«سید» مانع غارت اسلحه پادگان لویزان توسط گروهکهای منحرف شد
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید سید علیاکبر هاشمی در ٨ مهر ماه سال ١٣٢٥ در تهران دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را تا پایان مقطع متوسطه پی گرفت و از دبیرستان مروی فارغالتحصیل شد.
او در سال ١٣٤٤ در دانشکده افسری پذیرفته شد و ضمن فراگیری علوم نظامی دورههای چتربازی، سنگنوردی، صخرهنوردی را با موفقیت گذراند و به سبب جدیت در تحصیل چندین لوح تقدیر دریافت کرد و پس از فارغالتحصیلی به گارد جاویدان پیوست. خصلت نظامیگری او را از کسب معارف بازنداشت و در اوج مبارزات مردمی هموطنانش او نیز حق و حقیقت را مافوق خویش دانست و سر در گرو فرمان خمینی کبیر گذارد.
مانع شدن از غارت اسلحه پادگان لویزان
فرماندهی نیروهای مامور به برقراری حکومت نظامی در مناطق پاسداران، چیذر، قیطریه، اختیاریه و فرمانیه فرصتی برای مشارکت در مبارزه علیه رژیم ستمشاهی برای سروان هاشمی پدید آورد و هماهنگی او با افراد مذهبی و فعالان سیاسی منطقه، مبارزان و با فضایی باز جهت تحرک روبهرو ساخت. پس از پیروزی انقلاب او که رسالت خویش را در حفظ نظام نو خاسته جمهوری اسلامی ایران میدانست، با تدبیر و زیرکی مانع از غارت اسلحه از انبار پادگان لویزان توسط گروهکهای منحرف شد.
مجروحیت در کردستان
زمانی که معاندین جمهوری اسلامی زمزمه انحلال ارتش را فراگیر کردند، هاشمی ملاقاتی با حضرت امام (ره) داشت و پس از آن سخنرانی رهبر انقلاب خون تازهای در رگهای افسران مومن و انقلابی ارتش تزریق کرد. در سال ١٣٥٩ با شروع غائله کردستان، هاشمی داوطلبانه به مناطق غرب رفت و در جریان نبرد با گروهکهای ملحد از ناحیه هر دو پا مجروح و به تهران منتقل شد. پس از چندی با شروع جنگ تحمیلی به مناطق جنوب کشور اعزام شد و در عملیاتهای مختلفی شرکت کرد.
وی در عملیات ثامن الائمه (ع) به سبب اصابت ترکش به نواحی مختلف بدنش به شدت مجروح شد. مدتی به فرماندهی دانشکده افسری منصوب گردید. وی در طول مدت خدمت صادقانه خود را مناصبی از جمله فرماندهی پادگان لشکرک، فرماندهی حفاظت مجلس شورای اسلامی و معاونت فرماندهی لشکر ٨٤ نقش آفرید و در همین سمت، برای گذراندن دوره دانشکده فرماندهی و ستاد به تهران بازگشت و پس از طی این دوره با عنوان فرمانده تیپ لشکر ٦٤ ارومیه مشغول به کار شد.
در سال ١٣٦٧ چند هفته پیش از پذیرش قطعنامه ٥٩٨ هاشمی بار دیگر از ناحیه دو پا مجروح شد و پس از استراحتی ۳۰ روزه، دوباره به مناطق عملیاتی شمالغرب غزیمت کرد و سرانجام دفتر زندگی سراسر تلاش و مجاهدت سرتیپ سید علیاکبر هاشمی در دهمین روز از خرداد ماه سال ١٣٦٨ هنگام بازدید از منطقه در سن ٤٣ سالگی بسته شد و آخرین برگ از این صحیفه ایثار با ندای اذان ظهر جلوه ملکوتی یافت.
وصیت نامه شهید هاشمی
بسمه تعالی الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله. اگر افتخار شهادت در این راه نصیبم شود زهی سعادت. سلام و درود بیپایان بر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت و آل طاهرینش و سلام بر همه انبیاء و اولیاء و ائمه معصومین به خصوص حضرت مهدی (عجل الله فرجه) و سلام بر ادامه دهنده راه آنان، رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی، و سلام بر پدر و مادر عزیزم و همسر مهربانم پروانه و بر بچههایم و فرزندان دلبندم مریم السادات، مهدی، مرضیه و صفیه و بر برادران و خواهرانم و همه دوستان و آشنایان و آنهایی که حقی بر گردن من داشتهاند.
پس از سلام امیدوارم هیچ یک از مرگ من ناراحت نشوید و برای همه رفتگان طلب آمرزش و مغفرت نمایید به خصوص برای همه شهیدان راه اسلام و الله. هرگاه خواستید یاد من کنید و روح مرا شاد نمایید قرآن بخوانید. سلام مرا به همه اهل قرآن برسانید به خصوص هیأت علم القرآن محمدی. تقاضا دارم صمیمانه مسائل زیر را اجرا کنید تا آرامش روح مرا فراهم کرده باشید.
