبودنم زیاد ناراحت میشوی ولی ای مادر! تو را به خدا خودت را کنترل کن، به حضرت زینب فکر کن که همه عزیزانش را در راه امام و مولایش از دست داد. به ام البنین بیندیش که چهار فرزندش را فدایی اسلام عزیز کرد. سپاسگزار پروردگار باش و از اینکه خداوند فرزندی مثل من را به تو ارزانی داشته؛ که جانم را فدای اسلام میکنم، شاد باش.
به هر حال مادرم! از تو حلالیت میطلبم و میخواهم که شیر پاکت را حلالم کنی، اگرچه در پهنه این عمر، زیاد تو را ناراحت کردهام، تو را به خدا مرا ببخش. و ای مادر! همیشه دعای آمرزش تو را از خدا دارم و همیشه دعا میکنم که تا شما را نیامرزد از دنیا نبرد. ای مادرم! کوه باش و چون کوه استوار و مقاوم باش و آن چنان مقاوم باش که دردها و زجرهای این دنیا باعث نشود که تو از نام و یاد خدا غافل بمانی و به هر حال ای مادر دلسوزم! تمام نصایحی را که برای پدرم گفتم به شما نیز میگویم: با بچههایت خوب باش و آنچنان آنها را تربیت کن که در پیشگاه خدا شرمسار نباشی. آنها را فدائیان اسلام بار بیاور و مربی خوبی برای آنها باش. با خواهران و عروسها همیشه در صلح و صفا باش. آنها را نیز برای تربیت فرزندان آینده اسلام تربیت کن. نمازهای مستحبی را هم به جای آور. در جایی که پشت سر دیگران صحبت میکنند، توقف مکن. مگذار کسی در مسائل شخصی اقوام دخالت کند. بیشتر از آن که در اندیشه مادیات باشی به فکر معنویات باش. به فکر قبر و مردن و خدا و پیامبر و ... باش.
شهید دهرابپور همچنین خطاب به خواهرش نوشته است:
و در آخر تو ای خواهرم! با سنگر حجابت، مشت محکمی به دهان یاوهگویان بزن و زینبوار پیامآور خون شهیدان باش. از این که برادری از پیشتان میرود ناراحت نباشید و شکر کنید که تا ابد میهمان پیامبر خاتم و ائمه اطهار علیهمالسلام است و بیشتر به فکر اسلام و ایران بیفتید. سعی کنید فرزندانی همچون شهداء به جامعه تحویل دهید. ای خواهرم! شخصیت تو، وقار تو، در حجاب و اسلامی بودن تو است. خودت را بساز، حجابت را نگه دار و به وسیله این سنگر دشمنان را محو کن.
خواهرم ثریا! مختار را بزرگ کن و او را مثل پدرش تربیت کن و تنها نیتت این باشد که او در آینده فرزندی رشید برای اسلام عزیز گردد.
به هر حال خواهرانم را نیز وصیت میکنم؛ آهیجان، آبی جان، ثریا، سکینه، زلیخا و صدیقه که با خانوادهمان بسازید. با هم دوست باشید و دشمن نباشید. احترام آمیز با هم روبرو شوید. سوگند به مقدسات نخورید. کار خانه و زندگی را به درستی انجام دهید و گوشهای شنوایی برای پدر و مادر و برادرم باشید. قرآن زیاد بخوانید. دعا زیاد بخوانید. هر شب جمعه دعای کمیل بخوانید. نمازهای یومیه را سر وقت بخوانید. روزههایتان را کامل بگیرید و مگذارید غیبت و گناه در آن راه یابد. نمازهای مستحبی را بخوانید به خصوص نماز شب را.
این شهید والامقام همچنین خطاب به برادرانش نوشته است:
و سرانجام، صورت برادران خوبم را میبوسم و از پدر و مادر و خانواده گرامی میخواهم آنها را فرزندان اسلام بار بیاورید، آنها را فدایی امام بار بیاورید. با شهید شدن من بسیار نیرو بگیرید و به یاد داشته باشید که: «مپندارید آنها که در راه خداوند کشته شدهاند، مردهاند، که زندهاند و در نزد پروردگارشان روزی دارند.» نکند خدای ناخواسته ناراحت شوید و ناشکری نشان دهید که عیناللهتان را با این گونه رفتار کاری نیست. باز میگویم: بیشتر به فکر مسائل انقلاب باشید تا فقدان فردی چون من در میان افراد خانواده.
در پایان، تمام اقوام را سلام برسانید و از همگی اقوام میخواهم دعایم کنند و به خوبی خودشان مرا ببخشند. من هم دعاگوی آنها خواهم بود.. از مادر بزرگوارم حلالی شیر میطلبم. از پدر ارجمندم میخواهم از من راضی و خشنود باشد. از خواهران و برادران عزیزم میخواهم مرا ببخشند. مرا دعا کنید، باشد که همگی مورد لطف و عنایت خداوند قرار گیریم.