بچهها قرآن بخوانند و به مدارس اسلامی بروند، نماز و روزه و همه واجبات را به جا بیاورند، اصول دین و فروع آن را کاملاً بیاموزند و حرامها را ترک کنند، به خصوص تا زمانی که از اوامر رهبر انقلاب اسلامی و جامعه روحانیت مبارز اطاعت کامل میکنید حق همکاری با خانوادهام را دارید والا هیچ حق شرعی و عرفی ندارید.
خدایا! تو شاهد باش که من به غیر از رضای تو راضی نیستم. هر شخصی میخواهد روح مرا شاد کند در این مقطع زمانی حساس و با ارزش به طور کامل از دستورات رهبر و مرجع عالی قدر، نائب الامام خمینی کبیر پیروی و پشتیبانی نماید و از هیچ کوششی در این راه که همانا راه اسلام راستین است فرو گذار نکند! باز هم به همسر عزیزم و فرزندان نازنینم و همه خانوادهام سفارش میکنم که عفت و تقوا را هر چه بیشتر رعایت کنید و در مورد حجاب به طور کامل، چون من راضی نیستم یک مو از بدن شما دیده شود و در این مورد مسئول و مدیون من هستید!
«والسلام علیکم و علی عباد الله الصالحین آبادان ۱۷ تیرماه ۱۳۶۰ برابر با ششم ماه مبارک رمضان ۱۴۰۱ »
چه دردناک! خون، لباس سفیدش را گلگون کرده بود
به گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، «فوزیه شیردل» دوم اردیبهشتماه سال ۱۳۳۸ در کرمانشاه به دنیا آمد. وی پس از گذراندن دوران راهنمایی، به عنوان بهیار وارد مرکز درمانی شد و سه سال در بهداری کرمانشاه خدمت کرد. سپس به بیمارستان «قدس» پاوه منتقل شد و سه سال نیز در پاوه خدمت صادقانه کرد.
«فوزیه شیردل» همیشه از امامخمینی (ره) صحبت میکرد و سال ۱۳۵۷ به خاطر حمایت از انقلاب، بارها با عوامل و هواداران رژیم طاغوت درگیر شد. تمثال امام خمینی (ره) را در اتاقش نصب کرده و در پاسخ به دیگران که او را منع میکردند، با شجاعت میگفت: «من پیرو صاحب این عکسم.»
وی سرانجام در ۲۵ مردادماه سال ۱۳۵۸ در جریان حمله عوامل ضدانقلاب «کومله» و «دموکرات» به شهر پاوه در حال خدمت به همنوعان خود، ناجوانمردانه مورد اثابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.
محبوبه مادر
مادر شهیده «فوزیه شیردل» درباره فرزند خود چنین گفته است:
به خاطر استیلای حکومت پهلوی و قوانین ضداسلامی آن دوران، چندینبار در مدرسه «فوزیه» را به خاطر حجاب تنبیه کردند، امّا وی به این سختگیریها توجهی نمیکرد و همواره حجاب خود را حفظ میکرد.
بعد از گذراندن دوره راهنمایی به استخدام بهداری درآمد، در آن زمان مناطق محروم به نیروی انسانی، نیاز شدیدی داشتند. «فوزیه» با وجود اینکه میدانست بیمارستان پاوه از نظر تجهیزات پزشکی بسیار محدود است و کار کردن در آنجا دشوار، امّا به صورت داوطلبانه پذیرفت که به آنجا منتقل شود. مخالفت من و پدرش هم فایدهای نداشت، معتقد بود خدمت در مناطق محروم اجر بیشتری دارد و از اینکه بتواند به افراد ضعیف کمک کند، بیشتر خوشحال میشد.
حکایت شهیدی که در خواب عنوان «پرچمدار علی» لقب گرفت
به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، کتاب «زندگی یعنی همین» خاطرات شفاهی سردار شهید «یوسف سجودی» فرمانده مازندرانی تیپ سوم لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) به سفارش اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاعمقدس مازندران و به قلم «آذر همتی» توسط انتشارات «سرو سرخ» در فروردین 1396 به چاپ رسید.
در سالروز شهادت این شهید بزرگوار این کتاب را ورق میزنیم و بخشی از زندگی نامهاش را مرور میکنیم.
آمدنش را در عالم خواب به مادر مژده دادند، به او گفتند: «یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور...» مادری که نمیدانست نوزادی که 9 ماه چشم انتظارش بود، قرار است سالها او را چشم انتظار بگذارد.
سال 1337، شهر بابل، در فصل میوه بهشتی انار، شاهد رویش جوانه وجود نوزادی در خانواده سجودی شد، که نامش را در عالم رویا، به مادر گفته بودند. یوسف، با تولدش، موجی از شعف در دل خانواده ایجاد و در دامان گرم پدر و مادر، رشد کرد.
در اوان جوانی، در عالم رویا مورد عنایت مولا علی (ع) واقع شد و حضرت از وی به پرچمدار خود یاد کردند. روح و روان یوسف با خوابی که دیده بود، درهم آمیخت و خیلی زود، گامهای او را در پیمودن مسیر تعالی و معنویت قوام بخشید.
همراهی با جریان روشنگر انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) و پس از آن، حفاظت و حراست از دستاوردهای انقلابی که توسط منافقین کوردل و گروهکهای کمونیستی مورد هجمه واقع شده بود، بخشهای درخشان زندگی این جوان رعنا است.
بعد از ازدواج، شوق فراگیری آموزههای مکتب حبات بخش اسلام، او را به حوزه علمیه قم رهنمون ساخت ولی جنگ تحمیلی و دفاع از کیان اسلام و ایران، آرام و قرار از دل یوسف قصه ما ربود. در پی کسب رضای امام خود، لباس رزم بر تن کرد و راهی صحنه جهاد برای دفاع از نهضت اسلامی شد.
فرماندهی گردان، محور و تیپ، از جمله مسئولیتهای این سرباز دلاور بود. یوسف، پس از حضور در عملیاتهای مختلف، در تاریخ 26/12/1363 در عملیات بدر، در جزیره مجنون به شهادت رسید. از او دو فرزند به نامهای میثم و سمیه به یادگار ماندهاست.
فرماندهی که لشکر گارد عراق را به زانو درآورد
به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید حسین خرازی در سال ۱۳۵۷ به دنبال صدور فرمان حضرت امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها و سربازخانه ها، به همراه برادرش هر دو از خدمت سربازی فرار کردند و به خیل عظیم امت اسلامی پیوستند. آنها در این مدت، دائماً در تکاپوی کار انقلاب و تشکل انقلابیون محل بودند. حاج حسین در دوران دفاع مقدس و در عملیات والفجر ۸ لشکر امام حسین (ع) تحت فرماندهی او به عنوان یکی از بهترین یگانهای عمل کننده، لشکر گارد بعثی عراق را به تسلیم واداشت و پیروزیهای چشمگیری را در منطقه فاو و کارخانه نمک که جزو پیچیدهترین مناطق جنگی بود، به دست آورد.
شهید خرازی در سال ۱۳۳۶ ه.ش. در یکی از محلههای فقیرنشین شهر شهیدپرور اصفهان، در خانوادهای متدین و با ایمان فرزندی متولد شد که او را حسین نامیدند. حسین کودکی باهوش و مودب بود. در دوران کودکی به دلیل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسم دینی، او نیز به این مجالس راه پیدا کرد.
از آنجا که والدین او برای تربیت فرزندان اهتمام زیادی داشتند، او را به دبستانی فرستادند که معلمانش افرادی متعهد، پایبند و مراقب امور دینی و اخلاقی بچهها بودند.
علاوه بر آن، اکثر اوقات پس از خاتمه تکالیف مدرسه، به همراه پدر به مسجد محله – معروف به مسجد سید – میرفت و به خاطر صدای صاف و پرطنینی که داشت، اذان گو و مکبر مسجد شد.
مطالعه در حوزه دینی و مذهبی
حسین در زمان فراگیری دانش کلاسیک، لحظهای از آموزش مسائل دینی غافل نبود. به تدریج نسبت به امور سیاسی آشنایی بیشتری پیدا کرد و در شرایط فساد و خفقان دوران طاغوت گرایش زیادی به مطالعه جزوهها و کتب اسلامی نشان داد. در سال ۱۳۵۵ پس از اخذ دیپلم طبیعی به سربازی اعزام شد. در مشهد ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. طولی نکشید که او را به همراه عدهای دیگر بالاجبار به عملیات سرکوبگرانه ظفار (عمان) فرستادند.
در سال ۱۳۵۷ به دنبال صدور فرمان حضرت امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها و سربازخانه ها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازی فرار کردند و به خیل عظیم امت اسلامی پیوستند. آنها در این مدت، دائماً در تکاپوی کار انقلاب و تشکل انقلابیون محل بودند.
فعالیت بعد از انقلاب
شهید حاج حسین خرازی از همان آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی، مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان بود و لحظهای آرام نداشت. به خاطر روحیه نظامی و استعدادی که در این زمینه داشت، مسؤولیتهایی را در اصفهان پذیرفت و با شروع فعالیت ضدانقلابیون در گنبد، مإموریتی به آن خطه داشت.