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، در دوران دفاع مقدس همهچیز فرق داشت، تا جایی که حتی رفاقتها هم رنگ و بوی دیگری گرفته بود؛ رفاقتهایی از جنس «معنویت»، «ایثار» و «ازخودگذشتگی».
شهیدان «علی سراج»، «مجتبی سعیدی» و «احمد مختاری»، سه نوجوانی هستند که در جبهه، حق «رفاقت» را در حق یکدیگر به کمال رساندند؛ البته نه رفاقتی از جنس دنیایی، بلکه رفاقتی از جنس عاقبت بهخیری، رفاقتی از جنس شهادت.
این سه رفیق نوجوان، با یکدیگر عهد و پیمان بستند که چنانچه هرکدام از آنها شهید شدند، دو نفر دیگر را نزد خداوند متعال شفاعت کنند؛ هرچند دیری نگذشت که هر سه نفر آنها به شهادت رسیدند.
کسی چه میداند؟ شاید وقتی یکی از این سه رفیق شهید شد، به عهد و پیمان خود وفا کرده و برای دو رفیق دیگر خود، از خداوند طلب شفاعت کرد و خدا هم از گناهان آن دو نفر گذشت و اینگونه مدال شهادت زیبنده گردن هر سه رفیق شد.
این سه شهید والامقام، قبل از شهادت خود، اینگونه با یکدیگر عهد و پیمان بستند:
«اینجانبان «علی سراج»، «مجتبی سعیدی» و «احمد مختاری»، پیمان میبندیم بر اینکه هرکدام از ما سه تن به درجه رفیع شهادت نائل آمد، دو نفر دیگر را در روز قیامت شفاعت نموده و در محضر خداوند از خدا بخواهد که از گناهان ۲ تن دیگر بگذرد و در نزد خداوند از دو تن دیگر شفاعت نماید.
خدایا چنان کن سرانجام کار - تو خشنود باشی و ما رستگار»
مشق رزم «حاج قاسم» در گود زورخانه/ باشگاهی که تفنگها «میل» و قبضه آر.پی.جی «کباده» آن بود!
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، هر چند معلوم نیست از چه زمانی فرهنگ پهلوانی و قهرمانی به فرهنگ ایرانی پیوند خورد، اما این موضوع واضح و روشن است که پهلوانی و بزرگمردی در ایران قدمتی دیرینه دارد و اگر از تعاریف و نوشتههای اساطیری و ادبی عبور کنیم این فرهنگ در ادامه راه خود با تائید از سوی فرهنگ دینی توانست بیش از گذشته در جامعه باقی بماند تا امروز که هم با حفظ اصالت گذشته، طرفداران خود را دارد.
پهلوانان، همان قهرمانانی بودند که در مقامی بالاتر قدم در راه خیر گذاشتند و با شکستن غرور و تکبر خود و کسب معنویت در وهله اول، با پیروزی بر نفس خویش به پهلوانی رسیدند. بعدها با ورود اسلام به ایران ورزش زورخانهای با فرهنگ دینی پیوند خورد و با گرفتن رنگ و بوی دین بر ارزش و قدر آن افزوده شد. از این رو هر سال سالروز جنگ حضرت علی (ع) با عمرو بن عبدود در غزوه خندق مصادف با ۱۷ شوال، در تقویم کشور به نام روز «فرهنگ پهلوانی» و «ورزشهای زورخانهای» نامگذاری شده است تا یادگاری از پیوند مبارک قهرمانی و پهلوانی باشد.
پهلوانان وطن، از «پوریای ولی» تا «حاج قاسم سلیمانی»
نام قهرمانان زیادی در طول تاریخ به نام پهلوانی گره خورده است، قهرمانانی که با رعایت اخلاق و خیر رساندن به مردم، نام خود را بالاتر از قهرمان ورزشی به پهلوان تغییر دادند، اتفاقی مبارک که نام آنان را نه فقط به عنوان یک قهرمان ملی و میهنی که به عنوان الگویی از اخلاق و بزرگمنشی بر سر زبانها انداخت و اگرچه از زمان حیات برخی از آنان صدها سال گذشته، اما همچنان نام و یادشان در تاریخ و فرهنگ ما به وضوح زنده است. از پوریای ولی که گفته میشود اولین طراح و معمار زورخانه است تا تختی که اگرچه عناوین قهرمانی متعددی در رشته کشتی دارد، اما نامش بیش از یک قهرمان به پهلوان شهرت دارد تا حاج قاسم سلیمانی فرمانده بزرگ مقاومت که کمتر کسی از پهلوانی او در گود زورخانه با خبر است، همه افراد تاثیرگذار ورزشهای زورخانهای و پهلوانی هستند.