حماسه حاج حسین در کردستان
دشمن که هر روز در فکر ایجاد توطئهای علیه انقلاب اسلامی بود، غائله کردستان را آفرید و شهید حاج حسین خرازی در اوج درگیریها، زمانی که به کردستان رفت، بعد از رشادتهایی که در زمینه آزاد کردن شهر سنندج (همراه با شهید علی رضاییان فرمانده قرارگاه تاکتیکی حمزه) از خود نشان داد، در سمت فرماندهی گردان ضربت که قویترین گردان آن زمان محسوب میشد، وارد عمل گردید و در آزادسازی شهرهای دیگر کردستان از قبیل: دیواندره، سقز، بانه، مریوان و سردشت نقش مؤثری را ایفا نمود و با تدابیر نظامی، بیشترین ضربات را به ضدانقلاب وارد آورد.
شهید خرازی با شروع جنگ تحمیلی بنا به تقاضای همرزمان خود، پس از یک سال خدمت صادقانه در کردستان راهی خطه جنوب شد و به سمت فرمانده اولین خط دفاعی که مقابل عراقیها در جاده آبادان-اهواز در منطقه دار خوین تشکیل شده بود (و بعداً در میان رزمندگان اسلام، به «خط شیر» معروف شد) منصوب گشت.
خطی که نه ماه در برابر مزدوران عراقی دفاع جانانهای را انجام داد و دلاورانی قدرتمند را تربیت کرد. این در حالی بود که رزمندگان از نظر تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی شدیداً در مضیقه بودند، اما اخلاص و روح ایمان بچههای رزمنده، نه تنها باعث غلبه سختیها و مشکلات بر آنها نشد بلکه هر لحظه آماده شرکت در عملیات و جانفشانی بودند.
در عملیات شکست حصر آبادان، فرماندهی جبهه دارخوین را به عهده داشت و دو پل حفار و مارد را که عراقیها با نصب آن دو پل بر روی رود کارون، آبادان را محاصره کرده بودند، به تصرف درآورد.
شهید خرازی در آزاد سازی بستان بهترین مانور عملیاتی را با دور زدن دشمن از چزابه و تپههای رملی و محاصره کردن آنها در شمال منطقه بستان انجام داد و پس از عملیات پیروزمندانه طریق القدس بود که تیپ امام حسین (ع) رسمیت یافت.
در عملیات فتح المبین دشمن را در جاده عین خوش با همان تدبیر فرماندهی اش حدود ۱۵ کیلومتر دور زد و یگان او در عملیات بیت المقدس جزو اولین لشکرهایی بود که از رود کارون عبور کرد و به جاده اهواز- خرمشهر رسید و در آزاد سازی خرمشهر نیز سهم بسزایی داشت.
از آن پس در عملیات مختلف همچون رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر ۴ و خیبر در سمت فرماندهی لشکر امام حسین (ع)، به همراه رزمندگان دلاور آن لشکر، رشادتهای بسیاری از خود نشان داد.
در عملیات خیبر که توام با صدمات و مشقات زیادی بود دشمن، منطقه را با انواع و اقسام جنگ افزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود، اما شهید خرازی هرگز حاضر به عقب نشینی و ترک موضع خود نشد، تا اینکه در این عملیات یک دست او در اثر اصابت ترکش قطع گردید و پیکر زخم خورده او به عقب فرستاده شد.
در عملیات کربلای ۵ در جلسهای با حضور فرماندهان گردانهاو یگانها از آنان بیعت گرفت که تا پای جان ایستادگی کنند و گفت: هرکس عاشق شهادت نیست از همین حالا در عملیات شرکت نکند، زیرا که این یکی از آن عملیاتهای عاشقانه است و از حسابهای عادی خارج است.
لشکر او در این عملیات توانست با عبور از خاکریزهای هلالی که در پشت نهر جاسم از کنار اروندرود تا جنوب کانال ماهی ادامه داشت شکست سختی به عراقیها وارد آورد.
عبور از این نهر بدان جهت برای رزمند گان مهم بود که علاوه بر تثبیت مواضع فتح شده، عامل سقوط یکی از دژهای شرق بصره بود که در کنار هم قرار داشتند.
هدایت نیروهای خط شکن در میان آتش و بی اعتنایی او به ترکشها و تیرهای مستقیم دشمن و ایثار و از خودگذشتگی او، راه را برای پیشروی هموار کرد و بالاخره با استعانت از الطاف الهی در آن صبح فتح و پیروزی، حاج حسین با خضوع و خشوع به نماز ایستاد.
شهید خرازی با قرآن و مفاهیم آن مانوس بود و قرآن را با صدای بسیار خوبی قرائت میکرد. روزهای عاشورا با پای برهنه به همراه برادران رزمنده خود در لشکر امام حسین (ع) در بیابانهای خوزستان به سینه زنی و عزاداری میپرداخت و مقید بود که شخصاً در این روز زیارت عاشورا بخواند.
او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی، شجاعت کم نظیری داشت. با همه مشکلات و سختیها، در طول سالیان جنگ و جهاد از خود ضعفی نشان نداد. قاطعیت و صلابتش برای همه فرماندهان گردانها و محورها، نمونه و از ابهت فرماندهی خاصی برخوردار بود.
حساس نسبت به بیت المال
شهیدخرازی حساسیت فوق العادهای نسبت به مصرف بیت المال داشت، همیشه نیروها را به پرهیز از اسراف سفارش میکرد و میگفت: وسایل و امکاناتی را که مردم مستضعف دراین دوران سخت زندگی جنگی تهیه میکنند و به جبهه میفرستند بیهوده هدر ندهید، آنچه میگفت: عامل بود، به همین جهت گفتارش به دل مینشست.
حاج حسین معتقد به نظم و ترتیب در امور و رعایت انضباط نظامی بود و از اهتمام به آموزش نظامی برادران و تربیت کادرهای کارآمد غافل نبود.
نیمههای شب اغلب از آسایشگاهها و محلهای استقرار نیروی لشکر سرکشی نموده و حتی نحوه خوابیدن آنها را کنترل میکرد. گاه، اگر پتوی کسی کنار رفته بود با آرامش تمام آن را بر روی او میکشید. او به وضع تدارکات رزمندگان به صورت جدی رسیدگی میکرد. شهید خرازی یک عارف بود. همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمیشد.
دقت فوق العادهای در اجرای دستورات الهی داشت و این اعتقاد را بارها به زبان میآورد که سهل انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد. و معتقد بود هرچه میکشیم و هرچه که به سرمان میآید از نافرمانی خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد. همیشه لباس بسیجی بر تن داشت و در مقابل بسیجی ها، خاکی و فروتن بود. صفا، صداقت، سادگی و بی پیرایگی از ویژگیهای او بود.
نحوه شهادت شهید خرازی
حاج حسین با آنکه یک دست بیشتر نداشت، ولی با جنب و جوش و تلاش فوق العاده اش هیچ گاه احساس کمبود نمیکرد و برای تأمین و تدارک نیروهای رزمنده در خط مقدم جبهه، تلاش فراوانی می کرد. در بسیاری از عملیاتها مجروح شد. اما برای جلوگیری از تضعیف روحیه همرزمانش حاضر نمیشد به پشت جبهه انتقال یابد.
در عملیات کربلای ۵، زمانی مه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شده بود، خود پیگیر جدی این کار شد، که در همان حال خمپارهای در نزدیکی اش منفجر شد و روح عاشورایی او به ملکوت اعلی پرواز کرد و این سردار بزرگ در روز هشتم اسفند ماه ۱۳۶۵ به دیار حق شتافت.
فرمانده دلاور شهید خرازی می گوید: همواره سعیمان این باشد که خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگه داریم و شهدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم، که شهدا راهشان، راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند که در این راه شهید شدند… ما لشکر امام حسینیم، حسینوار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین را در آغوش بگیریم، جز این نباید کلامی و دعایی داشته باشیم که «الّهُمَّ اجعل مَحیایَ، مَحیا محمدّ و آلِ محمد و مَماتی، مَماتَ محمّد وَ آلِ محمد».
وصف شهید خرازی از زبان رهبر انقلاب
رهبر معظم انقلاب و فرمانده کل قوا در مورد این شهید بزرگوار میفرمایند: او سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود که با ذخیرهای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبرد بی امان با دشمنان اسلام، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آستان رحمت الهی فرود آمد و به لقاءالله پیوست.
حماسه آفرینی باکری از لبنان تا جزیره مجنون/ کسی که عاشق شهادت نیست، نیاید!
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: حمید باکری از جمله فرماندهان با غیرتی بود که به امثال او در دوران انقلاب و جنگ نیاز مبرمی داشتیم. حمید باکری قبل از پیروزی انقلاب در خارج از کشور فعالیتهایی داشت و در لبنان آموزش دیده بود. از همان اوایل انقلاب سازماندهی نیروهای مردمی را جهت مبارزه با رژیم پهلوی به عهده و در هماهنگی مردم ارومیه برای حضور در تظاهرات نقش بسزایی داشت.