باز شدن پای رزمندهها پیش از میدان جنگ در گود زورخانه
کم نبودند شهدایی که پیش از حضور در میدانهای رزم علیه دشمن پایشان به گود دیگری از مبارزه باز شد. قهرمانان وطن قبل از اینکه اسلحه به دست بگیرند در جایی چون زورخانه با امیال و هواهای نفسانی خود مبارزه کردند و اگر به مقامی رسیدند نه به واسطه زور بازو که به خاطر صفات نیکی بود که در درونشان ریشه دوانده بود.
پهلوان شهید کوچولو
«سعید طوقانی» در زمان شهادت ۱۶ سال سن بیشتر نداشت، آنقدر شناسنامهاش را دستکاری کرده بود تا بتواند به جبهه برود تا اینکه بالاخره به جبهه رفت و در سال ۱۳۶۳ در شرق دجله به شهادت رسید. سعید از کودکی باستانیکار بود، قهرمان کوچکی که تصاویر و پوسترهایش زینتبخش زورخانه و نشریات کشور بود. از چهار سالگی به ورزش زورخانهای علاقهمند شد و خیلی زود توانست در این رشته پیشرفت کند و نامش به «پهلوان کوچولو» شهرت بیابد. پیش از انقلاب به واسطه ستم شاه بر مردم که با مرام سعید فاصله داشت، در نامهای اعتراضی به امام، نوشت که از ورزش باستانی دست میکشد. پس از انقلاب در سال ۱۳۵۸ در حکمی سرپرست نوجوانان باستانیکار کشور شد، اما سعید میدان اصلی پهلوانی را در جای دیگری یافته بود. او مدتی بعد از حضور در جبهه زورخانه پادگان دوکوهه را تاسیس کرد.
روزخانهای با هفت شهید
زورخانهها علاوه بر قهرمانسازی، محل پرورش فرهنگی جوانانها نیز بودند. کلاس درسی بودند برای خودآموزی و توجه به ویژگیهای انسانی که آدمی را به انسانیت نزدیک میکند. بوده و هستند زورخانههایی که گوی سبقت را از دیگر زورخانهها ربودند و با پرورش قهرمانان پهلوان و نامدار، پهلوانپرور شدند. مثلا زورخانهای در شهر ساوه اراک وجود دارد که محل پرورش هفت شهید دوران دفاع مقدس است که تنها سه شهید از یک خانواده، شهیدان «اسماعیل شعبانی»، «مسلم شعبانی» و «حسین شعبانی» به ورزش در این زورخانه مشغول بودهاند.
فرمانده بزرگ جبهه مقاومت، باستانی کار دوران جوانی
زورخانه عطاییشهر کرمان واقع در خیابان شهید چمران، روزی پاتوق شهید حاج قاسم سلیمانی در ایام جوانی بود. با وجودی که سردار دلها بعدها برای ورزیده کردن بدنش به سراغ ورزش پرورش اندام رفت، اما معتقد بود در ورزش پهلوانی و زورخانهای فضای معنوی حاکم است که انسان را به حال و هوای مردانگی میبرد و لازم است برای تکمیل بُعد جسمانی ابتدا به بُعد معنوی توجه شود از این رو هم به باشگاه پرورش اندام میرفت و هم به زورخانه. روحیه پهلوانی حاج قاسم و ظلمستیزی و عدالتخواهی او از کودکی همراهش بوده است، در جانش ریشه دوانده و تا پایان عمر او را همراهی کرده، بیربط نیست که همین روحیه باعث شده بود تا در جوانی به میدان ورزشی پا بگذارد که بیش از جسم به روح و روحیه حقجویی وابسته است.
تفنگ جای میل و قابلمه جای ضرب!
ابتکارات رزمندهها در جبهه کم نبود، اوقات فراغت رزمندهها در عقبه پر بود از شادی، معنویت، زمانهای خالی گاهی با دعا و مناجات پر میشد، گاهی با ورزش و بازی و شوخی. یکی از نوآوریهای بچههای رزمنده در جبهه برگزاری ورزش زورخانهای با ادوات جنگی بود. بعضیها که باستانیکار بودند فضا را مغتنم شمرده و از تفنگ به عنوان میل و تخته شنا و از قبضه و آر.پی.جی به عنوان کباده استفاده میکردند. گود زورخانه درست میکردند و عدهای هم برای تماشای حرکات، دور آنها مینشستند به تماشا.
یکی از رزمندگان در خاطرهای از شهید اصغر وصالی تعریف میکند که: «اصغر وصالی یکی از ساختمانهای پادگان ابوذر را برای نیروهای داوطلب و رزمنده آماده کرده بود و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسیم آنها نظم خاصی در شهر ایجاد کرد. وقتی شهر کمی آرامش پیدا کرد، ابراهیم به همراه دیگر رزمندهها ورزش باستانی را بر پا کرد. هر روز صبح با یک قابلمه ضرب میگرفت و با صدای گرم خودش میخواند. اصغر هم میاندار ورزش شده بود. اسلحه ژ۳ هم شده بود میل! با پوکه توپ و تعدادی دیگر از سلاح ها، وسایل ورزشی را درست کرده بودند.»