باکری پس از به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی به جرگه عاشقان حسینی پیوست و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ارومیه درآمد. او ابتدا مسئولیت بسیج و سپس فرماندهی عملیات سپاه ارومیه را عهدهدار بود. پس از آغاز غائله کردستان، حمید در صخرههای سرد و صعبالعبور کردستان به مقابله با کوملهها و منافقین پرداخت. در پاوه نیز همراه جمعی دیگر سه شبانه روز در محاصره ماند و سرانجام با سرافرازی از آن مهلکه بیرون آمد. به مناسبت سالروز شهادت این فرمانده دلیر مروری بر زندگی وی داشتیم که در ادامه میخوانید:
جنگ نابرابر ایران و عراق که آغاز شد، حمید از ارومیه به آبادان رفت و حماسهها آفریدند. جاده اهواز – خرمشهر تا رملها و بلندیهای «کانی مانگا» و حاج عمران میتوانند به رشادتهای این فرمانده دلیر شهادت دهند. عملیات خیبر که آغاز شد، حمید باکری قائم مقام فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا پا به میدان نبرد گذاشت.
این ماموریت که قرار است انجام دهیم، نامش شهادت است
باکری در سوم اسفند سال ۶۲ همرزمانش را در آغوش گرفت و نغمه سوزناک کربلا، کربلا را زمزمه کرد. اشکهای شادی در فضای خشکیده هورالهویزه در چشمان حاضران حلقه زده بود. لحظه جدایی بود. حمید باکری نیروها را جمع کرد و برای آنهای حماسه آفرینیهای دلیر مردان را روایت کرد. وی در جمع نیروها بلند گفت: «برادرانم این ماموریت که قرار است انجام دهیم، نامش شهادت است. کسی که عاشق شهادت نیست، نیاید. بقای جامعه اسلامی ما در سایه شهادت و مقاومت شماهاست. اگر در چنین شرایطی از خودمان نگذریم و به جهاد نپردازیم ذلت و انحطاط قطعی خواهد بود.» نیروها تکبیرگویان بلند شدند و به طرف قایقها که آماده بود، حرکت کردند.
هر چهار نفر در یک قایق باریک و طویل مستقر شد. هوا کاملا تاریک شده بود و باد سوزناکی میوزید. نیروها نیمههای شب در آبهای مرزی ایران و عراق گذر کردند. سکوت مطلق در هورالعظیم حکمفرما بود. نیروها در یک خط در حرکت بودند. قایق فرماندهی که در آن باکری حضور داشت، جلوتر از دیگر قایقها در حرکت بود. حمید معتقد بود که فرمانده باید جلوتر از نیروها در حرکت باشد. این امر را در تمام طول خدمتش سرلوحه کارهایش کرده بود.
نزدیکی روشن شدن هوا، قایقها در میان نیزارها مخفی شدند. در لحظاتی که در کمین بودند، حمید به یاد فرزندانش افتاد. دو روز قبل به همسرش زنگ زده و مطلع شده بود که حال فرزندانش خوب نیست، اما عملیات مانع شد تا بیش از این از احوالات آنها با خبر شود. در دلش غوغای به پا شده بود. نفس عمیقی کشید و آرام زمزمه کرد: «لا اله الا الله». سعی کرد که از فکر کردن به این موضوع خودداری کند. نگاهش به نگهبانان عراقی افتاد که در جزیره رفت و آمد میکردند.
هوا که تاریک شد، نیروها دوباره حرکت کردند. قرار شد ۲ قایق جزیره را دور بزنند و پلی را که تنها راه ارتباطی جزیره با خشکی بود، قطع کنند. نخستین کسی که از قایق پیاده شد و پایش را روی جزیره گذاشت، حمید باکری بود. هوا گرگ و میش بود که حمید به سراغ نگهبانهای پل رفت. پس از پاکسازی، نیروها را برای پدافند روی پل قرار داد. او شخصا خودش امور را در دست گرفته بود. از این رو به سمت مرکز جزیره حرکت کرد تا مکانی برای فرود هلیکوپترها پیدا کند. عقربههای ساعت، ۱۱ را نشان میداد که شرایط برای فرود هلیکوپترها فراهم شد.
ساعت ۶ صبح درگیری در جزیره شمالی و جنوبی در گرفت. نیروها به خوبی عمل کردند و نیروهای رژیم بعث خودشان را تسلیم میکردند. ساعاتی بعد حدود ۹۰۰ نفر به اسارت رزمندگان درآمده بودند. حمید دستور داد که اسرا به عقب منتقل شوند. نیمههای شب دشمن چند گلوله توپ به سمت نیروها شلیک کرد. هوا رو به روشنی بود که پاتک دشمن آغاز شد. حمید باکری با معاونش شهید یعقوب آذرآبادی بدور از توجه به پست و مقام آرپیچی به دست گرفتند. دشمن شکست خورده، عقب نشینی کرد.
روز بعد هم این امر تکرار شد و بار دیگر آنها طعم تلخ شکست را چشیدند. دشمن زخم خورده روز بعد با آتش تهیه زیادی به سمت نیروهای ایرانی حمله ور شد و در چند دقیقه هزاران گلوله توپ و خمپاره به سمت آنها پرتاب کرد. مقاومت نیروها ادامه داشت که ناگهان در مقابل چشمان نیروها، گلوله خمپاره به حمید باکری اصابت کرد. حمید باکری با سرافرازی زیست و با سربلندی شهید شد. نیروها بهت زده و غمگین به پیکر فرماندهشان چشم دوخته بودند. در این حین صدای مرتضی یاغچیان فرمانده دیگر این عملیات، ماتم سکوت را شکست. او خطاب به نیروها با صدایی رسا گفت: «برادران، زیر این آتش دشمن غم و اندوه برای ما فایده ندارد، حمید مسلماً دوست نمیداشت که خود را به غم و اندوه و ناامیدی بسپاریم و از آن هدف مقدس و متعالی عقب بمانیم چرا که همیشه خودش با ناراحتیها و سختیها به مقابله میپرداخت و بر آنها غلبه میکرد، ما چگونه میتوانیم در اینجا آرام و غمگین بنشینیم و خود را بدست غم و اندوه بیجا و بیثمر بسپاریم، در حالی که خدا ما را به سوی خود میخواند و اسلام بزرگ در انتظار خدمتگزاری و ایثار ماست او بدین خاطر جان خود را نثار کرد و ما هم باید بخاطر همین هدف مبارزه کنیم و اگر لازم شد همانند آنها تکه تکه بشویم اکنون ۲۴ ساعت است که شما مردانه میجنگید، اما حمید ۷۲ ساعت سرسختانه و پی در پی جنگید. او دینش را به انقلاب و اسلام ادا کرد و عاشقانه جامه شهادت را در بر گرفت از جای برخیزید تا ارواح معلمان شهیدمان آرام گیرد.»
نیروها در کلام مرتضی یاغچیان، دلیری و هدف والای فرمانده شهیدشان را دیدند. نیروها بار دیگر به پا خواستند و در مقابل دشمن ایستادند. درگیری جنگ تن با تانک رسید. مرتضی یاغچیان هم در این عملیات از ناحیه سینه و پا مجروح شد. نیروها میخواستند تا فرماندهشان زنده بماند تا راه والایی که در پیش گرفته بود را ادامه دهد، به همین جهت تصمیم گرفتند که او را به پشت خط منتقل کنند، اما او گفت: «من بخاطر این شب به دنیا آمدهام. آنقدر مقاومت میکنم تا به دنیای استکبار جهانی بفهمانم که میمیریم، اما امام و انقلابمان را زنده نگه میداریم.» صبح روز بعد مرتضی یاغچیان و یعقوب آذرآبادی نیز به فرمانده دلیر لشکر عاشورا پیوستند و آسمانی شدند.
گریه برای مظلومیت حضرت زهرا (س) در قلب اروپا/ درخواستی که حضرت آقا از یک شهید فرهنگی داشت
گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: شهریور سال ۱۳۴۵ در منزل حجتالاسلام حاج «سیدمحمد نواب» (یکی از علمای شهرضا) کودکی به دنیا آمد که نامش را «سیدمحمد حسین» نهادند. پدرش از شاگردان وارسته حضرت امام (ره) به شمار میرفت و به آن بزرگوار عشق میورزید.
محمدحسین همزمان با اوج درگیریهای انقلاب اسلامی در مقطع راهنمایی و دبیرستان به تحصیل اشتغال داشت. او به عنوان یکی از نیروهای فعال انجمنهای اسلامی دانش آموزان مدارس به شمار میرفت. در سال ۱۳۶۱ تحصیلات دبیرستان را ناتمام گذاشت. از آنجا که تشنه فراگیری علوم و معارف دینی بود جهت تحصیل راهی حوزه علمیه قم شد. او ابتدا در مدرسه شهیدین (حقانی سابق) مشغول به تحصیل شد و پس از گذشت یک سال به عنوان رزمنده عادی عازم جبهههای نبرد شد.
با رشد تحصیلات حوزوی در قالب نیروی رزمی و تبلیغی سالها در تیپ ولی عصر (عج) و امام صادق (ع) حضور داشت. ایشان تا زمان پذیرش قطعنامه حضوری فعال در جبههها داشت. با پایان جنگ به مدرسه حضرت آیتالله جوادی آملی منتقل شد و تا پایان عمر شریف خویش جزء طلاب مدرسه سعادت محسوب میشد.
سید محمدحسین تحصیلات خود را در زمینههای فلسفه، قرآن، علوم و معارف اسلامی زیر نظر حضرت آیتالله جوادی آملی ادامه داد. وی برای تبلیغ دین تلاشهای بسیاری کرد. در همان ایام شروع به مطالعه کرد. این سید بزرگوار به زبانهای عربی و انگلیسی تسلط کامل پیدا کرد و نیز به زبان بوسنیایی در حد گفتوگو تسلط داشت.
در ادامه زندگینامه این شهید فاطمی در کتاب «مهر مادر» را میخوانید:
یاری مسلمانان مظلوم بوسنیایی
سال ۱۳۷۲ مردم بوسنی به تشکیل یک حکومت اسلامی در قلب اروپا رأی دادند. صربهای صهیونیست حمله به این منطقه را آغاز کردند. بزرگترین نسل کشی در قرن بیستم در مقابل چشمان منادیان حقوق بشر انجام شد! محمدحسین با آغاز درگیریهای بوسنی و هرزگوین برای انجام خدمات فرهنگی و امدادرسانی، به یاری مسلمانان مظلوم بوسنیایی شتافت و مدت زمان طولانی در آن دیار خونین حضور داشت. او عضو سازمان تبلیغات اسلامی بود. به عنوان خبرنگار روزنامه کیهان نیز در بوسنی و هرزگوین به خدمت مشغول بود. تلاشهای او در آن دیار بسیار مؤثر بود.
ارادت به حضرت زهرا (س)
«سید محمد حسین نواب» ارادت عجیبی به حضرت زهرا (س) داشت. در تمامی نوشته های ذریه زهرا (س) این ارادت به چشم میخورد.
بار آخری که از بوسنی با خانواده تماس گرفت در ایام فاطمیه و شهریور سال ۱۳۷۳ بود. بسیار خوشحال بود. وقتی از علت شادی او سوال کردیم گفت، «دیشب در جمع مسلمانان این منطقه بودم. به زبان انگلیسی درباره حضرت زهرا (س) صحبت کردم. بعد هم برای آنها روضه خواندم. نمیدانید چه مجلسی شد. مسلمانانی که تازه با واقعیتهای دین آشنا شده بودند در قلب اروپا بر مظلومیت حضرت زهرا (س) گریه میکردند.»
همان روز به همراه چند تن از جوانان بوسنیایی از شهر «موستار» راهی «سارایوو» شدند. بعد از آن دیگر خبری از او نشد! ۱۰ روز بعد با پیگیری وزارت خارجه و مردم مسلمان بوسنی پیکر روحانی وارسته شهید، حجت الاسلام سید محمد حسین نواب، پیدا شد. گلولههای دشمنان دین خدا سینه او را شکافته بود. او در ایام فاطمیه و در سرحدات اسلامی با سینهای سوراخ شده به دیدار مادرش شتافت.
آقا فرمودند که سلام من را به اصحاب سیّدالشهداء برسان
فراموش نمیکنم. قبل از آخرین سفر به همراه آیتالله جنتی به دیدار مقام معظم رهبری رفته بودند. ایشان در موقع رفتن به شهید نواب فرموده بودند: «سلام مرا به اصحاب سیدالشهدا (ع) برسان!»
پیکر این عاشق وارسته در گلزار شهدای قم، نزدیک مزار شهید «زین الدین»، به خاک سپرده شد.
باید اسلام واقعی را به مردم فهماند
شهید نواب در دست نوشتههای خود درباره بوسنی مینویسد، «سلام بر بوسنی، سلام بر مظلومیت، سلام بر مساجدت، سلام بر مسلمانانت، ای قامت بر افراشته در دیار کفر، ای دیار اسلام. سلام بر سبزههایت که بوی بهشت را زنده میکند. اینجا در دل اروپا بر منارههای نیمه ویران، ندای دلنشین اذان چه دلپذیر است. چه روح افزاست. آیا باورمان میشد که در قلب اروپا، ندای دلنشین اذان و قرآن را بشنویم. همراه با گریه هزاران هزار مادر داغ دار و کودک یتیم. درهای محبت به سوی شما گشوده شد. خدایا چه میبینم و چه میشنوم. چگونه بیان کنم. از روح بلند مادری بگویم که با اشکش پذیرایمان بود. او جز اشک چیزی نداشت، به پایمان ریخت. خدایا اینجا چه میبینم. خمینی پرستان این دیار، داغ خمینی (ره) را با دیدن ما تازه میکردند و در غمش خون میگریستند.
سلام بر تو، ای بوسنی، برای همیشه تو بوسنی خواهی ماند و افتخار پرچم رسول الله (ص) برای همیشه نصیب توست. تو زندهای تا اسلام زنده است. پس برای همیشه زنده باش. این مسائل را که انسان ببیند وظیفه خودش را سنگینتر میبیند؛ و این بار را بیشتر بر دوش خود احساس میکند که باید تلاش کرد. باید اسلام واقعی را به این مردم فهماند؛ که راهی جز این نیست. باید تلاش کرد؛ چون جهان تشنه اسلام است پس نباید درنگ کرد. باید هرچه سریعتر اقدام کرد؛ که لحظهای توقف مشکل است و پاسخگویی در محضر ربوبی را دشوار میکند؛ زیرا زمینه فراهم است و خلل و سستی نامقبول. والسلام»